علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

کاربردهای سطل زباله!!!!

1392/2/13 0:18
نویسنده : الهام
2,313 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم برای اتاق خواب هامون دو تا سطل خریده تا کاغذها و آشغال ها رو بریزیم توش ولی تو این یه سال دریغ از یه آشغال که تو این سطل ها دووم آورده باشه و شده اسباب بازی اینجانب...

قبلا من از این سطل ها به عنوان کلاه استفاده می کردم و پس از مدتی در نتیجۀ گذشت زمان فهمیدم که اگه توش آواز بخونم خیلی صدای زیبایی به گوشم میرسه و به عبارتی شد وسیلۀ لهو و لعب!!!!

الان دیگه دیدگاهم فرق کرده و از سطل ها به این صورت استفاده می کنم:

اول از همه تریپ گِل لگد کردن به خودم می گیرم و مطابق شکل حالشو می برم.

و بعد میتونم به عنوان تریبون ازش استفاده کنم و آواز بخونم:

و میشه کنارش بشینم و فیگور سینمایی بگیرم و از بودن در کنارش احساس غرور کنم:

 

و آخر شب که مامانم بساطم و جمع می کنه و می ریزه تو سطل که خونمون یه نفس بکشه،میشه دور از چشم مامان سطل و برد تو آشپزخونه و بساط و روی سرامیک ها پهن کرد و یکی یکی همه رو ریخت کف آشپزخونه و با سر و صدای ایجاد شده کلی حال کرد...

دمپایی ها مو عشقه....

و بعد از تخلیۀ کامل سطل ها شروع می کنم به آواز خوندن اونم نه با یه سطل با دو تا به شیوۀ حرفه ای...

و حالا آزمایش می کنم ببینم آیا قادرم یه سطل رو به صورت وارونه بذارم داخل یه سطل هم اندازه خودش..

 و چون می بینم از این کار نتیجه ای عایدم نمیشه بی خیال می شم و میرم سراغ محتویات سطل ها..

و حالا از دست مکعب هایی که نمی تونند خودشون و روی هم نگه دارند و مرتب می افتند عصبانی می شم و همه رو با پرت کردن این ور و اون ور تنبیه می کنم و با هر صدایی که ایجاد میشه چشام و به هم می زنم غافل از این که ممکنه همسایه ها فردا بخاطر ایجاد سر و صدا به مامانم تذکر بدند و مامانم شرمنده شه...

و حالا که مامان منو بخاطر ایجاد سر و صدا از آشپزخونه اخراج می کنه مهاجرت می کنم به روی میز وسط و با سطل هام یه پرتگاه درست می کنم و میخوام عکس العمل این آقا پلیس تو ماشینم و در مواجهه با خطر ارزیابی کنم...

ای وای همه جا داره تاریک میشه. وقت خوابه و مامان داره یکی یکی لامپ ها رو خاموش می کنه! آقایون پلیس شرمندۀ اخلاق ورزشی تون این شما و این هم پرتگاه! بی زحمت خودتون برای نجاتتون تلاش کنید چون من باید تا کاملا خونه تاریک نشده خودم رو به یه جای امن برسونم...

بای ی ی ی ی .... بای ی ی ی ی ی ...تا بعد...

راستی شب شما دوست خوبم هم بخیر..با آرزوی خوش خوابی....نه ...خوابی خوش.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

گلبرگ
13 اردیبهشت 92 13:20
علی رضای شیرین، خیلی دوست دارم

مرسی خاله جونم.
پرهام ومامانش
13 اردیبهشت 92 23:29
خیلی بامزه ای یا یجور دیگه خیلی باحالی

لطف دارید خاله جونی.
مامان امین
14 اردیبهشت 92 7:17
ای وروجک، با همه چی کار داریا، علیرضا جان بازی هات هم مثل خودت بامزه هستن

مرسی خاله فهیمۀ عزیزم.
مامان حسنا
14 اردیبهشت 92 11:17
وای از دست این بچه ها کلی خندیدم ماشالا ب این پسرگلمون مامانی منم با فضولی های حسنا اپم
مامان عبدالرحمن واویس
14 اردیبهشت 92 13:37
سلام الهام جون من خیلی وبتودوست دارم اخه پسرکمون کارایی انجام میده که فقط ادم دلش میخواد بخوردش اسپند یادت نره تاواسش دود کنی
علیرضا جون دوست دارم عزیزکم بااین کارای خلاقانت

مرسی یاسمین عزیزم.من و علیرضا هم شما و گل پسرها رو دوست داریم خیلی زیاد.
مامان عبدالرحمن واویس
14 اردیبهشت 92 13:39
راستی الهام جون من یدفعه دستم خورد پیامتون نخونده حذف شدمیشه واسم باز بفرستیدش اخه نمیدونم چی نوشتی
ممنون دوست خوبم

چشم عزیزم.براتون میذارم.
مامان طاها
15 اردیبهشت 92 23:54
خاله رویا
17 اردیبهشت 92 21:03
واقعا دمپایی هاشو عشقه
لطفا به منم سر بزنین و اگه مایل به تبادل لینک بودین بهم خبر بدین خوشحال میشم

باشه عزیزم.حتما.