عاقای جیک جیک بــــــــاز!
از مادرمان خیلی خوشمان می آید و همۀ اطرافیان اذعان می دارند که ما به شدت از ایشان حساب می بریم... می دانی چون هر چیزی را که بخواهیم و ضرری در برداشتنش نباشد، آن را به ما می دهند و بر سرِ دادن و ندادنش با ما کَل کَل نمی کنند پس این جاست که وقتی به ما بگویند چیزی را نباید برداریم حرفِ ایشان برایمان سند است و شک نداریم لابُد ضرری در کار ست ! پس دیگر به آن دست نمی زنیم...
البته این نکته فقط در موردِ مادرمان صادق است و نباید های بابا و دایی محسن مان خیلی در دست زدن به اشیا تأثیری ندارد! مثلاَ علی رغم این که به کتابِ دایی محسنمان دست می بریم و روی آن نقاشی می کشیم هفتۀ پیش که بساط برگه های مادرمان + یک عدد خودکارِ قرمز که بسیار به آن علاقه مند بودیم، در منزل پهن بود به آن ها نزدیک می شدیم و با احتیاط و بدون هیچ دست بُردی از ایشان می پرسیدیم :"این چیست؟" ایشان نیز که آخر درک و فهم هستند می فهمیدند که ما قصد داریم به ایشان بفهمانیم که برگه و خودکار برای نقاشی می خواهیم پس یک عدد چک نویس به ما می دادند و اینجانب با یک عدد لبخند ملیح از ایشان تشکر نموده و دور می شدیم و روی برگۀ به دست آمده نقاشی می کشیدیم...
و این جا بود که داد از دایی محسن مان برخاست که چرا به برگه های مادرش دست نمی برد و مدام در حال خط کشیدن بر کتاب های ماست!
همین دیروز بود که در ادامۀ پروژۀ سر رفتنِ حوصله مان در حالِ وارسی کردنِ کابینت ها به یک عدد کاغذ کادو بر خوردیم و از آن جا که آن را متعلق به مادرمان تصور کردیم چندین بار به حضورِ ایشان شرفیاب شده و پرسیدیم:" این چیست؟"
پس از این که چند بار به کاغذ کادو اشاره کردیم و مادرمان پاسخ دادند که این کاغذ کادو است آن را به ما دادند ولی از آن جا که ما آن را زیبا و متفاوت یافتیم بلایی را که بر سرِ دیگر کاغذها می آوریم روی آن پیاده نکردیم و به جای نقاشی کشیدن و در نهایت نفله کردنِ آن چندین بار از مادرمان پرسیدیم :"این چیست؟"
مادرمان هم که در اثرِ مشاهدۀ تصاویر اشکال هندسی ساخته شده توسط مادرِ مانی جان، رفیق مان، حسابی جوگیر شده بودند یک عدد قیچی و چسب برداشته تا برایمان یک عدد جیک جیک+ یک عدد علیرضا+ یک عدد کامیون بسازند و به علت کمبود امکانات و نبودِ مقوا آن ها را روی تخته مان چسباندند. ما بسیار به این مقوله علاقه نشان دادیم و حتی بعد از رفتنِ مادرمان ما همچنان بر سرِ این تخته نشسته بودیم و به آن ها نگاه می کردیم و مخصوصاً با اشتیاقِ فراوان جیک جیک را نشان می دادیم!
اگر نمی توانی حدس بزنی هر یک از تصاویر معرف چیست حق داری آخر خودمان هم به سختی می توانیم آن ها از هم تمایز دهیم
ساعاتی گذشت و ما به خواب رفته و سپس بیدار شدیم و دقیقاً در این پوزیشن مشغولِ موتور سواری بودیم:
بـــــــــله ما علاوه بر آقای خرگوش که همیشه پایِ ثابت موتورسواری مان بود، این بار تختۀ حاویِ جیک حیک را نیز بر موتورِ خود سوار نموده و در حالِ بردنِ جیک جیک جانمان به گردش بودیم خلاصه اش این که یک همچین پسرِ جیک جیک دوستی هستیم ما