علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مراسم صبحگاه علیرضا خان...

1392/9/20 0:09
نویسنده : الهام
373 بازدید
اشتراک گذاری

ما عادت داریم وقتی از خواب بیدار می شویم اگر مادرمان در خوابِ ناز باشند بدون توجه به ساعتی که مادرمان سر بر بالین نهاده اند، با راه رفتن بر روی متکا و طبیعتاً لگدمال کردنِ موهای مبارک ایشان، خواب را از سرشان بیرون کنیم آخر می دانی ما اصلاً عادت نداریم خودمان بیدار باشیم و مادرمان به خوابشیطان

و امــــــــــــــــا اگر ایشان را بیدار بیابیم و در اطراف خود مشاهده نکنیم بدون این که کوچکترین آه و ناله ای را از خود ساطع  کنیم و یا این که خدای نکرده اشکی را از چشمان خود روان کنیم آرام از تخت پایین می آییم و در آستانۀ در می ایستیم...لبخند

در انجام تمام این امورات ما بسیار بی صدا عمل می کنیم ولی نمی دانیم مادرمان چگونه حضور ما را حس می کند...

پوزیشن مادرمان دقیقاً این است: با موهای نامرتب و صورت نشسته پشت لپ تاب نشسته است و عمیقاً در حال تفکر است... و دارد از بیدار نبودن و شیطنت نکردنِ ما سوء استفاده می کند و امور مربوط به پروژه هایی را رفع و رجوع می کند که تمامی ندارد و هرگز بی خیالِ آن ها نمی شود، و اگر دزد همۀ خانه مان را ببرد مادرمان را پروژه هایشان می برد و البته نی نی وبلاگ همیول

کلا زمانی که مادرمان یک پروژۀ جدید می گیرد هوش و حواسشان نیز با پروژه شان می رود... همین هفتۀ گذشته وقتی پس از هشت ساعت که در منزل نبودیم،به منزل بازگشتیم در را باز یافتیم و همه جا را تاریکتعجب مادرمان کفش های دایی محسن را دمِ در دیدند و تصورشان این بود که دایی محسن زودتر رسیده اند و در اتاق به خوابِ ناز رفته اند و حواسشان به در نبوده است غافل از این که دایی محسن صبح با کفش دیگری رفته بودند...عینک

بـــــــــــــــــــــله مادرمان در نتیجۀ حواس پرتی درِمنزل را محکم نبسته بودند و به علت وجود درزگیری که بابایمان به تازگی نصب کرده اند، در باز شده بود و هشت ساعت تمام در گشودگی کامل به سر بُردتعجب

حالا مادرِ ما را باش که بعد از این که کاملاً متوجه عمق فاجعه و دسته گلی که به آب داده بودند، شدند به جای این که به مثالِ سایر آدمیزادها اول از همه سراغ طلا و چیزهای باارزش تر باشند، اول از وجود لپ تاپ خود اطمینان حاصل کردند... آخر لپ تاپ برای ایشان یک موجود حیاتی به حساب می آیدعصبانی

دومین مسأله ای که توجه مادرمان را به خود جلب کرد بی نظمی بیش از حد منزلمان و پهن شدنِ فلش کارت های اینجانب بود که بی نظمیِ مفرطی به سیستم بخشیده و مادرمان به دلیلِ همان عجلۀ همیشگی که به هنگامِ بردنِ ما به مهد دارند فرصتِ مرتب کردنش را نیافتند سبز

البته ما معتقدیم اگر دزد به منزلمان می زد با دیدنِ آن شرایط قطعاً  فرار را بر قرار ترجیح می داد... شاید هم دلش به حالِ مادرمان می سوخت و خانه را برایش مرتب می کرد...

حالا در آن گیر و واگیر مادرمان نگرانِ این بودند که نکند در باز بوده و همسایه منزل بی نظم ما را دیده باشدخنده و تصور کن که همسایۀ روبرویی ما یک آقا+یک پسر ده ساله است که به تنهایی زندگی می کنند و شواهدِ ناشی از سر به زیریِ ایشان نشان داده است که اگر صد سال درِ منزلمان باز باشد ایشان محترم تر از آن هستند که نگاهشان را به سمت منزل ما منحرف کنند...

و حالا برگرد به آستانۀ در و همین مادرِ حواس پرتِ ما را داشته باش وقتی ما را در آستانۀ در می بیند: "سلام پسرم! صبح بخیر!" و سریعاً روی زمین می نشیند و دستانش را باز می کندبغل و ما هم تلو تلو خوران و با دستانی باز به سمتش می دویم و ما را محکم در آغوش می فشارد و حســـــــــــــــابی قربان صدقه مان می رود و بسی اعتماد به نَفَسمان را بالا می بَرَداز خود راضی و ما بدجوری عاشق این حرکت مادرمان هستیمقلب

و صبح بود و سه شنبه بود؛ امروزمان را می گوییم .... و ما خواب بودیم آخر ما عادت داریم تا لنگ ظهر بخوابیم...

وقتی چشمان خود را گشودیم کسی را در اطراف خود ندیدیم و وقتی در آستانۀ در قرار گرفتیم دایی محسن مان را دیدیم دقیقاً در همان پوزیشن مادرمان پشت لپ تاپ نشسته بود البته با موهایی مرتب تر از مادرمان، در حالی که هندزفری را تا خرخره در گوش خود فرو برده بودند و در حال گوش دادن به فایل های کلاسی خود بودند...

و نه مادری بود و نه آغوشی و نه قربان صدقه ای...

سپاس دایی محسن را که به نوبۀ خود به ما انرژی داد ولی دایی محسن که مادر نمی شود برای ما...

... و باز هم پروژه مادرمان را از ما گرفته بود و با خود برده بود برای تشکیل یک جلسه و پایانِ کار...

و امروزمان را خالی از انرژی کرد و خالی از اعتمادِ به نَفَسگریه

و آیا جایز است که ما تنفر خود را از هر گونه پروژه ای اعلام نماییم؟! و آیا اعتراض ما وارد است؟!عینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان بردیا
20 آذر 92 8:38
فدات بشم اعتراض تو و همه ی نی نی هایی که مامان شاغل دارن کاملا وارده آدم هرکاری میکنه که نبودنهاشو جبران کنه ...باز کمه
الهام
پاسخ
ممنون از این که از من حمایت می کنید
(زهره)مامان فاطمه
20 آذر 92 14:12
الهی بمیرم برای علیرضای عزیزم ایشااله زودتر پروژهای مامانی تموم شه .واقعا در آپارتمان باز بوده خیلی شانس آوردی خداروشکر . میگم اگر فکری بحال موهات موقع پیاده روی علیرضا روی متکا به ذهنت رسید به منم بگو البته فکری غیراز کوتاهی چون بیفایده است
الهام
پاسخ
خدا نکنه زهره جون از اونجا که من خودم دنبال دردسر می گردم باید بگم که افسوس که این پروژه ها تمومی نداره آره خدا رو شکر کسی نیومده فکر کن وقتی اومدم در باز بود و لپ تاپ دقیقا جلوی در روی میز. خونه هم بدجوری به هم ریخته متاسفانه راه حلی به ذهنم نمی رسه و الّا خودم و نجات می دادم عزیزم
مامان کیامهر
21 آذر 92 16:04
آخ یاد خود کوچکم افتادم که وقتی بیدار میشدم و مامانم نبود روزم داغون میشد بنابراین ...... این خاله کاملا درکت میکنه اما پسر این خاله برعکس اگه صبح بیدار بشه و مامانشو ببینه . روزگار بر وفق مرا د
الهام
پاسخ
پس شما هم با من وجه اشتراکی این چنینی داشتید مامانِ من مجبوره همیشه برای ردیف شدنِ برنامه اش از ساعت 10 صبح به بعد چندین نفر و ببینه که مجبور نشه من و کلۀ صبح زابه راه کنه
فهیمه
26 آذر 92 7:20
عاقا اعتراض وارده
الهام
پاسخ
از شما خالۀ مهربون و حامی عزیزم بسیار سپاسگزارم
پرهام ومامانش
4 دی 92 23:09