علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

کفشدار خونه

1392/3/31 17:17
نویسنده : الهام
729 بازدید
اشتراک گذاری

همش فکر می کنم چقدر خوبه که دایی محسن پیش ماست...

عصرها که دایی محسن و بابایی میان خونه بابام سریع میره تو اتاق و مشغول مطالعاتِ زبان میشه...مامان هم میره تو آشپزخونه و مشغول شام پختن و پذیرایی میشه... و امــــــــــــــــــــــا من می مونم و دایی محسن...

بعد از کلی سرسره بازی و الاکلنگ و به عبارتی باج دادنِ دایی محسن به من تازه می رم اولِ خط...

به این صورت که شلوار دایی محسن و میارم به اضافۀ لباسهای خودم و آمادگی مو برای خروج از منزل اعلام می کنم...

و دایی محسنِ خسته می مونه و اصرارِ مامانم و داد و بیدادِ من..

پس چاره ای نیست که دایی محسن منو ببره دَدَرررر...

منو می بره تو خیابون تا راه برم... و بعد از کمی گردش منو میاره دمِ در که بیایم خونه ولــــــــــــــــــــــــــــــــــــی مگه میشه منو از تو کوچه جمع کرد... من دوباره بر می گردم بیرون و حداقل سه بار  این سناریو  تکرار میشه...و آخرِ سر هم با گریه میام داخل..

دیروز برای مامانم یه بسته اومد و دایی محسن میخواست بره بسته رو از پایین بگیره...منم طبق معمول پام و کردم تو یه کفش و اصرار داشتم منو با خودش ببره ولی چون بسته سنگین بود منو نبرد..منم به نشانۀ اعتراض تا در  باز شد پریدم بیرون و نیومدم تو خونه... مامان در و نیمه باز گذاشت و هر از گاهی بهم یه نگاهی می انداخت که دسته گل تازه ای به آب ندم...

یهو چشمم به کفش ها افتاد و دیدم طبق معمول بابایی و دایی محسن کفش هاشون و نامرتب گذاشتند جلوی در...

منم که بیرون بیکار ایستاده بودم و از طرفی حس نوع دوستیم گل کرده بود بخاطر همین اقدام به مرتب کردن کفش ها کردم...

خدا رو شکر همه چی مرتبه... حالا مامانی می تونه نفس راحتی بکشه...

می بینی که در نقشِ کفشدار به خوبی عمل کردم...

می تونی بیای ادامۀ مطلب و مراحلِ کار کفشدار خونه رو ببینی....

اول از همه کفش های دایی محسن و جفت می کنم...

واااااااااااااااااااااای جقدر هم سنگینه این کفش ها!!!

نه اینجا جای مناسبی نیست...آخه می دونی خیلی جلویِ درِ،  باید ببرمشون اون طرف...

وای بچه ها من از بی نظمی اصلا خوشم نمیاد!!!باید حتما کاملا جفت بشن...

همه چی مرتبه فقط به نظرم این دمپایی از تقارنِ کافی برخوردار نیست!!!!

خوب حالا دیگه همه چی جفت و جور به نظر میاد؟!؟!

مامانم اونقدر غرق در عکاسیه که حواسش نیست من کفش نپوشیدم...حالا بابام اومده که هنرنماییِ منو ببینه ... و به جای اینکه بره و دمپایی هامو بیاره!! به مامانم دستور میده که بره دمپایی هامو بیاره....

و تا مامانم برگرده من همۀ چیدمان و بر هم زدم و دارم یه کار دیگه می کنم...

خوب درِ آسانسور باز شد و دایی محسن اومد ...

خوب می بینی که حسابی کفش ها رو مرتب کردم و همه چی روبه راهه!!!! فقط مونده شستن دست هام و صورتم و عوض کردنِ لباسام و شستنِ دمپایی هام که مامانم زحمتشو میکشه...آخه می دونی من داشتم به مامانم کمک می کردم که همه چی کثیف شد!!!! و حالا نوبتِ مامانِ که مشارکت کنه و به من کمک کنه!!

زندگی یعنی مشارکت، یعنی کمک کردن به همدیگه...

هر کدوم از ما در یک زمینۀ خاص تخصصی داریم که دیگران ندارند اون چیزی که زندگیمون و زیبا می کنه همفکری کردن با دیگران و مشارکت در انجامِ کارها و حلِ مشکلات مردمه....

درست مثلِ من و مامانم که با هم مشارکت می کنیم!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

الهام
31 خرداد 92 20:22
سلام خاله
از اينكه اومدي و تو جشن تولد وبلاگي من شركت كردي ازت بي نهايت ممنونم
ايشالا تو شادي هاتون براتون جبران كنيم
تقديم به شما
ناقابله

با يه بوووس بزرگ

از طرف اميرحسين

خواهش می کنم عزیزم. همیشه شاد باشی.

مامان امین
1 تیر 92 8:04
آفرین به این گل پسر مرتب و زرنگ که به مامانش کمک میکنه و اجازه نمیده مامان جونش خسته بشه با کمک کردنش هم که اصلاً برای مامان الهام دردسر درست نمیکنه مثلاً مثل لباس عوض کردن و دست شستن و ...

آره خاله جون.خوش به حال مامانم که گل پسری مثل من داره...
مامان عبدالرحمن واویس
1 تیر 92 10:25
عزیزم فدای نظم وتمیز کاریت بشم من
دوست دارم عزیزم شیرینکم

منم شما رو دوست دارم خاله جونم
خاله الهام
1 تیر 92 12:22
بفر ماييد مامان خانم اينم يه نمونه ديگه از كمك هاي گل پسري
بعد بگو عليرضا جون شيطوني ميكنه
ديدي خاله جون چطوري هواتو دارم مثل كوه پشتتم ميگي نه ببين حالا كوه يا گل چه فرقي داره والا
خودمونيم ببين لنگه كفش هارو هم درست كنار هم گذاشته

آره خوب خیلی کمک می کنه ولی من نمی دونم چرا بعد کمک هاش چرا اینقدر من کار دارم!!!
ممنون خالۀ عزیزم.آره اینجا لنگ کفش ها رو درست گذاشتم ولی کفش های خودم و گاهی اوقات تا به تا می پوشم...شاید موقع بیرون رفتن اینقدر هُلَم که برعکس میشه!!!
محبوبه مامان ترنم
1 تیر 92 12:57
مشارکتت رو قربون عزیزم.....
ببین چه باحال کفشها رو هم درست جفت کرده..

خواهش می کنم خاله جون
توانایی های منو می بینید؟
این توانایی ها رو به اطلاع ترنم جون برسونید!!!
خاله الهام
1 تیر 92 18:21
خب مامان خانم حتما زماني كه گل پسري داره كمك ميكنه شما زياد به پرو پاش ميپيچيد بچه ام هول ميشه
والا

ميبيني الهام جون عمرا كم بيارم
بوس براي مامان مهربون وشيطونك خاله

آره والا.شما به هیچ وجه کم نیارید.ما خیلی دوستتون داریم
پرهام ومامانش
7 تیر 92 11:52