شی یَ و اُلیورتوئیست
شی یَ همون هندوانه ست و اُلیورتوئیست هم همون علیرضاست....الان دلیلش و می فهمی!!!!
من به هندوانه علاقۀ خاصی دارم و از روزی که هندوانه تو یخچال دیدم مرتب دست مامان و بابا رو می گیرم و می برم جلوی یخچال و به هندوانه اشاره می کنم و میگم:"شی یَ" و اونا هم کلی منو سرکار میذارند و دست روی تک تک خوراکی های تو یخچال میذارند و میگن:"این" و منم داد می زنم و میگم "اَاَااااا" ولی بسی خیال واهی...من تا شی یَ رو نگیرم بی خیال نمی شم...البته اونا بخاطر هندونه خوردن نیست که نگران هستند اونا نگران هستند که اگه یه وقت بِتِرکم و شکمم پاره شه باید چیکار کنند..
وقتی موفق به گرفتن شی یَ میشم دیگه صبر نمی کنم تا برام پارچه مو پهن کنند و روش بشینم بخورم، یا برام پیش بند ببندند، همون جا می شینم و شروع به خوردن می کنم...تو این پوزیشن...
این که می بینید کاسۀ جدید منه.چند وقته خیلی دوست دارم موقع غذا خوردن صدای خوردن قاشق به بشقاب رو بشنوم و چون از این صدا لذت می برم با شدت هر چه تمام تر قاشق و می زنم به بشقاب و از عید تا الان سه تا بشقاب و یه کاسه تلفات دادم...بخاطر همین مامان این کاسه رو که یادگار دوران خونه دانشجویی بوده برام پیدا کرده و از اون جا که من در استفاده از ظروف شکستنی تحریم شدم باید مدتی با این سر کنم تا هنر قاشق زنی از حافظه ام پاک شه....
شی یَ خوردی تا به حال؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خوشمزست!!!!
و بعد از تموم شدن شی یَ آب مونده ته کاسه رو هووووووووووورت می کشم...آخه میدونی من فکر می کنم حیف نیست شی یَ به این خوشمزگی دور بریزه....البته این قسمت جا مونده از دوربین چون مامان رفته برای تدارک بقیۀ شی یَ...چون مطمئنه من بعد از خالی شدن کاسه ام به شیوۀ اُلیورتوئیست رفتار می کنم و دوباره میرم به دنبال یه کاسۀ دیگه شی یَ.....این طوری..
و با اصرار مامان و متقاعد!!! خوب نه مجبور!!! می کنم از اون شی یَ که برای بابایی آورده به منم بده....این طوری..
و باز هم به خودم فرصت نمی دم به یه جای امن برسم از عشق شی یَ همین جا می شینم و به ه ه ه ه به ه ه ه ه ..
و ...
و اینک دو ساعت بعد...
من همش در عجبم که چرا اجازه ندارم از صبح تا شب همش شی یَ بخورم....من که غذای سلطنتی نخواستم ....شی یَ میخوام که همش آبه...آب ب ب ب ب ب ب .....
به امید روزی که بتونم به صورت خودمختار برم سر جالیز و در حد تِرِکیدن شی یَ بخورم...