علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

جـــــــــــــاده...

1392/10/17 19:02
نویسنده : الهام
612 بازدید
اشتراک گذاری

بابایمان همیشه ادعا می کند که به شدت قابلیت تبدیل شدن به یک عدد رانندۀ جاده را دارد... البته شواهد نشان می دهد که ادعای بابایمان پُر بیراه هم نیست!

یکی از عموهای بابایمان+ پسرهایشان همگی رانندۀ ماشین های سنگین هستند و در زمینۀ تعمیرات این ماشین ها حرفه ای عمل می کنند... وقت تمام

بابای ما نیز مدتی بود که در شهرهای اطراف پروژه داشتند و تمام وقت خود را در جاده می گذراندند... البته یک سالی می شود ایشان دست از سرِ پروژه های جاده ای برداشته اند و به زندگیِ آرام برگشته اند و صرفاً در زمینۀ ساختمان فعالیت می کنند آن هم ساختمان های تهرانی، و شکر خدا از رانندۀ جاده بودن معافیت یافته اند...بای بای

شواهد نشان می دهد علاقه به کامیون در خونِ نوادگانِ پسرِی خانوادۀ نوری است و بعد از مهدی آقا پسر عمویمان، این جانب نیز علاقۀ وافری را به ماشین های سنگین از خود نشان می دهیم...

و اما رارندگی از آن مقوله هایی است که به نظر می رسد ما را نیز به مرزِ یک عدد رانندۀ جادۀ حرفه ای می کشاندچشمک

و این ما و این خانۀ ماشینی ما:

شواهد مربوط به رارنده بودنِ اینجانب را در ادامۀ مطلب دنبال کن...

مسافرت در زمستان از آن جهت خوب است که در قسمت هایی از مسیرِ جاده خورشید پشت ابرها پنهان می شود و به شما فرصتی داده می شود تا آرام بگیرید و دیگر دست از طلب کردنِ عینکِ آفتابیِ بابایتان بردارید...

ولی خدا نکند ابرها کنار روند و آفتابِ شدید و مایلِ زمستانی مستقیم برود روی شبکیۀ چشمتان... آن وقت است که نوای "عینک... عینک...." سر می دهید و آن را از بابایتان می گیرید و دقیقاً با یک زاویۀ 90 درجه روی چشمانِ خود می گذاری و می شوی این:

به ما می آید مگر نه؟! نیشخند

حالا که احساس می کنیم این عینک خیلی به ما می آید بسی شادمانیم و ها ها ها...و به اَحَدی اجازه نمی دهیم عینک را از روی چشمانِ ما برداردشیطان

و عینک خود را محکم می چسبیم که مبادا باد آن را بِبَرَدعینک منظورمان از باد همان عواملِ مُخِلِّ خوش تیپی مان استاز خود راضی

 و از آن جا که عینک داشتن شباهتِ ما را به بابایمان کامل نمی کند و اصرار داریم حتما پشتِ رول بنشینیم و فرمان در اختیارِ ما باشد و این با قواعدِ ماشین نشینیِ مادرمان در تناقض است پس روکشِ فرمان را به ما می دهند و ما هم روی کنسولِ عقب ماشین می نشینیم و مشغولِ رانندگی می شویم...گاوچران

از عکسبرداری با موبایل که خودبخود باعث تار شدنِ عکس می شود که بگذریم، حرکت ماشین نیز بر تار شدنِ عکس مان می افزایدعصبانیاز آن جا که با ماشین احساسِ اُلفتی مضاعف داریم و آن را خانۀ دوم خود می دانیم روزی که از منزل خانوادۀ مادری عازم خانوادۀ پدری بودیم دور از چشمِ مادرمان این گونه بر کفِ ماشین به خواب رفتیم...

آخر می دانی وقتی تعطیلاتِ آخر ماهِ صَفر شروع شد پسرخاله هایمان نیز به ولایت آمدند و ما سه نفر حسابی خانۀ مادرجانمان را به هم ریختیم و بازی کردیم...

وقتی مادرمان ما را عقب گذاشتند و خودشان جلو نشستند ما خسته بودیم و بر خلاف همیشه که عقب می ایستیم و با هر ترمزی که بابایمان می زند مادرمان بر می گردد و وضعیت ما را چک می کند، این بار مانند بچه های خوب نشسته بودیم روی صندلی عقب...

و بعد از طی یک مسیرِ نیم ساعته مادرمان ما را روی صندلیِ عقب نیافتند و  این ما بودیم: پلاس بر کفِ ماشینخواب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

خاله هنگامه
17 دی 92 19:56
عزیزم چه قدر با عینک خوش تیپ تر و آقاتر شدی به نظر من عینک رو برای همیشه از بابات بگیر.پسر به این خوشگلی و دختر کشی واقعا نوبره فکر میکنم وقتی بزرگ بشی و خودت سوار ماشن بشی دیگه مامانت نتونه حریف دخترها بشه چون حرف نداری
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم خودم هم تو همین فکرم و میخوام عینک و برای همیشه بگیرم مرسی خاله هنگامۀ عزیزم این نظر لطف شماست
مامان مهساجون و معین جون
17 دی 92 22:04
ای جانم خوش تیپ خیلی عینک بهت میاد ، با عینک کلی جذابتر میشی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربون این نهایتِ لطف شما رو می رسونه
مامان ایمان جون
18 دی 92 11:01
آخی علیرضاجون مگه رو صندلی جا نبود که رفتی اونجا؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! چقدرم ناز خوابیدی
الهام
پاسخ
خاله جون من خیلی خسته بودم و عملاً نفهمیدم کی خوابم برد مرسی خاله جونم.ایمان جون و می بوسم
وحیده
18 دی 92 13:17
چقدر خوشکل شدی ممنون خاله جون که به ما سر زدی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله وحیدۀ عزیزم خواهش می کنم هستی عزیزم. وظیفه ست
mamane mani
18 دی 92 16:11
بعد یه مدتی که دسترسی به نت نداشتم برگشتم با کلی پست های نخونده علی رضا جون عینک آفتابی حسابی به صورتت میاد حتی اگه وارونه رو صورتت گذاشته باشی پس بی خود نبود که با کامیونت اینقدر ور می رفتی خاله چه جوری تونستی کف ماشین بخوابی؟کمرت درد نگرفت؟ قربونت برم الهی
الهام
پاسخ
هر وقت اومدید خوش اومدید و قدمتون روی چشم ما این نظر لطف شماست خالۀ مهربونم بـــــــــله عشق به کامیون در خونِ منه به نظرِ خودم جای راحتی بود. اگه راحت هم نبود چون من خسته بودم نفهمیدم
مامان کیامهر
18 دی 92 17:22
سلام خاله جون، عجب پسر خوش تیپی ! من اگه دختر بودم خودمو پرت میکردم جلوی ماشینی که علیرضا رانندشه این قسمت عشق رانندگی و نشستن تو بغل بابا برای رانندگی و عشق کامیون را پسرامون اشتراک دارن و البته مخالفت من! عجب جای دنجی واسه خواب پیدا کرده گل پسر عزیز راستی عزیز اون چیزی که قرار بود ایمیل کنم به خاطر حجم بالا نشد
الهام
پاسخ
سلام بر خالۀ مهربونم. بسیار سپاس،این نهایت لطف شما رو می رسونه چه اشتراک خوشایندی، محصوصاً تو مورد آخری جای دنج و خوب اومدید همین که به فکر ما بودید سپاسگزارم باعث زحمتتون شدم رفیق ایشالا بتونم جبران کنم
خاله فاطی
18 دی 92 21:52
چقققققققققققدددددددددددددددررررررر با عینک بامممزززززززززهههههههه اییییی عا قا جان!!!!!!!!!! انجا چرا کسر شان است برای شما
الهام
پاسخ
ممنونم خاله فاطی جونم از این که حامی خوبی مثل شما دارم که لطفتون شامل حالِ منه بسی بر خود می بالم
پرهام و مامانش
19 دی 92 9:49
عینکککککک چپکیشم بهت میاددددددددد بابا ازتوانتظار خوابیدن روسقف دارم علیرضا نه توکف بعیده بعیددددددددددددهه رو زمین قرار بگیریییی ولولهههههههههههه
الهام
پاسخ
ممنون خاله سمیه این نظر لطف شماست این خوابیدن روی سقف و خوب اومدید آخه با وجود این همه شیطنت اینجانب روی سقف خوابیدن هم بعید نیست
فهیمه
20 دی 92 9:20
ای جانم چه جای دنجی، من هم عاشق جاهای یک نفره این طوریم برای خواب بیخود نیست اینقدر دوست دارم گل پسر
الهام
پاسخ
خاله جون راستش و بگید شما هم قصد فرار از شیطنت های امین جون و دارید؟ اگه درست باشه احتمالا سرانجامِ مامان من هم علاقه به جاهای دنج برای خوابه تا از شر اینجانب خلاص بشه منم شما رو دوست دارم خاله جونم
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
21 دی 92 4:18
الهی فدات شم خاله جون چرا رو صندلی نخوابیدی فدات شم اونجا که اذیت میشی الهی قربونت برم عینکت منو کشته هااا شدی یه جنتلمن حسابی
الهام
پاسخ
آخه می دونید یه چیزی هست که شما نمی دونید، مامانم هم نمی دونه و اون اینه که صندلی ماشین مون میخ داره فدای خاله مهربونم که این همه بهم اعتماد به نفس میده
زهره (مامان فاطمه)
21 دی 92 16:58
عزیزم دلم کجا خوابیده .آخ که این خواب چقدر میچسبه
الهام
پاسخ
واقعا می جسبه مثل رازی