علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

چادر بازی...

1392/3/29 17:43
نویسنده : الهام
1,277 بازدید
اشتراک گذاری

نمی دونی چقدر نماز خوندن و دوست دارم...

نمی دونی چقدر نماز خوندنِ مامانم و دوست دارم....

و از اون مهم تر این که نمی دونی چقدر چادر نمازِ مامانم و دوست دارم...

آخه می دونی بعد از نماز خوندنِ مامان کلی با چادر نمازش بازی می کنم.. یه بازی که اختراع خودمه به اسم چادر بازی...

این بازی اگر چه با چادرِ مامانم شروع شد ولی الان همۀ پارچه های توی خونه رو تحت پوشش قرار داده و من از هیچ پارچه ای نمی گذَرم...

این صحنه هایی که می بینی برایِ چادر بازیِ دیشبِ منه...آخه می دونی درست بعد از صعود تیم ملی به جامِ جهانی من و مامانم برای انجام کاری رفتیم بیرون و من که شادیِ مردم و تو خیابون دیدم تا رسیدم خونه شروع به شادی کردم...به این صورت..

بعد از خوردنِ غذا و کسبِ انرژیِ فراوان از غذا، پارچه ای رو که روش غذا می خورم رو برداشتم و دارم می چرخم و پارچه بازی می کنم... با چادرِ مامان هم، درست همین کار و می کنم..

هویج هایی که رو زمین افتاده برایِ بازیِ قبلیِ منه....هویج بازی...

البته چون دایی محسن از هویج بازی عکس گرفته، زیاد جالب نشده که براتون بذارم...آخه دایی محسن هنوز در زمینۀ عکاسی از یه بچۀ پرجنب و جوش تبحر نداره و همش می گه:" چرا ثابت نمیشی؟ چرا وول می خوری؟"...

و در نتیجۀ حرکتِ من همۀ عکس ها تار شد...(همۀ این حرف ها رو زدم که اعتماد به نَفَسِ مامانم و ببرم بالا که با این همه وول خوردن من عکس های خوب ازم میگیره...)

از اونجا که تغییر و تحول زیاد تو فوتبال ایران هست معلوم نیست چند سالِ بعد چه بلایی سرِ پوزیشنِ تیم ملی بیاد و صعودش در چه شرایطی باشه، پس حالا که بازیکنان و مربیان زحمت کشیدند و صعود کردند باید از فرصت سوء استفاده کنم و حسابی هیجاناتم و بروز بدم...

پس شرایط ایجاب می کنه که در ادامۀ شادی فوتبالی، امروز صبح با غنائمی که در نتیجۀ گشت و گذار در کابینت ها به دستم رسیده، چادر بازی کنم...

غرق در بروز هیجاناتم بودم که مامانم رسید...اولش فکر کردم میاد و غنائم و ازم می گیره ولی دیدم این حرکت با استقبالی بی سابقه از طرف مامانم مواجه شد... و با دوربین اومد سراغم که لحظه هایِ منو شکار کنه...

ادامۀ مطلب و ببین و تو هم به شیوۀ من چادر بازی کن...

واقعاً یه بازیِ پر از هیجانه، البته نه هیجانِ کاذب.... یک هیجانِ واقعی...

قسمت اول مربوط میشه به پارچه بازی با زیر اندازم.....منظورم میزِ نهارخوریِ مخصوصِ خودمه...

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

و اما عکس های امروز صبح...

و حالا در اثرِ چرخشِ من این پارچه هم پیچیده دورِ من..

میگم هیجان انگیزه میگی نه!!!! خودت ببین...

لباس عروسم قشنگه؟؟؟؟

و حالا بازیِ قبلی رو با این پارچه هم انجام میدم....

اول پارچه ای رو که پیچیده دورم باز می کنم...

و حالا با سرعت چند کیلومتر در ساعت اونقدر می چرخم و می چرخم تا سرم گیج بره... ولی بازی هیجان انگیز تر از اونیه که فکرشو می کنی... بخاطر همین گیجی معنا نداره و من...میچرخم و میچرخم و....

زندگی به من آموخته که گیجی در هیچ کجای زندگی معنا نداره...

.... و هوشیاری می باید...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

محبوبه مامان ترنم
29 خرداد 92 14:06
خوش به حال مامانت که اصلا نباید واست پول اسباب بازی بده. خلاقیتت کشته منو خاله.
خدا را شکر کابینت های مامانت هم پر و پیمونه و همیشه یک چیزی واسه بازی تو از توش در میاد....

می بینید خاله جون. من چقدر به اقتصاد خانواده کمک می کنم!!
مامان آرمينا
29 خرداد 92 14:36
عزيزي خاله جون با اين بازي هاي شيرينت فكر كنم بازي هيجان انگيزي باشه


خیلی هیجان انگیزه....امتحان کنید...
مامان ایمان جون
29 خرداد 92 16:43
ای جانم عزیزم قربون خنده هات
چه کیفی میکنی با این اسباب بازی های جدید
بووووووووووووووس


خاله الهام
29 خرداد 92 17:48
هههههههههه خاله جون بميرم برات كه هميشه مرتب كردن كابينتها با شماست
چادر بازيت هم خيلي باحاله شب اجراش ميكنم ببينم چه خبره

آره می بینید همش من باید کارهای سخت خونه رو انجام بدم...
واقعا بازی رو انجام میدید؟شما با حال ترین خالۀ دنیایید
بــــــــــــــــــوس برای خاله الهام خودم.
خاله الهام
29 خرداد 92 18:55
آره عزيزم حتما امشب با آرتميس انجام ميديم باحالي از خودتونه عسلم البته من وآرتميس فقط با چادر دالي بازي ميكنيم هنوز از اين كارها نميتونه بكنه

ایشالا به همین زودی اینقدر از این کارها بکنه که یک لشکر و به به بازی بگیره و همه کلافه شید
خاله الهام
29 خرداد 92 18:55
راستي آپم اگه تونستي بهمون بسر (سر بزن)

حتما عزیزم.
خاله الهام
29 خرداد 92 19:50
بيا خصوصي گلم
مامان علیرضا(mahtab )
29 خرداد 92 23:04
سلام خانومی
از دست این علیرضاها
راستش علیرضای ما فعلا با نماز خواندن و چادر سر کردن مامانش خیلی مشکل داره و معمولا باید با گریه سر کنه نماز های منو
مگر سرش به یه چیزی گرم باشه ودست از سر من برداره
پسر شما از اول دوست داشت نماز خوندنتو؟
خدا حفظ کنه این گل پسر شیطونتونو
یک دوستی بهم گفت از واژه شیطون برا بچت استفاده نکن اما چه واژه ای به جاش داریم؟

سلام عزیزم
نه الان هم گاهی گریه می کنه و میخواد مهر رو بگیره و بخوره. بعدش هم داد و بیداد می کنه که چادرمو تا نکنم و بدم بهش چادر بازی کنه..
نمی دونم شاید بهتر باشه بگیم کنجکاو!!!

مامان امین
29 خرداد 92 23:13
منتظر
30 خرداد 92 11:24
عزیزم چه نازه کاراش..
خدا حفظش کنه ایشالا..من اینقدر خوشم میاد وقتی بچه ها با خودشون بازی میکنن...هرچی میخوان ریخت و پاش داشته باشن مهم اینه که خودشون کیف میکنن


ممنون عزیزم
شما لطف داری.
منم خوشم میاد لااقل اگه برام کار هم درست می کنه عوضش یه مدت بیخیال من میشه و میذاره به کارام برسم.


مامان ایمان جون
30 خرداد 92 14:40
واااااااااای چه آهنگ قشنگـــــــــــــی گذاشتی برای وبلاگت علیرضاجووووون
محشره الهام جون,چقدر دنبال این آهنگ بودم.
خسته نباشی

خواهش می کنم عزیزم.قابل نداره.خواستی کدش و بهت میدم.
سعيد
30 خرداد 92 20:51
سلام ممنون كه به منم سر ميزنيد!!!!!

خواهش می کنم.
مامان عبدالرحمن واویس
1 تیر 92 10:30
عجب بازی یادم باشه به قند عسلای خودم نشونت بدم علیرضا جون تامثل خودت سرگرم بشن


پرهام ومامانش
2 تیر 92 0:40
عجب بچه خلاقی هستی شمااااااااااا وخیلیم قانع نگاه با چادر چه هیجانییییییییییی خلق میکنییییی

ممنون خاله جون.این نهایت لطفتون رو می رسونه.