علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

ده گانۀ اسفندی!

1392/12/4 14:17
نویسنده : الهام
597 بازدید
اشتراک گذاری

این عکس صرفاً جهت یادآوری تریپ موی پشت بلندِ چند هفته قبلِ اینجانب آپلود شده استنیشخند

اگر وسیله نقلیه داری سریعا بر آن سوار شو و با ما به ادامۀ مطلب بیا...

در غیر این صورت ما خود با دوچرخۀ دختر دایی مان فرنیا خانم شما را به ادامۀ مطلب می بریملبخند

در ادامۀ مطلب به شدت منتظر شما هستیم...چشمک

مادرمان همیشه می گویند خوب است انسان در هر موقعیت و مکانی که هست بتواند نهایت تلاش خود را برای مفید بودن به کار گیرد... ما هم که آخرِ حرف گوش کنی هستیم و علاقۀ فراوانی به مفید واقع شدن داریم...

مدت هاست که مادرمان به وقتِ چیدنِ سفره روی ما حسابِ عجیبی گشوده است و ما از این بابت بسی خشنودیم به طوری که اگر درست وسطِ وسطِ دیدنِ برنامۀ مورد علاقه مان (عموهای فیتیله) باشیم و مادرمان ما را صدا بزنند که "علیرضا، سفره رو ببر" ما نیم متری به هوا پرتاب شده و مشعوف از این نوای مادرمان به سمت آشپزخانه رفته و از آن جا که در ردیابیِ وسایل یدِ طولایی داریم سریعاً سفره به دست وارد پذیرایی می شویم.

قبل ترها که هنوز تا این حد پیشرفته نبودیم سفره را درست در منتها الیه سمت راست پذیرایی پرتاب می نمودیم و می رفتیم برای انتقالِ مابقی مخلفات؛ ولی به تازگی بسی اعتماد به نَفَس مان بالا رفته و آااااااای کاری شده ایم و خودمان اقدام به پهن نمودن سفره نیز می نماییماز خود راضی

پس از این که سفره را به حسابِ خودمان پهن می کنیم برای انتقال سایرِ موارد به حضور مادرمان شرفیاب می شویم و با لبخندی ملیح آفرین گفتنِ مادرمان را می طلبیم و مادرمان اگر آب هم در دست داشته باشند الساعة آن را بر زمین نهاده و برای ما کف می زنند و ما نیز "یــــــــــــــــَ....." گویان کف می زنیم و مثلاً هورا می کشیمهورا و از مادرمان مورد بعدی را برای انتقال طلب می نماییم...

اوایل فقط قاشق ها یکی یکی با دست های نحیف مان بر سرِ سفره میهمان می شد نه آن که تصور کنی نمی توانستیم همه را یک جا جابجا کنیم بلکه انتقال یک به یک قاشق ها وقتِ بیشتری می بُرد و ما همچنان سرگرم بودیم و از این بابت که اگر قاشق ها تمام می شد ما به کابینت اشاره می کردیم که نمکدان ببریم و لیوان ببریم  و تا مادرمان بر سرِ سفره حاضر نمی شدند ما هم چنان در رفت و آمد بودیم و کم مانده بود تمامِ محتویات کابینت ها را چه لازم و چه غیرِ لازم یکی یکی بر سر سفره حاضر نماییم...

در اندک زمانی حسن انتقالِ ما بر همگان و مخصوصاً مادرمان آشکار شد و ما اجازۀ حمل بشقاب ها را نیز یافتیملبخند

و اما به تازگی اجازه داریم دیس را با محتویاتش و به کمک بابایمان انتقال دهیم آخر ما به عینه ثابت نموده ایم که در جابجایی بسیار جانب احتیاط را نگهداریماز خود راضی

*****

چند روزی می شود که به ناگاه و با ایجاد یک محرک که معمولاً بهانه ای بنی اسرائیلی می باشد شروع به ساطع نمودنِ جیغ های بنفش نموده و احدی قادر به پایین آوردنِ فرکانس اینجانب نمی باشد و از آن جا که بابای ما استعداد عجیبی در لوس نمودنِ اینجانب دارند تمام تلاش خود را به کار می گیرند و وقتی همۀ تلاش بابایمان و امتحان کردنِ راه های مختلف بی فایده است و ما هم چنان جیغ ساطع می نماییم در نهایت بابایمان به پیشنهادِ مادرمان مجبورند بی خیالِ ما شوند تا حسابی اشک ریخته و در نهایت خسته شده و همان اولین راهِ پیشنهادی را قبول کنیم و برای همگان این سوال را ایجاد نماییم که عایــــــــا ما آزار داریم و یا گریه قرض داریم و مجبوریم آن را ادا نماییم و یا قصد سوراخ نمودنِ پردۀ گوش اهالی منزل را نموده ایم که این گونه جیغ زنان زور می گوییمشیطان

به عنوان مثال ساعاتی پیش در حالی که به خواب ناز بودیم بدون این که چشمان خود را بگشاییم دست مان را به سوی آشپزخانه دراز نموده و نوای "چایی....چایی..." را سر دادیم و وقتی با تعجب اطرافیان مواجه شدیم که ما در این پوزیشن همیشه شیر طلب می نموده ایم بابایمان شیشۀ شیر به دست بر بالینمان حاضر شدند و ما هم چنان همان نوا را با تمام حجمِ حنجرۀ خود تکرار می نمودیم...

بعد از این که به خود زحمت داده و با چشمانِ نیمه بازِ خود نیم نگاهی بر شیشۀ حاوی شیر افکندیم با فرکانسی بالاتر فرمودیم که منوی سفارشی ما چای بوده است نه شیرکلافه و ما هم چنان جیغ زنان و بابایمان چای آوران! و ما با نیم نگاهی بر شیشه حاوی چای باز هم داد می زدیم که "چایی...چایی" تعجب

در نهایت نه شیر و نه چایی را خوردیم و هم چنان به مثالِ ابر بهاری اشک ریخته و از آن جا که بسی خود را تنها یافتیم و کسی دیگر به ما محل نگذاشت همان شیشه شیر را برداشته و برای جلوگیری از ضایع شدنِ بیشتر آرام و بی صدا آن را هورت کشیدیمخجالت

لازم به ذکر است که این حالت سه روز است ایجاد شده است و در هر شبانه روز یک بار ایجاد شده است.عینک

*****

علاقۀ زیادی به روزنامه داریم و روزنامه های خریداری شده توسط بابایمان را برداشته و ورق می زنیم و هر چیزی را داخلش ببینیم به مادرمان نشان می دهیم مخصوصاً ماشین ها را که نشد ندارد در هر یک صفحه یک عدد از این ماشین ها برای تبلیغات موجود نباشدمژه

*****

حرکت هلیکوپتری را از عموهای فیتیله آموخته ایم و به محض مشاهدۀ این حرکت ما نیز نقش بر زمین شده و آن را پیاده می کنیم... چند روز پیش که با دایی محسن مان در حمام به سر می بردیم وقتی حوله مان را پوشیدند به قصد انجام این عمل در کف حمام نقش بر زمین شدیم و تمام زحمت خان دایی مان را در خشک سازیِ بدنمان به باد دادیمابله از این حرکت عکس نداریم چون به علت تحرک زیاد در انجام آن عکس ها تار می شودناراحت

*****

سرگرمی جدیدمان به هنگام حضور بابایمان در منزل این است که به گونه ای ما را سرِ کار بگذارند و انرژی تخلیه کنیم... بدین صورت که همان روکش فرمانِ معروف قبلی را به مانند چرخ می غلتانند و ما آاااااااااای به دنبالش می دویم و آن را باز می گردانیم به نزد بابایمان و روز از نو و روزی از نوعینک و در این سرِ کار بودن بسی احساس مفید بودن می کنیم...از خود راضی مگر غیر از این است؟سوال مفید بودن که شاخ و دُم ندارد خوووووووخنده

*****

این روزها تازه مادرمان کار دستی سازِ قهاری شده اند و برایمان یک عدد خانه نیز تدارک دیده اند، تا بدین وسیله ما را سرمست سازندنیشخند

رنگ بازی های انگشتی مان نیز هم چنان به قوۀ خود باقی ست و خدا نکند رنگ ها را در گوشه ای ببینیم آن وقت است که مادرمان در هر موقعیتی که باشند باید زندگی خود را تعطیل نموده و با ما عازم حمام شوند و حالا ما دستور بدهیم و ایشان نقاشی های سفارشی ما را بکشند این در حالی ست که مدام در رنگ کاری دخالت می نماییم و همۀ رنگ ها را با هم مخلوط نموده و رنگ های عجیبی اختراع می نماییمزبان

بیش تر سفارشاتمان نیز حول باب اسفنجی، خرسی، اتوبوس، ماشین، و خانه می چرخد!

و یک عدد اتوبوس که به این علت که ما رنگ در اختیار مادرمان نمی گذاشتیم شباهت فراوانی به یک اتوبوس اوراقی دارد...

*****

به استحضار می رسانیم که جیک جیک دوست داشتنی مان که از قم خریداری نموده بودیم مرحوم شده است و ما در این مرحوم شدن خودمان را بسیار مقصر می دانیم نگران

بعد از این که علاقۀ بسیاری به سوار شدن بر جیک جیک مان داشتیم اصرار می نمودیم که بر آن سوار شویم و جیک جیک پرواز کند و چون جیک جیک قادر به پرواز نبود مدتی بابایمان را به کار گرفتیم تا ما را سوار بر جیک جیک راه ببرند تا مثلاً پرواز نموده باشیم...فرشته

بعد از پیاده شدن از جیک جیک و یا به عبارتی از خرِ شیطان و از آن جا که دیگر نایی برای بابایمان نمانده بود که ما را پرواز دهند خودمان اقدام به پرواز نموده و با قدرتی هر چه تمام تر بر جیک جیک سوار می شدیم و اسب سوارانه می تاختیم و جیک جیک بینوا عاقبت تاب نیاورد و درست وقتی در حال پرش بودیم صدای مهیبی از خود ساطع نموده و بسی ما را دچار حیرت و سکوت و حسرت نمودگریه و دیگر احدی حتی دایی محسن مان نتوانستند آن را ترمیم نمایندناراحت و البته مادرمان به ما قول داده اند تا اگر دیگر بار گذرمان به قم بیفتد و آقای جیک جیک فروش موجود باشند برایمان یک عدد جیک جیک بخرند و با این همه اما و اگر ما احتمالِ رسیدن به جیک جیکی مشابه را 90 درصد بیشتر نمی دانیم یول زبان این هم تصویری از جیک جیک ساعاتی قبل از مرحوم شدنش وقتی اینجانب سوار بر جیک جیک و در دستانِ بابایمان بین زمین و آسمان معلق بودیم:

*****

کارتون زمان کودکی مادرمان "خرس کوچولو" این روزها از شبکۀ پویا تکرار می شود و ما به محض رسیدنِ زمانِ پخش این کارتون نوای "خرس کوچولو.....خرس کوچولو...." سر می دهیم و سریعاً خرسی خودمان را مهیا نموده و در این پوزیشن خرس کوچولو را می بینیم:

*****

به وقت نماز خواندنِ یکی از اهالی منزل ما نیز بسیار جدی در کنارِ ایشان قرار گرفته و قادریم همۀ حرکات را تمام و کمال با ایشان به انجام برسانیم و از آن جا که قصد داریم تقلید را به نهایت برسانیم با لحنی پچ پچ وار تکرار می کنیمخنده

*****

و اما در پی اعلام نظرات مثبت دوستان در رابطه با استفاده از "بیبی انیشتین" مادرمان قسمتی از آن را از اینجا دانلود نمودند تا میزان علاقۀ ما به این بازی ها را بسنجند و در صورت مثبت بودنِ این سنجش آن را برایمان تهیه نمایند...  ناگفته نماند که ما خیلی به آن علاقه ای نشان ندادیم فقط قسمت آخرش که محتوی شادی های کودکانه بود برایمان جذابیت عجیبی داشت و ما در این پوزیشن در حال تماشای آن هستیم:

و از آن جا که مادرمان در زمینۀ تهیۀ صندلی برای اینجانب اقدامات لازم را به عمل نمی آورند ما خود به دست به ابداع یک عدد صندلی زدیم:نیشخند

پست طولانی شدخجالت

خدا قوت رفیقلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مهسا مامان کوثر
5 اسفند 92 8:32
سلام عزیزم اگر علیرضا قبلا سابقه نداشته فکر کن ببین این چندروز چی تو زندگیش تغییر کرده، فکر کنم گفته بودی مهدش رو تغییر دادی شاید به خاطر اونه، یا از محیطش راضی نیست، یا اونجا یاد گرفته جیغ بزنه، یا شاید هم تازه کشف کرده صداش تا چه حد میتونه بلند بشه بهرحال بهت تبریک میگم که میتونی خودتو کنترل کنی تا بی خیال بشه سی دی های دانشمند کوچولو هم به نظرم خیلی خوبن و آموزنده، ولی شماره 2 (اگه اشتباه نکنم چون همه اش حرکات بچه هاست از همه بهتره، کاش ترجمه بشن راستی از این پکیج های آموزشی چیزی هست که شما استفاده کرده باشی و راضی باشی؟؟ نظر طولانی شد خدا قوت رفیق
الهام
پاسخ
سلام مهسا جون مهد رو عوض کردم منتها مشخصه از اون جا راضیه چون موقع رفتن خیلی خوشحاله ولی ممکنه به هر یک از دو دلیل آخر (گزینه 2 و یا 3)باشه که گزینه 2 محتمل تره چون قبلا هم روزهایی که از مهد می اومد تُنِ صداش بدجوری نفس گیر و بالا بود ممنونم عزیزم. دیگه چاره ای نیست سخته ولی مجبورم ساکت بمونم تا اوامر آقا در حد همون دو تا بمونه و الّا خورده فرمایشات ایشون سر به فلک میکشه من فعلا قسمت حیواناتش رو گرفتم و فقط قسمت آخرش براش جالب بود البته نگهش می دارم و چند ماه بعد باز هم براش پخش می کنم فارسیش هم موجوده و چند وقت پیش تو قسمت پرسش و پاسخ یکی از مامانها نوشته بودند من فقط از این سری کارها تراشه های الماس رو خریدم و علیرضا به هر دو قسمت فارسی و انگلیسیش علاقه نشون داد و به نظرم خوبه. حالا هر کدوم و بچه ها ببینند فکر می کنم باعث تحریک مغزی شون میشه و اطلاعاتشون و بالا می بره خواهش می کنم، این چه حرفیه عزیزمخوشحالم می کنید که بی تفاوت از کنار نوشته هام رد نمی شید بانو
فهیمه
5 اسفند 92 8:57
سلام الهام جون تو رو خدا دیگه موهای آقا علیرضا رو کوتاه نکنید خیلی بیشتر بهش میومد. الهام جون بچه رو کردی آچارفرانسه ولی خیلی خوبه بچه ها را از بچگی مسئولیت پذیر بار بیاری برا مامان الهام گل
الهام
پاسخ
سلام عزیزم اتفاقا خودم هم خیلی موهای بلند و دوست داشتم و دلم میخواست تا عید بلند باشه... ولی این مدتی که شهرستان بودم اینقدر دیگران بهم فشار آوردند و پیشنهاد دادند که موهای علیرضا رو کوتاه کنند که باباش اصرار کرد موهاش و کوتاه کنیم... منم که آخرِ دموکراسی(!) و حرف گوش کنی موافقت نمودم دقیقاً به همون دلیل بالارفتن مسئولیت پذیری خیلی از کارهای کوچیک خونه رو میدم انجام بده البته بدم نمیاد اگه کار درست نکنه به من کمک هم می کنه
حامده (مامان امیرمحمد)
5 اسفند 92 9:14
قربونت برم خاله جون بااین تریپ خوشکلت
الهام
پاسخ
فدای محبتتون، لطفتون مستدام
زهره(مامان فاطمه)
5 اسفند 92 9:35
ای جانم بزرگ مرد.ماشااله به خودت وتمام مهارتهات عزیز دلم . مارادر غم از دست دادن جیک جیک شریک بدان عزیزکم اگر من زودتر از مامانی رفتم قم قول میدم بخرم برات وای الهام جون منم با همین گریه های دخملی درگیرم من که الان دوشبه نصفه شبا بلند میشه و چیزهای عجیب غریب اعم از شیر،آب ،چای،نون پنیر، گوشت،و...جالب اینجاست تا بلند میشم امده کنم براش میبینم خوابش برده حالا عذاب وجدان میگیریم که صداش بکنم یانه .نکنه مثلا گشنش بوده یا تشنش بوده پس صداش میکنم دوباره گریه میکنه واقعا کلافه شدم صبحها میام سرکار چشمام باز نمیشه از بیخوابی .
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون غم نبینید عجب پس شاید اپیدمیه! البته الان بیست و چهار ساعته که دوباره این حالت رو نداشته حالا خوبه می گیره میخوابهعذاب وجدان نگیر و راحت بخواب عزیزم
مامان عليرضا
6 اسفند 92 0:05
عزيز دل خاله خدا جيك جيك جون رو رحمت كنه.تقصير مامان و بابا بود كه يه جيك جيك قوي برات نگرفته بودن!ايشالا جيك جيك بعدي با دستگاه دايي جونت بدنش رو مياره رو فرم تا باباتم بتونه باهاش پرواز كنه. الهام جان بابت جيغ هاش حتما از مربي مهدش سؤال كن.شايد اونجا از چيزي ترسيده و نميگه.
الهام
پاسخ
ممنونم از همدردیتون خاله جون واقعا شما خاله خیلی مهربان و خوبی هستید که اندکی از عذاب وجدان من کاسته و به تقصیرات پدر و مادرم افزودید باشه عزیزم. ممنون از راهنماییتون
مامان پارسا
6 اسفند 92 10:26
خيلي حيف شد عزيزم چه جيك جيكي بود
الهام
پاسخ
بله واقعا حیف بود با وجود این که قیمتش اندازۀ یه بادکنک بود ولی این همه وقت سرگرمش کرد
مامان پارسا
6 اسفند 92 11:26
خصوصي دارين
الهام
پاسخ
فاطمه
6 اسفند 92 13:37
سلام علي رضا جان.
الهام
پاسخ
سلام فاطمه عزیزم خوش اومدی
مامان کیامهر
7 اسفند 92 8:28
سلام و دردو بر الهام بانو و آقا علیرضای گل اسفند بیار دود کنم غمتا بیار فوت کنم(شعر از اینجانب) لزوم بیان چند نکته: 1- باموهای بلند و کوتاه همه جوره خوشگلید 2-خوشبحال خانم آینده که چنین مرد کاری ای داره 3- حرکت هلیکوپتری تان را عشق است آنهم در حمام! 4-پوزیشن هایتان دل ما را برده 5-جیغ بنفش هم خوب است اصلا بچه اگر جیغ نزند که بچه نیست. معمولا به دلیل خوابهایی است که می بینند .مثلا داشته چای می خورده یکی ازش گرفته و اینا... ما زیاد برامون پیش میاد
الهام
پاسخ
سلام و درود بر شما رفیق شفیق شعرتون بسیار ناب بود 1- شما لطف دارید 2-نظر ما هم همینه 3- فدای محبتتون 4- بسیار لطف دارید 5- این هم دلیلی کاملاً منطقی به نظر میاد
مامان کیامهر
7 اسفند 92 8:30
یادم رفت تیک خصوصی بزنم
الهام
پاسخ
خودم زدم
hesam & sahand
7 اسفند 92 12:50
سلام عزیزم ماشالله که کمک حاله مامانیش شده علیرضا جون الهام جون خونه ای که ساختی خیلی قشنگهاینکاره ای ها
الهام
پاسخ
سلام قربانِ شما یک همچین پسر کاریـــــــــــی ما داریم فدات عزیزم چشمات قشنگ می بینه هر کی ندونه شما می دونی که ما همه فن حریفیم این خونه سازی رو از همسرم به ارث بردم
مامان عبدالرحمن اویس
8 اسفند 92 18:37
ای جان به حرف گوش کنی علیرضا جونم وای عجب کاردستیایی داری خاله جون مامانی دست گلت دردنکنه
الهام
پاسخ
ممنونم خاله یاسمین جونم این کاردستی ها ساختۀ مامانم هست فدات عزیزم
parham,مامانش
9 اسفند 92 22:26
كمكككك حال عليرضااااااااا باشه ديگه !كمك حال ديگه اي لازم نيست!
الهام
پاسخ
آره واقعاً
مهتاب
11 اسفند 92 15:28
سلام الهام خانوم خوبین؟؟؟؟؟ شناختین نه؟؟؟ راستش بعد ازکلی بستن وبلاگ الان که ایام تعطیلاتمه یکم برگشتم...خوشحال میشم بیاین... ماشالله علیرضا
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. بله مگه میشه دوست خوبی مثل شما رو نشناسم باشه عزیزم
مامان آرمینا
11 اسفند 92 23:41
به به گل پسر که کمک مامان میکنه.میدونم خیلی ذوق داره.منم وقتی به آرمینا میگم یه چیز برام بیار وقتی میاره خیلی خوشحال میشم و حسابی میبوسمش.البته تازگیها شیطون شده میاره وقتی میخوام از دستش بگیرم فرار میکنه تا دنبالش بیفتیم.عزیزم خیلی بامزه کارتون میبینه نمیدونم اگه این برنامه های کودک و یا امکان ضبط کردن برای مواقع خاص نبود ما مادرها چکار میکردیم
الهام
پاسخ
حالا آرمینا جون وقت برای کارکردن زیاد داره ولی علیرضا کمی بزرگتر بشه ممکنه دیگه کار نکنه پس در حال حاضر من باید حسابی سو استفاده کنم
mamane mani
12 اسفند 92 1:13
چه حالی می ده بشینی تو ترک دوچرخه ایی که علیرضا جون می روندش و بری ادامه ی مطلب آفرین به این گل پسر که تو کار خونه کم نمیذاره الهام جون ما هم چند شبه درگیر این بهونه گیری های وقت و بی وقت مانی هستیم قبلا به ندرت پیش میومد ولی چند شبه خیلی بد اذیت می کنه و خودشم نمی دونه که چی می خواد هی وای من ,پس عمر جیک جیکت سر اومد.بقای عمر جیک جیک بعدی مامانی داری تحریکمون می کنی ما هم کاردستی بسازیماااا خیلی خیلی لذت می برم وقتی میبینم مامانی اینجوری با بچه اش وقت می گذرونه. موفق باشید و از باهم بودنتون لذت ببرید
الهام
پاسخ
دارم ازش کار می کشم نمی دونم شاید فصلی باشه ممنونم خاله جون حتما بسازید واقعا خوش می گذره