علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

بادکنک باز...

1392/9/4 12:33
نویسنده : الهام
2,787 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بابا و مادرمان انقلاب عظیمی کردند و غروب روز جمعه در یک تصمیم دقیقه نودی تصمیم گرفتند برایمان کفش زمستانی بخرند!!!

بـــــــــــله زمستان آمد و هوا با این سرمایش بابا و مادرمان را از رو بُردچشمک، آخر می دانی در تهران یک هفته ای می شود که هوا بدجور تریپ زمستانی به خود گرفته است عینک

بعد از بیرون رفتن ما شاهد یک عدد آقای بادکنک فروش بودیم که برای جلب توجه ما و سایر نی نی ها بادکنک های خود را در بالاترین سطح ممکن در دست گرفته بود و مخصوصاً جلوی چشمانِ ما بچه ها رژه می رفت.. بابای ما نیز جهت کمک به روزیِ آقای بادکنک فروش یکی از این بادکنک ها را برایمان خریدند تا حاضر شویم روی نیمکت مغازۀ کفش فروشی میخکوب شویم تا کفش مان را پوشیده و امتحان سایز کنیم! البته شما هرگز قدرتِ نق زدنِ ما و بی حوصلگی بابایمان در تحمل نق هایمان را در خرید بادکنک دستِ کم نگیرشیطان

بدجوری با بادکنک مشغول بودیم و به جز این بادکنک دیگر هیچ چیز از فضای اطراف برایمان جالب نبود...

خوب است بدانی که با وجود آن هوای سرد پیاده رو پر بود از مردمی که درست مثل بابا و مادرِ خودمان تازه آمدنِ زمستان را باور کرده بودند و به ناچار روز جمعه را برای خرید انتخاب کرده بودند و بدجوری حرص ما را در می آوردند آخر می دانی تردد این افراد باعث می شد ما نتوانیم با بادکنک دوست داشتنی مان به راحتی در پیاده رو طی طریق کنیم... و بدجور بی اصّاب شده بودیمعصبانی

هوا که بس ناجوانمردانه سرد بودتعجب و بس ناجوانمردانه پس بود با این قیمت های اجناس که با سرعت نور بالا می رودناراحت!!!

در عرض نیم ساعت تمام خریدهای ضروری را انجام داده و برای فرار از سردی هوا به ماشین پناه بردیم... البته ما که اصلاً متوجه سرما نبودیم آخر هم تریپ گجتی به خودمان گرفته بودیم و هم آنقدر ذوق مرگِ بادکنک مان بودیم که اگر دنیا را آب می بُرد ما را بادِ بادکنک می بُرد!زبان

بالاخره کفش نیز خریداری شد و این است کاراگاه گجت معروف با پالتو و کفشِ مخصوصش که دیروز به هنگام رفتن به مهد، در آستانۀ در توسط دوربین مادرش شکار شده است...

البته در خلاف جهت در حال طی طریق هستیم چون تا متوجه می شویم مادرمان دوربین به دست است به جای این که ژست بگیریم تا تصویرمان ثبت شود می خواهیم سریع به مادرمان برسیم تا عکسِ نگرفته شده را ببینیمزبان

و امــــــــــــــا بادکنک بازِ معروف، به علت تعدد در تعداد عکس ها می رود به ادامۀ مطلب... همراه مان باشقلب

برای بادکنک خود بسیار احترام قائل بودیم و به هنگام راه رفتن در خیابان، نشستن در ماشین، و داخلِ آسانسور بسیار مراقب بودیم بادکنک محبوبمان به جایی گیر نکند...

پس از آن که بادکنک را سالم به منزل رساندیم کلی با آن به دایی محسن مان فخر فروشی کردیم و بادکنک به دست در مقابل چشمان ایشان رژه می رفتیم و بادکنک مان را نیز به ایشان نمی دادیم تا حسابی دلشان بسوزد که ما بادکنک داریم و ایشان ندارندزبان

به هنگام شام ، از آن جا که شام و نهار و همه چیز تعطیل شده بود و عشق ما همان یک عدد بادکنکِ پُر باد بود، بادکنک مورد نظر را بین پاهایمان گرفته بودیم و با اعمال شاقه طی طریق می نمودیم ولی مادرِ بی رحمِ شکم پرستمان به خود زحمت ندادند از جای خود بلند شوند و از ما عکسبرداری نمایندناراحت بسی توقع نا به جاچشمک

و اما بعد از شام که جای شما بسی خالی بودچشمک و دیگران شام خوردند و ما هم بادِ بادکنک را خوردیم!!! از وجود فضای باز منزلمان استفاده کرده!!!! و دوی ماراتون به راه انداخته و در منزل مان رژه می رفتیم...و با بادکنکمان به زمین و زمان فخر فروشی می کردیماز خود راضی

تکه کاغذ های پاره شدۀ روی فرش را داشته باش... درست حدس زدی کارِِ خودِ خودمان است... این روزها کارمان شده هدر دادنِ زحماتمان و پاره کردنِ نقاشی هایی که برای کشیدنِ آن ها بسیار زحمت کشیده و رنج برده ایمنیشخند اگر این دفتر نقاشی نیز دمِ دستمان نباشد مدام به دفترهای دیگر حمله می بریم و یا در دست و پای مادرمان هستیم... به همین دلیل ایشان ترجیح می دهند زحمات خودمان را بر باد دهیم تا زحمات دیگران رانیشخند

و حالا داریم با بادکنک مان بر سرِ بابایمان می کوبیم آخر مظلوم تر از این بینوا نیافته ایمشیطان البته به علت نداشتنِِ حجاب مُکفی، که لازمۀ آپلود عکس در فضای مجازی ست مجبور به کات کردن عکس بابایمان از گوشۀ تصویر شده ایمخنده

و از آن جا که قبلا یک بادکنک داشته ایم که به علت این که گاز محتوی آن هلیم بوده، خود به خود بالا می رفته و به سقف می چسبیده این بادکنک را بالا می بریم و تصورمان این است که این بادکنک نیز بتواند این امورات را برایمان اجرا کند ولی بسی خیالِ واهیخیال باطل

آخر می دانی در این بادکنک دیگر از گاز هلیم خبری نیست و همه اش باد شُش های آدمیزاد است و بالا رفتنش محالخنده

و در این جا قصد داریم بادکنک محبوبمان را به مادرمان هدیه دهیم... نه ... اشتباه کردی!!! تصمیم داریم به دوربین نزدیک شویم و ببینیم چه تصویری از ما ثبت شده است... و در نزدیک ترین فاصله به لنز یک همچین تصویری داریم!!

و این هم تعظیمِ عظیمِ عاقای بادکنک باز، پس از پایانِ حرکات آکروباتیک زبان

بازی بادیِ ما به همین جا خلاصه نشد... عاقبت شیطنت هایمان کار دستِ بادِ بادکنکمان داد و در یک حرکت انتحاری بادکنک سبزمان بر باد رفت و تلاش دایی محسنمان برای پر کردنش از باد بی ثمره بودگریه و ما ماندیم و یک بادکنکِ بدونِ جفت... و به ناچار سعی کردیم خود را با آن سرگرم نماییم..

و دقیقاً در این پوزیشن برای بارِ nاُم در حالی پرسیدنِ این سوال هستیم :"این چیست؟؟؟"

و حالا این علیرضای غمگین و این هم بادکنکِ بینوا...

و در همین لحظه که مادرمان در حال نوشتنِ این پست هستند و پس از گذشت چند روز از خرید بادکنک بسط سرِ بادکنک را کشیدیم و این صدای "فیــــــــــــــــــــــــــسسسسس" ِ خالی شدنِ بادکنک بود که ما و مادرمان را متوجه خود ساخت و بادکنک مانده از قافله نیز بر باد رفت!! جالب اینجاست که ما فقط با تعجب به آن نگاه کردیم و با وجود درد آور بودنِ بی بادکنکی، بعد از خالی شدنش نیز اصلا گریه نکردیماز خود راضی

امید که دایی محسنمان تمام تلاش خود را برای باد کردنِ آن به کار گیرد و ما را سرخوش سازدلبخند

و این نیز از قصۀ بادکنک محبوبِ ما...

حالا چند عکس از تریپ گجتی که مادرمان دست بردار نیستند و دلشان نمی آید آن ها را آپلود نکنند!

و این نیز تریپ فیلم هندی گجت...عینک

.... و عاقبت 1+5 نیز مساوی شِش شد و امید است که اوضاع بهبود یابد و یک ملت فقیر نشود برای ایستادن در مقابلِ غنی نشدنِ اورانیوم... و قدرت طلبی...

مادرمان از دیروز حال و روز خوشی نداشتند و در پی ویروس گرفتن از اینجانب سبز و امروز تازه موفق شدند سری به سایت های خبری بزنند و با مرور خبرها سری از توافقات 1+5 دربیاورند... البته نه به طور کامل! چون به نظر می رسد طرفین خودشان نیز هنوز از بندهای توافقنامه درست سر در نیاورده اند....

می دانی آخرش ما نفهمیدیم که چرا اینقدر تناقض بود در تفسیر بندهای توافق صورت گرفته... چون  ظریف آن را به یک نحو بیان می کند و جان کری به طریقی کاملاً متفاوت متفکر

به امید ایرانِ سربلندهورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مامان ایمان جون
4 آذر 92 14:38
وااااااااااااااای چقدر این لباسا بهت میاد مبارکــــــــــــــــــــــــــه
الهام
پاسخ
ممنونم خالۀ مهربونم این نظر لطف شماست
mamane m@ni
4 آذر 92 15:12
علی رضا جون لباس و کفش زمستونی مبارکه چقدر هم خوشتیپی خاله وااااااااااای الهام جون از این بادکنکی ها نگو که دلم خونه تا میریم بیرن دنبالمون راه می افتن و نق نق مانی هم شروع میشه ماشالا چقدر هم علی رضا جون با بادکنکه سرگرم بود مانی بعد 5 دقیقه میذارتش کنار
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم هدفشون همینه دیگه... پشت چراغ قرمز ها هم که ماشاله تعددشون زیاده و حسابی میرن روی اعصاب پدر و مادرها.... خدا رو شکر علیرضا حسابی بازی می کنه با بادکنک هایی که می خریم و تا وقتی بترکه همراهش هست...
محمد
4 آذر 92 15:45
سلام بادبادک باز نکنه این لباس ها مخصوص این ورزش تخصصی است.
الهام
پاسخ
بادبادک باز تریپ دیگری می طلبد... این بادکنک باز است... این لباس ها مخصوص مقابله با سرمای زمستان است عموی مهربانم
مامان بهراد
4 آذر 92 15:45
خدايا مباركت باشه گل خاله، چه لباسهاي خوشگلي حسابي گرم ميكنه ها معلومه خيلي هم قيمتيه اوففففففففففففففففف چه بادكنك خوشرنگي پسر ما كه از بادكنك ميترسه آخه چشم ترس شده چون يه بار بادكنك تركيد و خيلي ناراحتمان كرد
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربون برای یک بار مامانم تو زندگی عاقبت اندیشی کرد و سال قبل از حراج آخر فصل برام این پالتو و شال و کلاهم و خرید و گرنه امسال آااااااااااااااای باید پول می دادیم بهراد جون و بیارید پیش خودم تا اوستای بادکنک بازی بشه
مامان محمدحسین
4 آذر 92 15:46
مبارکه خاله جون....خوشتیپ که بودی با این پالتو و کفش حسابی خوشتیپ تر شدی...
الهام
پاسخ
شما خیلی به من لطف دارید مرسی از لطفتون خالۀ عزیزم این نهایت مهربونی شما رو می رسونه
sahar
4 آذر 92 17:02
likeeeeeeeeeeee
الهام
پاسخ
ستارگان آسمان من
5 آذر 92 1:26
الهام
پاسخ
Spring
5 آذر 92 3:49
عاشق تیپتم پسر گلی
الهام
پاسخ
فهیمه
5 آذر 92 11:03
خوش تیپ مواظب خودت باش.
الهام
پاسخ
ممنونم خاله فهیمه
مامان آرمينا
5 آذر 92 14:09
واي عزيزم خيلي خوش تيپ شدي واقعا شبيه به كاراكاه گجت شدي.اولش كه اين پست رو ديدم يه نگاه سريع به عكسا انداختم تيپ عليرضا رو كه ديدم گفتم الهي شبيه به كاراگاه گجت شده خوبه واسه الهام جون بگم .بعد گفتم شايد ناراحت بشي.مطالبت رو كه خوندم ديدم خودت هم اين رو گفتي.آرمينا هم بادكنك خيلي دوست داره.
الهام
پاسخ
ممنون خاله جونم. این چه حرفیه مگه ما از دوستامون ناراحت میشم ما خیلی هم خوشحال میشیم از اومدن تون و نظر پر مهرتون اینجا هر چه میخواهد دل تنگت بگو
مامان کیامهر
5 آذر 92 14:47
عــــــــــــــــــــــــزیـــــــــــــــــــزم خاله جون شما خیلی خوش تیپی چه مامان خوش سلیقه ای امان از قیمتها! واقعا لباس بچه بیش از اندازه گرونهانشااله سالم باشن بچه ها و هزار هزارکفش و لباس پاره کنن آقای بادکنک باز و ببوسین
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون خجالتم ندید این نهایت لطف شما رو می رسونه ایشالا که کیامهر خوش تیپ هم همیشه سلامت باشه
(زهره)مامان فاطمه
5 آذر 92 14:57
ماشااله به کارگاه گجت خودم .چه قدر خوشگلتر شدی عزیزم میگمااون بادکنکه بدون جفتش خیلی زشــــــــــــــــــــت شده بود همون بهتر فیسش درآمد
الهام
پاسخ
ممنون خاله جونم. این نظر لطف شماست به نکتۀ دقیقی اشاره کردید آفرین به خالۀ نکته سنج خودم
sahar
5 آذر 92 21:45
سلام الهام خانوم .مرسی از اینکه همیشه جواب واقع گرایانه به مسائل بحرانی دنیای من میدید. گذر زمان خیلی از مشکلاتو حل میکنه البته همدردی دوستان اینترنتی هم تاثیر بسزایی در خنک کردن من داشته و الان به خاطر روز موفقی که داشتم اون مسائلو به باد فراموشی سپردم. میدونین قضیه یه لقمه خنده چیه ! آبروم پیش یه سری از همکلاسی ها اونم از نوع پسرش رفت برای یه خنده نابجا !حالا باز اینو میشه یه کاریش کرد ولی بدتر از اون اینه که به طور ناشیانه اومدم ماجرا رو برای یکی از دختر های نسبتا فضول کلاس تعریف کردم که تاالان به همه دخترا گفته احتمالا ! شما که میدونی من دنبال تعداد بازدیدکننده و اینا نیستم از سر زدن شما خوشحال میشم ولی از سر نزدن تون ناراحت نمیشم کاملا در جریان مسئله ذیق وقت شما هستم .
الهام
پاسخ
سلام. خواهش می کنم سحر عزیزم شما خیلی خیلی نسبت به من لطف داری ایشالا که همیشه بحران هایی که داری در همین حد باشه نگران نباش اون گل پسرهای کلاستون به اندازۀ کافی سوژه دمِ دستشون هست و این قضیه زیاد ناراحتشون نمی کنه فدای رفیق عزیزم. هر وقت کاری داشتی می تونی روی من حسابی حساب کنی