نان آورِ خانه...
حتی اگر مادرِ خانواده نیز شاغل باشد ولی باز هم عنوان مقدسِ "نان آور خانه" به پدر اطلاق می شود... می دانی چرا؟! چون اگر روزی از روزها خدای ناکرده سفره از نان خالی شود همۀ چشم ها به سوی پدر نشانه می رود و به عبارتی همۀ کاسه کوزه ها سر پدر خانواده می شکند...
و ما از هم اکنون این نقش را بر عهده گرفته ایم و بسیار تلاش می کنیم که آن را به بهترین نحو به انجام برسانیم...
بــــــــــــــله نانِ لواشی را که بابایمان به خانه آورده است را بر موتور خود سوار نموده و در حالِ بردن به منزل هستیم تا نان آوری را تکمیل نموده باشیم.... البته می بینی که ما در حال انتقالِ نان از منزل پدری خود هستیم همان کاری که امروزه زوج های جوان انجام می دهند و اینجاست که لازم است بگوییم:" بیچاره بابا...."
حالا فهمیدی بابا بودن چقدر سخت است....
وقتی دست دخترت را در دست جوانی میگذاری تا بروند و زندگی کنند آن هم جوانی که در بسیاری از موارد دخترک به انتخاب و اصرار خودش برگزیده است و پس از چند ماه و نهایتاً یک و اندی سال، دوباره او را بر سفره ات می بینی در حالی که اذعان می کند که :"تفاهم ندارد و قادر به ادامۀ زندگی نیست" و یا :"پسرک خائن بوده و ایشان بی خبر؟!" و یا:" پسرک پول تو جیبی از پدرش می گرفته و بی کار و بی عار؟!" و یا:" پسرک دستِ بزن داشته و روانی؟!" و یا این که دخترک را هوای دیگری برداشته است؟! و به عبارت دیگر نان آورِ خانه ای دیگر دخترک را هوایی کرده است....
و اینجاست که بابا بودن سخت می شود و مادر بودن نیز....
و اما پست امروزمان در مورد همان است که هوای دیگری کرده است...
وقتی از زبانِ یک رانندۀ آژانس می شنوی که همسرش بعد از دوازده سال زندگیِ عاشقانه او و دخترش را که یک معلول ذهنی ست رها می کند و می رود و همراهِ مردی می شود که زنش با دیگری بوده و دو بچه مانده است بر روی دستش، با خودت می اندیشی بر حسِ مادریِ مادری که در حق فرزند نیازمندِ خود مادری نکرده و می خواهد برای بچۀ مردم مادری کند!!!!!!!!!!!!!! و این است حال و روزت
و وقتی می شنوی که همین زن دختر خالۀ همسرش بوده... و با وجود ده سال اختلاف سنی با همسرش و عدم تمایل مرد به ازدواج با او، روزگاری اقدام به زدنِ رگِ دستش نیز نموده است... پس می گردی به دنبالِ عـــــــــــــــــــــــشق.... و عجیب نبودنش را حس می کنی...
و مرد دیگری را می بینی که سال هاست تمام زندگی اش را به پای زنِ خانه دارش ریخته است و در تمام این سال ها زن راضی بوده است و حالا به یک باره با وجود یک بچۀ دوازده ساله حرف از طلاق توافقی می زند و هم حق و حقوقش را می خواهد و هم بچه را می خواهد و هم شوهرش را دیگر دوست ندارد و هم...
و ما را عمیقا به فکر فرو می برد که اگر زنی شوهرش را واقعاً نمی خواهد و تحملش را ندارد چگونه است که هنوز در خانه اش مانده است و ادعای ارث و میراث و خرجی ماهیانه برای بچه می کند و حق و حقوق برای خودش و منظورش از حق و حقوق نصف تمام دارایی خانواده است.... و مدعی است اگر حق و حقوقش داده نشود همسرش را ترک نمی کند و تمکین هم نمی کند... به عبارتی می خواهد آنقدر بماند تا مردِ بینوا را به جایی برساند که حق و حقوقش داده شود و راحت برود... غافل از این که بچه بابا نیز می خواهد...
و ما نمی دانیم چه کسی همین واژۀ منحوس "طلاق توافقی" را مُد کرده است که خانواده ها را ویران می کند و بچه ها را نابود؟!
از این موارد این روزها زیاد می بینی...
و ما نفهمیدیم آخرش به کجا می رسد؟! و تا کی ادامه خواهد داشت تا این مُدی که در جامعۀ ما بوجود آمده است رخت بربندد و جامعۀ ما را ترک کند...و طبیعتاً چیزِ دیگری مُد شود....
تا کی قرار است با ساده لوحی برخی پدر و مادرها و گولِ حرفِ این و آن را خوردن زندگی ما بچه ها نابود شود؟!
عاقا جانِ مادرت اگر می خواهی فردا حرف از نبودنِ تفاهم بزنی خواهشا یک بچه را به دنیا دعوت نکن و او را بی سر و سامان...
عاقا جانِ مادرت آستانۀ صبر و تحملت را بالا ببر و اندکی بیشتر مشکلات اقتصادی را تحمل کن؟!
عاقا جانِ مادرت قبل از ازدواج اندکی اندیشه کن...و با دقت انتخاب کن...
همیشه یادت باشد که هنوز جامعۀ ما سنتی ست... هنوز یک زنِ مطلقه به چشم بدی نظاره می شود... هنوز هم دختری که انواع روابط دوستی را تجربه کرده از دید همه منحوس است...
پس با ساده لوحی خودت را جای دختر و زنی که در فیلم های ماهوارۀ خانه ات می بینی نگذار....
یادت باشد که فردا این نیز از مُد می افتد و چیزِ دیگری مُد می شود پس زندگی ات را بیهوده بر باد نده...
یادت باشد این نردبانی که امروز از همسر و فرزندت می سازی و بالا می روی برایت آرامش نمی آورد...
××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××
توضیح نوشت 1: عاقا جانِ مادرت جبهه گیری نکن... روزی برای مردها نیز یک پست خواهیم نوشت و در مبحث خیانت ها و بی وفایی ها و کتک زدن ها و بیکاری و بی عاری شان بحث خواهیم کرد
توضیح نوشت 2: این فقط بیان یک درد اجتماعی و دردِ دل است و خطاب به هیچ بنی بشر خاصی نیست...