علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

آرزوی عجیب مامانم...

1392/4/9 23:26
نویسنده : الهام
366 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقت پیش مامانم به وب آرمینا جون سر زده بود و دیده بود آرمینا انگشت شصت پاشو میبره توی دهنش....

... و این گونه بود که مامانم بدجوری دچار یأس فلسفی شد فقط به دلایلی که الان میگم....

از اونجا که مامانِ من  مدت های مدیدی در نقش مارکوپولو مشغول به تحصیل در شهرهای مختلف بود، از نزدیک شاهدِ بزرگ شدنِ دو تا پسرخاله هام و یا هیچ نی نیِ دیگه ای نبوده و من اولین نی نی ای بودم که مامانم از نزدیک در جریانِ مراحل رُشدش بوده و به عبارتی میشه گفت "با کلۀ کچلِ ما اوستا شده"....و با اندکی تأمل میشه گفت من عهده دارِ نقشِ موشِ آزمایشگاهی بوده ام... اصلا فکر نکنی مامانِ من در مورد آموزش های نی نی داری ناشیانه عمل کرده...نه اصلاً....شما فکر کن در این مورد هم مامانم ضربتی عمل کرده...

جالبه که بدونی تنها چیزی که مامانم از بچه های کوچیک دیده بود اونم تو عکس های گوشیش این بود که بچه انگشت شصت پاش و می بره تو دهنش... و عاشقِ این حرکت بود....و این گونه شد که اوقاتِ مامانم در این انتظار سپری شد که مگر انگشت شصت پایِ پسرش راهَش را گُم کند و راهیِ دهانِ مبارکِ پسرش شود....

و اما بسی خیالِ واهی!!! و من تا این سن هنوز این کار و انجام ندادم و نتونستم آرزوی مامان و برآورده کنم...

و روزی که مامان تو وب آرمینا جون  اون حرکت و دید، در کمالِ نا امیدی با تمام وجود آرزو کرد کاش منم از این حرکت ها می داشتم!!! آخه آرمینا جون تقریباً یه سال از من کوچیکتره و این کارو می کنه و من هنوز این کار و نکردم.....

و اما آرزو کردنِ مامانم همانا و بر آورده شدنِ آرزویِ مامان از جانبِ من همانا....آخه نیست که من همۀ زندگیِ مامانم هستم قلبمون به هم نزدیکه و خیلی خوب همدیگر و حس می کنیم...(همیشه تو خونمون در مورد این "همۀ زندگی" بحث داریم و کافیه مامانم الکی(!!!) به من بگه:" تو همۀ زندگیِ منی" تا جوگیر بشم و به حرفش گوش بدم، دقیقاً همون وقته که بابام شاکی میشه و از زندگیِ مامانم ادعای سهم می کنه و میگه که اگه علیرضا همۀ زندگیته پس من کجایِ زندگیتم...و حالا بیا و درستش کن!!)

بگذریم...

حالا مادرِ ما رو باش... یا بهتره بگم شانسِ ما رو داشته باش ...مردم آرزو می کنند بچه شون پسر بشه، بعد بره مدرسۀ فوتبال، بعد فوتبالیست بشه، بعد بره تیم ملی، بعد پولدار بشه، بعد ماشین گرون قیمت بخره و هزار تا بَعد دیگه ... اونوقت آرزوی قلبیِ مادرِ ما این جنسیه!!!

حالا بی خیالِ این مسائل....عکسم و داشته باش...این عکس درست لحظه ای گرفته شده که من یه گوشۀ پذیرایی روی مبل لم داده بودم و در حینِ یک تفکرِ عمیق!!!با زحمت پام و می کشیدم تا به دهانم برسه...

خودمونیم آااااا خوشمزه بود...

پایِ یه نی نی که هنوز راه نمیره اصلا مزه نداره....و این پایِ نی نی های رهرو است  که به علت آغشته شدن به انواع و اقسام آشغال ها مزه داره... به ....به....

اصلا فکر نکنی میخواستم مامانم داشتنِ یک نداشته رو تجربه کنه و از داشتنِ این نداشته لذت ببره و خدا رو شکر کنه....، نه...من فقط میخواستم بزرگ تر بشم و راه برم و وقتی پام مزه دار شد بعد بخورمش!!!!

و اینک یک سخن با مامانم:

بزرگ ترین آرزویم برآورده شدنِ آرزوهایِ توست....

تا می توانی آرزو کن برآورده کردنش با من و

شکرانه اش با تو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

زهره(مامان فاطمه)
10 تیر 92 7:01
وای عزیزم .باریکلا به تو شازده که آرزوهای مامانی روبراورده میکنی .

ممنون خاله جون
خاله الهام
10 تیر 92 9:00
سلام عزيزم نميدونم دقيقا اگه كسي هم راي بده بهم خبر نميده
به وب يكي از دوستان رفتم ديدم راي داده ولي بهم خبر نداده
اتفاقا منم ديروز ميخواستم بيام ببينم چه خبر ولي سرعتم خيلي پايين بود

منم نمیدونم چند نفر رای دادند.موقع قرعه کشی که برنده نشدم مشخص میشه!!!
خاله الهام
10 تیر 92 11:28
الهام جونم بيا عكس هاي دخملمونو ببين


اومدم گلم




زهره(مامان فاطمه)
10 تیر 92 12:05
الهام جون کجایی؟؟؟؟؟؟نیستی

عزیزم چند روزه مهمون دارم و همش در حال پخت و پزم. ممنون که به یادم بودی..
مامان پارسا
10 تیر 92 12:20
چه پسر خوبي آفرين كه آرزوي ماماني رو برآورده كردي

ممنون خالۀ مهربونم
زهره(مامان فاطمه)
10 تیر 92 13:40
میدونی چیه الهام جون .من عادت کردم هر وقت میام اول بیام سراغ وبلاگه علیرضا و یه سری بزنم وقتی دوبار میام میبینم هیچ خبری نیست سراغتو میگیرم ببخشیدا یکم عجولم

خواهش می کنم زهره جون.خیلی نسبت به من لطف داری
زهره
10 تیر 92 13:54
راستی یادم رفت ببخشید خسته نباشی عزیزم کمک خواستی بگووووو.البته کمک روحی

ممنون زهرۀ عزیزم. این نهایت لطفتون و می رسونه
نی نی جیگیلی(موسس ستاد)
10 تیر 92 14:04
همشهری تونم
سلام
از ستاد تبلیغاتی نی نی ها مزاحم میشم
اگه دوست داشتین بنر نی نی شما رو هم بزنیم تو ستادمون اجازه هست؟
فقط یه شرط داره به جیگیلی ما(موسس ستاد) هم یه رای بدین!
به بقیه هم بگین شاید یه 2 تا رای واستون جمع شد!
_______(¯`:´¯)
_____ (¯ `•✦.•´¯)
_____ (_.•´/|\`•._)
_______ (_.:._)__(¯`:´¯)
__(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
(¯ `•✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
(_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
__(_.:._)__ ¶_______¶__¶¶
____¶_____¶______¶__¶¶ ¶¶
_____¶__(¯`:´¯)__¶_¶¶¶¶ ¶¶¶¶
______(¯ `.✦.•´¯)_¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶
______(_.•´/|\`•._)¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶
_______¶(_.:._)_¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶_______¶__¶__¶¶¶¶¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶¶
¶¶¶______¶_¶_¶¶¶¶(¯`:´¯)¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶(¯`:´¯)¶ _¶(¯ `•✦.•´¯)¶¶¶
¶¶¶(¯ `.✦.•´¯ )¶ (_.•´/|\`•._)¶
¶¶¶(_.•´/|\`•._) ¶¶ (_.:._)¶¶
¶¶¶¶¶¶(_.:._)¶¶¶_ ¶¶¶¶ ¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶(¯`:´¯) ¶¶ ¶¶¶
______¶¶¶¶¶(¯ `•.✦.•´¯)¶¶ ¶¶¶
____¶¶¶¶ ¶¶ (_.•´/|\`•._)¶¶¶ ¶¶¶
___¶¶¶¶ ¶¶¶¶ ¶ (_.:._)¶__¶¶¶ ¶¶
___¶¶¶ ¶¶¶¶¶¶_¶¶¶ ¶¶¶___¶¶ ¶¶
_¶¶¶¶ ¶¶¶¶___¶¶¶ ¶¶¶¶____¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶____ ¶¶¶ ¶¶¶¶_____¶
-_____--------_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
-----_____---_¶¶¶¶¶¶¶¶¶
----____-----_¶¶¶¶¶¶¶¶¶

با کمال میل.
منتظر
10 تیر 92 15:08
به به آقا یاد بچگیهاش افتاده...نازی عزیزم

شهیدهمت:من زندگی رادوست دارم،نه آنقدرکه آلوده اش شوم وخویشتن راگم وفراموش کنم.من متنفربودم وهستم ازانسان های سازشکاروبی تفاوت ومتاسفانه جوانانی که شناخت کافی ازاسلام ندارندونمیدانندبرای چه زندگی میکنند

با پست عکسهایی از خانه امام خمینی در خمین بروزیم


اومدم عزیزم.

مامان حسنا
10 تیر 92 15:10
مامان امین
10 تیر 92 18:24
قربون این دسته گل مامانی برم من، که اومده فقط برای برآورده کردن آرزوهای مامان الهام برای دست یابی به آرزویت نهایت تلاشت را بکن، حتی اگر امکانات محدودند.

چشم خاله جون.تمام سعیم و می کنم.
زهرامامانه ایلیا جون
11 تیر 92 3:07
سلام خانومی خوبی علی رضا گل گلابم خوبه
مامانیی قرار نی نی وبلاگی ما مامانا اوکی شد من 2 سه روزه دی سی شده بودم نمیتونستم بیام بهت بگم که سه شنبه میریم پارک بانوان
اما به یکی از مامانا گفتم بیاد بهت بگه نمیدونم این کار و کرد یا نه
اگه بیای از دیدارت خوشحال میشم

سلام زهراجون.
چه خوب که قرار گذاشتید. بهم خبر ندادند البته اگر هم خبر می دادند چون
الان چند روزه مهمون دارم، نمی تونستم بیام.
خیلی دوست داشتم بیام
بهتون خوش بگذره!
ریحانه(مامان پارسا)
11 تیر 92 8:37
وای علی رضا این مامانی تو هم چه آرزوهایی داره ها، البته باید دید بقیه آرزوهاش چیه

مامانِ منه دیگه!!! چا میشه کرد!!!
mamane m@ni
11 تیر 92 12:42
هی وایِ من شصت پا می خوری علیرضااااااااااااااااااااااا
جوجو بلا من به شش نفر می تونم رای بدم و دوست دارم یکی از اونا شما باشی جیگرم.
راستی می دونی که وقتی علیرضا میشنوم یاد خودت و موتورت می افتم بدجوری تو ذهنم حک شدی البته با موتورت

ممنون خاله جونم.لطف می کنید..
مانی جون شرکت نکرده؟تا ما بهش رای بدیم؟!
عجب... شاید چون اولین باری که به وبم اومدید پست موتوری خوندید و با آیکن موتور منو تو ذهنتون سیو کردید!!!
پرهام ومامانش
11 تیر 92 23:47
مامان شما هم مثل چیراییییییییییی میخاییییییین که هیچکی نمیخاد

چیکار کنم ارزویه دیگه! ارزو بر جوانان عیب نیست!!
محبوبه مامان ترنم
12 تیر 92 16:07
دمتون گرم بابا. ای ول به این قلبهای متصل به هم

پس فکر کردید فقط شما و بابایی ترنم به هم اتصالِ قلب دارید!!!
نه جانم من و مامانم هم دل به دل لوله کشی داریم!!!
مامان آرمينا
15 تیر 92 21:56
عزيزم خوشحالم كه آرزوت برآورده شد. بوووووووووس واسه عليرضا جون كه آرزوي مامان رو برآورده كرد

ممنون مریم جون...بالاخره ما هم به آرزومون رسیدیم!!