علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

فرزند صالح

1392/4/31 11:03
نویسنده : الهام
1,581 بازدید
اشتراک گذاری

من و مامانم فاطمه رو خیلی دوست میداریم

آخه فاطمه، فاطمه است....

فاطمه فقط ده سالشه و امسال دومین سالی هست که روزه می گیره...

فاطمه نمازشو هیچوقت ترک نمی کنه...

فاطمه به حجابش خیلی اهمیت میده...

فاطمه مؤدب ترین و محجوب ترین و با حیا ترین دختری هست که تا به حال دیدیم...

مامانم همیشه میگه فاطمه از سنش بیشتر می فهمه...

اصلا فکر نکنی با وجود این همه حجب و حیا رفتار فاطمه مثل یک خانم جا اُفتاده ست... نه... درسته خیلی مؤدبانه رفتار می کنه ولی ادبش با رفتار کودکانه ای که داره اونو دوست داشتنی تر می کنه....

نا گفته نماند که شما هم اگه یه بار فاطمه رو ببینی عاشق اون همه معصومیت و حجب و حیای فاطمه میشی...

حالا فهمیدی چرا من و مامانم به فاطمه علاقۀ خاصی داریم؟؟؟

ولــــــــــــــی اگه فکر می کنی من و مامانم فقط بخاطر ادب و حجب و حیای فاطمه اینقدر دوستش داریم سخت در اشتباهی!!!با ما بیا تا بهت بگم دوست داشتن ما دلایل مهم تری داره؟!

اُوووووووووووووووووووه یادم رفت بگم فاطمه دختر همسایه طبقۀ پایینه...

فاطمه منو خیلی دوست داره و هر وقت برای کاری میاد بالا کلی دم در می ایسته تا من برم بغلش و به زور برم خونه شون و با وجود این که دوست داره منو ببره هیچوقت به مامانم مستقیم نمیگه که اجازه بدید علیرضا رو ببرم پایین....

نه اشتباه نکن مامانم از خداشه که منو ببرند ولی چون خواهر فاطمه امسال کنکور داره ما مراعات می کنیم...

بعد از این که مدت ها از رفتن به خونه فاطمه خبری نبود چند شب پیش فاطمه نزدیک اذان برامون افطاری آورد و کلی جلوی در ایستاد تا من باهاش برم ولی چون پوشک نبودم نمیشد برم...

دیشب دوباره نزدیک افطار فاطمه برامون آش آورد و از قضا من تازه با بابام از بیرون اومده بودم و پوشک بودم و سریع رفتم بغل فاطمه و در چشم بر هم زدنی خونۀ فاطمه بودم...

وقتی اونجام مامانم حسابی خیالش راحته چون هم خوب هوامو دارند و در کمترین زمان اجراکنندۀ اوامر اینجانب هستند... و از اون مهم تر این که اینقدر با من بازی می کنند که وقتی بر می گردم حسابی خسته ام و نای راه رفتن و خرابکاری تو خونه مون و ندارم...

افطار شد و مامانم از نبودن من دلش خیلی گرفت آخه حیفه یه روز موقع افطاری خوردن من نباشم که از سر و کولشون بالا برم و راحت غذا بخوردند!!

مامانم: علیرضا نیست دلم یه جوریه....

دایی محسن: ول کن خواهر، یه نگاه به دور و ور خودت بنداز... یه نگاه هم به سر و کولِ ما... بذار یه شب یه افطاریِ بی استرس بخوریم...

مادر نیست دیگه نمی فهمه...

بــــــــــــــــــــله رفتم اونجا و روزه ام و افطار کردم و کلی با فاطمه بازی کردم و چند بار مامانِ دلتنگِ من تماس گرفت که اونا بگن من اذیت می کنم و منو دیپورت کنند ولی از اونجا که فاطمه خیلی دلش میخواست با من بازی کنه هر دفعه سریع گوشی رو بر میداشت و گزارش مثبتی از عملکرد من ارائه می کرد تا مامانم بازم اجازه بده همون جا بمونم...

تا اینکه بابا و دایی محسن که می خواستند برن دَدَرررر دنبال منم اومدند و با هم رفتیم...

بعد از برگشتن به خونه خیلی خسته و گرسنه بودم ... اول از همه با ولع فراوان از هندونه ای که بابام تازه خریده بود و  از توش گرما می زد بیرون، به اصرار خودم حسابی خوردم آخه صبر نداشتم تا سرد بشه...

بعد مامان برام کوکو آورد منم دستور دادم برام صندلی بیارند و به دستور خودم در پوزیشن مورد نظر قرار بدن... آخه منم دلم میخواد مثل بقیه روی صندلی بشینم و غذا بخورم این طوری...

وااااااااااااااای داغ بود مامانی... حالا من چیکار کنم با این آشِ نخورده و دهن سوخته....حیف که خیلی گرسنمه وگرنه اصلا غذا نمی خوردم تا حال مامانم گرفته شه.... تا اون باشه دیگه غذای داغ به خورد من بده...

و حالا دستام و با دیوار تمیز می کنم... تا به حال این کار و کردی؟؟؟خیلی باحاله....امتحان کن....

بعد از خوردن این کوکو بازم کوکو میخوام و اُلیورتوئیست گونه و بشقاب به دست میرم سراغ مامان و دوباره کوکو دریافت می کنم و بر می گردم و با تغییر پوزیشن دوباره صندلی نشین میشم....

بازی با فاطمه از یه طرف و خوردن اون همه هندونۀ گرم و کوکوی داغ منو تو ورودی آشپزخونه ولو میکنه و نای بلند شدن و راه رفتن ندارم...

و با وجود این که یه مسألۀ کنجکاوی برانگیز به شدت فضولی منو تحریک می کنه ولی برعکس همیشه که سریع می رفتم وسط معرکه و نقشم و به عنوان معرکه ساز ایفا می کردم، این بار فقط می تونم به خودم زحمت بدم و سرم و کج کنم تا از دور اونو ببینم...

شک ندارم الان دیگه خیلی خوب فهمیدی چرا من و مامانم فاطمه رو خیلی دوست داره؟!

تکلیفِ من که مشخصه... فاطمه رو دوست دارم چون باهام بازی می کنه..

و امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا مامانم...

شما هم اگه کسی می تونست نی نی فضولتون و سرِ جاش بنشونه تا همین حد نه، خیـــــــــــــــــــلی بیشتر از این حد اونو دوست می داشتید...

به امید روزی که من و همۀ نی نی ها با تربیتی فاطمه گونه صالح باشیم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

HeLeN
31 تیر 92 10:59
حتما فقط شما باید چندتا عکس از کوچولوی نازتون بدید مثلا 5 یا 4تا خوبه من خودم میتونم عکسارو مثل عکس اصلی اون قالبی که گفتید ترکیب کنم مثلا سه تا رو اونجا باهم ترکیب میکنم دو یا یکی دیگه هم واسه قسمت های جزعی دیگه ی قالب مرسی
مامی ارمیا
31 تیر 92 11:58
علیرضا کوچولو ارمیای من هم تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده و واسه برنده شدن به رای شما نیاز داره بهش رای میدین؟؟؟
لطفا کد 589 را به ش 20008080200 پیامک کنید

من که گوشی ندارم خاله جون.
مامان و بابام هم با گوشی هاشون پیامک دادند قبلا دیگه نمیشه.
می بخشید شرمنده..
زهره(مامان فاطمه)
31 تیر 92 12:23
نوش جونت عزیز خاله.
آره الهام جون دیدی تا هستن میگی کی میشه یکی ببردشون ولی همینکه میرن انگار یه چیزی کم داری .
اینم بگما که علیرضا بااین خانواده خوب ومامان گل از فاطمه هم بهتر میشه.

ممنونم خاله جونم.
×××××
واقعا همین طوره زهره جون.آدم دلش برای شیطنتشون تنگ میشه!
شما خیلی به ما لطف دارید. این طوریام نیست خواهر...
امید به خدا که صالح باشند.



مامان بردیا
31 تیر 92 12:42
خیلی دلم میخواد این فاطمه خانم ببینم.مامانی همچین دوستی واقعا نعمت بزرگیه.خوش به حال علیرضا جون

آره واقعا باید این گل خانم و ببینید..
واقعا نعمت بزرگیه..
خاله محمد ماني
31 تیر 92 12:55
سلام دوست عزیز محمد ماني در جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال می شم به وب دخترم بیاین و لطف و مهربونی خودتونو از ما دریغ نکنید. كد 392 رو به 20008080200 پيامك كنيد . ممنون ميشم بعد از اينكه كد رو پيامك كردين بهم اطلاع بدين منظورم تو وبلاگشه

متاسفانه من قبلا رای دادم و نمیشه بازم رای بدم. شرمنده.
الهه
31 تیر 92 13:14
الههیییییییی فدای تو . پسر خوبو همه دوس دارن دیگه، اگه به ما هم نزدیک بودی منم می بردم خونمون تا بازی کنی

ممنون خاله جونم
این نظر لطف شماست.
مامان پارسا
31 تیر 92 13:58
عزيزم همه مامانها همينجورين هركسي بچشون رو دوست داشته باشه اونو دوست دارن و هر كي به بچشون زياد محل نزاره آدم بده ميشه من هر وقت از كسي تعريف و تمجيد ميكنم همسرم يا خواهرم سريع ميگن معيار سنجشت كه دوست داشتن پارسا نيست تازه وقتي حتي نزديكترين اطرافيانم پارسا رو نبوسن منم بچشون رو چند بار نمي بوسم و اگرم بچه نداشته باشن خيلي سرد باهاشون احوال پرسي ميكنم

شما درست می گید...
ولی این مورد فرق داره...
آخه خیلی ها هستند که علیرضا رو دوست دارند ولی من بیشتر بخاطر متانت و ادب قاطمه ست که دوستش دارم.
ی قطره از باران
31 تیر 92 15:20
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام قربونش بشم جای منم بوسش کن محکم باشه ها

ممنون عزیزم.

الهه ناز
31 تیر 92 15:33
سلام الهام جان چشم حتما اس ام اس میکنم

لطف می کنی الهۀ عزیزم.
محبوبه مامان ترنم
31 تیر 92 15:34
خدا این فاطمه خانم رو که به عنوان یک جان فدا گاهی به دادت می رسه واست حفظ کنه.

این دادرس و جان فدا رو خیـــــــــــــلی خوب اومدی عزیزم!
محبوبه مامان ترنم
31 تیر 92 15:35
6 عدد رای جدید امروز به علیرضا جو ن داده شد.

یک دنیا ممنونم محبوبه جون.
با آرزوی....
31 تیر 92 16:30
سلام ممنون که اومدین به وبلاگم.باز هم بیاین و ما رو فراموش نکنین.باشه حتما

با آرزوی موفقیت برای شما و دو تا کوچولو

ممنون دوست عزیز. واقعا لطف کردید.
تبسم
31 تیر 92 16:57
سلام مرسي كه به وب من سر زدين
نازي چه پسر خوشگل و شيريني دارين
خدا براتون نگه داره
حتما بهشون راي ميدم

ممنون تبسم عزیزم.
بهروشا
31 تیر 92 17:47
سلام

ممنون که به وبلاگ من امدید با تشکر از نظر زیباتون .

sms هم که خواسته بودید زدم امیدوارم که موفق باشید.

ممنون بهروشای عزیز.
SINAESLAMI
31 تیر 92 18:27
باشه من 7 تا خط دارم رو من حساب کن به دوستامم میگم

یک دنیا ممنون از لطفتون سینای عزیز.
مریم
31 تیر 92 18:58
خوش بحال علیرضاکوچولو که اینطور مامان وبابای خوبی داره

ممنون مریم عزیزم.
نفس
31 تیر 92 19:27
به به چه پسر قشنگی ماشالا.
چشم گلم فرستادم.

ممنون نفس عزیزم.
حسن
31 تیر 92 20:59
سلام.من اس رو فرستادم...با اجازتون نظرتونو پست میکنم رو وبم....چون واقعا جالب بود

سلام
ممنون از لطفتون.
مامان آرمينا
1 مرداد 92 0:40
چه همسايه خوبي كنجكاو شديم اين فاطمه خانم رو ببينيم .
الهام جون عليرضا خودش گله اگه يكم اذيت ميكنه فقط دوست داره يه كسي باهاش بازي كنه

واقعا همسایۀ خوبی هستند مریم جون.
ممنون از لطفت.آره واقعا این بچه ها هم حق دارند دیگه...
مامان امین
3 مرداد 92 9:40
الهام جون آخه کی می تونه به این گل پسر زیبارو نزدیک باشه و بهش بها نده من که نمی تونم اگر من هم جای فاطمه جون بودم حتماً می آوردمش خونمون و حسابی از بودن با این گل پسر لذت می بردم.

این نهایت لطف شما رو می رسونه.
الهام
3 مرداد 92 15:10
آخی نازی چه با مزه است خدا براتون نگهداره
مرسی که به وبم اومدین و نظر گذاشتین


ممنون الهام جون.
در خانه اگر کس است یک حرف بس است
7 مرداد 92 12:49
سلام در مورد وب بنده نظر لطف شماست پیام هم فرستادم ولی با خطوط دیگر را نمی تونم قول بدم موفق باشید و سربلند
انجمن جلال آل احمد
10 مرداد 92 23:54
با این پست، به‌روزم :

"این نقشه‌ی کجاست؟؟"

و پستهای دیگر....





با کمال میل میام بهتون سر می زنم.
یک دنیا ممنونم از حضور پر مهر شما.