ده گانۀ اسفندی!
این عکس صرفاً جهت یادآوری تریپ موی پشت بلندِ چند هفته قبلِ اینجانب آپلود شده است
اگر وسیله نقلیه داری سریعا بر آن سوار شو و با ما به ادامۀ مطلب بیا...
در غیر این صورت ما خود با دوچرخۀ دختر دایی مان فرنیا خانم شما را به ادامۀ مطلب می بریم
در ادامۀ مطلب به شدت منتظر شما هستیم...
مادرمان همیشه می گویند خوب است انسان در هر موقعیت و مکانی که هست بتواند نهایت تلاش خود را برای مفید بودن به کار گیرد... ما هم که آخرِ حرف گوش کنی هستیم و علاقۀ فراوانی به مفید واقع شدن داریم...
مدت هاست که مادرمان به وقتِ چیدنِ سفره روی ما حسابِ عجیبی گشوده است و ما از این بابت بسی خشنودیم به طوری که اگر درست وسطِ وسطِ دیدنِ برنامۀ مورد علاقه مان (عموهای فیتیله) باشیم و مادرمان ما را صدا بزنند که "علیرضا، سفره رو ببر" ما نیم متری به هوا پرتاب شده و مشعوف از این نوای مادرمان به سمت آشپزخانه رفته و از آن جا که در ردیابیِ وسایل یدِ طولایی داریم سریعاً سفره به دست وارد پذیرایی می شویم.
قبل ترها که هنوز تا این حد پیشرفته نبودیم سفره را درست در منتها الیه سمت راست پذیرایی پرتاب می نمودیم و می رفتیم برای انتقالِ مابقی مخلفات؛ ولی به تازگی بسی اعتماد به نَفَس مان بالا رفته و آااااااای کاری شده ایم و خودمان اقدام به پهن نمودن سفره نیز می نماییم
پس از این که سفره را به حسابِ خودمان پهن می کنیم برای انتقال سایرِ موارد به حضور مادرمان شرفیاب می شویم و با لبخندی ملیح آفرین گفتنِ مادرمان را می طلبیم و مادرمان اگر آب هم در دست داشته باشند الساعة آن را بر زمین نهاده و برای ما کف می زنند و ما نیز "یــــــــــــــــَ....." گویان کف می زنیم و مثلاً هورا می کشیم و از مادرمان مورد بعدی را برای انتقال طلب می نماییم...
اوایل فقط قاشق ها یکی یکی با دست های نحیف مان بر سرِ سفره میهمان می شد نه آن که تصور کنی نمی توانستیم همه را یک جا جابجا کنیم بلکه انتقال یک به یک قاشق ها وقتِ بیشتری می بُرد و ما همچنان سرگرم بودیم و از این بابت که اگر قاشق ها تمام می شد ما به کابینت اشاره می کردیم که نمکدان ببریم و لیوان ببریم و تا مادرمان بر سرِ سفره حاضر نمی شدند ما هم چنان در رفت و آمد بودیم و کم مانده بود تمامِ محتویات کابینت ها را چه لازم و چه غیرِ لازم یکی یکی بر سر سفره حاضر نماییم...
در اندک زمانی حسن انتقالِ ما بر همگان و مخصوصاً مادرمان آشکار شد و ما اجازۀ حمل بشقاب ها را نیز یافتیم
و اما به تازگی اجازه داریم دیس را با محتویاتش و به کمک بابایمان انتقال دهیم آخر ما به عینه ثابت نموده ایم که در جابجایی بسیار جانب احتیاط را نگهداریم
*****
چند روزی می شود که به ناگاه و با ایجاد یک محرک که معمولاً بهانه ای بنی اسرائیلی می باشد شروع به ساطع نمودنِ جیغ های بنفش نموده و احدی قادر به پایین آوردنِ فرکانس اینجانب نمی باشد و از آن جا که بابای ما استعداد عجیبی در لوس نمودنِ اینجانب دارند تمام تلاش خود را به کار می گیرند و وقتی همۀ تلاش بابایمان و امتحان کردنِ راه های مختلف بی فایده است و ما هم چنان جیغ ساطع می نماییم در نهایت بابایمان به پیشنهادِ مادرمان مجبورند بی خیالِ ما شوند تا حسابی اشک ریخته و در نهایت خسته شده و همان اولین راهِ پیشنهادی را قبول کنیم و برای همگان این سوال را ایجاد نماییم که عایــــــــا ما آزار داریم و یا گریه قرض داریم و مجبوریم آن را ادا نماییم و یا قصد سوراخ نمودنِ پردۀ گوش اهالی منزل را نموده ایم که این گونه جیغ زنان زور می گوییم
به عنوان مثال ساعاتی پیش در حالی که به خواب ناز بودیم بدون این که چشمان خود را بگشاییم دست مان را به سوی آشپزخانه دراز نموده و نوای "چایی....چایی..." را سر دادیم و وقتی با تعجب اطرافیان مواجه شدیم که ما در این پوزیشن همیشه شیر طلب می نموده ایم بابایمان شیشۀ شیر به دست بر بالینمان حاضر شدند و ما هم چنان همان نوا را با تمام حجمِ حنجرۀ خود تکرار می نمودیم...
بعد از این که به خود زحمت داده و با چشمانِ نیمه بازِ خود نیم نگاهی بر شیشۀ حاوی شیر افکندیم با فرکانسی بالاتر فرمودیم که منوی سفارشی ما چای بوده است نه شیر و ما هم چنان جیغ زنان و بابایمان چای آوران! و ما با نیم نگاهی بر شیشه حاوی چای باز هم داد می زدیم که "چایی...چایی"
در نهایت نه شیر و نه چایی را خوردیم و هم چنان به مثالِ ابر بهاری اشک ریخته و از آن جا که بسی خود را تنها یافتیم و کسی دیگر به ما محل نگذاشت همان شیشه شیر را برداشته و برای جلوگیری از ضایع شدنِ بیشتر آرام و بی صدا آن را هورت کشیدیم
لازم به ذکر است که این حالت سه روز است ایجاد شده است و در هر شبانه روز یک بار ایجاد شده است.
*****
علاقۀ زیادی به روزنامه داریم و روزنامه های خریداری شده توسط بابایمان را برداشته و ورق می زنیم و هر چیزی را داخلش ببینیم به مادرمان نشان می دهیم مخصوصاً ماشین ها را که نشد ندارد در هر یک صفحه یک عدد از این ماشین ها برای تبلیغات موجود نباشد
*****
حرکت هلیکوپتری را از عموهای فیتیله آموخته ایم و به محض مشاهدۀ این حرکت ما نیز نقش بر زمین شده و آن را پیاده می کنیم... چند روز پیش که با دایی محسن مان در حمام به سر می بردیم وقتی حوله مان را پوشیدند به قصد انجام این عمل در کف حمام نقش بر زمین شدیم و تمام زحمت خان دایی مان را در خشک سازیِ بدنمان به باد دادیم از این حرکت عکس نداریم چون به علت تحرک زیاد در انجام آن عکس ها تار می شود
*****
سرگرمی جدیدمان به هنگام حضور بابایمان در منزل این است که به گونه ای ما را سرِ کار بگذارند و انرژی تخلیه کنیم... بدین صورت که همان روکش فرمانِ معروف قبلی را به مانند چرخ می غلتانند و ما آاااااااااای به دنبالش می دویم و آن را باز می گردانیم به نزد بابایمان و روز از نو و روزی از نو و در این سرِ کار بودن بسی احساس مفید بودن می کنیم... مگر غیر از این است؟ مفید بودن که شاخ و دُم ندارد خووووووو
*****
این روزها تازه مادرمان کار دستی سازِ قهاری شده اند و برایمان یک عدد خانه نیز تدارک دیده اند، تا بدین وسیله ما را سرمست سازند
رنگ بازی های انگشتی مان نیز هم چنان به قوۀ خود باقی ست و خدا نکند رنگ ها را در گوشه ای ببینیم آن وقت است که مادرمان در هر موقعیتی که باشند باید زندگی خود را تعطیل نموده و با ما عازم حمام شوند و حالا ما دستور بدهیم و ایشان نقاشی های سفارشی ما را بکشند این در حالی ست که مدام در رنگ کاری دخالت می نماییم و همۀ رنگ ها را با هم مخلوط نموده و رنگ های عجیبی اختراع می نماییم
بیش تر سفارشاتمان نیز حول باب اسفنجی، خرسی، اتوبوس، ماشین، و خانه می چرخد!
و یک عدد اتوبوس که به این علت که ما رنگ در اختیار مادرمان نمی گذاشتیم شباهت فراوانی به یک اتوبوس اوراقی دارد...
*****
به استحضار می رسانیم که جیک جیک دوست داشتنی مان که از قم خریداری نموده بودیم مرحوم شده است و ما در این مرحوم شدن خودمان را بسیار مقصر می دانیم
بعد از این که علاقۀ بسیاری به سوار شدن بر جیک جیک مان داشتیم اصرار می نمودیم که بر آن سوار شویم و جیک جیک پرواز کند و چون جیک جیک قادر به پرواز نبود مدتی بابایمان را به کار گرفتیم تا ما را سوار بر جیک جیک راه ببرند تا مثلاً پرواز نموده باشیم...
بعد از پیاده شدن از جیک جیک و یا به عبارتی از خرِ شیطان و از آن جا که دیگر نایی برای بابایمان نمانده بود که ما را پرواز دهند خودمان اقدام به پرواز نموده و با قدرتی هر چه تمام تر بر جیک جیک سوار می شدیم و اسب سوارانه می تاختیم و جیک جیک بینوا عاقبت تاب نیاورد و درست وقتی در حال پرش بودیم صدای مهیبی از خود ساطع نموده و بسی ما را دچار حیرت و سکوت و حسرت نمود و دیگر احدی حتی دایی محسن مان نتوانستند آن را ترمیم نمایند و البته مادرمان به ما قول داده اند تا اگر دیگر بار گذرمان به قم بیفتد و آقای جیک جیک فروش موجود باشند برایمان یک عدد جیک جیک بخرند و با این همه اما و اگر ما احتمالِ رسیدن به جیک جیکی مشابه را 90 درصد بیشتر نمی دانیم این هم تصویری از جیک جیک ساعاتی قبل از مرحوم شدنش وقتی اینجانب سوار بر جیک جیک و در دستانِ بابایمان بین زمین و آسمان معلق بودیم:
*****
کارتون زمان کودکی مادرمان "خرس کوچولو" این روزها از شبکۀ پویا تکرار می شود و ما به محض رسیدنِ زمانِ پخش این کارتون نوای "خرس کوچولو.....خرس کوچولو...." سر می دهیم و سریعاً خرسی خودمان را مهیا نموده و در این پوزیشن خرس کوچولو را می بینیم:
*****
به وقت نماز خواندنِ یکی از اهالی منزل ما نیز بسیار جدی در کنارِ ایشان قرار گرفته و قادریم همۀ حرکات را تمام و کمال با ایشان به انجام برسانیم و از آن جا که قصد داریم تقلید را به نهایت برسانیم با لحنی پچ پچ وار تکرار می کنیم
*****
و اما در پی اعلام نظرات مثبت دوستان در رابطه با استفاده از "بیبی انیشتین" مادرمان قسمتی از آن را از اینجا دانلود نمودند تا میزان علاقۀ ما به این بازی ها را بسنجند و در صورت مثبت بودنِ این سنجش آن را برایمان تهیه نمایند... ناگفته نماند که ما خیلی به آن علاقه ای نشان ندادیم فقط قسمت آخرش که محتوی شادی های کودکانه بود برایمان جذابیت عجیبی داشت و ما در این پوزیشن در حال تماشای آن هستیم:
و از آن جا که مادرمان در زمینۀ تهیۀ صندلی برای اینجانب اقدامات لازم را به عمل نمی آورند ما خود به دست به ابداع یک عدد صندلی زدیم:
پست طولانی شد
خدا قوت رفیق