ماهِ تمامِ مادر...
نیمۀ رمضان همیشه برای پدر و مادرم دو ماهِ کامل دارد...
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
باز هم ماه رمضان آمده بود...
همه جا صحبت از کرامت و عشق به زیبایی بود... زیبایی هایی تماماً معنوی....
همه جا صحبت از ماهِ خدا بود... ماهِ عسل.... ماهِ علی... ماهِ حسن...
ماه به نیمه رسید و شد ماهِ کریمِ اهلِ بیت و فرشته ای در خانۀ فاطمه به زمین آمد...
و افتخاری نصیب شد تا روزِ تولدم مصادف با تولدِ کریمِ اهل بیت باشد...
ماه برای همه عسل بود...
و من آمدم تا پدر و مادرم با تمامِ وجود، معنای "نعمتِ تمام" را حس کنند...
و من آمدم تا پدر و مادرم تجربه کنند نوعی از زیبایی را که هیچ کجایِ زندگی تجربه نشده بود!
... و با آمدنم تکلیفِ انسان بودن و با انسانیت زندگی کردن و با انسانیت از دنیا رفتنِ یک امانت را بر دوش پدر و مادرم نهادم...
من آمدم تا با تمامِ وجودم درک کنم که :"ای انسان تو مسئولی... فراموش نکن که تو برای پاکی و آسمانی شدن آمده ای... تو پیمانی دیرین با خدا بستی... و به سوی او خواهی رفت... پس نیک زندگی کن..."
... و من هم شدم ماهِ تمامِ پدر و مادرم...
امید که همان باشم که خدا خواهد...