سرآشپز علیرضا...
ساعت دوازده شبه....بابام پای لپ تاپ نشسته و مامانم داره مسواک می زنه. منم مطابق همیشه دمپایی های قرمز مامانم و پوشیدم و دارم تو قلمرو خودم قدم می زنم تا مطمئن بشم همه چی رو به راهه و بعد با خیال راحت سرم و بذارم رو بالش و بخوابم...
با دمپایی های قشنگم می رم تو اتاق خواب جلوی آینه و خیلی احساس خوش تیپی بهم دست میده و سرمست از این احساس زیبا دوباره شروع می کنم به ادامۀ قدم زدن تو قلمرو خودم و میرم تو آشپزخونه....
احساس خوش تیپی ام فولِ فولِ ولی احساس می کنم هنوز هم می تونم خوش تیپ تر باشم...یهو چشم می افته به کلاه قابلمه. همیشه مامانم این کلاه قشنگ رو میذاره روی سر قابلمه. من همیشه آرزو داشتم یه کلاه شبیه این داشتم....آخه میدونی روش کلی گیلاس داره...گیلاس خوشمزه..
حالا که مامان نیست من می تونم از فرصت استفاده کنم و کلی با این کلاه حال کنم...این طوری....
و حالا که مامان اومده و منو می بینه بر خلاف انتظارم نه تنها ناراحت نمیشه کلی هم ذوق میکنه و کلی قربون صدقم میره و منم...." خواهش می کنم...من متعلق به همۀ شما هستم اُ اُ اُ...."
و از ترس این که کلاهم و ازم بگیرند و خوش تیپی منو ناقص کنند در میرم و مامان با دوربینش به دنبال من....و من شاد و خندان اَلفررررررررررررررررررررار...
و این هم یه ژستِ هنری با طراحی خودم از علیرضای تمام تیپ....
خوش تیپ شدم دیگه..مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برای خوش تیپ شدن لازم نیست کلی هزینه کرد و لباس های گرون قیمت پوشید...
خوش تیپ شدن چند تا شرط داره: روی خوش و خندون، روی خوش و خندون، و روی خوش و خندون...