بازی قیفی!!!
اوایل که من تازه چهاردست و پا میرفتم همه جای خونه و مخصوصا آشپزخونه در انحصار من بود...
من هر روز می رفتم سر کابینت ها و کشوها و اونا رو به شیوۀ خودم مرتب می کردم ولی چند ساعت بعد که دوباره می رفتم سراغشون می دیدم مامانی اومده و دوباره همه چی رو به هم ریخته و همۀ زحمت های من هدر رفته!!!
تا این که بعد از مدتی با مامان به توافق رسیدیم توافقی که بخاطرش می خوام در آینده برم انجمن دفاع از حقوق کودکان فضول!!! نه کنجکاو!!! و از مامانم بخاطر رعایت نکردن حقوق کودکان شکایت کنم... آخه می دونی طبق این توافق اجباری قرار شد من سر کابینت هایی که شکستنی داره نَرَم و بهشون کاری نداشته باشم در واقع من در این توافق زورکی هیچ نقشی نداشتم و مامان درِ اون کابینت ها رو چفت و بست زد و دیگه نمی شد بازش کرد...
و در نهایت سهم من از این توافق اجباری شد چهارتا کشو که مامان چیزهای بی خطر و میذاره اونجا تا منو با اونا سرگرم کنه و در واقع وقتی خودش کار داره منو هم بذاره سرِ کار که نَرَم تو دست و پاش!!!
تو این کشوها دو تا کلاه زیبا هست که بهش میگن قیف... و حالا میخوام به شما نشون بدم که قیف علاوه بر قیف بودن می تونه تا چه حد مفید باشه و چه کاربردهای دیگه ای می تونه داشته باشه....اینو ببین....
میشه قیف ها رو بچسبونم به شکمم و سرم رو هم بالا بگیرم و راه برم...خیلی احساس خوبی به آدم دست میده... تو هم امتحان کن...
و یا وقتی عمیقاً دارم فکر می کنم و تلویزیون نگاه می کنم میتونه خیلی خوردنی باشه و کار انگشت شصت رو در حفظ تمرکز برام انجام بده...
و یهو که آهنگ تلویزیون شاد میشه می تونم باهاش شادی کنم...این طوری...
اول از همه می تونم هنرهام و به خرج بدم و با همکاری دو تا قیفم و زدن اونا به هم با آهنگ ساز همراه بشم و آهنگ های زیبا خلق کنم...
و وقتی با سر و صدای قیفی حسابی رو اعصاب مامانم راه میرم به آفرینش آهنگ های زیبا خاتمه میدم و حرکات موزون و بی سر و صدا رو با آهنگ تلویزیون به نمایش میذارم...
و می چرخم حسابی با قیف ها و نهایت شادمانی خودم رو ابراز می کنم...فقط یه مشکلی هست که تعادلم و به هم می زنه...اونم اینه که یکی از قیف ها از اون یکی کوچیک تره!!!ولی هیچ چیز نمی تونه جلوی پیشرفت منو بگیره و با جدیت به کارم ادامه میدم...
اصلا فکر نکنی من دارم خودم و شاد می کنم من فقط برای جلوگیری از ضایع شدن آقای خواننده همراهی می کنم...
و احساس می کنم این آهنگ در حدی نیست که خیلی انرژی هدر بدم پس خسته از این همه ابراز هیجان می شینم و برای لحظه ای قیف ها رو بر زمین میذارم...
و فقط با نگاهم با ترانه سرا همراه میشم...
حالا بگو علیرضا تو خونه همش تو دست و پای مامانه...من خودم یه حرفه ای هستم و برای خودم کار می کنم و خودم و سرگرم می کنم... اونم با کم ترین امکانات موجود...همۀ امکانات من همین چند تا کشویه...