علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

نان آورِ خانه...

1392/9/7 16:49
نویسنده : الهام
431 بازدید
اشتراک گذاری

حتی اگر مادرِ خانواده نیز شاغل باشد ولی باز هم عنوان مقدسِ "نان آور خانه" به پدر اطلاق می شود... می دانی چرا؟! چون اگر روزی از روزها خدای ناکرده سفره از نان خالی شود همۀ چشم ها به سوی پدر نشانه می رود و به عبارتی همۀ کاسه کوزه ها سر پدر خانواده می شکند...شیطان

و ما از هم اکنون این نقش را بر عهده گرفته ایم و بسیار تلاش می کنیم که آن را به بهترین نحو به انجام برسانیم...

بــــــــــــــله نانِ لواشی را که بابایمان به خانه آورده است  را بر موتور خود سوار نموده و در حالِ بردن به منزل هستیم تا نان آوری را تکمیل نموده باشیم.... البته می بینی که ما در حال انتقالِ نان از منزل پدری خود هستیم همان کاری که امروزه زوج های جوان انجام می دهند و اینجاست که لازم است بگوییم:" بیچاره بابا...."

حالا فهمیدی بابا بودن چقدر سخت است....

وقتی دست دخترت را در دست جوانی میگذاری تا بروند و زندگی کنند آن هم جوانی که در بسیاری از موارد دخترک به انتخاب و اصرار خودش برگزیده است و پس از چند ماه و نهایتاً یک و اندی سال، دوباره او را بر سفره ات می بینی در حالی که اذعان می کند که :"تفاهم ندارد و قادر به ادامۀ زندگی نیست" و یا :"پسرک خائن بوده و ایشان بی خبر؟!" و یا:" پسرک پول تو جیبی از پدرش می گرفته و بی کار و بی عار؟!" و یا:" پسرک دستِ بزن داشته و روانی؟!" و یا این که  دخترک را هوای دیگری برداشته است؟! و به عبارت دیگر نان آورِ خانه ای دیگر دخترک را هوایی کرده است....

و اینجاست که بابا بودن سخت می شود و مادر بودن نیز....

 و اما پست امروزمان در مورد همان است که هوای دیگری کرده است...

وقتی از زبانِ یک رانندۀ آژانس می شنوی که همسرش بعد از دوازده سال زندگیِ عاشقانه او و دخترش را که یک معلول ذهنی ست رها می کند و می رود و همراهِ مردی می شود که زنش با دیگری بوده و دو بچه مانده است بر روی دستش، با خودت می اندیشی بر حسِ مادریِ مادری که در حق فرزند نیازمندِ خود مادری نکرده و می خواهد برای بچۀ مردم مادری کند!!!!!!!!!!!!!! و این است حال و روزتآخ

و وقتی می شنوی که همین زن دختر خالۀ همسرش بوده... و با وجود ده سال اختلاف سنی با همسرش و عدم تمایل مرد به ازدواج با او، روزگاری اقدام به زدنِ رگِ دستش نیز نموده است... پس می گردی به دنبالِ عـــــــــــــــــــــــشق.... و عجیب نبودنش را حس می کنی...

و مرد دیگری را می بینی که سال هاست تمام زندگی اش را به پای زنِ خانه دارش ریخته است و در تمام این سال ها زن راضی بوده است و حالا به یک باره با وجود یک بچۀ دوازده ساله حرف از طلاق توافقی می زند و هم حق و حقوقش را می خواهد و هم بچه را می خواهد و هم شوهرش را دیگر دوست ندارد و هم...

و ما را عمیقا به فکر فرو می برد که اگر زنی شوهرش را واقعاً نمی خواهد و تحملش را ندارد چگونه است که هنوز در خانه اش مانده است و ادعای ارث و میراث و خرجی ماهیانه برای بچه می کند و حق و حقوق برای خودش و منظورش از حق و حقوق نصف تمام دارایی خانواده است.... و مدعی است اگر حق و حقوقش داده نشود همسرش را ترک نمی کند و تمکین هم نمی کند... به عبارتی می خواهد آنقدر بماند تا مردِ بینوا را به جایی برساند که حق و حقوقش داده شود و راحت برود... غافل از این که بچه بابا نیز می خواهد...

و ما نمی دانیم چه کسی همین واژۀ منحوس "طلاق توافقی" را مُد کرده است که خانواده ها را ویران می کند و بچه ها را نابود؟! 

از این موارد این روزها زیاد می بینی...

 و ما نفهمیدیم آخرش به کجا می رسد؟! و تا کی ادامه خواهد داشت تا این مُدی که در جامعۀ ما بوجود آمده است رخت بربندد و جامعۀ ما را ترک کند...و طبیعتاً چیزِ دیگری مُد شود....

تا کی قرار است با ساده لوحی برخی پدر و مادرها و گولِ حرفِ این و آن را خوردن زندگی ما بچه ها نابود شود؟!

عاقا جانِ مادرت اگر می خواهی فردا حرف از نبودنِ تفاهم بزنی خواهشا یک بچه را به دنیا دعوت نکن و او را بی سر و سامان...

عاقا جانِ مادرت آستانۀ صبر و تحملت را بالا ببر و اندکی بیشتر مشکلات اقتصادی را تحمل کن؟!

عاقا جانِ مادرت قبل از ازدواج اندکی اندیشه کن...و با دقت انتخاب کن...

همیشه یادت باشد که هنوز جامعۀ ما سنتی ست... هنوز یک زنِ مطلقه به چشم بدی نظاره می شود... هنوز هم دختری که انواع روابط دوستی را تجربه کرده از دید همه منحوس است...

پس با ساده لوحی خودت را جای دختر و زنی که در فیلم های ماهوارۀ خانه ات می بینی نگذار....

یادت باشد که فردا این نیز از مُد می افتد و چیزِ دیگری مُد می شود پس زندگی ات را بیهوده بر باد نده...

یادت باشد این نردبانی که امروز از همسر و فرزندت می سازی و بالا می روی برایت آرامش نمی آورد...

××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

توضیح نوشت 1: عاقا جانِ مادرت جبهه گیری نکن... روزی برای مردها نیز یک پست خواهیم نوشت و در مبحث خیانت ها و بی وفایی ها و کتک زدن ها و بیکاری و بی عاری شان بحث خواهیم کردبامن حرف نزن

توضیح نوشت 2: این فقط بیان یک درد اجتماعی و دردِ دل است و خطاب به هیچ بنی بشر خاصی نیست...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

فهیمه
7 آذر 92 18:00
سلام الهام جون اول از همه به آقا علیرضای نان آور خانواده تبریک میگم که از همین الان داره تمرین میکنه که در آینده به مشکل برنخوره الهام جون تمام صحبت های شما را قبول دارم. و به یک چیز دیگه که من معتقدم اینه که هیچ چیز اتفاقی، تو زندگی آدم رخ نمیده مطمئن باشید پشت این قضیه یه چیز دیگه ای هم هست که این آقای محترم به شما نگفتن و هیچ وقت ما نمی تونیم قضاوت کنیم چون نمی دونیم چی به سر اون خانم اومده که تونسته این کار رو بعد از 12 سال زندگی اون هم از نوع عاشقانه انجام بده حتماً اون هم دلیلی برای این کارش داره البته آدم های از این دسته بسیارند که بدون هیچ دلیلی این کار رو انجام میدن فقط به خاطر یک هوس زودگذر که متأسفانه همه این کارها هم نشأت گرفته از فیلم هایی هست که پخش میشه. (در طول عمر همه ما، بارها و بارها مسیر زندگیمون عوض میشه و عاقل کسی هست که در هر مسیری که قرار گرفت حسرت مسیر قبلی رو نخوره و به زندگی به نحو احسن ادامه بده و از هر شرایطی نهایت لذت رو ببره) موفق باشید و سربلند
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربون راستش رو بخوای در مورد اول نمی تونم قضاوت کنم چون من فقط شنیدم... با این حال خیلی ها رو می شناسم که با وجود بچه هایی با این مشکلات و دقیقاً به خاطر بچه هاشون موندند و با وجود مشکلات زیادی که حتی با همسرشون داشتند زندگی کردند...شوهرش می گفت گفته خسته شدم و بعد از چند ماه هم با مرد دوم ازدواج کرده... و بخاطر ترک بچه و شوهرش از خانوادۀ خودش و همسرش طرد شده... خدا رو شکر ما جای اونا نیستیم ولی به نظرم خیلی عجیب میاد!! ولی متاسفانه مورد دوم رو از نزدیک شاهد بودم و چیزی جز ساده لوحی و هوس زودگذر رو دلیل این کار نمی بینم و عاقبت این بچه ست که بیشترین ضربه رو می بینه و من می گردم به دنبالِ حس مادری... اتفاقا با این آدم صحبت هم کردم و حرف هاش چیزی جز بهانه تراشی های بیخود نبود... حرف آخرتون هم کاملا درسته... آدم همیشه باید تلاش کنه و با فکر و تدبیر مسیر زندگیش رو درست انتخاب کنه و بعد از قرار گرفتن در مسیر، درست زندگی کنه... ممنونم از حسن توجه شما فهیمۀ عزیزم
sahar
7 آذر 92 19:34
کلا درد های اجتماعی واقعا چیز پیچیده ای هستند . آدم نه میتونه قضاوت کنه و نه میتونه راه حلی پیدا کنه ! فقط میتونه متاسف باشه .
الهام
پاسخ
خیلی از دردهای اجتماعی راه حل دارند ولی وقتی به موقع راه حل ارائه نمیشه مشکلات اساسی پیش میاد! و از اون مهمتر وقتی خودِ شخص این کار و درد نمی بینه و اون رو به روز بودن می بینه مشکل عمده تره... متاسفانه...
مامان آرمينا
7 آذر 92 19:45
الهام جون خيلي قشنگ نوشتي .يعني واقعيت رو ميگي ماجراهايي از اين دست كه گفتي اين روزا خيلي به گوشم ميرسه ومناصلا باورم نميشه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست بله متاسفانه... اینقدر زیاد شده که ما میگیم مُد شده
مامان بردیا
8 آذر 92 12:03
_♥♥_♥♥آپم _♥♥___♥♥آپم _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم ____♥♥___♥♥__♥♥آپم ___♥___________♥آپم __♥_____________♥آپم _♥_____♥___♥____♥آپم _♥___///___@__\__♥آپم _♥___\\______///__♥آپم ___♥______W____♥آپم _____♥♥_____♥♥آپم
lمحمد
8 آذر 92 20:20
سلام بر بزرگ مرد نان اور خانه حالا دیگه میشه رو دامادم حساب باز کرد. سلام خاله الهام این قضیه طلاق داره مد میشه به نظر من یکی از دلایلش اینه که خانم های امروز خیلی خیلی چشم وهم چشمی می کنند.
الهام
پاسخ
سلام عموی مهربون. شما همیشه می تونید روی من حساب کنید بله متاسفانه. یکی از دلایلش هم چشم و هم چشمیه
الهام(مامان اميرحسين)
9 آذر 92 6:40
الههههي چقدر زحمت ميكشه نان آور خونتون! دلم براش سوخت!
الهام
پاسخ
واقعا ناراحت کننده ست واقعا زحمتش خیلی زیاده
(زهره)مامان فاطمه
9 آذر 92 12:09
خوشبحال اون دختری که علیرضا جون براش نان بیاره درمورد مسائل گفته شده باید بگم که منم خیلی از این چیزا میشنوم ولی من نظرم اینه وقتی مادر شدی دیگه به خودت تنها تعلق نداری که بخوای بخاطر عشقو وهزار چیز دیگه از بچه وزندگی و...بگذری
الهام
پاسخ
فدای خالۀ با محبت خودم صد در صد با حرف شما موافقم عزیزم
(زهره)مامان فاطمه
9 آذر 92 12:13
الهام جونم دیگه که وبم سبک شده چرا نمیااااااااااااااااااایی
الهام
پاسخ
عزیزم دو روزه تو قحطی اینترنت به سر می برم و با بستۀ افزایش سر می کنم. به خاطر همین بسته رو نگه داشتم برای روز مبادا و نتونستم صفحۀ اضافه باز کنم. تازه اینترنتم وصل شده الان میام خدمتتون عزیزم.