علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ســــــــــــــــــــــــــــُر بخوریم!

1392/9/18 9:23
نویسنده : الهام
637 بازدید
اشتراک گذاری

از عجله کردن خیلی بدمان می آید... آن هم از نوع عجله کردنِ مادرماناوه

این روزها فقط سه روز هفته را میهمان مهد هستیم یعنی دقیقاً از اول آبان که هوا تریپ سرمایی به خود گرفت مادرمان فقط در موارد اجبار ما را به مهد می سپردند و این مدل مهد رفتن علی الحساب تا آخر آذر ادامه دارد...

شما را نمی دانیم ولی ما که به تازگی علاقۀ وافری به مهد پیدا کرده ایم و با خاله مهرنوش مان روابط بسیار حسنه برقرار نموده ایم. همین دیروز بود که به وقت رسیدن به مهد برای ترکِ آغوشِ مادرمان و رفتن به بغلِ خاله مهرنوش لحظه شماری می کردیم به گونه ای که مادرمان بدجور به یأس فلسفی مبتلا شدند که حالا بیا و زحمت بکش و بچه بزرگ کن... آن هم بچه ای که مادرش را به اندکی بازی و اسباب بازیِ مهد و صد البته یک خالۀ مهربان می فروشدخنده

مسیری که ما را به مهد می رساند کوتاه نیست ولی از آنجا که کوچه ها یکی در میان یک طرفه است استفاده از ماشین آن را دورتر می کند به همین دلیلِ منطقی، برخی روزها که هوا آنقدرها هم سرد نیست و از آلودگی هوا نیز خبری نیست، اعتدالِ هوا به ما اجازه می دهد که با کالسکه به مهد برویم... 

از آن جا که ریاضی و فیزیک خواندن در عمق جان مادرمان نفوذ کرده است ایشان به شدت تابع قضیۀ حمار هستند و برای کوتاه نمودن مسیر خود از وسط یک پارک بزرگ عبور می کنند... اگر فکر می کنی این عبور کردن از پارک جهت روحیه دادن به اینجانب است سخت در اشتباهی چون به علت عجلۀ مادرمان، علاوه بر این که از بازی با وسایل پارک خبری نیست ی مادرمان موقع رفتن با یک داستانِ کامیونی چنان حواس ما را پرت می کنند که بدون هیچ دردسری از کنار وسایل بازی رد می شویم و آب هم از آب تکان نمی خورَد...ناراحت به امید روزی که ما نیز قادر شویم حواس مادرمان را پرت کنیمچشمک

و همه اش تقصیر همین هوای سرد است که آدم را بدجور خانه نشین می کند، قبل ترها مادرمان بعد از برگشت از سرِ کار و فارغ از اضطرابِ دیر رسیدن و حتی با وجود خستگی به ما اجازه می دادند در پارک بازی کنیم... و اما این روزها همین هوای سرد ما را به بازی های خانگی پناهنده می کند.

و بازی امروزمان سرسره بازی است. ما به یاد ایام کودکی که پیشرفت های عظیمی در امر ســــــــُر خوردن با استفاده از صندلی کسب نموده بودیم امروز باز هم می رویم سراغ همان صندلی محبوب مان....

ورژن های سرسره بازی سابقِ ما را می توانی در پست های آموزش سرسره بازی در منزل و سرسره بازی پیشرفته ببینی!

و حالا که به لطف پروردگار قد کشیده ایم دیگر صندلی های منزل قادر به ســــــــــــــُر دادن مان نیست!

و امـــــــــا این ما هستیم که با قدی که صندلی حریفِ سُر دادنش نیست باز هم مایلیم سُر بخوریم...آخر می دانی سُر خوردن هم عالمی داردنیشخند

گونه های جدید سرسره بازی را می توانی در ادامۀ مطلب ببینی...

ابتدا از سمت دیگر صندلی بالا می رویم...

و حالا از مادرمان برای سر خوردن اجازه می گیریمسبز باور کنسبز آخر ما کودکی هستیم اجازه گیرزبان

و پس از کسبِ اجازه از مادرمان لبخند ملیح می زنیم...لبخند

و هم زمان با سُر خوردن هورا می کشیم...هورا (یــــــــــــــــــــــــــــــــَ)

می دانیم هوایی شدی و کلی دلت می خواهد تو هم سُر بخوری... دلت نخواهد... آخر این صندلی بینوا حریفِ منِ 90 و اندی سانتی هم نمی شود چه برسد به شما که شاخِ شمشادی ماشاءَ الـــــــــــــــــــــــــــهشیطان

بعد از این که می بینیم صندلی حریف قد و قامتمان نمی شود متوجه اشتباه در محاسباتِ خود می شویم و به فکر فرو می رویم آن هم از نوعِ داش مشدیگاوچران

و نهایتاً تصمیم می گیریم که این گونه تمامِ طولِ صندلی را طی کنیم...نیشخند

باور کن مادرمان اجازه نمی دهد و ترسِ آن را دارد که صندلی مان خراب شود و الّا حالا که قد شاخِ شمشادت اجازۀ سُر خوردن را به تو نمی دهد، از تو نیز دعوت می نمودیم لااقل به این شیوه ســــــــــــــــــــــــُر بخوریزبانخجالت

البته راهِ دیگری هم هستمتفکر تو که نیازی به کسبِ اجازه از مادرت نداری پس خوب گرم پوش کن، عازم پارک شو و از سرسره بازی لذت ببرعینک نگرانِ بزرگ بودنت نیز نباش به این دلایلِ منطقی: اول این که کودکی لازم است... دوم این که کودکی باید کرد... و سوم اینکه پارک خلوت است و کسی تو را در حالِ سرسره بازی نمی بیندشیطان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

(زهره)مامان فاطمه
18 آذر 92 9:40
قربونه خودتو وبازیهای اختراعیت علیرضا جونم . ماشااله هزار ماشااله رشیدیا به مامانی رفتی یا بابایی
الهام
پاسخ
قربون خالۀ مهربونم البته خیلی هم رشید نیستم آاااا... معمولیم... مامانم و که دیدید... بابام رو هم که دیدید... فکر کنم من 50/50 باشم
مامان پارسا
18 آذر 92 10:58
عزيزم بهتر است پايتان را در يك كفش كنيد و از مادرتان بخواهيد برايتان سرسره خريده و در وسط خانه بگذارد تا مجبور نشويد فكرتان را به كار بياندازيد و از صندلي استفاده كنيد
الهام
پاسخ
به به عجب فکر خوبی حالا که نمی تونیم بریم پارک،بهتره پارک رو به خونه بیاریم فقط یه مشکلی هست اون هم متراژ پایین خونه مونه. هفتاد متر دیگه جایی برای جولان دادن سرسرۀ من نداره
الهام مامان یسنا
18 آذر 92 17:41
عزیزم قربونت برم سرسره بازی دلت میخواد. انشالله زمستون تموم بشه و راحت بری پارک و حسابی کیف کنی و دست از سر صندلی بینوای مامانت برداری.
الهام
پاسخ
آره خاله جونبدجور دلم هوای سرسره بازی کرده به امید آن روز
sahar
18 آذر 92 20:54
الهام
پاسخ
ممنونم از حضور پرمهرتون خاله سحر عزیزم
mamane m@ni
19 آذر 92 0:15
علی رضا جون بدجوری ما رو به فکر فرو بردی این روزا بدجوری پارک خلوته راستی رنگ شلوارتم با سرسرت ست کردی
الهام
پاسخ
پس الان وقتشه. مامانِ من وقتی دانشجو بود هر وقت می رفتند اردو به یه شهر دیگه از فرصت و نبودِ آشنا تو اون شهر استفاده می کرد و آآاااااااااااااای سُر می خورد و تاب تاب می کرد ممنون خاله جون.
مامان آرمينا
19 آذر 92 0:23
ماشالله به قد و بالاي بلندت عزيزم .الهام جون شما ها كه به راحتي دسترسي به خانه بازي داريد اين گل پسر ما رو ببر تا دلي از عزا در بياره و حسابي سرسره بازي كنه. بچه ها هر چقدر بزرگتر بشن نياز بيشتري به بيرون رفتن دارن .آرمينا اين روزا كه خيلي بيرون نميريم همش دست ميكشه به سمت بيرون و بعد به سرش(يعني اينكه كلاه سرم بكن بريم بيرون).ميمونم چي جوابش رو بدم
الهام
پاسخ
مرسی خاله مریم عزیزم آخه می دونی پارک دسترسی به پارک راحت تره چون تو مسیره، ولی رفتن به خانۀ بازی مستلزم برنامه ریزی هست که واقعاً مشقت باره و هیچوقت جور نمیشه فدای آرمینای ناز خاله که عاشق پارکه
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 آذر 92 20:11
ماشالله به علیرضا جونم مهد رفتن علیرضا هم برا خودش داستان داره هااااااا من که دیگه فاطمه رو نذاشتم بره مهد الان یک هفته میشه از بس از اول مهر تا حالا 10 بار مریض شده دیگه خسته شدم گفتم نذارم بره دیگه چیزیش نمونده از این همه بیماری وویروس که از بچه های مهد گرفته علیرضا جون رو ببوسید
الهام
پاسخ
ممنونم ناهید جون. آره دیگه حکایتی شده این مهد رفتن علیرضا خان وای چه بد من برای جلوگیری از ویروسی شدن، بهش شربت مولتی ویتامین سندروس دادم که زینک داره و مقاومت بدن و بالا می بره. خدا رو شکر فعلا مشکلی نداره
مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
19 آذر 92 20:12
ممنون که نگرانمون بودید ما از زلزله جان سالمی فعلا بدر کردیم شرح وحال خود وجریان زلزله رو تو وبم گذاشتم اگه دوست داشتید می تونید بیاین مطالعه کنید
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم. وظیفه ست، پس دوستی به چه دردی می خوره باشه عزیزم. حتما میام
مامان محمدحسین
19 آذر 92 22:16
خاله قربون قدت بره... خوشم میاد این همه وسایل بازی و سیسمونی بخر ....آخر با وسایل جهیزیه خودشون رو سرگرم میکنن... پسر من که عاشق ظروف چینی شده و تا حالا چند تا شو شکسته....
الهام
پاسخ
خدا نکنه خاله جون مهربونم همین و بگو اینا همه اش به جهیزیۀ ما دست درازی می کنند. پس محمد حسین جون هم کارهای خطرناک می کنه
شایان
19 آذر 92 23:22
سلام ببخشید یه مدت بهتون سر نمی زدم سرم شلوغ بود ماشاالله بزنم به تخته پسرتون خیلی بزرگ شده
الهام
پاسخ
سلام خواهش می کنم آقا شایان متاسفانه من هم یه مدته خیلی گرفتارم و نتونستم بهتون سر بزنم ممنون از لطفت محصل
(زهره)مامان فاطمه
20 آذر 92 14:13
بابا نسبت به فاطمه با 83سانت قد رشیدههههههههههههههههههه
الهام
پاسخ
عزیزم قیاس مع الفارقی کردی آاااا آخه فاطمه جون دختره. علیرضا هم از فاطمه گلی بزرگتره زهرۀ عزیزم.
پرهام ومامانش
4 دی 92 23:10
بوسسسسسس برای علیرضاییی که تکه همخودش هم کاراش