علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مراقبت از کوچیکترها

1392/2/15 21:53
نویسنده : الهام
390 بازدید
اشتراک گذاری

مامانم همیشه میگه باید از کوچیکترا مراقبت کنیم...منم که ذاتاً حرف گوش کن هستم و باید حتما دستور مامانم و اطاعت کنم وگرنه وجدان درد می گیرم...

مثلا وقتی خرسی تو خونه دلش گرفته میتونم تلویزیون و که فقط در انحصار منه و بابا و مامان هیچ حقی در اون ندارند رو در اختیارش بذارم..

فقط یه کمی از خود گذشتگی لازمه به خرج بدم و کنترل تلویزیون و میدم دستش تا هر شبکه ای رو که دوست داره بزنه و حالش و ببره...البته فقط برای یه مدت کم....بعدش کنترل و ازش می گیرم و اگه نداد داد و بیداد راه میندازم و به زور می گیرم و بهش دهن کجی می کنم و میگم :"مال خودمه.."

یا وقتی مامان یه کفش نو برای خودش خریده و اومده خونه کفش مامان و میپوشم و بعبعی ناقلا رو میبرم دَدَرررر..

و میشه موتورمو و به این نی نی ها قرض بدم تا خوش باشند البته با کلی قید و شرط، مثلا باید قول بدن که مراقبش باشند و به بوقش دست نزنند...و از اونجا که من بین عروسک هام فرق نمیذارم همه رو با هم سوار می کنم...

و امکانات عصر جدید و برای خودم تنها نمی خوام و درست وقتی که مامانم میخواد قبض و پرداخت کنه میام وسط و میخوام وب نی نی ها رو در اختیار وینگی وینگی قرار بدم و دارم بهش آموزش میدم چطور از فضای مجازی استفاده کنه..

و به خرگوش کوچولو اجازه میدم بر کامیون مورد علاقه ام سوار شه و ویراژ بده..و آخر شب بعد از اینکه شیرم و خوردم و مامان منو روی پا دراز کرد که مثلاً بخوابم...سریع از جا می پرم و می رم از تو اتاق، خرگوش کوچولو رو میارم  میذارم روی پای مامان و به مامانی حکم می کنم که تکونش بده. آخه مامان خرگوش کوچولو نیست که رو پای مامانش بخوابه...

و بعد از این که از مامان مایه گذاشتم نوبت خودمه و شیشه مو می ذارم جلو دهن خرسی تا شیر بخوره فقط شیرمو و خودم خوردم و شیشه خالی شده...

مامانی عزیز باید بگم که من دیگه تو همۀ کارها استاد شدم و می تونی با خیال راحت همۀ کارها مخصصصصصصصصصصصصوصا مراقبت از کوچیکترا رو به من بسپری...

باید به خاطره جون مربی مهدم هم بگم وقتی سرش شلوغه و خیلی کار داره میتونه روی کمک من حساب کنه و کار بچه های کوچیکتر مهد رو بسپره به خودم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان طاها
15 اردیبهشت 92 23:45
وای از دست شیرین کاریهای تو. اگه اینجا بودی یه گاز محکم ازت میگرفتم.
مامان عبدالرحمن واویس
16 اردیبهشت 92 6:27
فدای شیرینکاریات عزیزم انشاالله که همیشه سالم باشی

مرسی خاله جون.
مامان امین
16 اردیبهشت 92 11:09
الهام جون حالا که دیگه آقا علیرضا میتونه از کوچکترها مراقبت کنه، وقتش رسیده که بچه ی دوم بیاد. الهی جیگر این پسر وظیفه شناس و مهربون برم من، که حاضره تمام وسایل مورد علاقه ی خودشو به بقیه هم بده تا اونارو هم سرگرم کنه.

آره واقعععععععععععععععععععععععععا دیگه وقتشه!!!!ما تو نی نی وبلاگ براش داداش و خواهر پیدا می کنیم که دیگه راحت شیم از بچه دوم..
لطف داری عزیزم.
آقا آرمان
16 اردیبهشت 92 13:19
پرستار کوچولوی مهربون دوستت دارم

مرسی آرمان جونم.
مينا. مامي سام
16 اردیبهشت 92 15:54
افرين به اين پسر زبل
مامان آرمينا
16 اردیبهشت 92 16:02
آفرين به عليرضاي مهربون با اين شيرين كاريهاو شيطوني هاش


مامان امیر مهدی
17 اردیبهشت 92 1:29
سلام ممنون الهام جون که بهمون سر زدین.خوشحال میشیم بازم بیاین

خواهش می کنم عزیزم.حتما میام پیش پسر گلمون.
مامان امیر مهدی
17 اردیبهشت 92 10:28
سلام گلم ممنون که منو لینک کردین .منم لینکتون کردم امیدوارم دوستهای خوبی برای هم باشیم
مامان زهرا
17 اردیبهشت 92 15:45
سلام خاله جون میبینم که ماشینتو درست کردی و دوباره خرگوش کوچولو تو سوار کردی داری میگردونیش افرین پسر گلم
خاله جونی منم مامانم و بردم پیش مادر بزرگ مهربونم تازه وقتی رسیدیم اونجا ازم پرسید امدیم پیش کی من گفتم عزیز. مامان نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت اولش خوشحال شد و خندید اما یه دفعه گریه اش گرفت اخه دلش میخواست خنده زیبای مادر بزرگ و ببینه وقتی یاد گرفتم صداش کنم اونم میتونست جوابمو بده اما خوب چه میشه کرد اینم شانس منه که مادر بزرگ ندارم

وای چه بد.ایشالا روحش شاد باشه.چه خوب شد رفتید پیش عزیز جون.
پیربابا
17 اردیبهشت 92 23:40
ماشالله به این مرد کوچولوی باهوش خداوند براتون سلامتش کنه انشالله .ممنون که به وب نوه من سر زدید انشالله خوشی و برکت و سلامتی سه مهمون همیشگی خونه تون باشه دخترم

ممنون پیر بابای عزیز.