علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

وقتی من مامان خرسی میشم....

1392/1/22 10:15
نویسنده : الهام
441 بازدید
اشتراک گذاری

امروز از اون روزهاست که مامانم خیلی گرفتاره و از صبح زود پای لپ تاپ نشسته و داره ترجمه و تایپ می کنه...

من این جور روزها رو خیلی دوست دارم چون تا دلت بخواد میتونم سو استفاده کنم و هر چی رو اراده کنم از مامان بگیرم...

میرم تو آشپزخونه و یه قابلمه روی گاز می بینم میام سراغ مامان و با غر زدن دستش و می گیرم و می برم اونجا تا قابلمه رو بهم بده...مامانم هم برخلاف معمول سریع قابلمه رو بهم میده تا مگه دست از سرش بردارم و به کارش برسه...

منم شروع می کنم به خوردن غذای ته قابلمه... وای که چقدر غذا خوردن از تو قابلمه حال میده....اونم با قاشق به این بزرگی...

خرسی تو کامیونم نشسته و با حسرت به غذاخوردن من نگاه می کنه منم میارمش تا بهش غذا بدم....

خرسی مریض شده و اصلا حوصله نداره و همش غر می زنه. مامانم که به فکر این بیچاره نیست باید خودم دست به کار شم و به این بیچاره غذا بدم.... بهش غذا میدم و هم زمان صدای جویدن هم در میارم تا اشتهای خرسی زیاد بشه و یا به عبارتی جوگیر شه و غذا رو بخوره...

مامانم با شنیدن صدای جویدن من برمیگرده و این صحنه رو می بینه و طبق معمول با دوربینش اینجاست و حالا...

اما همش به جای غذا خوردن نق میزنه و غذاش و نمیخوره...منم عصبانی می شم و خرسی رو اَ ت تَ می کنم این طوری...:"من اعصاب ندارم آقا خرسی غذاتو بخور دیگه،پسر خوبی باش"

تقصیر من نیست مامانی اگه غذاشو مثل بچه های خوب بخوره که بهش کاری ندارم....

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امین
22 فروردین 92 15:00
فدات شم چرا اعصاب نداری عزیزم برای شما زوده حالا قربون اون نگاه های قشنگت. وقتی کارهای بچه ی شما رو می بینم یاد کودکی امین جون می افتم که خونمون همیشه خمپاره خورده بود.


متاسفانه خونه ما هم همیشه خمپاره خورده!!!
گلبرگ
25 فروردین 92 17:43
ماشاءالله همه فن حریفی