علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ورژنِ جدید اُخ بازی

1392/4/21 22:02
نویسنده : الهام
323 بازدید
اشتراک گذاری

هفتۀ قبل که آقاجونم اینجا بودند خیـــــــــــــــــــــــلی بهم خوش میگذشت...

آخه آقا جونم با حوصله ای ستودنی، من و عقب کامیون سوار می کردند و تو خونه راه می بردند. هم چنان که از کامیون سواری سر کِیف بودم یهو کامیون از عقب برگشت و من خوردم زمین....

مامانم: "بلند شو پسرم چیزی نشده!!!"

مامان جونم (دوان دوان به سمت من....): "وای چی شد علیرضا الهی بمیرم..." (مادر بزرگه دیگه!!! )

من:"اُخ...." (با خودم: "حالا کی گفته من ناراحتم از زمین خوردن")

بــــــــــــــــــــــــــله نه تنها احساس درد نمی کنم کلی هم خوشحالم که یه مدل دیگه از اُخ بازی رو یاد گرفتم....

بــــــــــــــــــــــله...و این گونه شد که کارِ همه در اومد... تا روزی که آقا جونم اینجا بودند همش سوار میشدم تا من و راه ببرند و خودم به زور مینداختم زمین و می گفتم :"اُخ..." و بسی خوشحال بودم از این بازیِ باحال....

 و اما از روزی که مامان جون و آقا جونم رفتند من موندم و یک کامیون و یک مامانِ افطار بپزِ سحری بپزِ بیکار نشو.....

پس می کوشم تا این بازی رو به روز کنم....به روزی که وقتی آقا جونم خونمون نباشه جوابگوی تقاضای اینجانب باشه و سرگرمم کنه....

و حالا رونمایی از ورژن جدید اُخ بازی...

تا حوصله ام سر میره میرم این کامیونِ مادر مُرده رو میارم و پشتش سوار میشم و با دستم کامیون و می کشم سمت خودم و طبیعتاً می افتم زمین و میگم: "اُخ.."

و تا به حال کمِ کمش هزار بار این کار و انجام دادم .... تا همین چند دقیقه پیش که مامانم عکس هاشو گرفت و برای نوشتن یک پست، آماده باشِ....

و بابام و دایی محسن که میخوان مسابقۀ والیبال و ببینند کامیونِ محبوبم و گذاشتند یه جایی که فعلا دستم بهش نرسه....

این شما و اینم اُخ بازی تصویری....

اول بر کامیونِ مورد نظر سوار میشم...اونم تو قسمت بار....

بعد با دستم جلوی کامیون و می کشم تا بار کامیون خالی شه...

این یک بارِ هوشمنده بچه ها....و خودش به صورت ناخودآگاه و کاملاً غریزی موقع افتادن دستشو می گیره به زمین ... پس جای نگرانی نیست...

و حالا این پیکر علیرضا خان هست که بر زمین نقش می بنده!!!!

حالا سریع بلند میشم و میرم برای دورِ بعد....

اِاِاِووووووااااااااااااااااااا.... شما هم اینجا بودی!!!!

ورژنِ جدیدِ اُخ بازی چطور بود بچه ها؟؟؟؟؟ ...حتماً امتحان کنید....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان عبدالرحمن واویس
21 تیر 92 22:16
عزیزم جز20به نامت ثبت شد

ممنون یاسمین جونم.
مامان آرمينا
22 تیر 92 0:16
جاي مامان جون باباجون خالي نباشه
عزيزم با اوضاع كنار اومده و خودش تنهايي خ بازي ميكنه
الهي هيچ وقت توي بازي اخ نشي

ممنون مریم جون
چاره ای نداره دیگه!
ممنون خاله جون مهربونم
ده تا دوستون دارم...
مامان ایمان جون
22 تیر 92 0:25




ممنون خاله جون
منم شما و ایمان جون و می بوسم.
هستی وهلیا عزیزای دل مامان و بابا
22 تیر 92 0:57
سلام
وب قشنگی دارین
به وب ماهم سر بزنید
مارو بلینکین

سلام
ممنون گلم.شما لطف دارید.
چشم در اولین فرصت میام دیدنتون و شما رو با افتخار لینک میکنم دوست خوبم...
حانیه
22 تیر 92 2:02
سلام به به چه نینی نازی داری خدا حفظش کنه
الهی روز های خوبی رو در کنارش سپری کنید
به وبلاگ گل پسر سری بزن ونظر بذار
راستی نی نی خوشگلت رو از طرف من ببوس

سلام عزیزم.
این نهایت لطف شما رو میرسونه.
چشم در اولین فرصت بهتون سر میزنم.
اشنایی با شما مایه افتخاره منه.
سعید و معصومه
22 تیر 92 4:44
سلام دوست خوبم صندلی داغ گذاشتم بدو بیا منتظرم

چشم.اومدم.
زهره(مامان فاطمه)
22 تیر 92 10:37
سلام الهام جونم .طاعات قبول عزیزم منو از دعای خیرت محروم نکنی .این علیرضاخان روببوس حسابی از طرف من .خوبه باز بار کامیونش فقط خودشه چیزه دیگه رو نمیریزه توش

سلام عزیزم.ممنون.طاعات شما هم قبول باشه زهره جون.محتاج دعای خیر شما دوستان خوبم هستم.
دستت و می بوسه عزیزم.
اخه اون بازیها رو قبلا انجام داده... فعلا فقط خودشو بار میزنه!
مامان پارسا
22 تیر 92 11:17
آفرين به اين گل پسر كه هميشه خودش رو سرگرم ميكنه

ممنونم خاله جون مهربونم.
مامان امین
22 تیر 92 12:04
ای جانم، آفرین به این آقا پسر خلاق و باهوش قربونت برم خاله امین هم وقتی هم سن شما بود این یکی از بازیهاش بود اتفاقاً عکسش رو هم گذاشتم داخل کامیون می نشست و من کامیون رو دور تا دور سالن می چرخوندم هر از گاهی که می خواستیم بنزین بزنیم به امین جون هم غذا می دادم. روش خوبی بود برای غذادادن به امین گلی، خاطرات گذشته رو برام زنده کردی خاله جون. زنده باشی و سلامت

ممنون خاله عزیزم
روش خوبیه.امین جون هم عجب کارهای خوبی میکرده. ولی من که فکر نمیکنم مامانم مثل شما منو راه ببره...
آخه میدونید الان اینترنت هست و مامانا گرفتارند اون موقع نت نبوده دیگه!!!!
منتظر
22 تیر 92 14:25
عزیزم..عالی بود...اگه من بودم میومدم باهات بازی میکردم...اینقدر کیف داره با بچه ها بازی کنی

ممنون خاله فاطمه.خوش به حال فاطمه جون و محمد رضا که با شما بازی میکنند.
♔♥ چنتا شیطون ♥♔
22 تیر 92 16:56
سلام عزیز

شرمنده دیر جواب میدم

جدا؟نتایج اعلام شد؟
حالا هفتم تا اینجای کار خوبه یا نه؟

چشم خانوم،در خدمتم هر کمکی باشه هستم

سلام عزیزم. دشمنت شرمنده باشه. چه میشه کرد، جوونی کارت زیاده!!
نتایج اولیه فعلا اعلام شده، خوبه خداروشکر، اصلا فکر نمیکردم اینقدر خوب بیاد بالا
همش بخاطر لطف شما دوستان خوبه.
ممنون عزیزم.این نهایت لطفتو میرسونه.
محبوبه مامان ترنم
22 تیر 92 17:23
شیرین کاریهای علیرضای ناز خودم که تمومی نداره.
از هر چیز موجود و ممکن و نا ممکن و غیر ممکن این فسقلی یک بازی درست می کنه. دلم واستون تنگیده بود الهام جون.

ما بیشتر. برگشتید پیش بابای ترنم جون یا همچنان در ولایت به سر می برید؟
بهار
23 تیر 92 1:50
امروز مهمانی افطار دعوت بودم حد اقل بیستا رای برای علی رضا فرستادم .اما الان که داشتم جدول رو چک میکردم هنوز تغییر در رتبش اتفاق نی افتاده مگه نفرات بالایی چقدر رای دارن ؟

سلام بهار عزیزم.خدا بهت خیر دنیا و آخرت و بده، اینو با تمام وجودم آرزو کردم عزیزم، نه بخاطر جمع کردن رای، بلکه بخاطر اون حس زیبای نوع دوستی که خداوند در وجود شما دوست عزیزم به ودیعه گذاشته. قدر خودتو بدون عزیزم، همه نمیتونند مثل شما نسبت به دیگران بی تفاوت نباشند....
یک دنیا ممنون.
بهار جونم جدول مرتب به روز نمیشه و نتایج برای همون هجدهمه که اعلام شده بود، احتمال داره تا قبل عید فطر هم یک بار دیگه نتایج و اعلام کنند ولی نتایج نهایی همون عیدفطر اعلام میشه.
خییییییییییییییلی لطف. کردی عزیزم.
ریحانه(مامان پارسا)
23 تیر 92 7:51
سلام الهام جون جای آقا جون و مامان جونتون خالی نباشه خانم
ماشاا...به این گل پسر با این کارای بانمکش

ممنون ریحانه جونم.
بهار
23 تیر 92 12:40
مرسی الهام جون . برا خودمم خوبه اینقدر تو مسائل بزرگونه ادم بزرگها غرق شدیم که یک روزنه به دنیای بچه گی برا هممون سرگرم کننده است . امیدوارم پسر کوچولوی قصه ما توی جدول رتبش بیاد بالا تر. راستی از این عروس و مامانشم که خبری نیست دلم براشون تنگیده.

واقعا درست گفتی. منم از وقتی بچه دار شدم و از دنیای آدم بزرگ ها کمی فاصله گرفتم احساس بهتری دارم
در هر صورت لطف تو هرگز فراموش نمیکنم بهار عزیزم.
آره منم ازشون بیخبرم...
حالا نمی دونم برگشتند خونه یا نه
الهام(مامان اميرحسين)
23 تیر 92 14:45
سلام الهام جون
خوبي؟
چشمت روشن!!
ياد گرفتم اخ بازي رو!!حتما امتحان ميكنم!!!

سلام عزیزم
ممنون الهام جون
حتما امتحان کنید باحاله!
سحر(آبجی محمد طاها)
23 تیر 92 21:41
چه پسری به به! خوش حال می شم هم رو لینک کنیم.من شما رو لینک کردم.بووووووس.

سلام به سحر عزیزم
با کمال میل
دوستی با شما برامون باعث افتخاره.
ميلاد
24 تیر 92 12:01
خدا حفظش كنه پسرتونو
در جواب نظرتون: آره بخاطر عدم اعتماد به نفس
و همچنين براي ديده شدن اينكارا رو ميكنن

ممنون میلاد عزیز.
مينا مامي سام
25 تیر 92 0:49
عزيزمي عليرضاي نازم.
الهام من راي دادم به گلت.
اميدوارم هميشه سالم باشيد.
راستي مرسي كه بهمون سر ميزني دوستم.

لطف کردی مینا جون.
خواهش می کنم. میخوام از احوال دوستم آگاه باشم، وظیفه ست