کتابِ معجزه آفرین!!!
ساعت 3 بعد از ظهر، خونمون، ورودیِ اتاقِ من
اصولا در فرآیندِ بیدار شدنِ من سه حالت رخ می دهد:
1- برخی روزها ساعت 6:45 صبح همزمان با خروج بابایی و دایی محسن از منزل بیدار میشم و داد و بیداد می کنم که چرا منو با خودشون دَدَر نبردند... و به دنبالِ بی محلی کردن مامان نسبت به این حرکت دوباره به خوابِ ناز میرم....
2- برخی روزها و طبق معمول ساعت هشت صبح بیدار میشم و مامانم و بیدار می کنم تا به کار و زندگیش برسه...
3- در مواردی هم که به ندرت رخ می دهد و همون روزهاست که آفتاب از سمتِ دیگه ای طلوع می کنه،تا ده صبح خوابم....
بسته به هر کدوم از موارد فوق ساعت خوابِ بعداز ظهرم متغییره...
حال ما حالتی رو در نظر می گیریم که من ساعت ده از خواب بیدار شدم.... در این موارد مامانی راس ساعت سه منو میذاره رو تاب و به دستورِ من متکا مو هم میاره و در محل مناسب جاسازی می کنه و برام شعر" تاب تاب تاب بازی" رو میخونه تا خوابم ببره...بعد از روی دادنِ خواب منو جابجا می کنه و سریع میاد پای لپ تاپ تا مبادا نی نی وبلاگ غریب بمونه!!!!
از اونجا که مامانم به جایِ پخش آهنگ خواب برایِ من اصرار داره که صدایِ زیبای خودش آرامش بخشِ خوابِ کودکش باشد و اکثر اوقات زبونِ مامانی در نتیجۀ خوندنِ شعر آرامش بخش مو در میاره و من خوابم نمی بره، به دنبالِ یافتنِ راه حلی برای اثر کردنِ سریع خواب روی پلک های مبارک بودم تا زبانِ مامانم و نجات بدم ... و بالاخره یافتم!!!
چند وقت مشغولِ تحقیقات بودم و به این نتیجه رسیدم که معجزۀ خواب در دستانِ باباییِ من است... بابایی به محضِ اومدن از سرِ کار کتاب در دست میره تو اتاق و هندزفری رو میزنه تو گوشش تا یک مکالمه رو گوش بده و هم زمان به کتاب هم خیره میشه و امــــــــــــــا بعد از خیره شدن به صفحۀ کتاب در اندک زمانی به خواب ناز فرو میره و با هیچ صدایی بیدار نمیشه مگر صدای داد و بیدادِ مامانم، که همش نگرانه که بابام فردا جوابِ استاد و چی بده و هر از گاهی به بابام سر می زنه که به خوابِ غفلت فرو نره!!!
منم متوجه شدم که معجزۀ خواب همان است که بابایی در دست می گیرد و منم به همون متوصل شدم....
... و اکنون زمانِ آن رسیده که نتیجۀ تحقیقاتِ خودم و عملی کنم...
بدین صورت که به محضِ قدم رنجه کردن روی تاب دستور اکید صادر می کنم و مامانی کتابِ محبوبم و یا بهتره بگم کتابِ معروفم و میاره و تقدیم می کنه و من هم زمان با تاب تاب کردن کتابم رو هم مطالعه می کنم..اما نه به دلیلِ افزایش اطلاعات، آخه من همۀ کتاب و حفظم....، بلکه بخاطرِ همون معجزه ای که می کنه....این گونه...
از دیگر اثراتِ معجزه آفرینِ این کتاب، سر ذوق آوردنِ کودکی است که روزی هزار بار این کتاب و ورق می زنه و دفعۀ هزارم هم از دیدنِ تصاویرش لذت می بره و این گونه ابراز ذوق میکنه....
این ها فقط یکی از هزاران معجزۀ این کتابِ زیبا بود...
بیا ادامۀ مطلب و با معجزاتِ کتابِ معروف و محبوبِ علیرضا حال کن....
عنوانِ کتاب: آشنایی با حیوانات اهلی
جالبه بدونی اثر پارگیِ روی جلد کتاب از معجزاتِ شخصِ خودِ منه....
چسب هایی هم که روی پارگی زده شده از معجزاتِ مامانمه....
کلاً ما همش تو کارِ معجزه ایم!!!
جهتِ نمایشِ سایرِ معجزات کتاب و با هم یه ورق می زنیم تا شما هم شاهد باشی...
و اینک معجزه ای دیگر...
این هاپو هم که بی ادبی کرده بود و زبونش و در آورده بود... منم جهت تادیب گوشش و کشیدم ودر نتیجۀ کشش گوشش پاره شد.....
و حال معجزه ای دیگر...
این نی نی که می بینید تازه از دَدَر اومده و هنوز لباساشو عوض نکرده از شدت علاقه اول رفته سراغِ خلقِ یک معجزۀ جدید!!!
ورق زدن همانا و ورق ورق کردن همانا....این طوری....
و حالا نوبتی هم که باشه نوبتِ معجزۀ مامانه که دست از دوربین کشیده و کتاب و از دست من نجات بده....
و امـــــــــــــــــــــا این شما و معجزۀ اصلیِ این کتاب...
من و کتابم لحظه ای بعد از دست یابی به آن....
تمرکز کردم و دارم نیت می کنم تا کتاب و باز کنم...
و در حالِ تاب تاب مطالعات می کنم...اونم با تمرکزِ کامل...خداییش ژست و داشته باش....
و حالا این یکی...
و ژستِ پشتی....
کم کم به لحظۀ موعود نزدیک می شویم...
و اینک وقوعِ یک معجزه..
نگران نباش!! مطمئنم الان این سوال تو ذهنته که من همین جا میخوابم یا منتقل میشم به مکانِ دیگری؟؟؟
جواب اینجاست...
تاب معجزه می کند و قسمتِ جلوییِ تاب باز می شود ...
و اندکی بعد مامان معجزه می کنه و من روی زمینم و در خوابِ ناز...
و اینک دو ساعتِ بعد، و بعد از معجزۀ بیداری....
و دارم خانم بُزی رو به مامان نشون میدم...
و بهش میگم که خانم بُزی پشت سرش دُم داره...آخه مامانم اطلاعات حیوانیش کمه و این چیزا رو نمی دونه!!
و حالا آقا گاوه رو به مامان معرفی می کنم....(حداقل روزی صد بار این کار و می کنم!!!!)
و حالا روی جلد پشت کتاب می گردم دنبالِ کتاب های موردعلاقه ام تا به مامان اُرد بدم برام بخره... آخه نیست که خیلی از کتابام مراقبت می کنم!!!همش باید برام کتاب بخرند!!!
در ادامۀ نمایش علاقۀ خود به کتاب در ملأ عام و غیر عام، مامانم برآن شد که چند تا کتابِ دیگه هم برام بخره...(البته من به این کتاب ها علاقۀ زیادی نشون ندادم و همش کتابِ محبوبم دستمه)
کتابِ "درخت و برگ و ریشه می می نی پیدا میشه" تا به حال چند بار به دستِ مبارکِ این جانب آبیاری شده... و خدا رو شکر کمی تا قسمتی روغنیه و الا معجزه ای دیگر در راه بود....
و اما این دو کتاب معجزۀ دوست مامانمه که در صفی طولانی در بوستانِ جوانمردانِ ایران واقع در دهکدۀ المپیک تهران، ایستاد تا برام تهیه کنه!!
همۀ محیط اطراف برایِ اینکه من و تو شرافتمندانه و شاد زندگی کنیم، معجزه آفرین هستند...
و اما معجزۀ سخن این جملۀ سعدیِ شیرازی ست که فرمود:
"منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب"
پس بار الها بر معجزه های بی حد و اندازه ات شکر، ای خالق بی همتا...