علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

هوا خیلی گرم شده!!!

1392/3/10 9:39
نویسنده : الهام
464 بازدید
اشتراک گذاری

چند روزه که هوا خیلی گرم شده بود و من و مامانم دیگه اصلا تحمل گرما رو نداشتیم...

و از اونجا که چند روزه مرتب به بابایی میگیم هوا گرمه و تاثیری نداره دیروز تا بابایی و دایی محسن اومدند خونه کفش دَر نیاورده، اونا رو فرستادیم پشت بام جهت سرویس کولر...

یه ربع بیشتر نگذشته بود که دایی محسن با یه کبوتر در دست برگشت خونه و می گفت کبوتره خیلی تشنه بوده و از فرط تشنگی تا روی پشت بوم آب می بینه بدون اینکه فکر کنه که ممکنه بگیرنش و بندارنش تو قفس سریع میاد پایین !!!

دایی محسن فقط کبوتر و آورد خونه تا من ببینمش وگرنه قصد نداشت اونو نگه داره.جالبه بدونید دایی محسنِ من هر جا میره یه حیوون به تورِش میخوره.حدود یه ماه قبل دایی محسن رفته بود بیرون بگرده تو بیابون یه اسب پیدا کرد و حسِ وظیفه شناسیش ایجاب کرد چند ساعتی از اسب مراقبت کنه تا صاحبش پیدا شه!!!عکس اسب و بعدا میذارم تا شما هم ببینید چقدر اسبــــــــــــــــــــــه!!!

منم کلی از این کبوتر خوشم اومد و همش به بابایی اصرار می کردم بذارتش زمین تا راه بره و با من بازی کنه!!و اصرار من بی فایدست!!!آخه مامانی عمراً اجازه بده!

اینم عکس کبوتر...

و من که با تمام قُوا دست بابایی رو فشار میدم تا کبوتر و بذاره زمین..

و با ذوق فراوان کبوتر و به دایی محسن نشون میدم و معرفی می کنم..آخه دایی محسن تا به حال کبوتر ندیده!!!

بابام میگه که قلب کبوتر خیلی تند می زنه...وای خیلی ناراحت شدم...حتما از ما خیلی ترسیده!!!

و منم که استاد دفاع از حقوق حیوانات...

بابایی پاشو بریم کبوتر و آزاد کنیم بره خونه ش...

وای بچه ها این روزا حواستون به پرنده ها باشه....ممکنه آب برای خوردن نداشته باشند..

نکنه یه وقت بخاطر یه قطره آب پرنده قفس و ترجیح بده....این ظلمِ... ظلم بده...خیلی بد...حتی در حق حیوانات و گل ها!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان ترنم
10 خرداد 92 10:41
چه ذوقی هم کرده فسقلی به کبوتره.....
مامان ایمان جون
10 خرداد 92 17:10
مامان آرمينا
10 خرداد 92 17:33
چه جالب كه نترسيد ه و بهش دست زده من كه از پرنده ها و حيوانات خيلي ميترسم يعني چندشم ميشه آفرين به اين بزرگ مرد كوچك

نمیترسه اصلا.باورت میشه خودم اصلا نگرفتمش دستم.فقط چون علیرضا ذوق کرده بود و خیلی به من نشونش میداد رفتم نازش کردم!
روژین
11 خرداد 92 3:26
معلومه که در آینده مرد شجاعی میشه

ممنون روژین عزیزم.خدا کنه شجاع بشه البته نه از نوع کله شَق!!
مامان امین
11 خرداد 92 7:44
قربون این پسر مهربون که اجازه داده کبوتر رو آزاد کنن خیلی مردی آقا علیرضای گل

ممنون خاله جون.
مامان مانی
11 خرداد 92 17:00
بچه ها عاشق حیونان.الهام جون ببرش باغ وحش تا لذت بیشتری ببره.ما هم این اواخر مانی رو بردیم کلی کیف کرده بود.

بله دیدم مانی جون خیلی ذوق زده شده بود.ایشالا فرصت مناسب پیش بیاد می برمش.
سجاد
14 خرداد 92 12:55
مسابقه ی بی سابقه
.
.
.
بدو بیا منتظرم
.
.
.
مر30

اومدم سجاد عزیز.