علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مجموعه رستوران های بام خورشید..

اول نوشت: این پست صرفاً یک پست تبلیغاتی است... ××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××× عاقبت دایی محسن مان هم عاقبت به خیر شد... دو نکتۀ مهم در این جا وجود دارد: 1- خودمان خوب می دانیم که به محض شنیدنِ عاقبت به خیری، همۀ ذهنت را چیدمان سفرۀ عقد و مراسم...
6 شهريور 1392

کارِ خطرناک...

شب بود... آخرِ وقت... طبق معمول مادرمان تازه یادش آمده بود که کلی لباس کثیف داریم در انتظارِ ورود به ماشینِ لباسشویی... و از آن جا که این ساعت پیکِ مصرفِ برق نبود زمان مناسبی برای ریختنِ لباس ها در ماشینِ لباسشویی محسوب می شد! دایی محسن در حینِ حمل سبد لباس به آشپزخانه طبقِ معمول سبد را وسط پذیرایی رها کرد و رفت دنبالِ کارِ خودش تا مادرِ بینوایمان زحمت را خودش به دوش بکشد.... بر خلافِ غُر زدن های پی در پیِ مادرمان از کارِ ناتمامِ دایی محسن، ما از این حرکتِ دایی محسن مان استقبال کردیم و در چشم بر هم زدنی صدای بابایمان را در آوردیم که:" علیرضا! اون بالا چیکار می کنی؟؟" بـــــــــــــــله... منظورِ بابایمان دقیقاً این پوزیشن بو...
5 شهريور 1392

زیارت mp3

روز شنبه صبح بود که از ولایت خودمان راهی مشهد شدیم... بین راه به بینالود سر زدیم تا بابایمان در ادامۀ رسیدگی به کارهای اداریِ عقب مانده از پروژه های قبلی شان ما را هم علّاف کنند!! ساعت 12 بود که وارد مشهد شدیم و عازم نوسازی مدارس تا بابایمان به ادامۀ کارهای اداری خود رسیدگی کند!! بعد از سر و سامان دادن کار بابا، حدود ساعت سه بعداز ظهر بود که به خانۀ خاله مان رسیدیم و با مصطفی و امیرعلی پسر خاله هایمان دیدار کردیم!! بر خلاف همیشه از همان ابتدا به همه روی خوش نشان دادیم و با پسر خاله هایمان دیداری صمیمانه داشتیم... بعد از ظهر آن روز به دیدن یکی از دوستان رفتیم تا مادرمان در نقش شورای حل اختلاف مشکلی را حل کند... افسوس که سه ساع...
4 شهريور 1392

آیا پدر و مادر یک کودک مرداد....

آیا پدر و مادر یک کودک مرداد ماهی هستید؟ شما یک رئیس به دنیا آورده‌اید!  در یک بعدازظهر معمولی صرفا برای رفع کسالت، به نزدیک‌ترین پارک اطراف منزل خود رفته‌اید و روی یک نیمکت خوشرنگ نشسته‌اید و بازی بچه‌ها را نگاه می‌کنید. چیزی که مقابل چشمانتان اتفاق می‌افتد، بسیار جالب توجه است. در جمعی کودکانه همه بچه‌ها دنباله‌رو یکی از دوستان کوچک خود هستند. آن یک کودک خاص شاید جثه ریزی داشته باشد اما کمی که دقیق‌تر می‌شوید به خوبی درمی‌یابید‌‌ همان کوچولوی مورد نظر که پیشِ روست و بقیه هم دنباله‌روی او، چنان به حکمران مطلق این جمع کودکانه تبدیل شده که در واقع...
4 شهريور 1392

شنا کُنانِ حرفه ای!!

یکی از همین روزها بود که نزدیک غروب با دایی علی و مادرجانمان عازم باغِ مادرجان شدیم تا سری بزنیم به جاهایی که سال تا سال نمی بینیم.... تا چشممان به آب افتاد دست از پا نشناختیم و قبل از نزدیک شدن به آب با سنگی در دست خود را مسلح ساختیم... و به محض رسیدن به آب، سنگ مورد نظر را در آب انداختیم و در یک حرکت آکروباتیک خودمان هم به دنبالِ سنگ نقش بر آب شدیم!!! افسوس که مادرمان هنوز آن دوربین معروفش را از کیف در نیاورده بود و اِلّا لحظه های قشنگی ثبت می شد... جالب این جاست که اصلاً به روی مبارک نیاوردیم و اصلاً گریه هم نکردیم... فقط برایمان عجیب بود که چه اتفاقی افتاده است؟! و ما داخلِ آب چه می کنیم؟! آقا بر عکس سایر خانم ها که کیفش...
4 شهريور 1392

اولویت ها

هر چیزی برای هر کسی جایگاه خاصی دارد. ممکن است یک چیز برای یکی از ما مهم و برای دیگری بی اهمیت باشد. هر انسانی بسته به روش زندگی و محیطی که در آن رشد کرده اولویت بندی های خاصی دارد. ممکن است برای یک نفر بستنی خوردن در اولویت باشد و برای شخص دیگری بازی کردن، برای یکی ماشین بازی و برای دیگری خاله بازی... خواهش می کنم نخند! شک ندارم که اولویت های شما با ما خیلی متفاوت است... آخر ما کودک دو ساله ای بیش نیستم!!! ممکن است دغدغۀ شما یکی از این موارد باشد: نوع لباسی که به تن می کنید، دکوراسیون منزلتان، آرایش صورت تان، میزان تحصیلاتتان، میزان در آمدتان، میزان غذا خوردن کودکتان و یا میزان رضایت همسرتان ( این مورد آخر دغدغه ای خوش...
3 شهريور 1392