همه به پیش!!
شما را نمی دانیم ولی ما که بدجور از قافلۀ عکس های یلدایی جا ماندیم...همه اش هم تقصیر این بارانِ بد موقع بود همین هفتۀ قبل بود که مهد، طی نامه ای از مادرمان خواست که ما را برای انداختنِ چند عدد عکس یلدایی ، روز چهارشنبه به مهد ببرند و مادرمان
وقتی صبح شد مشاهده شد که باران شدیدی باریدن گرفته است و اینگونه شد که مادرمان از تبدیل شدند به و از آن جا که خدا آژانس را از مادرمان گرفته بود!، فرصت عکسِ یادگاری انداختن در معیت دوستان از ما صلب شد... به همین راحتی
و اما یلــــــــــــــــــــــدا...همان که مادرمان عاشقِ آن است...و برای رسیدنش لحظه شماری می کند...
مادرمان تا به حال چندین بار نقش بزرگترها را در مراسم شب یلدا بر عهده گرفته است... سال اولی که مادرمان تازه ازدواج کرده بودند برای شب یلدا عازم ولایت شدند تا در منزل مادرجانمان پذیرای خانوادۀ پدری مان باشند که برای عروس شب چله ای آورده بودند....البته ما موجود نبودیم
یلدای سال بعد ما همچنان موجود نبودیم و مادرمان پذیرای خاله مهدیه مان بودند
سال بعد ما نیز در مراسم شب یلدا تشریف فرما شدیم و البته باز هم در منزل مادرجانمان مراسم یلدا را سپری نمودیم...
و اما سال قبل و در یک سال و چهارماهگی خانوادۀ پدری میهمان ما بودند و مادرمان از خاله مهدیه و آوینا جان و عموجانمان نیز برای یلدا دعوت کردند...
و اما امسال نیز مادرمان برای برگزاری این مراسم داوطلب شده اند... مادرمان بدجوری از برگزاری این سنت حسنه و جمع شدن همه دورِ هم لذت می برند و از هم اکنون اندر تدارک مراسم یلدای امسال هستند... و ما نیز بس که کاری هستیم با کامیونمان در خدمت مادرمان
و اینک، این آقا علیرضا خان نوری و این هم یک عدد باربَری که تازه افتتاح شده...
جهت مشاهدۀ کمک های عظیمی که به مادرمان روا داشتیم بیا به ادامۀ مطلب...
همۀ اسباب بازی هایمان را در پوزیشن قدم رو قرار داده ایم و برای رفتن به مراسم یلدا از هم اکنون به حالت آماده باش به صف کرده ایم...
محتویات را مشاهده می کنی: چند عدد ماشین کوچک، یک عدد گلدان، موتور کوچکمان، و یک عدد جیک جیک (به زبانِ ما: دیک دیک، آخر نیست که ما عربی هم بلدیم به خروس می گویم:"دیک")
و بعد از کمی گردش در منزل تعدادی مکعب نیز به جمع بالا اضافه می کنیم+ یک عدد کاغذ که در نقش سایبان عمل می کند
پس از این که این گروه را به مقصد می رسانیم به دنبالِ سرگرمی دیگری می رویم و ساعاتی بعد، می رویم سراغ آن یکی ماشینمان که جدیداً با اعمال نیروی فراوانی که بر آن وارد کرده ایم سقف آن را برداشته و آن را به یک خودروی روباز تبدیل کرده ایم
و همان محتویات قبلی را با اعمال فشار و نیروی فراوان+ نق زدن های متوالی و در نتیجه کمک های مادرمان بر آن سوار می کنیم...
و هزاران بار آن ها را جابجا می کنیم تا همۀ خرت و پرت هایمان در آن جای گیرد
در این جا موبایل معروفمان، یعنی همان کنترل ضبط ماشین، را نیز به محتویات اضافه می کنیم
اگر این سوال برایت پیش آمده است که این کمک های ما چه ربطی به یلدا داشت باید بگوییم که در نتیجۀ سرگرم شدنمان با باربری، اینجانب دست از سرِ مادرمان برداشته و فرصتی برای ایشان پیش می آید تا بتوانند مدتی را نیز میهمان سایت های مختلف باشند تا بتوانند برای یلدا سفره آرایی کنند...