علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

کتابِ معجزه آفرین!!!

1392/4/11 1:33
نویسنده : الهام
559 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 3 بعد از ظهر، خونمون، ورودیِ اتاقِ من

اصولا در فرآیندِ بیدار شدنِ من سه حالت رخ می دهد:

1- برخی روزها ساعت 6:45 صبح همزمان با خروج بابایی و دایی محسن از منزل بیدار میشم و داد و بیداد می کنم که چرا منو با خودشون دَدَر نبردند... و به دنبالِ بی محلی کردن مامان نسبت به این حرکت دوباره به خوابِ ناز میرم....

2- برخی روزها و طبق معمول ساعت هشت صبح بیدار میشم و مامانم و بیدار می کنم تا به کار و زندگیش برسه...

3- در مواردی هم که به ندرت رخ می دهد و همون روزهاست که آفتاب از سمتِ دیگه ای طلوع می کنه،تا ده صبح خوابم....

بسته به هر کدوم از موارد فوق ساعت خوابِ بعداز ظهرم متغییره...

حال ما حالتی رو در نظر می گیریم که من ساعت ده از خواب بیدار شدم.... در این موارد مامانی راس ساعت سه منو میذاره رو تاب و به دستورِ من متکا مو هم میاره و در محل مناسب جاسازی می کنه و برام شعر" تاب تاب تاب بازی" رو میخونه تا خوابم ببره...بعد از روی دادنِ خواب منو جابجا می کنه و سریع میاد پای لپ تاپ تا مبادا نی نی وبلاگ غریب بمونه!!!!

از اونجا که مامانم به جایِ پخش آهنگ خواب برایِ من اصرار داره که صدایِ زیبای خودش آرامش بخشِ خوابِ کودکش باشد و اکثر اوقات زبونِ مامانی در نتیجۀ خوندنِ شعر آرامش بخش مو در میاره و من خوابم نمی بره، به دنبالِ یافتنِ راه حلی برای اثر کردنِ سریع خواب روی پلک های مبارک بودم تا زبانِ مامانم و نجات بدم ... و بالاخره یافتم!!!

چند وقت مشغولِ تحقیقات بودم و به این نتیجه رسیدم که معجزۀ خواب در دستانِ باباییِ من است... بابایی به محضِ اومدن از سرِ کار کتاب در دست میره تو اتاق و هندزفری رو میزنه تو گوشش تا یک مکالمه رو گوش بده و هم زمان به کتاب هم خیره میشه و امــــــــــــــا بعد از خیره شدن به صفحۀ کتاب در اندک زمانی به خواب ناز فرو میره و با هیچ صدایی بیدار نمیشه مگر صدای داد و بیدادِ مامانم، که همش نگرانه که بابام فردا جوابِ استاد و چی بده و هر از گاهی به بابام سر می زنه که به خوابِ غفلت فرو نره!!!

منم متوجه شدم که معجزۀ خواب همان است که بابایی در دست می گیرد و منم به همون متوصل شدم....

... و اکنون زمانِ آن رسیده که نتیجۀ تحقیقاتِ خودم و عملی کنم...

بدین صورت که به محضِ قدم رنجه کردن روی تاب دستور اکید صادر می کنم و مامانی کتابِ محبوبم و یا بهتره بگم کتابِ معروفم و میاره و تقدیم می کنه و من هم زمان با تاب تاب کردن کتابم رو هم مطالعه می کنم..اما نه به دلیلِ افزایش اطلاعات، آخه من همۀ کتاب و حفظم....، بلکه بخاطرِ همون معجزه ای که می کنه....این گونه...

از دیگر اثراتِ معجزه آفرینِ این کتاب، سر ذوق آوردنِ کودکی است که روزی هزار بار این کتاب و ورق می زنه و دفعۀ هزارم هم از دیدنِ تصاویرش لذت می بره و این گونه ابراز ذوق میکنه....

این ها فقط یکی از هزاران معجزۀ این کتابِ زیبا بود...

بیا ادامۀ مطلب و با معجزاتِ کتابِ معروف و محبوبِ علیرضا حال کن....

عنوانِ کتاب: آشنایی با حیوانات اهلی

جالبه بدونی اثر پارگیِ روی جلد کتاب از معجزاتِ شخصِ خودِ منه....

چسب هایی هم که روی پارگی زده شده از معجزاتِ مامانمه....

کلاً ما همش تو کارِ معجزه ایم!!!

جهتِ نمایشِ سایرِ معجزات کتاب و با هم یه ورق می زنیم تا شما هم شاهد باشی...

و اینک معجزه ای دیگر...

این هاپو هم که بی ادبی کرده بود و زبونش و در آورده بود... منم جهت تادیب گوشش و  کشیدم ودر نتیجۀ کشش گوشش پاره شد.....

و حال معجزه ای دیگر...

این نی نی که می بینید تازه از دَدَر اومده و هنوز لباساشو عوض نکرده از شدت علاقه اول رفته سراغِ خلقِ یک معجزۀ جدید!!!

ورق زدن همانا و ورق ورق کردن همانا....این طوری....

و حالا نوبتی هم که باشه نوبتِ معجزۀ مامانه که دست از دوربین کشیده و کتاب و از دست من نجات بده....

و امـــــــــــــــــــــا این شما و معجزۀ اصلیِ این کتاب...

من و کتابم لحظه ای بعد از دست یابی به آن....

تمرکز کردم و دارم نیت می کنم تا کتاب و باز کنم...

و در حالِ تاب تاب مطالعات می کنم...اونم با تمرکزِ کامل...خداییش ژست و داشته باش....

و حالا این یکی...

و ژستِ پشتی....


کم کم به لحظۀ موعود نزدیک می شویم...

و اینک وقوعِ یک معجزه..

نگران نباش!! مطمئنم الان این سوال تو ذهنته که من همین جا میخوابم یا منتقل میشم به مکانِ دیگری؟؟؟

جواب اینجاست...

تاب معجزه می کند و قسمتِ جلوییِ تاب باز می شود ...

و اندکی بعد مامان معجزه می کنه و من روی زمینم و در خوابِ ناز...

و اینک دو ساعتِ بعد، و بعد از معجزۀ بیداری....

و دارم خانم بُزی رو به مامان نشون میدم...

و بهش میگم که خانم بُزی پشت سرش دُم داره...آخه مامانم اطلاعات حیوانیش کمه و این چیزا رو نمی دونه!!

و حالا آقا گاوه رو به مامان معرفی می کنم....(حداقل روزی صد بار این کار و می کنم!!!!)

و حالا روی جلد پشت کتاب می گردم دنبالِ کتاب های موردعلاقه ام تا به مامان اُرد بدم برام بخره... آخه نیست که خیلی از کتابام مراقبت می کنم!!!همش باید برام کتاب بخرند!!!

در ادامۀ نمایش علاقۀ خود به کتاب در ملأ عام و غیر عام، مامانم برآن شد که چند تا کتابِ دیگه هم برام بخره...(البته من به این کتاب ها علاقۀ زیادی نشون ندادم و همش کتابِ محبوبم دستمه)

کتابِ "درخت و برگ و ریشه می می نی پیدا میشه" تا به حال چند بار به دستِ مبارکِ این جانب آبیاری شده... و خدا رو شکر کمی تا قسمتی روغنیه و الا معجزه ای دیگر در راه بود....

و اما این دو کتاب معجزۀ دوست مامانمه که در صفی طولانی در بوستانِ جوانمردانِ ایران واقع در دهکدۀ المپیک تهران، ایستاد تا برام تهیه کنه!!

همۀ محیط اطراف برایِ اینکه من و تو شرافتمندانه و شاد زندگی کنیم، معجزه آفرین هستند...

و اما معجزۀ سخن این جملۀ سعدیِ شیرازی ست که فرمود:

"منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب"

پس بار الها بر معجزه های بی حد و اندازه ات شکر، ای خالق بی همتا...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

محمدحسين(قهرمان كوچك)
11 تیر 92 2:16
سلام دوست جونم.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم
اگه از عکسم خوشتون اومد کد 343رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.
منتظر راي شما هستم.

سلام محمد حسین عزیز.متاسفانه من رای دادم و دیگه نمیشه رای بدم.کاش زودتر گفته بودی!!!
زهرامامانه ایلیا جون
11 تیر 92 3:11
ساعت 5 جلوی در اگه تونستی بیای بهم زودتر خبر بده شمارم بهت بدم
زهره(مامان فاطمه)
11 تیر 92 7:40
قربونش بره خاله خیلی هم ژستات وهم خودت وهم روایت مامانت قشنگن.الهام جون خوش بحالت حال کتابهای علیرضا از کتابهای فاطمه خیلی بهتره .فاطمه از هر کتابیش فقط یه ورق باقی میزاره منم دیگه براش نگرفتم.تازه بعضی وقتها که چشم منو دور میبینه یواشکی یه تیکه هم میزاره توی دهنش

ممنون خاله زهرِ عزیزم...
کلـــــــــــــی به من و مامانم اعتمادِ به نَفَس دادید!!!
عجب کاری می کنه فاطمه جون...منم یاد گرفتم از این به بعد این کار و می کنم..
ریحانه(مامان پارسا)
11 تیر 92 8:39
ای جانم چه ناز خوابش برده


مامان بهراد
11 تیر 92 9:53
سلام به ما هم سربزنين و راي بدين آخه بهراد جان تو جشنواره آتليه سها شركت كرده و به راي شماره 5 نياز داره اگه براتون زحمتي نيست به وبلاگ بهراد بياين و بعد از رفتن به آدرس سايت پنجره جشن بهار 92 رو كليك و اسم بهراد صحرانورد رو پيدا كنين و راي 5 بدين و تأئيديه بگيرين سپاسگزارم شما با افتخار لينك شدين


با کمالِ میل.منم شما رو لینک می کنم.
مامان بهراد
11 تیر 92 9:59
من به شما دوست عزيزم راي دادم اميدوارم كه برنده بشي

ممنون عزیزم.
مامان امین
11 تیر 92 12:52
خاله جون من هم هر وقت کتاب دست میگیرم انگار که کتابه برام لالایی میخونه نیم ساعت نشده خوابم می بره

پس شما هم به شیوۀ بابای من کتاب می خونید!!!یا بهتره بگم میخوابید!!!
الهه
11 تیر 92 15:32
الهی چه پسر نازی همینطور به کتاب خوندن ادامه بدی واسه خودت یه پا اق مهندس شدی

ممنون خاله جونم.
شما لطف دارید.
الهام(مامان اميرحسين)
11 تیر 92 15:48
سلام الهام جون
پس خانوادگي تو كار معجزه هستين!!!
خانواده ما فقط اميرحسينه كه دستي تو معجزات داره!!
بازم به شما!!

آره بابا....
ما اینیم دیگه!!
با بزرگ تر شدنِ امیر جون شما هم خانوادگی میرید تو کارِ معجزه....
پرهام ومامانش
11 تیر 92 23:50
همچیییییی بهت میاد ولی اون خواب اونم اونجوری رو تاب بهت نمیاد اخه خیلی ارومی واین اصلا بهت نمیخوره من فدای تو بشمممممممممممم با اون خوابیدنتتتتتتتت

من ارومم؟؟؟ اینو به مامانم بگید که همش شاکیه و میگه من شلوغ میکنم.من واقعا ارومم اااااا.... مثلا الان 12شبه و بابایی و دایی محسن خوابیدند اونوقت من تازه هوس کردم با لگوهام بازی کنم و مامان بیدار مونده تا من هوس خوابیدن کنم!! واقعا من ارومم!!
مامان ملینا و کوروش
12 تیر 92 8:58
ای جونم چه خوشگل خوابش برده روی تاب بوس گنده از لپاش

منم بوس برای شما و ملینا جون و کوروش جون

ماماني آرتميس
12 تیر 92 11:47
اي جانم خاله چه ناز خوابيدي
آخه به چهره معصوم اين بچه مياد كه شر به پا كنه ؟؟؟

سلام عزیزم
چند وقته نیستی نگرانت شده بودم
خوبی؟ آرتمیس عزیزم خوبه؟
واقعا اصلا شر بودن به این بچه نمیاد!!!
SaYa
12 تیر 92 14:03
سلام عزیزم خوبی؟ای من قربونت برم عزیزم که ماشین سواری میکنی
البته من هروقت با بچه های فامیل بازی میکنم میگم قااااام قااااام صدایی به پا میکنم که از بچه ها بلندتر...واسه همینم هرکس هرکاری داره همیشه من باید بچشو سرگرم کنم مثل امروز که باید چند تا بچه شیطون ببرم پارک خدا به فریادم برسه....

وااااااااااااای شما چقدر خالۀ مهربونی هستی
نمیشه بیای خونمون منو ببری دَدَرر..
محبوبه مامان ترنم
12 تیر 92 16:04
الهییییییییییییییییییییی. من عاشق مدل خوابیدنش روی تابشم.
الهام خانم؟؟؟؟؟مامان مهربون ؟؟؟؟؟
اون دوربین و بذار زمین و این بچه رو از روی زمین بردار و ببر بذارش توی تختش.
والله همون روی تاب جاش بهتر بود نه روی این قالی مبارک......

وااااااااااای قلبم چقدر عصبانی شدی
چقدم بعضی ها هوای دامادشون و دارند
مادر زن به این میگن!!!
محبوبه جون اینقدر تو خواب غلت می زنه که همش به دیوارۀ تختش برخورد می کنه و بیدار میشه اونوقت برای منم کار درست میشه!!
بخاطر همین میگم رو زمین بخوابه که جا برای جولان دادن زیاد باشه!!
فکر کنم شما هم چند وقت بعد همین مشکلات و داشته باشی..
مامان عبدالرحمن واویس
12 تیر 92 19:11
فدات شم عزیزم عکس اولیت خیلی به دلم نشست

ممنون خاله یاسمین عزیزم
محبوبه مامان ترنم
13 تیر 92 11:30
من همین الان هم همین مشکل رو دارم.
مادر زن هوای داداماد رو نداشته باشه کی داشته باشه؟؟؟؟
مامان آوینا؟؟؟؟!!!
حداقل زیر پاش یک تشک بذار خانم دوربین به دست

بـــــــــــــــــــله درست می گی محبوبه جونم
باشه عزیزم.چشم.بده میخوام دامادتون سخت بار بیاد و بچه سوسول نباشه!! بیا و خوبی کن!!
منتظر
16 تیر 92 10:06
وای عزیزم این عکس اولی منو یاد پسر عموم میندازه که بچه بود همینطوری خوابش میکردیم. البته موقع غذا خوردن هم ماموریت داشت تشریفش رو ببره رو تاب ما اعضای خانواده غذاشونو میل کنند.. چون خیلی اذیت میکرد و نمیذاشت کسی با دل خوش نهار بخوره..
با دیدن این عکس خاطرات برام زنده شد.. الان میره پیش دبستانی..البته نوه های خودمون هم این دوران رو گذروندن..ولی برای خواب فقط یا غذا خوردن..

آره واقعا.خوشبختانه علیرضا موقع غذا خوردن کنار سفره می شینه.البته فقط اولش...بعد از سیر شدن شروع می کنه به قدم زدن و رژه رفتن دورِ سفره!!