علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پارک چیتگر

1392/12/18 9:17
نویسنده : الهام
1,742 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه و جمعه را در معیت آوینا جانمان اوقات گذراندیم

صبح پنج شنبه بودکه آوینا جان به دلیل انجام عملیات نصب کاغذ دیواری در منزلشان بسیار مهربانانه و با یک عدد نایلون پر از خوراکی که از سوپری سرِ کوچه تهیه کرده بودند و از هر قلم خوراکی دو عدد در آن بود به منزل ما وارد شد و ما بسیار خوشحال بودیم...لبخند

می دانی ما آوینا جانمان را بسیار دوست می داریم ولی هر چقدر فکر می کردیم دیدیم اسباب بازی هایمان را بسی بیشتر از آوینا جانمان دوست می داریمنیشخندبه همین دلیل اوقات به این صورت گذشت که در 36 ساعتی که در معیت آوینا جانمان بودیم نیم ساعت بازی می کردیم و بیست دقیقه را در دعوا و کشمکش بر سرِ اسباب بازی هایمان به سر می بردیم... عصبانی

البته آوینا جانمان در اختفای اسباب بازی ها و مخصوصاً ماشین هایمان زیرِ لباس خود بسی هنر به خرج می دادند و ما را دچار سردرگمی می نمودند و دور از چشم مان از اسباب بازی هایمان بهره می بردندزبان

روز پنج شنبه بعد از ظهر در معیت آوینا جان به پارک رفتیم در حالی که ما هر دو اصرار داشتیم سرسره های غول پیکر را تجربه کنیمزبان بعد از این که با گریه پارک را ترک کردیم و اصرارمان مبنی بر بیشتر ماندن در پارک بی فایده بود برای خرید لباس های عیدمان که مادرمان چند روز قبل نشان کرده بودند به مغازه رفتیم و نونوار بیرون آمدیم آخر ما حاضر نبودیم لباس هایی را که برای اطمینانِ خاطر از صحت سایزشان به تن کرده بودیم، بیرون بیاوریم... شیطان

زمان برگشت در حالی که به حالت ایستاده بر روی صندلی عقب پلک هایمان روی هم بود میهمان آغوش مادرمان شدیم و خوابِ شبانۀ ما از ساعت هشت شب آغاز شد... آخر ما و آوینا جانمان بر خلاف همیشه، بعد از ظهرِ آن روز و علی رغم تلاش های مادرمان و خاله مهدیه خواب را بر چشمان خود و مادران مان حرام کرده بودیم و حالا حسابی خوابمان می آمدخمیازه و مادرمان و خاله مهدیه در این اندیشه بودند که مادرانِ دارای کودکانِ دوقلو چگونه است که کودکانِ خود را به خواب می سپارندسوال آخر می دانی ما و آوینا جان بسیار دلمان می خواست بیشتر در معیت همدیگر اوقات بگذرانیم و البته با هم دعوا کنیم به خاطر همین به خواب رفتن را بسی حیف تصور می کردیمعینک

جمعه صبح در پی اقدامات مادرمان جهت صرف نهار عازم پارک چیتگر شدیم تا ضمن دیدار با طبیعتی که کاملاً بهاری بود در برگشت به منزلِ آوینا جانمان هم سری بزنیم و خاله مهدیه و آوینا را نیز به مقصد برسانیم...

در راه به ترافیک های سنگین برخورد کردیم و در حالی که آوینا جان در همین موقعیت با سر دادنِ جیغ های بنفش ممتد به ما و البته همگان ثابت نمود که قدرت حنجره اش بسی از ما بیش تر استنیشخند ما آهنگ های پخش شده از ضبط ماشین را زمزمه می کردیمخیال باطل

در چیتگر به ما و آوینا خیلی خوش گذشت و به نظر می رسید سایرین هم اوقات خوبی را در معیت ما می گذراننداز خود راضی و اینک ما و آوینا جان در معیت بابا و دایی محسن مان در حال پخت و پز...و ما نیز کمک کار ایشاننیشخند و شما بیابید بابای آوینا را سوال

ناگفته نماند که ما و آوینا جان هر از گاهی نیز سر به کوه و بیابان گذاشته و به افرادی که در نزدیکی مان اتراق نموده بودند سر می زدیم و با خوراکی به نزد خانواده بر می گشتیمنیشخند باور کن خودشان به زور به ما خوراکی می دادند بس که ما را دوست می داشتندمژه

بعد از ظهر بود که عازم منزل خاله مهدیه شدیم تا از هنرنمایی های بابای آوینا جان و نصاب های کاغذ دیواری دیدن کنیم... آن جا نیز ما و آوینا جان را برای دور شدن از دست و پای نصاب به آشپزخانه تبعید نموده و با یک عدد ماهی سرگرم کردند و یا به عبارت بهتر سرِ کار گذاشتندهیپنوتیزم و این ما هستیم که با ذوقی هر چه تمام تر ماهی را به مادرمان نشان می دهیم...

بعد از بازگشت به علت خستگی مفرط باز هم به حالت ایستاده چشمان خود را به خواب سپردیم آخر ما همیشه عادت داریم روی صندلی عقب بایستیم تا همه جا را زیر نظر داشته باشیم و به خوبی آموخته ایم که چگونه تعادل خود را حفظ نموده و با کاهش و افزایش سرعت ماشین نقش بر زمین نشویمعینک ناگفته نماند که قبل ترها یک بار ترمز ناگهانی دایی محسن مان بدجور ما را نقش بر کف ماشین نمود ولی هنوز برایمان درس عبرت نشده است و مادرمان در پی راهکاری برای نشاندن ما بر روی صندلی و بستن کمربندمان هستندمتفکر ما که فکر می کنیم بهتر است مادرمان به فکر یک عدد کمربندِ حالت ایستاده برای اینجانب باشند چون ما به هیچ عنوان حاضر به از دست دادنِ سوژه های دیدنی اطراف خود نیستیمچشم

مهدمان را بسیار دوست می داریم و دیروز نیز دیگر بار میهمان مهد بودیم و قرار است دوشنبه جشن سال نو در مهد برگزار شود و ما در کنار سفرۀ هفت سین عکس یادگاری بیندازیمعینک این درخت نیز محصول خاله شکوفه است که به مناسبت روز درختکاری به ما هدیه نموده اند و اجزای مختلف آن را به ما آموزش داده اند:

تنبلی این روزهای مادرمان در زمینۀ به روز رسانی وبلاگمان در نتیجۀ رسیدگی به کارهای عقب مانده و البته خودشان در روزهای آخر سال است کلافهبه زودی با پست هایی از خانه تکانی امسال به روز خواهیم شد... قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان حنانه زهرا
18 اسفند 92 12:08
خصوصی گلم
الهام
پاسخ
مامان حنانه زهرا
18 اسفند 92 12:09
ایشالله همیشه به گردش وشادی علیرضا جونم
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم
زهره(مامان فاطمه)
18 اسفند 92 15:03
چه آخر هفته خوبی داشتند علیرضا جون وآوینا خانم ایشااله همیشه دلشون خوش وتنشون سالم باشه. راستی لباس عید مبارک
الهام
پاسخ
ممنونم زهره جون جاتون سبز
الهام
18 اسفند 92 16:53
هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز، نوروزتان امروز، امروزتان دیروز دیروزتان پیروز، پیروزتان هر روز، اسگل شدی امروز! با پست " بوی عید "آپم...اس ام اسای عید امسالت با من
الهام
پاسخ
اومدم عزیزم
صدف
18 اسفند 92 18:59
به به شما هم که جمعه رو در طبیعت سپری کردین حیف شدا ما هم میخاستیم بیایم چیتگر بعدا کنسل شد رفتیم پارک بانوان وگرنه شاید شما رو هم زیارت میکردیم . واقعا هوا عالی بود حیف بود تو خونه بمونیم .
الهام
پاسخ
این که کار همیشگی مونه ما کلا تو خونه بند بشو نیستیم من فکر کنم احتمالا یه نسبتی با جانداران جنگل نشین دارم کاش می اومدید ما هم شما و زیارت می کردیم می دونستم میای بهت خبر می دادم من پارک بانوان نرفتم تا به حال ایشالا سری بعد می ریم اونجا
مامان شایلین
19 اسفند 92 22:09
همیشه به گردش و تفریح .خوشحالم که به همگیتون خصوصا این وروجک کوچولو خوش گذشته.لباس نو علیرضا هم مبارکه
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون جای شما خالی بود
mamane mani
22 اسفند 92 2:30
توی این هوای بهاری طبیعت گردی واقعا یه لطف دیگه یی داره ما هم با مانی همین مشکل رو داریم از تنهایی خیلی خسته میشه ولی با بچه ی دیگه ایی هم که بیاد خونمون مدت زیادی بازی نمی کنن ای جان ببین چطور ذوق کرده از دیدن ماهی قرمز
الهام
پاسخ
واقعا چسبید. جای شما خالی به نظر میاد همین دعواها هم برای خودشون مثل بازیه و کینه ای از هم به دل نمی گیرند این وسط اعصاب بزرگترها هم که ویران می شه فدای سرِ این آقایون ماهی قرمز و که واقعا عشقه
ستارگان آسمان من
27 اسفند 92 2:59
سلام....واییییی شما آخه چطوری انقدر پست میذاری ایشالا همیشه به گردش دوستم کلی دلم برای پسر دوستداشتنی تنگ شده بود
الهام
پاسخ
دیدی ما به شدت تو این مدت افت پست گذاری داشتیم