برف می آیــــــــــــــد...
سلام به دوستان با محبت و رفقای شفیق
این پست صرفاً جهت اعلامِ زنده بودنِ اینجانب و خانواده روی نت می رود...
سفر یک روزۀ شیراز+ یک روز رفت و یک روز برگشت، پنجشنبۀ پیش به پایان رسید و ما بدون رفتن به بندرعباس و قشم به ولایت برگشته و کنگر را خورده و لنگر را به طرز فجیعی انداخته ایم و کماکان در ولایت به سر می بریم و آخرین روزهای تعطیلات زمستانی مادرمان را در معیت خانوادۀ پدری و مادری مان سپری می کنیم
این پست خارج از نوبت و قبل از به جای گذاشتنِ خاطراتِ شیرین مان از سفر به شیراز در این مکان به ثبت می رسد...
همین یکشنبه بود که بالاخره چشمانِ منتظر و رو به آسمانِ باباجانمان روی برف را دیدند.... البته نه از آن برف های شِدیدی (شِدید آخر شدت را می رساند) که تو در شهرِ خود دیده ای... ولی همین برف نیز بهانه ای بود برای مادرمان تا صبح زود ما را به خواب بسپارند و به همراهِ دایی علی مان عازم باغِ باباجانمان شوند تا لحظاتی برفی را شکار کنند...
مطمئناً تا به حال فهمیده ای که مادرمان علاقۀ خاصی به عکاسی دارند! البته اگر از ما فاکتور بگیری علاقۀ مادرمان در عکسبرداری از در و دیوار و تیر و تخته و درخت و آسمان وصف ناپذیر است... در مجموع مادرمان قبل از این که خداوند ما را به سوژۀ عکاسی شان تبدیل کند از همه چیز عکس می انداختند به جز آدمیزاد!
نکتۀ جالب دیگری که لازم است بدانی این است که مادرمان یک همه کارۀ هیچکارۀ به تمام معنا هستند! دلیلش هم این است که مادرمان پیش ترها مدام در حال عکاسی بودند، در زمینۀ رصد نجومی و عکسبرداری از آسمانِ شب نیز فعالیت می کردند، ایشان در دوران دانشجویی یک عدد فیلم کوتاه نیز ساخته اند! و همایش هایی نیز در زمینۀ فیزیک برگزار نموده اند... بعــــــــــــــــــــــله یک همچین مادرِ نخودِ هر آش و ماجرا جویی داریم ما
ادامۀ روزِ برفی در ادامۀ مطلب...
و برف در محفل تخته سنگ ها!
و یک شیرِ آب سرماخورده
و جای پای جیک جیک ها روی برف را می توانی در گوشۀ تصویر ببینی... و این جیک جیک ها هستند که این روزها نیازمند یاری سبز ما و شما هستند