علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

هندونه بازی

1392/2/24 17:15
نویسنده : الهام
3,154 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت حدود دوازده شبه و من و مامانی و بابایی از بیرون اومدیم...

تو ماشین خواب بودم و تا اومدم خونه و یه کم چشم و باز کردم و زیر چشمی یه هندونه دیدم به سرعت برق از جا پریدم و رفتم هندونه بازی...به این سبک...

هندونه بهترین وسیله برای دس دسی کردنه آخه می دونی وُلوم دس دسی رو خیلی می بره بالا و حال کردن منو از دس دسی مضاعف می کنه...

یه هندونه می تونه صندلی خوبی باشه منتها به شرط این که بتونی متعادل روش بشینی منظورم اینه که تعادلت و حفظ کنی دیگه....این طوری..

ای وای...یکی منو متعادل کنه که نیفتم....

و حالا که تونستم روش بشینم می تونم از این تریبون استفاده کنم و آواز بخونم:

دقو دقو دقو دقو           دکو دکو دکو دکو            اُخ خ خ خ خ خ خ خ خ ....

و اندکی بعد همه جا تاریک میشه و وقته خوابه...ولی من که تازه بیدار شدم و خوابم نمیاد...کاش می شد بازم بتونم آواز بخونم....(نگران خراب شدن هندونه نباش وقتی بازش کردیم سفید بود...من خودم از اول از درونش آگاه بودم بخاطر همین ازش سواری گرفتم...)

و فردای اون روز از صبح زود مرتب دست مامان و می گیرم و می برم سر یخچال اندر طلب هندوانه...

و بعد از خوردن هندونه میرم سراغ پوست هندونه...

و اینک این من و پوست هندونه و ماشین فاطمه که چند روز پیش ازش قرض گرفتم....البته به زور!!!!

میخوام با پوست هندونه برای ماشین فاطمه سایبون درست کنم...

و حالا پوست هندونه رو با ماشین فاطمه ببرم دَدَررررررررررر....

و حالا جهت استراحت میشه روش بشینم آخه می دونی برام خیلی اهمیت داره که رو سرامیک ها نشینم آخه لباسام کثیف میشه و مامانم ناراحت!!!

و حالا که خستگیم در رفت بلند میشم....ببخشید پشتم به شماست....اصلللللللللللللللللا فکر نکنید من شلوارم و کثیف کردم....هندونه خودشو زده به شلوار من و شلوارم هم خودش کثیف شده....(البته قبل از رسیدن مامان این دسته گل به آب داده شده بود و نمی شد از آب گرفتش...بخاطر همین مامان گذاشت بازم توش بشینم تا در سلسلۀ خرابکاری های اینجانب ثبت بشه و در آینده که مرد شدم یه وقت به ذهنم خطور نکنه که خیییییییلی پسر تَرگل وَرگل و خراب ناکاری بودم...)

و در نهایت احساس می کنم ماشینم خوابش میاد و از این پوست هندونه به عنوان تاب تاب برای ماشین استفاده می کنم...

خوب من دیگه از این پوست هندونه بازی خسته شدم و باید برم سراغ یه کار تازه....

شما بفرمایید تو آشپزخونه مامانی .... من اصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا به شما کاری ندارم...

این شما و اینم آشپزخونه تمیز و مرتب تحویل شما...

بای...بای...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان امین
24 اردیبهشت 92 18:33
دست گلت درد نکنه آقا علیرضای گل، که آشپزخونه رو تمیز نگه داشتی، داخل عکس ها هم کاملاً مشخصه که همه جا تمیز و مرتبه. الهام جون واقعاً خیلی خوش شانسی که همچنین پسر مرتب و پاکیزه ای داری

آره واقعا آخر خوش شانسی ام من!
بابای محمدمهدی
24 اردیبهشت 92 19:07
سلام عمو جون!حالا هندونش شیرین بود؟

آره عموجون.این هندونه دومیه یه هندونه دیگه بود و شیرین بود.
مامان حسنا
24 اردیبهشت 92 22:05
امان از دست این وروجک
ماان عبدالرحمن واویس
24 اردیبهشت 92 23:13
خداحفظت کنه عزیزم بااین کارای شیرینت
الهام جون شمام خسته نباشی

مرسی یاسمین عزیزم.
مامان امیر مهدی
25 اردیبهشت 92 0:39
سلام گل خالههندونه خوشمزه بود؟؟؟؟؟جای ما خالی

آره خاله جون.جاتون واقعا خالی بود.
مامان امیر مهدی
25 اردیبهشت 92 0:52
خصوصی
مامان آیسلی
25 اردیبهشت 92 13:30
آخ جیگرم خسته نباشین با این کارای شیرینت عسلم مامانی شما هم خسته نباشین

ممنون عزیزم.می بینی اوضاع ما رو...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمد رضا
25 اردیبهشت 92 14:58
سلام عزیزم خوبید
وای اینجا چه باحال بود کلی ذوق کردیم علیرضا جون شیطونیات ادمو از بی حوصلگی در میاره اخه کارات خنده رو لبامون میکارهولی بیچاره مامان که باید چقدر بشوره تا لباسات تمیز شه
می بوسمت
املت خوردنت که دیگه چه عرض کنم خیییییییییلی

ممنونم خاله جون.خداروشکر که خندیدید.
منصوره.الف
25 اردیبهشت 92 15:54
سلام مامان عزیز تبریک به شما که نام نیک اهل بیت رو برا فرزندتون انتخاب کردید. پستی هست با عنوان "نام نیک" که مخصوص شماست تا بگید علت این انتخاب رو،تا شاید مشوقی شود برای پدر و مادر های عزیز دیگر، منتظر حضور گرمتون هستم.
مامان ایدین
25 اردیبهشت 92 20:06
سلام پسر ناز نازی خوبی هندونه بازی رو دوست داری گلم ماشالا به تو

بله خاله جونم.خیلی دوست دارم.
پرهام ومامانش
25 اردیبهشت 92 23:29
خوبه 12 شبه اگه سر ظهر بود چه کارا میکردی
ولی خیلی باحالی علیرضاجون

تازه کجاشو دیدید!!! 12 شب شروع شیفت دوم منه!!!