علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

من میگم

1392/1/29 14:45
نویسنده : الهام
458 بازدید
اشتراک گذاری

من میگم"تُ تُ" منظورم "ماشین سنگینه مثل کامیون و اتوبوس"(البته اگه یه جایی باشیم که قحطی کامیون و اتوبوس بیاد به پیکان وانت و نیسان هم میگم تُ تُ)

میتونم بگم "بَ بَ" و یا به عبارتی "به به" ولی وقتی مامانم میگه بگو بابا اگه بابام اونجا باشه بهش اشاره میکنم و میگم"اُاااا" و اگه نباشه میگم"هُووووووو".

میتونم بگم مَ مَ  ولی وقتی مامانم میگه بگو مامان لبخند ملیح می زنم!

 من هر چی رو دوست داشته باشم میگم"بیا..بیا...بیا..."و با دستم هم اونقدر اشاره میکنم تا آخرش میاد پیشم یعنی اون که نه، ولی مامان و بابام کلافه میشن و میارن پیشم...

وقتی از یه چیزی خوشم نیاد پشت سر هم میگم"اَت تَ اَت تَ اَت تَ..."حتی وقتی دل درد دارم و میزنم زیر گریه همزمان با گریه کردن میگم"اَت تَ اَت تَ اَت تَ..."

من میگم"سی" یعنی "سیب"

من میگم"تیش" یعنی "آش"

 من میگم"تا تا" یعنی "تاب تاب"

 من میگم"بویا بویا" یعنی "شبکه پویانمایی"

 من میگم"شیَ " یعنی"شیرینی"

 من میگم"جی جی بَ بَ" یعنی "شیرپاستوریزه"

 من میگم"جی جیک" یعنی "جیک جیک"

من میگم"جیزززززز" ولی بازم بهش دست می زنم...

من میگم"جیش" این یکی رو درست میگم ولی به موقع نمیتونم بگم...

 من میگم"اُع" یعنی "بعبعی"

 من میگم"اس" یعنی "اسب"

من با غلظت فراوان میگم"داخ خ خ خ " یعنی "داغ"

و این یکی...

وقتی گوشی رو برمیدارم الو میکنم به این صورت"دقو دقو دقو دقو ووووووو" و اینقدر ادامه میدم که گوش طرف مقابل بی حس میشه و گوشی رو میذاره و قطع میشه و منم از رو نمیرم و با صدای بوق زیبای گوشی دقو دقو میکنم....

 اصلا فکر نکن حوصلۀ مامانم نکشیده بقیه اش رو بنویسه... نه جانم دایرۀ لغاتم در همین حده...

آرزوم اینه که یه روزی بتونم به تنهایی بگم" گَلَنگَدَن"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان امین
29 فروردین 92 10:29
عزیزم شما که همه چیزو سخاوتمندانه به همه ی بچه ها یاد می دی خب این فرهنگ لغاتت رو هم ً چاپ کن تا بچه های دیگه هم که تازه شروع به صحبت کردن، کردن ازش استفاده کنند. باشه خوشمل خاله
آقا آرمان
29 فروردین 92 11:17
سلام علیرضا جونم خیلی دوستت دارم
خیلی فرهنگ لغت کودکانه ات قشنگه
منم بچه بودم مثل تو حرف میزدم اما اون وسیله ای که ذهن من و مشغول خوئدش کرده بود (کیو کیو ) یا همان تفنگ است


مرسی آرمان جونم.من هنوز به اون مرحله از پیشرفت نرسیدم.هنوز با سطح مقدماتی دست و پنجه نرم می کنم...
مهسا
29 فروردین 92 14:59
سلام
وب جالبی بود
ایده ی خاصی برا به یادگار گذاشتن لحظه های فرزندتون بود....
بیست+

ممنون عزیزم لطف داری.کاش آدرس وبت رو هم میذاشتی!