علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سمندون!

1392/9/21 11:50
نویسنده : الهام
2,261 بازدید
اشتراک گذاری

ما که ندیده ایم و یادمان نیست ولی دایی محسن مان می گویند که ما در تخم مرغ خوردن عجیـــــــــب شباهتی به سمندون بینوا داریم و عجیــــــــــــب دست ایشان را از پشت بسته ایم...

و از آن جا که مادرمان نیز به هنگام شنیدن این کلام از دایی محسنمان لبخند ملیح می زنند پُر واضح است که دایی محسنمان پُر بیراه هم نمی گویند!متفکر

همین  سه شنبه بود که در نبودِ مادرمان میهمانِ دایی محسن مان بودیم و از آن جا که مادرمان برای حداقل هزاران بارِ متوالی تأکید کرده بودند که بعد از بیدار شدنمان از خواب برایمان تخم مرغ بپزند ایشان نیز اطاعت امر نموده و البته فقط دو ساعت بعد از بیدار شدنمان همت نموده و برایمان تخم مرغ شکستند...

حالا شما تصور کن که ما دو ساعتِ تمام در گرسنگی به سر برده بودیم و دایی محسن مان فقط دو عدد تخم مرغ شکسته بودندتعجب آن هم یکی برای ما و یکی برای خودشانتعجب البته ایشان حق داشتند چون قدرت تخم مرغ خوری ما را دستِ کم گرفته بودندچشمک

خلاصه این که تخم مرغ ها در بشقاب قرار گرفت و طبق دستور مادرمان خنک شد و به تکه های ریز تبدیل شد و حواس پرتی دایی محسن مان باعث شد سهم خود را نیز به تکه های ریز تبدیل کنند. ایشان کنارِ ما نشستند و دو تکۀ کوچک در دهانِ ما گذاشتند و دو تا تکه هم خودشان خوردند...

در همین حال اتفاق باحالی رُخ داد.... گوشی دایی محسن مان زنگ خورد و ایشان بلند شدند ما نیز در یک حرکت استثنائی کل تخم مرغ ها را به هر زحمتی شده در تمامِ حجمِ دهانِ خود جا داده و تقریباً در آستانۀ انفجار بودیم که دایی محسن مان سر رسیدند و تعجبنگران

دایی محسن مان از ترس این که حرفی بزنند که به ما بربخورد و خدای نکرده نوای جانسوز سر دهیم و تخم مرغ ها در گلویمان گیر کند، سکوت محض اختیار کردند تا به ندرت بتوانیم تخم مرغ ها را قورت بدهیم و دهانِ خود را خالی کنیم و در تمامِ این مدت در نگرانی محض به سر می بردندنگراناوهاسترس

و این ما بودیم که با همان دهانِ پر به تکه های خیلی ریزِ باقی مانده در بشقاب هم رحم نکردیم و آن ها را نیز به محتویات دهانِ در آستانۀ انفجارمان اضافه می کردیمسبز.... آخر می دانی ترسیدیم دایی محسن آن ها را بخورد و سرِ ما بی کلاه بماندشیطان

بعد از این که تماماً بشقاب را خالی کردیم بر طبق عادت همیشگی و به رسم بچه مثبتی و منضبط بودن، بشقاب را برداشته و ضمن مالیدن تمامِ روغن های داخلش به لباس و شکم مبارکمان آن را به آشپزخانه بردیم و به هر زحمتی شده آن را روی کابینت ها گذاشتیم...فرشته

دایی محسن مان نیز در جوابِ اس ام اس مادرمان که پرسیده بودند:" علیرضا صبحانه خورد؟" پاسخ دادند:" بله، دو تا تخم مرغ رو یه جا لُمبوندخنده"

مادرمان آن روز دقیقاً متوجه منظور دایی محسن مان نشدند و تصور کردند چون ایشان زیاد با نگهداری از بچه آشنایی ندارند این گونه تصور می کنند و احتمالاً اغراقی توسط دایی محسن مان صورت گرفته است...متفکر

تا این که....این ما هستیم که همین دیشب در این پوزیشن در قابِ دوربینِ مادرمان جا گرفته ایم:

و حالا مشروحِ ماجرا:

دیروز ظهر مادرمان از همان آشِ معروفش برای نهار ما و خودشان طبخ کرده بودند منظورمان همان آشی است که رویش یک وجب روغن جمع می شودچشمک

ما و مادرمان ظهر حسابی آش خوری نمودیم و سرِ شب که بابا و دایی محسن مان آمدند به محضِ دیدنِ قابلمۀ آش اظهار گرسنگی نمودند و هر نفر یک  عدد کاسه آش را یک جا خوردند...آن هم به همان شیوه ای که ما تخم مرغ می خوریم...

مادرِ زودباور و سادۀ ما نیز تصور نمودند این دو نفر به این سادگی سیر می شوند و از پختنِ پیراشکی که تصمیم گرفته بودند برای شام آماده کنند صرف نظر نمودند و نشستند پای لپ تاپ....

و درست پس از گذشت دو ساعت از خوردنِ آش این دو نفر مجدداً اظهارِ گرسنگی نمودند...

مادرمان نیز چهار عدد تخم مرغِ مشدی را برای مردانِ خانه پختند که نوش جان نماییم... البته مادرمان نیز ما را در  تخم مرغ خوری دستِ کم گرفته بودند... تخم مرغ ها به دو بخش تقسیم شد و قسمت اعظم آن در اختیار ما و بابایمان قرار گرفت و الباقی تعلق گرفت به دایی محسن مانخوشمزه

به محض رسیدنِ بوی تخم مرغ ها به مشامِ مبارک منتظر سرد شدنش نشدیم و بعد از این که کمی تا قسمتی از هول حلیم در دیگ افتادیم ادعا کردیم که باید سهم مان را از بابایمان جدا کنیم پس مادرمان به اجبار یک عدد بشقاب مجزا برایمان آوردندابرو

و ما مجدداً همان عملی را که روزِ قبل در حضورِ دایی محسن مان انجام داده بودیم، با دقت تمام به انجام رساندیم و حتی بی خیالِ تکه های کوچک ته بشقاب نیز نشدیمنیشخند

و حالا مادرماناسترس، بابایماننگران، و دایی محسن مانخنده

از جا بر خاستیم و هیچ کس جرأت زدنِ کوچکترین حرفی را به ما نداشت تا مبادا به ما بر بخورد و گریه های جانسوز باعث گیر کردنِ تخم مرغ ها در گلویمان شودساکت

در همین حال و هوا یادمان آمد که بچه منضبط هستیم و باید بشقابمان را به آشپزخانه منتقل کنیم و این گونه شد که بشقاب و قاشق به دست شدیم و به راه افتادیم و اما از بدِ روزگار بشقاب از دستمان رها شد و بر روی پای کوچکمان سقوط آزاد کرد...کلافه

اول به روی خودمان نیاوردیم... آخر گریه  کردن در آن پوزیشن مستلزم خالی کردنِ دهانمان از تخم مرغ ها بود ولی بعد از گذشت چند لحظه طاقت نیاوردیم و گریه آخر دردش خیلی زیاد بود و در اینجا استرس مادرمان به نهایتِ خود رسیداسترس

البته ما باز هم بی خیالِ تخم مرغ ها نشدیم و تخم مرغ در دهان کمی گریه کردیم و در نهایت آرام گرفتیم...و این هم نمایی نزدیک از سمندون!لبخند

به سرعت تخم مرغ ها را در معیت ماشین هایمان خوردیم و به جمع سفره نشینان باز گشتیم...مژه

در حالی که هنوز مقداری تخم مرغ در بشقابِ دایی محسنمان به ما چشمک می زد پس به سمت ایشان رفته و ادعا کردیم که خواهانِ تخم مرغ های باقیمانده در بشقاب ایشان هستیم و ایشان نیز با کمالِ میل و قبل از این که مجبور به اعمالِ زور شویم تخم مرغ ها را به سمتِ ما رد کردند و ما باز هم تا تمامِ تکه های ریزِ ته بشقاب را نخوردیم بی خیال نشدیم آخر ما اصلاً دلمان نمی خواهد چیزی در منزل مان اسراف شود آخر مادرمان همیشه می گویند خدا دوست ندارد ما چیزی را دور بریزیمفرشته

در همین راستا مشاهدۀ فیلم پروسۀ تخم مرغ خوری جناب سمندون خالی از لطف نیست و شک نداریم خاطراتِ زمانِ پخشِ این سریال را برایت زنده می کند پس همین الساعة به لینک زیر برو:

تخم مرغ خوردن سمندون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامان ایمان جون
21 آذر 92 14:36
عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم,بیخود نیست من اینقدر تو رو دوست دارم,منم عاشـــــــــــــــــــــق تخم مرغم البته نه اینجوری
الهام
پاسخ
ممنونم از این همه لطفتون خاله جونم
مامان ایمان جون
21 آذر 92 14:36
نوش جــــــــــــــــــــــــــــان
الهام
پاسخ
ممنون
مامان ایمان جون
21 آذر 92 14:37
منم هوس کردم,پا شم برم یه تخم مرغ درست کنم و به روش علیرضایی بخورم
الهام
پاسخ
نوش جونتون خالۀ مهربونم
مامان کیامهر
21 آذر 92 16:07
وای این عالیه که علیرضا تخم مرغ دوست داره من در حسرت تخم مرغ خوردن کیامهر م آآاآفرین پسر گلم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون شاید من هم به سن کیامهر جون برسم برم تو ترک
مامان محمدحسین
21 آذر 92 17:05
نوش جون پسر خاله گلم.... آخه منم عاشق تخم مرغم.... (از طرف محمد گوگولی)
الهام
پاسخ
جای شما خالی محمد حسین جونم خیلی خوشمزه ست
خاله فاطی
21 آذر 92 22:08
اخی یاد سمندون بخیر عجیب شبیه میخوری الهام جون لطف میکنی دستور پیراشکی رو بگی امروز از شبکه فارس 1مدل یاد داد ممنون میشم
الهام
پاسخ
عزیزم من همیشه از بیرون خمیر آماده می گرفتم و با همون موادی که تو پیتزا می ریزم درست می کردم. ولی چند روز پیش اندر جستجوی منوی شب یلدا به این آدرس برخوردم که دستور تهیۀ خمیر رو هم داده بود و تصمیم دارم امروز بپزم ببینم چطور میشه: http://motherschef.niniweblog.com/post436.php این که خوب شده یا بد همین جا بعدا اضافه می کنم و بهتون جواب میدم ××××××××××××××××××××××××××××××× بعدا نوشت: پیراشکی خیلی خوب شد فاطی جون خمیرش خیلی بهتر از خمیر بیرون بود
sahar
22 آذر 92 12:41
الهام
پاسخ
مامان نازنین جون
23 آذر 92 17:31
نوش جونت گل پسرررررررررررررررررررررری
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربون
مامان عبدالرحمن واویس
23 آذر 92 22:29
نوش جوووووووووووووووووونت سمندون کوچولوی نازنینم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله یاسمین عزیزم
مامان آرمينا
23 آذر 92 23:34
سلام عزيزم واي خيلي خنديدم به تخم مرغ خوردن عليرضا حسابي ماهر و استاده توي لمبوندن تخم مرغ نوش جونت عزيزم چي بهتر و پر خاصيت تر از تخم مرغواي من سريال سمندون رو دوست داشتم ولي وقتي به تخم مرغ خوردنش ميرسيد حالم بد ميشد و نگاه نميكردم
الهام
پاسخ
سلام خاله مریم جونم حق دارید من حتی اگه تخم مرغ عسلی هم باشه لب نمی زنم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
24 آذر 92 6:40
واااای یادش به خیر سمندون
الهام
پاسخ
آره واقعا یادش بخیر
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
24 آذر 92 6:45
نوش جونت عزیز دل خاله منم که گشنه وای از دست ایلیا چه کار کنم خاله الهام هیچ چی نمیخوره اپم بیا پیشم
الهام
پاسخ
خدا رو شکر ایلیا جون هم قدش خوبه و هم وزنش اومدم عزیزم
(زهره)مامان فاطمه
24 آذر 92 12:47
الهی فدای اول لپت بشم خاله جونم ماشااله هزار ماشااله بخور عزیزم گوشت بشه به جونت عزیزم .سهم همه رو بخور نوش جونت جیگر خاله
الهام
پاسخ
ممنون خالۀ مهربونم آخه تخم مرغ خیلی خوشمزه ست
(زهره)مامان فاطمه
24 آذر 92 14:24
علیرضا جون 28ماهگیت پیشاپیش مبارک قابل توجه مامان الهام جون
الهام
پاسخ
وااااااااااااای ممنون خاله زهرۀ عزیزم مگه شما به فکر من و ماهگرد هام باشید و گرنه مامانم همه رو یادش میره
الهام مامان یسنا
24 آذر 92 17:06
ای جانم عزیزم. نوش جونت ولی من میترسم اونجوری لپات پر کردی قربونت برم میپره گلوت خدای نکرده ولی یسنا اصلا به تخم مرغ لب نمیزنه باید با هزار تا چیز قاطی کنم که طعمش اصلا معلوم نشه تا بخوره. برای علیرضا خان تخم مرغ خور قهار
الهام
پاسخ
اتفاقا مامانم هم می ترسه و نگرانه[مژه] ولی جای نگرانی نیست من حواسم جمعِ و به نوبت همه اش و قورت میدم ایشالا یسنا جون هم کم کم علاقه مند میشه
خاله فاطی
24 آذر 92 19:24
مرسی عزیزم
الهام
پاسخ
فدات
mamane m@ni
25 آذر 92 2:00
نوش جونت خاله گوشت بشه بچسبه به تنت قربونت برم پس که عاشق تخم مرغی جالب بود چی میشه شما بچه ها همیشه همین قدر اشتیاق برای خوردن نشون بدین؟
الهام
پاسخ
خاله جون اگه ما بچه ها با اشتیاق غذا بخوریم اونوقت مادر آزاری خونمون به شدت پایین میاد
ستارگان آسمان من
26 آذر 92 2:21
الهام
پاسخ
فهیمه
26 آذر 92 7:11
نوش جان عزیز خاله
الهام
پاسخ
سپاس خاله فهمیمۀ عزیزم شما رو ده ه ه ه ..تا دوست می دارم
پرهام ومامانش
4 دی 92 23:06
ازاین سمندون تااون سمندوننننننننننننننننن کلی راههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه فدای علیرضای تخم مرغ خوررررررررررررررررررر