فرزند صالح
من و مامانم فاطمه رو خیلی دوست میداریم
آخه فاطمه، فاطمه است....
فاطمه فقط ده سالشه و امسال دومین سالی هست که روزه می گیره...
فاطمه نمازشو هیچوقت ترک نمی کنه...
فاطمه به حجابش خیلی اهمیت میده...
فاطمه مؤدب ترین و محجوب ترین و با حیا ترین دختری هست که تا به حال دیدیم...
مامانم همیشه میگه فاطمه از سنش بیشتر می فهمه...
اصلا فکر نکنی با وجود این همه حجب و حیا رفتار فاطمه مثل یک خانم جا اُفتاده ست... نه... درسته خیلی مؤدبانه رفتار می کنه ولی ادبش با رفتار کودکانه ای که داره اونو دوست داشتنی تر می کنه....
نا گفته نماند که شما هم اگه یه بار فاطمه رو ببینی عاشق اون همه معصومیت و حجب و حیای فاطمه میشی...
حالا فهمیدی چرا من و مامانم به فاطمه علاقۀ خاصی داریم؟؟؟
ولــــــــــــــی اگه فکر می کنی من و مامانم فقط بخاطر ادب و حجب و حیای فاطمه اینقدر دوستش داریم سخت در اشتباهی!!!با ما بیا تا بهت بگم دوست داشتن ما دلایل مهم تری داره؟!
اُوووووووووووووووووووه یادم رفت بگم فاطمه دختر همسایه طبقۀ پایینه...
فاطمه منو خیلی دوست داره و هر وقت برای کاری میاد بالا کلی دم در می ایسته تا من برم بغلش و به زور برم خونه شون و با وجود این که دوست داره منو ببره هیچوقت به مامانم مستقیم نمیگه که اجازه بدید علیرضا رو ببرم پایین....
نه اشتباه نکن مامانم از خداشه که منو ببرند ولی چون خواهر فاطمه امسال کنکور داره ما مراعات می کنیم...
بعد از این که مدت ها از رفتن به خونه فاطمه خبری نبود چند شب پیش فاطمه نزدیک اذان برامون افطاری آورد و کلی جلوی در ایستاد تا من باهاش برم ولی چون پوشک نبودم نمیشد برم...
دیشب دوباره نزدیک افطار فاطمه برامون آش آورد و از قضا من تازه با بابام از بیرون اومده بودم و پوشک بودم و سریع رفتم بغل فاطمه و در چشم بر هم زدنی خونۀ فاطمه بودم...
وقتی اونجام مامانم حسابی خیالش راحته چون هم خوب هوامو دارند و در کمترین زمان اجراکنندۀ اوامر اینجانب هستند... و از اون مهم تر این که اینقدر با من بازی می کنند که وقتی بر می گردم حسابی خسته ام و نای راه رفتن و خرابکاری تو خونه مون و ندارم...
افطار شد و مامانم از نبودن من دلش خیلی گرفت آخه حیفه یه روز موقع افطاری خوردن من نباشم که از سر و کولشون بالا برم و راحت غذا بخوردند!!
مامانم: علیرضا نیست دلم یه جوریه....
دایی محسن: ول کن خواهر، یه نگاه به دور و ور خودت بنداز... یه نگاه هم به سر و کولِ ما... بذار یه شب یه افطاریِ بی استرس بخوریم...
مادر نیست دیگه نمی فهمه...
بــــــــــــــــــــله رفتم اونجا و روزه ام و افطار کردم و کلی با فاطمه بازی کردم و چند بار مامانِ دلتنگِ من تماس گرفت که اونا بگن من اذیت می کنم و منو دیپورت کنند ولی از اونجا که فاطمه خیلی دلش میخواست با من بازی کنه هر دفعه سریع گوشی رو بر میداشت و گزارش مثبتی از عملکرد من ارائه می کرد تا مامانم بازم اجازه بده همون جا بمونم...
تا اینکه بابا و دایی محسن که می خواستند برن دَدَرررر دنبال منم اومدند و با هم رفتیم...
بعد از برگشتن به خونه خیلی خسته و گرسنه بودم ... اول از همه با ولع فراوان از هندونه ای که بابام تازه خریده بود و از توش گرما می زد بیرون، به اصرار خودم حسابی خوردم آخه صبر نداشتم تا سرد بشه...
بعد مامان برام کوکو آورد منم دستور دادم برام صندلی بیارند و به دستور خودم در پوزیشن مورد نظر قرار بدن... آخه منم دلم میخواد مثل بقیه روی صندلی بشینم و غذا بخورم این طوری...
وااااااااااااااای داغ بود مامانی... حالا من چیکار کنم با این آشِ نخورده و دهن سوخته....حیف که خیلی گرسنمه وگرنه اصلا غذا نمی خوردم تا حال مامانم گرفته شه.... تا اون باشه دیگه غذای داغ به خورد من بده...
و حالا دستام و با دیوار تمیز می کنم... تا به حال این کار و کردی؟؟؟خیلی باحاله....امتحان کن....
بعد از خوردن این کوکو بازم کوکو میخوام و اُلیورتوئیست گونه و بشقاب به دست میرم سراغ مامان و دوباره کوکو دریافت می کنم و بر می گردم و با تغییر پوزیشن دوباره صندلی نشین میشم....
بازی با فاطمه از یه طرف و خوردن اون همه هندونۀ گرم و کوکوی داغ منو تو ورودی آشپزخونه ولو میکنه و نای بلند شدن و راه رفتن ندارم...
و با وجود این که یه مسألۀ کنجکاوی برانگیز به شدت فضولی منو تحریک می کنه ولی برعکس همیشه که سریع می رفتم وسط معرکه و نقشم و به عنوان معرکه ساز ایفا می کردم، این بار فقط می تونم به خودم زحمت بدم و سرم و کج کنم تا از دور اونو ببینم...
شک ندارم الان دیگه خیلی خوب فهمیدی چرا من و مامانم فاطمه رو خیلی دوست داره؟!
تکلیفِ من که مشخصه... فاطمه رو دوست دارم چون باهام بازی می کنه..
و امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا مامانم...
شما هم اگه کسی می تونست نی نی فضولتون و سرِ جاش بنشونه تا همین حد نه، خیـــــــــــــــــــلی بیشتر از این حد اونو دوست می داشتید...
به امید روزی که من و همۀ نی نی ها با تربیتی فاطمه گونه صالح باشیم