علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

علیرضا خان شیرازی!

1392/11/20 13:18
نویسنده : الهام
551 بازدید
اشتراک گذاری

عاقبت علیرضا خان نیز شیرازی شد...

از آن جا که طی طریق در شیراز به مانند تهران جزء اعمال شاق به حساب نمی آید ما به راحتی توانستیم در یک نصفه روز به شاهچراغ، باغ ارم، دروازه قرآن و مرقد خواجوی کرمانی، حافظیه، سعدیه، و بازار وکیل سر بزنیم و از دیدار با این مکان های زیبا بسی مسرور و مستحق شادی عظیم شویملبخند

هوای شیراز را بسیار دوست می داشتیم و علاوه بر این که بعد از یک خواب شبانۀ نه ساعته به اجبار چشمانمان را گشودیم خوابِ بعد از ظهرمان هم محفوظ ماند و بسی بر ذوق پدر و مادرمان که قرار بود ما را به پدربزرگ و مادربزرگ مان بسپارند و به تنهایی عازم دانشگاه شوند، افزودیم ... کلا ما معتقدیم آب و هوای معتدل و لطیف شیراز به شدت خواب آور استخواب

البته بعد از بیداری علاقۀ بسیاری به دویدن های ممتد داشتیم و این بابایمان بود که در دویدن به دنبال ما بسی ملزم به تخلیۀ انرژیِ اجباری شدند...کلافه

در شاهچراغ که صحن را وسیع و خلوت یافتیم آاااااااااااای می دویدیم و جن هم به پای ما نمی رسید چه برسد به بابا و بابابزرگ بینوایمانشیطان

عکسی که در بالا مشاهده می کنید فرار ما بعد از خروج از "دورة المیاه" است به سمت مادرمان که طبق معمول به انتظار ما در حال عکسبرداری از در و دیوار بودند... یادمان رفت به رسم اظهار ادب بگوییم "گلاب به رویتان" نیشخند بر ما ببخشایلبخند

السلام علیک یا سیدالسادات الاعاظم احمد ابن موسی الکاظم

 از آن جا که بر خلاف قبل ترها ورود دوربین به حرم ممنوع بود عکس ها با موبایل گرفته شد ولی چون ساعت 8-9 صبح بهترین نور برای عکاسی موجود است کیفیت عکس ها خیلی خوب شدلبخند

بعد از شاهچراغ عازم باغ ارم شدیم که ماجرای دیدار با خاله فهیمۀ دوست داشتنی را می توانی در پست قبلی ببینی و امـــــــــا خودمختاری و البته شوق اینجانب در بازدید از حافظیه و سعدیه را در ادامۀ مطلب ببین...

و اینک این شما و این هم ما و بابایمان در ورودی شیراز در حالی که گروهی از دانش آموزان که در پشت سرمان مشاهده می کنی در پروسۀ آماده سازی برای جشن دهۀ فجر در حال هم آوایی و ضبط برنامه بودند و علاقۀ ما برای رسیدن به ایشان و هم آوایی در عکس مشهود استیولعلیرضا خان و بابا در طاقِ دروازۀ قرآن... بسیار علاقه داشتیم در آن فضا استعداد پاهایمان را در دویدن بیازمائیم و مدتی نیز همین عمل را آزمودیم ولی افسوس که با اقدامات سرسختانۀ بابایمان مواجه شدیم و تلاش ما برای آزادی مان بی فایده بود...قهر

 

و اما حافظیه و شوق ما برای فرار و به عبارتی سنجیدنِ قدرت بابایمان در پیدا کردنِ یک کودک دو سال و اندی ماهه....

و خود مختار پیش به سوی جناب حافظ

و استقلال در پله نوردی به شیوۀ بزرگ ترها...

و عقب گرد کردن و خندیدن به ریش بابایی که بسی از ما عقب مانده و ما مطمئنیم به ما نمی رسندشیطان

و هم چنان الفرار به سوی جناب حافظ...

و علیرضا خان نوری در حال اظهار ادب به جناب حافظقلبنیشخند

خوب است بدانی که ما در تمام مدتی که در اطراف مقبرۀ حافظ در حال گشت و گذار بودیم به آن صندلی که در گوشۀ عکس می بینی طمع داشتیم ولی افسوس که یک عدد آقای بسیار جدی روی آن نشسته بودند و از آن جا که ما به شیوۀ روانشناسانۀ خودمان ایشان را بی اعصاب یافتیم، روی آن را نیافتیم که جای ایشان را بگیریم و در کمین نشستیمعینک

و بعد از اظهار ادب ما به دنبالِ کشف فضای اطراف و بابایمان به دنبالِ ما...

و اینجاست که در کمین نشستن مان نتیجه بخش است و به محضِ بلند شدن آقای بی اعصاب عاقبت ما صندلی را تصاحب نموده و صندلی نشین می شویم...

و تصاحب صندلی همانا و فخر فروشی به زمین و زمان همانااز خود راضی

و در نهایت وداعی جانسوز با جناب حافظ داشتیم چون ما به هیچ عنوان حاضر نبودیم منبر خود را از دست بدهیم و از جناب حافظ و صندلی شان دل بکنیمافسوس

سپس در فراق پدربزرگ و مادربزرگ مان عازم سعدیه شدیم...آخر دویدن های بی ترمز اینجانب ایشان را به شدت دچار استرس های ناخواسته می نمود پس ترجیح دادند در ماشین دمی بیاسایندفرشته

و درست زمانی که ما به مثالِ یک انسان ترمز بریده قصد ورود به باغچۀ گل کاری شدۀ محوطه را داشتیم با دعوای به جای همین آقا و خانمی مواجه شدیم که در عکس مشاهده می کنید و بسی به ما برخورددل شکسته

 و پیش به سوی جناب سعدی شیرازیلبخند

و دلمان بدجوری هوای آب بازی کرده بود ولی افسوس که فریاد مادرمان خیالِ آب بازی را بدجوری از سرمان پراندهیپنوتیزم

در نهایت بعد از دیدار با سرو نازهای شیرازی و بازی با فرفروک های معروف شیرازی دیدارمان با جناب سعدی شیرازی به پایان رسیدبای بای

و از آن جا که خورشید نیز به وسط آسمان رسیده بود عازم خانۀ معلم شدیم تا ضمن صرف نهار به خواب رویم تا مادرمان در معیت بابایمان برای ارائۀ مقاله عازم دانشگاه شوند...و ضمن دیدار با دوستان قدیمی دوستان جدیدی پیدا کنند و امکان تبادل اطلاعات در زمینۀ کاری شان برای مادرمان ایجاد شود...

غروب بود که بابا و مادرمان به نزدمان برگشتند و شیراز گردیِ ما با رفتن و گشت و گذار در بازار وکیل به پایان رسید و این خاطرات شیرین شیراز گردی ست که تا به امروز و تا به همیشه ذهن ما را می نوازد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

فهیمه
20 بهمن 92 13:38
جیگر این پسر بامزه رو گاز گاز
الهام
پاسخ
فدای خالۀ با محبت خودم
اعظم مامان زهرا
20 بهمن 92 14:23
چه ناز گل پسرتون ماشاالله به وب زهرا هم بیایید ممنون میشم
الهام
پاسخ
ممنون عزیزم به روی چشم
مامان کیان کوچولو
20 بهمن 92 14:54
خوشحالم که بهتون خوش گذشته عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان آرمینا
20 بهمن 92 14:59
همیشه به سفر و خوش باشید من که عاشق شیرازم وای باغ ارم رو که نگو موقعی که رفتیم تو نمیدونم چند ساعت توی باغ بودیم تا تعطیل شد و ما رو به زور بیرون کرددند ولی واقعا از سفر های به یاد ماندی ما هست.معلومه به علیرضا خیلی خوش گذشته که همش در حال دویدنه و به قول سریال باغ سرهنگ همش داره باز باز میکنه
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون. منم حس خیلی خوبی نسبت به شیراز دارم. بــــــــــله مشخص بود که علیرضا هم حس خوبی داره که این قدر می دوید
مامان محمدحسین
20 بهمن 92 19:09
ای جانم شیراز....ما رایگان هر روز به باغ ارم میرفتیم..
الهام
پاسخ
خوش به حالتون... می دونی پول بلیطش شاید چیزی نباشه ولی وقتی از آدم نمی گیرند کلی با ذوق بیشتر برای بازدید می ریم درست مثل وقتی عوارضی شلوغه و ازمون پول نمی گیرند
الهام(مامان امیر حسین)
20 بهمن 92 19:33
همیشه به گردش و سفر عزیزم __ (¯`·.·'¯) _______ ___ `·.,(¯`·.·'¯) _____ _______ `·.,(¯`·.·'¯) __ ___________`·.,.·´ ___ آفرین به سرعت شما!!
الهام
پاسخ
سپاس خاله جون مهربونم
مهناز مامان ترلان کوچولوظ
20 بهمن 92 20:34
زطش یظ سلام عزیزم علیرضا جونو ببوس اون کلمه ی بالا رو ترلان نوشته من که نفهمیدم به چه زبونیه شاید علیرضا خان بفهمه شایدم زبون رمزی نی نی هاست
الهام
پاسخ
فدای ترلانِ نازم بشم که به زبونِ نی نی ها چه خوب نگارش می کنه
ستارگان آسمان من
20 بهمن 92 22:59
الهام
پاسخ
زهره (ماما ن فاطمه)
21 بهمن 92 14:45
بسلامتی ایشااله همیشه به گشت وگذار باشید عزیزم بوووووووووس برای علیرضای نازنینم که دلم لک زده برای شیرین کاریهاش
الهام
پاسخ
فدای زهره جونم. ایشالا شما هم همیشه خوش باشید و به گشت و گذارمخصوصاً سفر به تهران تا ما هم سعادت دیدار با شما رو پیدا کنیم
mamane mani
5 اسفند 92 15:46
خوش به حالت علی رضا جون که شیراز هم رفتی همیشه کنار پدر و مادر مهربونت خوش باشی عکساتون هم عالی شده
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون