علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

برف بازی...

1392/10/22 16:02
نویسنده : الهام
732 بازدید
اشتراک گذاری

برف می آید و نمی آید...

و ما همه اش اعتراض داریم که چرا در برخی شهرها آن قدر برف می آید که زندگی مردم مختل می شود و حامل های انرژی جوابگوی نیاز مردم نیست ولی در برخی شهرها اندکی برف می نشیند و بعد از چند ساعت آثاری از برف نیست...و فقط آثار حسرت است در دل ها...

همین دیروز بود که مادرمان دانشگاه بودند و با دیدنِ بارشِ برف که بسیار سریع بود، نگران بودند که چگونه به خانه برگردند و دقیقاً بعد از نیم ساعت و با توقف بارشِ برف نگرانی مادرمان عوض شد و حالا در این اندیشه بودند که با سرب هایی که حالا فاصله اش به زمین و در نتیجه شُش های مبارک نزدیک تر شده چه کنند! برف آمد فقط برای خودنمایی و دیگر نیامد تا این که حسرتِ نباریدن را بر دل ها بگذارد!افسوس

البته ما که کم نمی آوریم برف بیاید یا نیاید ما خودمان برف را میهمانِ خانه مان می کنیم و روی سرمان می گذاریم... و یک همچین پسر برف بازی هستیم ما!زبان

و حالا عمه جانِ ما را داشته باش با این دلِ شیری که دارند... در دلِ شیر داشتنِ عمه جانمان همین بس که اجازه داده اند روی سرِ آقا رضا پسرِ نه ماهه شان یک همچین کوهِ برفی ساخته شود...چشمک

و در این جا لازم به یادآوری ست که رکورد نگه داشتنِ برف روی سر هم اکنون در دستِ پسر عمۀ نه ماهۀ ماست که لازم است در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برسدتشویق

برای مشاهدۀ عملیات برف بازی و چگونگی تشکیلِ کوهِ برفی توسط عمو مسعودمان و روی سرِ ما و مینا جان و آقا رضا بیا به ادامۀ مطلبنیشخند

دور بودن از خانوادۀ پدری و مادری، جدا از معایبی که دارد یک سری مزایای فوق العاده دارد که مهم ترین آن ها مستقل بار آمدن اعضای خانواده است و مزایای دیگر را نیز خودت خوب می دانی و در این جا نمی خواهیم در مورد آن ها صحبت کنیمچشمک

ولی یکی از عمده ترین مزایایی که دور بودن از ولایت دارد این است که از گل پسری مثلِ ما یک عدد سوگلی می سازد و وقتی به ولایت بر می گردیم همه علاقۀ وافری به دیدن مان نشان می دهند و حتی قبل از ورودمان سلسله برنامه های دید و بازدید و میهمانی ها شروع می شود...لبخند

نمونه اش همین بار آخر که در ولایت به سر بردیم یک روز را میهمانِ منزل خاله جان و گل پسرهایشان امیرعلی و مصطفی خان بودیمقلب، مادر بزرگ مادرمان نیز ما را دعوت کردند و کلی به زحمت افتادندقلب شبی را میهمانِ عمه جانمان بودیم قلب، و عمو مسعود و خاله فهیمۀ مهربان نیز لطف کردند و میزبانِ با محبت ما بودند... البته ناگفته نماند که پدر و مادرِ بابا و مادرمان نیز تمام وقت برایمان سنگِ تمام گذاشتندقلب

و ما می دانیم که این لطف عظیمی که خانوادۀ پدری و مادری در حق مان روا می دارند، فقط نشانه ای از لطف و مهربانی ست که در وجودشان نهفته است و ما ایشان را بسیار دوست می داریم و این دید و بازدیدها را نعمت به حساب می آوریمقلب

عمو مسعود و خاله فهیمه علاقۀ وافری به نی نی ها دارند البته فقط به نی نی های دیگرخنده آخر می دانی خودشان هیچ علاقه ای به نی نی دارشدن از خود نشان نمی دهندنیشخند

علاقۀ عمو مسعودمان به نی نی ها و نخ سوزن اینجانب باعث می شود هر زمان ما را می بینند شانه به دست به ما نزدیک شوند و موهایمان را مرتب کنند...

بعد از مرتب شدن موهایمان مادرمان به ما نزدیک می شود و به عکسبرداری از ما مشغولعینک و ما که بسیار احساس خوش تیپی می کنیم  می شویم نُقل مجلس و می رویم درست وسط میز می نشینیم... و از آن جا که مادرمان چند عکس از ما انداخته اند ژست خود را تغییر داده و اقدام به خوردنِ شصتِ پایمان می کنیم... این گونهچشم

بعد از خوردنِ شصتِ پا توسط اینجانب همگان از محتوای شکم مان آگاه می شوند و اقدام به پهن کردنِ سفره می نمایند تا ما شصتِ پا نخوریم و غذا بخوریمخوشمزه و ما خوب درک می کنیم که خاله فهیمه مان تا چه اندازه زحمت کشیده بودند برای پذیرایی از ماقلب

بعد از شام نوبت می رسد به سرگرمی... و عمو مسعودمان شروع می کنم به برف چینی روی سرِ آقا رضا... و این اولین تریپ برفی ایشان است...

در کل می دانی موضوع چیست؟! چون ما دیگر برای خودمان مردی شده ایم و خدای را شکر پای فرار داریم پس زور کسی به ما نمی رسد که بتواند روی سرمان کوهِ برفی بسازدشیطان ولی آقا رضای بینوا به دلیلِ نداشتنِ پای فرار سوژۀ مناسبی به شما می رودمژه

و ورژنِ دیگری از آقا رضا....

و این شما و این مینا جان با دو شاخِ مبارکِ برفیخنده

و وقتی کوهِ برفی رشد می کند....

حالا دیگر حوصلۀ بزرگترها از برف بازی با آقا رضا سر می رود و برف ها از سرش برداشته می شود و یک عدد آقا رضای فَشِن تولید می شودیول

و بدجوری به آقا رضا احساس خوش تیپی دست می دهد و اقدام به گرفتنِ تریپ داش مشدی می کندعینک

و تا می تواند ژست می گیردبغل

اگر تصور می نمایی عمو مسعود می تواند قِسِر در برود و ما در آینده با بچۀ ایشان همین پروسه ها را تکرار نخواهیم کرد سخت در اشتباهیبامن حرف نزن و البته نی نی عمو مسعود از خُدایش می باشد که با این شیوه با او برف بازی شود...

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

و حالا پشت صحنۀ برف بازی...

بــــــــــــــــــــله برف بازی قلابی بود...چشمک

و وقتی عمو مسعود قصد نشاندنِ برف بر سرِ ما را دارند و ما پا به فرار می گذاریمکلافه

وای که این برف ها بدجوری پُرزهای مَماخِمان را می آزاردخنده و گرنه ما اصلاً دستمان حتی به چند فرسخی مماخمان نیز نمی رسد چه برسد به این که آن را لمس کند و داخلش برودنیشخند باور کننیشخند به جانِ مادرمان راست می گوییمزبان

شما نیز می توانی به همین شیوۀ عمو مسعودی برف و برف بازی را حسابی از رو ببری...

واااااااااااااااااااای مگر دستِ ما و آقا رضا به نی نیِ نیامدۀ  عمو مسعود نرسدشیطان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

mamane mani
22 دی 92 14:37
الهام جون شیطنت جالبی بود ولی حسابی سر کار گذاشتی ما رو ها من واقعا فکر کردم برفه کلی هم دلم به حال رضا کوچولو سوخت و گفتم بچه کلش یخ زد
الهام
پاسخ
عجــــــــــب... منم خواستم به دورانِ زیبای کودکی برگردم و کمی شیطنت اتفاقی اینطوری شد! اول مطلب و نوشته بودم ولی تو لحظۀ آخر اومدم کودکی کنم و جای عکس ها رو عوض کردم و پیاز داغش و زیاد
مامان محمدطاها
22 دی 92 15:22
همش داشتم فکر میکردم خب این طفل معصوم کله اش یخ نکرده ؟چرا هیچی نمیگه؟
الهام
پاسخ
احتمالا تصور کردید این بچه از مریخ اومده که با بچه های ما و سایر بچه ها که با دیدنِ ترکِ دیوار هم نق زدنشون شروع میشه، فرق داره! من اگه می دیدم مطمئناً می گفتم خوش به حالِ پدر و مادرش که یه همچین بچۀ آرومی دارند
فهیمه
22 دی 92 15:44
الهام جون تا آخر زمستان خیلی مونده ایشالا که برف بیاد و شما هم لذت ببرید.
الهام
پاسخ
خدا از زبونت بشنوه
(زهره)مامان فاطمه
22 دی 92 15:50
ماسرکاریم دیگهههههههههههههههه هی گفتم برف رو گذاشتن روسربچه 9ماهه خوب بگووووووووووو برف قلابی بوده .خوب عمو مسعود نکن مماخ علیرضا جون خاریــــــــــــــــــــــــد
الهام
پاسخ
خدا نکنه عزیزم. قصد سرکار گذاشتن نداشتمفقط بعد از آپلود همۀ عکس ها یهو چیدمان اون ها رو عوض کردم و شد سرِ کـــــــــــــاری همین و بگو! والا! کلی در تلاشیم که به بچه بفهمونیم دست به دماغ زدن کار بده، حالا عمو مسعود جون شرایط رو برای بردن دست تو مماخ فراهم می کنه
مامان عبدالرحمن اویس
22 دی 92 17:55
عـــــــــــــــزیزم
الهام
پاسخ
مامان طاها
23 دی 92 11:28
ان شا الله که همیشه خوش باشین و گل خنده رو لباتون باشه.
الهام
پاسخ
مرسی عزیزم. خوشی رو برای شما آرزو می کنم
مامان طاها
23 دی 92 11:28
دلم براتون یه ذره شده بود.
الهام
پاسخ
ما خیـــــــــــــلی بیشتر
مامان کیامهر
23 دی 92 16:51
وااای خاله جون برف شادی! با کلی مواد شیمیایی رو کله بچه بیچاره خوب شد علیرضا اجازه نداده به حال و روز اون بچه دچارش کنن آفرین پسر گل
الهام
پاسخ
راست میگی آآآاااااااا منم به مواد شیمیایی فکر نکرده بودم
مامان آرمینا
26 دی 92 14:11
عجب برف بازی بوده میدونم که بچه ها برف شادی رو خیلی دوست دارم اتفاقا من هم برای اولین بار توی این سفر برف شادی برای آرمینا زدم که خیلی خوشش اومد و میخندید و میگفت فــــــــــــــــ
الهام
پاسخ
منم موافقم... اتفاقا اونجا متوجه شدم که علیرضا هم عاشق برف بازیه