آدم های مجازی!
اسفندماهِ 91 بود که مادرمان به صورت کاملاً اتفاقی با وبلاگی با نام "همۀ وجودم امین جان" آشنا شدند و دوستی ما و مادرمان با امین خان جوانمردی و خاله فهیمۀ مهربان شروع شد...
گذشت زمان و ارتباط متقابل روز به روز بر علاقۀ ما به امین گلی و مادرشان افزود به گونه ای که به محض پذیرش مقالۀ مادرمان در کنفرانس شیراز نهایتِ علاقۀ خود را برای دیدار با ایشان ابراز نمودیم... از آن جا که خاله فهیمۀ عزیزمان مثل همیشه ما را مورد مهر و محبت خود قرار دادند، شماره تماس خود را به مادرمان داده بودند...
از آن جا که پدر بزرگ این جانب بازنشستۀ آموزش و پرورش هستند ما به محض رسیدن به شیراز در خانۀ معلم مستقر شدیم... و با خاله فهیمه تماس حاصل نمودیم و آمادگی خود را برای دیدار با ایشان اعلام نمودیم و ایشان با روی باز از ما دعوت کردند که به منزلشان برویم و اینجا بود که دهانِ مادربزرگمان به طرز عجیبی از تعجب باز ماند آخر می دانی قبل از رسیدن به شیراز وقتی مادرمان به مادربزرگ مان گفته بودند که قرار است یکی از دوستان اینترنتی خود را ببینند ایشان بسی متعجب بودند و ابداً فکرش را هم نمی کردند که یک همچین استقبال گرمی از جانب خاله فهیمۀ مهربان از ما به عمل آید...
قرارمان به فردای آن روز موکول شد و قرار بر این شد که صبح روز بعد با ایشان در باغ ارم ملاقات کنیم... 8 صبح بود که به قصد زیارت شاهچراغ به راه افتادیم جای شما خالی شیرازی ها در خواب ناز بودند و حرم بسیار خلوت بود و هوا عالی...
از آن جا که ما در همان حوالی هوس دستشویی رفتن به کله مان زده بود دیر به قرار رسیدیم ولی با دیدن خاله فهیمه کلـــــــــــــــــی سورپرایز شدیم...یک خالۀ بسیار مودب، بسیار زیبا و پر انرژی و با کمالات فراوان... چیزی درست شبیه همان درکی که ما در فضای مجازی از ایشان داشتیم...
ایشان زحمت کشیده بودند و ضمن به انتظار نشستن، برای ما بلیط نیز تهیه کرده بودند...البته امین جان همراهِ ایشان نبودند چون در آن ساعت ایشان در طلب علم و دانش در مدرسه به سر می بردند
ما خیلی زیاد از خاله فهیمه مان خوشمان آمد به چند دلیل عمده: 1- برای ما کادو خریده بودند 2- کلی شکلات همراه داشتند و وقتی به ما تعارف کردند همه را برداشتیم و ایشان دعوایمان نکردند 3- ما را "آقا علیرضا" خطاب می کردند و ما بسی دچار خود بزرگ بینی می شدیم
در باغ ارم ما طرز کار با یک سری برگ مخصوص را یاد گرفتیم که بعد از پرتاب در پوزیشن فرفروک بر زمین می نشست و این آموزش فرفروکی به جز در معیت خاله فهیمه برایمان امکان پذیر نبود همین آموزش فرفروکی باعث شد تا در بازدید از حافظیه و سعدیه بزرگ ترها قادر به سرِ کار گذاشتنمان شوند تا نتوانیم زیادِ از حد وول بخوریم نکتۀ مهم این بود که تعدادی از این فرفروک ها در جیب بابایمان جای گرفت و بعد از رسیدن به ولایت هم بازی مان شد
از باغ ارم عکس داریم ولی متاسفانه چون عکس ها +1 نفره است امکان آپلود آن ها در این مکان وجود ندارد...
بعد از بازدید از باغ ارم خاله فهیمه بسی لطف نموده و ما را برای شام به منزلشان دعوت کردند ولی از آن جا که بابای ما بسی تعارفی تشریف دارند همه اش تشکر می کردند و انصراف خود را از ایجاد مزاحمت برای خانوادۀ جوانمردی اعلام می نمودند و اساسی حرصِ ما و مادرمان را در می آوردند آخر ما +مادرمان+ پدربزرگ+ مادربزرگ مان خیلی دوست می داشتیم اوقات بیش تری را در معیت خاله فهیمۀ با محبت سپری می کردیم و از نزدیک روی ماه امین جانمان را نیز می بوسیدیم و از همه مهم تر فرصتی پیش می آمد تا از مهربانیِ خاله فهیمه سوء استفاده نموده و در معیت امین جانمان بسی شرارت نموده و منزلِ خاله مان را تبدیل به میدان کارزار می کردیم
به محض جدا شدنِ خاله فهیمه از ما، پدربزرگ و مادربزرگ مان که در کفِ دوستِ اینترنتی ما و مادرمان مانده بودند شروع به تعریف و تمجید از ایشان نموده و ما و مادرمان از داشتن یک همچین دوستِ اینترنتی و با کمالاتی بسی احساس غرور می نمودیم... تازه آن جا بود که مادربزرگ مان متوجه شدند که این تبلیغاتِ منفی که در مورد دوستانِ ایتنرنتی در تلویزیون صورت می گیرد تبلیغاتی منفی بیش نیست!!
و امروز بعد از گذشت حدود ده روز از سفر به شیراز و دیدار با آدم های مجازی و حقیقی اش هنوز ذکر خیرِ خاله فهیمه بر سرِ زبانِ پدر بزرگ و مادر بزرگ مان است و مادرمان از انتخاب دوستان خوبی مانند خاله فهیمه بسی بر خود می بالد
همین برخورد های خوب و محبت آمیز است که خاطرۀ این شیراز رفتن را در ذهنمان ابدی می کند و شیرین... خوب می دانی که یکی از عوامل مهم در ایجاد احساس خوب از سفر رو به رو شدن با آدم هایی است که سرشارند از عطوفت و تو را سرشار از قدردانی می کنند...
ما از همان روز به انتظار نشسته ایم که خاله فهیمه به اتفاق امین گلی و بابایش به تهران عظیمت کنند تا بتوانیم ضمن جبران لطفی که به ما داشته اند، در معیت امین جانمان از خانۀ خودمان مایه گذاشته و یک عدد میدان کارزار بسازیم