علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

منو بغل نکنید!!

1392/4/5 9:38
نویسنده : الهام
564 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه شب ما مهمون داشتیم.. آوینا جون با مامان و باباش و مادر جون و پدرجونش مهمون ما بودند...

ساعت نه شب بود که دایی محمد و خانومش تماس گرفتند و گفتند که نزدیک تهران اند و مامانم و حسابی غافلگیر کردند...

نکتۀ مهم اینه که من حسابی بهم خوش گذشته این چند روزه آخه دایی محمد نیروی تازه نفسه و همش تا نق می زنم منو می بره دَدَر...

دیروز با دایی محمد رفته بودم بیرون و طبق معمول اصرار داشتم منو بغل نکنه و متاسفانه و در کمالِ خود رأیی سرم و انداخته بودم پایین و با سرعتی باور نکردنی راه خودم و می رفتم و اصلا به اطراف نگاه نمی کردم...

اصلا فکر نکنی میخواستم دایی محمد به گردِ پام نرسه که یه وقت منو بر نگردونه خونه، نه، من با خودم فکر کردم و دیدم دایی محمد محلۀ ما رو خوب بلد نیست من افتادم جلو که راه و بهش نشون بدم....

بعد از کلی گردش برگشتم خونه و حسابی خسته بودم و سریع خوابم برد...

و امـــــــــــــــــــــــــا شب دوباره مامان غذا رو آماده کرد تا همه با هم بریم پارک... تو راه دایی محسن یه هندونه خرید و این هندونه همش ذهن منو به خودش مشغول کرده بود...

رفتیم پارک و من همش کنار هندونه رژه می رفتم تا مبادا کسی به هندونه آسیبی برسونه... بعد دیدم نمیشه از این هندونه زیبا گذشت و لباسشو در آوردم و شروع کردم به قل دادنِ هندونه...و در نهایت با یک حرکت ضربتی از دایی محسن خواستم برام قاچ کنه تا بخورمش...

و این منم طفلی سیب خور.... طفلی گریان... معترض از این که "چرا بغل شدم"... اونم توسط جنس مخالف!!! وای وای وای!!!!

مشروح ماجرا در ادامۀ مطلب...

اول که رسیدیم پارک من مثل بچه های خوب دست دایی محسن و گرفته بودم... آخه می دونی داشتیم از یه مسیری رد می شدیم که ماشین می اومد و من مراقب دایی محسن بودم که یه وقت خدای نکرده تصادف نکنه...آخه مادر جونم دایی محسن و بعد از خدا به من و مامانم و بابام سپرده!! مخصوصا به من!!!

بعد از استقرار در محل مورد نظر مستقیم رفتم سراغ هندونه..

و طی مراحلی ازش رونمایی کردم....

و با هندونه قِل قِل بازی کردم...

و حالا هندونه خوری...

و سرانجام  یه مامان می مونه و لباسهایی که معلوم نیست دیگه لکۀ هندونه ازش پاک شه یا نه؟!؟!؟

بعد از فرآیند هندونه خوردن دوباره شروع کردم به راه رفتن به شیوۀ خودم... تو تاریکی پارک با سرعت اقدام به قدم زدن کردم و دایی محمد به دنبالِ من ... و مگه به گردِ پام می رسید.... جالبه که من از اینکه دایی محمد دنبالم میاد خبر نداشتم و حتی یه لحظه هم برنمی گشتم پشت سرم و نگاه کنم!!!!متاسفانه!!!

همین طور در حالِ قدم زدن بودم که یه نی نیِ خانم به اسم دریا با مامانش اومدند پیش من...البته دریا خانم قبلش هم اومده بود پیشم و توپم و گرفته بود.. ولی من از اونجا که علاقه ای به برقراری ارتباط باهاش نداشتم بهش اصـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا روی خوش نشون ندادم...

دریا خانم اومد نزدیک و در یک حرکت ضربتی دستاش و انداخت دور گردنم و منو بغل کرد... منم با دستام دستشو پس زدم آخه داشتم خفه می شدم و البته از این کارش هم در تعجب فراوان بودم!!!

بلافاصله بعد از خلاصی از دست دریا خانم یه عقب گرد کردم و سه بار با صدای بلند گفتم:"اوخ..اوخ.......اوخ" و به شیوۀ خودم باهاش دعوا کردم (فقط باید اونجا می بودی و می دیدی،خیلی جالب بود عکس العملم..)

وقتی مامان و بابام و مامان دریا خانم عکس العمل منو دیدند به جای اینکه از من به خاطر این همه نجابت!!! تقدیر و تشکر کنند همش بهم می گفتند اشکالی نداره و مخصوصا مامان دریا خانم اصرار داشت که دخترش بازم منو بغل کنه..باور کن!!!

و امــــــــــــــــــــــا من که دیدم داد و بیداد اوخی تاثیری روی اونا نداره و هم چنان دارند کار خودشون و می کنند و دریا خانم هم داره به من نزدیک میشه زدم زیرِ گریه و مثل ابر بهاری اشک می ریختم و حالا گریه نکن و کی گریه کن؟؟

اشک هامو که می بینی...

و این گونه شد که از ترسِ این که دوباره دریا خانم بخواد منو بغل کنه به آغوش بابام پناه بردم و مشغولِ سیب خوردن شدم تا این خاطرۀ تلخ!!! از یادم بره...

تا آخرین لحظه ای که اونجا بودم تا میخواستم بلند شم و برم گردش بهم می گفتند نی نی اومد و من سرِ جام میخکوب میشدم و می نشستم....

و اما این وسط بهار جون خانم دایی محمد حرف جالبی زد:" خاله جون حالا اگه وقتی بزرگ شدی باز هم به همین اندازه از بغل کردنِ جنسِ مخالف نامحرم بدت بیاد هنر کردی!!!"

نمی دونم حالا شایدم اون موقع برعکس شد یه وقت!!!

شوخی کردم بابا چرا داغ می کنی...ایشالا که اون وقت هم همین طور باشه!!

امروز صبح دایی محمد و خانومش از تهران رفتند و حالا من نگرانم که با کی برم دَدَرررر...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

لیلا
5 تیر 92 9:43
به به چه گل پسری .همه هندونه رو تنهائی خوردی
راستی لطفا به پسر من رای بدهید کد 126
http://www.niniweblog.com/images/festival92/126.jpg

ممنون عزیزم.باشه.میام می بینم.
(زهره)مامان فاطمه
5 تیر 92 10:19
سلام الهام جون خوبی ماشااله به علیرضا جون بااین هندوانه خوردنش.
وای خدایا چه اشکی میریزه خوب میخواست بغلت کنه خاله

سلام عزیزم
می بینی پسر مارو....
مامان آرینا مو فرفری
5 تیر 92 11:04
آرینا در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به دخترم رای بدین. فقط کافیه کد 143 را به شماره 20008080200 پیامک کنید. هر فردی که شماره همراه در اختیار دارد مجاز به شرکت در رای گیری است.(دوستان، آشنایان، خانواده، فامیل) مرسی از همراهی شما. ---$$$$$$$$__$$__$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$$$$__$$$$$$(¯`v´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ _$$$$$$$$$$$$$$$(¯`(*)´¯)$$$ ___$$$$$$$$$$$$$$(_.^._)$$ ______$$$$$$(¯`v´¯)$$$$$ ________$$$(¯`(*)´¯)$$ ___________$(_.^._)$ ____________$$$$$$
مامان امین
5 تیر 92 11:04
الهی قربونت برم خب به دریا خانم روی خوش نشون می دادی تا حالا که تنها شدی یه نفر باشه باهاش بری گردش.

ای بابا خاله جون
با نجابتم چیکار کنم خوب!!!!
مامان آرینا مو فرفری
5 تیر 92 11:05
مامانی می تونید با این عکس در مسابقه شرکت کنید خیلی جالبه

ممنون از راهنماییتون عزیزم.حتما.
الهام
5 تیر 92 11:16
سلاااااااااااااااااااااااااااام

اومدم تا بگم
.
.
.

آپم...تست روانشناسی!!!
همین


اومدم عزیزم
علی خوشتیپ
5 تیر 92 11:29
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم اگه از عکسم خوشتون اومد کد 118 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. ممنون
خاله الهام
5 تیر 92 12:21
اي جانم خاله فداي نجابتت بشم
خاله جون همچين دلم هندونه خواست
ماماني اي كاش از اون لحظه هم عكس بود
عزيز دلم از اين به بعد بيا خودم ببرمت ددر
خب ماماني حواست به گل پسري باشه ديگه

وااااای مرسی خاله جون.ممنون که منو درک می کنید...
بیاید خونمون.هندونه بزرگ بود نصفش و من خوردم... نصفۀ دیگه شو آوردم خونمون...حالا چون شما خالۀ مهربونی هستید یه کوچولو بهتون میدم!!
مامانم خیلی دلش میخواست عکس بگیره ولی چون یهویی شد نتونست، ولی تا آخر شب همه اون تیکۀ اوخ گفتنِ منو یادآوری کردند و خندیدند...جاتون خالی..
باشه قبول...میشه الان بیاید منو ببرید ددر....
الهام(❤مامان امیرحسین❤)
5 تیر 92 14:41
سلام
دنبالم بیا کارت دارم....
بیا
بیا

╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
اومده بودم ببوسمتون و برم



منم
مامان عبدالرحمن واویس
5 تیر 92 16:23
پسرم چه حال میکنم ازاین هندونه خوردنت عزیزم
فدای چشمای گریونت گلکم
فدای دل کوچیکت خاله که انقدتعصب داری تاجنس مخالف بغلت نکنه

ممنون خاله جون
بفرمایید...
دیگه رگ غیرتم واقعا داشت پاره می شد خاله جون!!!
مامان آرمينا
5 تیر 92 18:28
شي ي نوش جونت بشه عزيزم كه اينقدر با حجب و حيايي خاله جون
آخه اينقدر خوشتيپي كه دخترا ميان سراغت

وااااااااااااااااااااااای راست میگید خاله جونم؟؟
خجالتم میدید!!!الان دیگه حسابی ذوق مرگ شدم
منتظر
5 تیر 92 23:43
سلام الهام خانم خوبید ایشالا؟
علی کوچولو خوبه؟ببوسش از طرف من...وای عزیزم اشکاشو ...ایشالا همیشه خوش باشید...

سلام.ممنون عزیزم.خداروشکر خوبیم. مرسی گلم.
محبوبه مامان ترنم
6 تیر 92 13:00
وای خدا اشک هاشو نیگاه کن. عزیزم مگه مرد هم گریه میکنه.
مرسی که نرفتی بغل نامحرم.
هر چی باشه هنوز خواستگار دخترمی........
حالا اینجوری راحت تر می تونم فکر کنم!!!!!!
خوش به حالتون که هوا خوبه و می رید پارک و عکس می ذارید و ما گرما زدگان مجبور به خانه نشینی را، حسرت به دل وا می نهید

خاله جون مرد گریه نمی کنه ولی این مساله واقعا حیثیتی بود آخه!!!
خیلی زحمت می کشید تازه دارید فکر می کنید؟؟؟!!!
وقتی منو از چنگتون در آوردند می فهمید چه اشتباهی کردید این همه فکر کردید!!!
بیاید تهران خودم می برمتون گردش و تفریح

مامان طاها
6 تیر 92 17:07
ای جانم خاله قربون اون اشکهای خوشگلت بشه.
ان شا الله همیشه لبخند رو لبت باشه.

ممنون خاله جون.ایشالا
پرهام ومامانش
7 تیر 92 11:49
کلا یه دونه ای

ممنون خاله جونم.
مامان عبدالرحمن واویس
7 تیر 92 12:22
ممکنه مسخره به نظر بیاد ولی واقعا اتفاق میافته!می خوای صورت کسی رو که واقعا دوست داره ببینی؟اینو به 10 نفر بفرست بعد برو به ادرس http://amour-en-portrait.ca.cx/(این یه بازی فرانسویه)صورت کسی که دوست داره ظاهر میشه خطر سوپریز شدن!(تقریبا 90%شبیه)من خواستم این بازیو دور بزنم مستقیما رفتم به اون ادرس گفت اینطوری نمیشه باید به10نفر بفرستیش نمیدونم چه طوری فهمید. خوب وقتی دیدیش یادت نره به ما بگی موفق شدی منتظرما.........ا