علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خانه تکانی

1392/12/18 17:43
نویسنده : الهام
1,344 بازدید
اشتراک گذاری

بهتر است قبل از مطالعۀ این پست، مروری داشته باشی بر خانه تکانی سال 91 در خانۀ مالبخند

امسال ما به جای یک عدد خانه تکانی ضربتی از فرآیند خانه تکانی تدریجی بهره بردیمچشمک بدین صورت که مادرمان در زمینۀ خانه تکانی هیچ چیز به زبان نیاوردند تا مبادا خدای نکرده موجبات ترسِ بابایمان از خانه تکانی پدیدار شود و جبهه گیری مفرط از سوی ایشان صورت پذیرد و باز هم مادرمان شنوندۀ همان حرف های همیشگی که کارگر بگیر و وقت نداریم و..... باشند.

آخر می دانی مادرِ ما اصلاً از کارگر گرفتن خاطرۀ خوشی ندارد و به هنگام حضور کارگر نمی داند ما را از وسط معرکه جمع کند و یا به کارگر بفهماند که چگونه باید عملیات تمیزکاری را انجام دهدآخ و این گونه می شود که بعد از خروج کارگر مادرمان باید دوباره دست به کار شودعصبانی

امسال هر زمان مادرمان اوقات را مناسب می دیدند سریعاً در حضور بابا و دایی محسن مان شروع به ریخت و پاش نموده تا یکی از این دو موجود ما را سرگرم کنند و دیگری در تمیز کاری به مادرمان کمک کنند و این گونه شد که خانه تکانی خسته کننده و ملال آوری نداشتیملبخند

قسمت عمدۀ خانه تکانی امسالِ ما مانند سال های قبل دور ریزی زباله هایی بود که نا خواسته در منزل و مخصوصاً اتاق اینجانب انباشته شده بود و اسباب بازی های اینجانب به حساب می آمد و مادرمان به دور از چشم ما خیلی از آن ها را دور ریختند...قهر

خیلی از مواد غذایی در کابینت ها جا خوش کرده بود که خوب و سالم بود ولی مناسب ذائقۀ خانوادۀ ما نبود و بعد از تهیه شدن در طول سال استقبالی از آن ها به عمل نیامده بود. همۀ این موارد نیز قبل از این که شامل خطر کپک زنی شوند، بسته بندی شده و به منزل خاله نسرین منتقل شد آخر خاله نسرین ما چند نفر نیازمند می شناسند که این روزها به سختی زندگی می گذرانند...ناراحت

امسال مادرمان یک کمد تکانی اساسی نیز انجام دادند و قسمتی از لباس و کیف اعضای خانواده را که نو و سالم بود ولی مدت ها بود استفاده نشده بود در بقچه ای راهی منزل یک نفر نیازمند کردند تا در صورت تمایل از آن ها استفاده کنند و ایشان نیز بسیار خشنود شدندلبخند

سال 86 بود که مادرمان از بین فرزندان آسیب دیده در زلزلۀ بم قیّم دخترکی یازده ساله شدند که پدرش در اثر وقوع زلزله به رحمت خدا رفته بود. مادرمان در این سال ها ماهیانه مبلغی را به حساب ایشان واریز می کردند ولی از آن جا که امسال با وجود این هزینه های سرسام آور مادرمان احساس کردند که دیگر مبلغ پرداختی مادرمان جوابگوی نیاز ایشان نیست در بین همکاران و دوستان نیز به جمع آوری کمک برای ایشان پرداختند. حالا این دخترک یازده ساله برای خودش خانمی شده است و اگر چه هیچ چیز جای خالی پدرش را پر نمی کند ولی خداوند مسئولیت یاری رسانی به او را بر گردن ما نهاده و از بابت توفیقی که در انجامِ این وظیفه نصیب شده است او را سپاس می گزاریملبخند

هر یک از ما بدون شک در اطرافِ خود افرادی را می شناسیم که این روزها به سختی زندگی خود را می گذرانند از آبدارچی محل کارمان گرفته تا نظافت چی مهد فرزندمان و از همه مهم تر بستگانی که در این شرایط اقتصادی وخیم حال و روز خوشی ندارند و البته رسیدگی به فامیلِ نیازمند که در اولویت قرار دارد...

کاش می شد هر یک از ما به جای این که برای خود و فرزندانمان چند مدل لباس تهیه کنیم، اندکی از هزینه های اضافی کاسته و به یک مدل لباس اکتفا کرده و به شکرانۀ داشتن اوضاع اقتصادی نسبتاً مناسب دیگران را نیز دریابیم و در خلق روزگاری خوش برای اطرافیان مان سهیم باشیم...خیال باطل

شک نداشته باش که احساسِ خوبی که در نتیجۀ  کمک به دیگران روحت را می نوازد بسی عظیم تر از احساسی است که در نتیجۀ پوشیدن لباس های زیبا نصیبِ تو خواهد شدفرشته

پسندها (1)

نظرات (16)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
18 اسفند 92 18:31
عزیزم خسته نباشی وااای امان از وسایل اضافی که تو خونه همه ما ها جا خوش کرده بعد از اینکه دور میندازیم تازه با خودمون فکر میکنیم که اخه چرا تا حالا نگهشون داشته بودیم .منم یه چند تا از ماشین های ایلیا رو انداختم رفت ..هنوزم فراموششون نکرده خدا خیرت بده عزیزم
الهام
پاسخ
فدات شم زهرا جون درست میگی من بعضی وقت ها از این آشغال جمع کنی خسته میشم ولی مگه علیرضا ول می کنه جهازش رو خدا به شما دوستان خوبم خیر بده
صدف
18 اسفند 92 18:56
سلام الهام خانم .. اول از همه یه خسته نباشید حسابی بخاطر خونه تکونی . دوما یه قبول باشه حسابی بخاطر این همه کار خیر . ایشالا که همش موجب دستگیری خودتون تو کارها بشه . وقتی خوندم قیم یه دختر هستید اشک تو چشمام جمع شد یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که هروقت سرکار رفتم یه مبلغی از حقوقمو هر ماه صرف همچین کارهایی بکنم . ایشالا که بتونم به این حاجتم برسم ...
الهام
پاسخ
سلام عزیزم فدات شما هم خسته نباشید شما لطف داری این طوری ها هم نیست راستش دلم نمی خواست این جا این و بگم به دو دلیل مطرح کردم: اولیش این که اگه من به بزرگسالی علیرضا نرسیدم تا کمک کردن به دیگران و بهش یاد بدم خودش این جا بخونه و یادش بمونه که کمک کردن به دیگران وظیفشه دومیش این که چند روز پیش که برای کمک به همین دخترک به داداشم و همکارام زنگ زدم همگی گفتند کاش زودتر می گفتی ما نمی دونستیم و اگه مطلع بودیم زودتر کمک می کردیم من هم فکر کردم شاید این جا هم کسانی باشند که با خوندن این مطلب به اطرافیانِ نیازمندشون توجه کنند. من مطمئنم خدا به شما توفیقش و میده و شما این کار و می کنی چون واقعاً آدم خیر خواهی هستی
مامان سویل و اراز
18 اسفند 92 18:59
افرین الهام جون چه دل مهربونی داری من با دیدن بعضی مامانها که به قول شما با خرید چند دست لباس برای بچه هاشون پزشو به دوستان وبلاگیشون میدن دیگه از وجود ادم های دل رحم ناامید شده بودم کاش که همه مثل تو بودند این جا توی شهرستان شبستر تبریز بیمارستان زنان الزایمری هست من هم بعضی لباسها که تقریبا نو بودند و یا لباسهایی که برای کادو دادن به این و اون گرفته بودم همه رو دادم به اونا راستی خوب سیاستی به خرج میدی ولی این سیاست خونه ما فایده ای نداره بابایی ما حرفش یک کلامه جمعه روز کارهای شخصی مردهاست من هم امسال نزدیک به 7 تا پتوی بزرگ رو هر روز توی وان حموم خیس کردم همسری تا خواست بره حموم مجبور میشد پتوها رو بشوره بالکنمونو هم انداختم گردن اون نصب پرده ها هم با اونه امسال یکم راحتتر بودم ولی مگه اراز میذاره خونمون تمیز بمونه مثلا تموم شده بودم خونمون همون اش و همون کاسه ست تشریف بیار خصوصی
الهام
پاسخ
شما خیلی خیلی نسبت به من لطف دارید این طوری ها هم نیست عزیزم یک زن را سیاست لازم است البته شما هم نگران نباش حتما کارشون سنگینه و باز هم به نظر من خوب کمک کردند دستشون درد نکنه ماشاله با وجود این بچه های شیطون دیگه خونه تکونی معنی نداره
مينا مامي سام
19 اسفند 92 0:23
عزيزم خسته نباشي.
الهام
پاسخ
فدای محبتتون عزیزم
مامان کوثر
19 اسفند 92 7:53
سلام الهام جون خسته نباشی چ خوب که تونستی این پروژه رو به اتمام برسونی، من یکی دوهفته ای هست مشغول شدم ولی از اونجا که هرچی بر میدارم باید توسط کوثر آزمایش بشه و جای مناسبش توسط ایشون تعیین بشه (اسباب بازی هاش که دیگه نگو میری مرتب کنی بدتر میشه اخه همه چی باید همیشه دردسترس (البته درزیر پا بهتره)باشه) خونه به هم ریخته تر از قبل شده، فقط مونده مرکز زلزله نگاری مقدار ریشترش رو تعیین کنه عزیزم برای رمز هم بیاین خصوصی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. خدا رو شکر. می دونم با بچه خونه تکونی واقعا سخته و گاهی اوقات غیر ممکن (این و گفتم که کار خودمون و برای خونه تکونی نکردن توجیه کرده باشم)
مامان آرمینا
20 اسفند 92 15:01
الهام جون واقعا گل گفتی خوبه که همیشه به یادمون باشه ما هم با گرفتن عیدی و حقوق سهمیه بیماران و نیازمندان رو کنار گذاشتیم و هدیه دادیم به بهزستی.خودم هم همیشه توی کمدها در حال گشتن هستم و نمیزارم لباسی اضافی بمونه و میدم دست کسی که نیاز داشته باشه ما که هفته دیگه میریم و 20 روزی نیستیم.خونه تکونی رو گذاشتم واسه بعد از برگشتنمون
الهام
پاسخ
واقعا لازمه خودمون و تو این گرونی به جای نیازمندان و بیماران بذاریم و در حد توانمون بهشون کمک کنیم من مطمئنم شما برکت این کمک و تو زندگیتون می بینید دوستی با شما برای من باعث افتخاره سفر خوبی داشته باشید دوستم. آرمینای نازم و می بوسم
پرهام .مامانش
20 اسفند 92 17:11
خسته نباشی الهام جون یه سوال ! شماهم امارگیر وبگذرتون خطا میده نشون نمیده
الهام
پاسخ
فدات عزیزم خیلی وقته بهش سر نزدم ولی این اواخر یادمه که آخرین بازدید کنندگان و نشون نمی داد
حامده(مامان امیرمحمد)
20 اسفند 92 21:19
خسته نباشید مامان خانمی ازخونه تکونی
الهام
پاسخ
ممنونم حامدۀ عزیزم
مامان کیامهر
21 اسفند 92 13:40
خسته خانه تکانی نباشید به وجود دوست فهمیده ای مثل شما افتخار میکنم میون این همه زرق و برق چقدر باید وجدان ادم بیدار باشه که یادش از خیلی چیزا نره . تبریک دوستم
الهام
پاسخ
سپاس بهار عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه و من خودم و شایستۀ این همه تمجید نمی بینم
مامان علیرضا
22 اسفند 92 0:01
وای وای امان از این خونه تکونی من نمیدونم چرا خونه ی ما جمع و جور نمیشه خسته شدم. عزیزم ایشالا خدا اجر این کار خیرت رو بهت بده. بیا خصوصی کارت دارم
الهام
پاسخ
ممنونم الهام عزیزم تو خونه های ما ریخت و پاش همیشه هست البته من جلوش و نمی گیرم چون پرورش خلاقیت علیرضا در نتیجۀ ریخت و پاش خونه، از مرتب بودن خونه برام اهمیت بیش تری داره فدای محبتت عزیزم
مامان شایلین
22 اسفند 92 1:34
خسته نباشی الهام جون خدا قوت .خونه تکونی هم واسه خودش یه پروسه طولانی و خسته کننده است اما آخرش رو خیلی دوست دارم وقتی میبینی همه جا تمیزه و مثل خونه تازه عروس هاست.امسال متاسفانه زیاد نتونستم خونه تکونی اساسی بکنم مگر این خانم کوچولومون گذاشت یکم به کارها برسیم همش میگفت بشین کنارم باهام بازی کن در حد نصف و نیمه تونستم انجام بدم .وقتی تو خونه بچه هست اونوقت تازه میفهمی تمیزی و مرتبی و خونه در زمانهای قبل یعنی چی
الهام
پاسخ
فدای محبتتون عزیزم واقعاً تمیزی بعدش حسابی خستگی رو از تن آدم می بره! من وقتی علیرضا هست همه اش نگرانم که در اثر تمیزکاری یه جا آب بریزه و آقای علیرضا خان روش سر بخوره فدای سرت عزیزم کسی از ما که بچه کوچیک داریم انتظار نظافت اساسی نداره در حد همون تعویض روحیۀ خودمون کافیه
mamane mani
22 اسفند 92 2:22
خونه تکونی با این بچه ها چه شودخدا رو شکر امسال ازش معافم سال قبل که مانی حسابی ترکونده بود عوضش الهام جون کلی راحت شدی از دست چیزای اضافی تو خونه فقط و فقط جا اشغال می کنن و آینه ی دق میشن.من یکی که اصلا اعصابم نمی کشه همیشه شوهرم به این موضوع اعتراض می کنه که چرا همه چیز رو دور میریزی شاید لازم بشه؟نا گفته نماند همین که میندازم میره خیلی زود بهش احتیاج پیدا می کنم!
الهام
پاسخ
خدا رو شکر که امسال راحت هستید من هم خیلی وقت ها که چیزی رو دور می ریزم تازه به وجودش احتیاج پیدا می کنم
خاله فاطی
23 اسفند 92 11:26
سلام الهام جون خسته نباشی من از خونه تکونی متنفرم از اونجایی ک کارمندم و از این ترم دانشجو هم شدم(چ بهانه ای از این بهتر) حتی 1ذره هم بیچاره مادرمان
الهام
پاسخ
سلام فاطی جونم ممنونم عزیزم بهانۀ خوبیه بیچاره مادرتان
زهره(مامان فاطمه)
24 اسفند 92 9:50
سلام خداقوت به هر چهارتا یی تون مخصوصا به علیرضا جونم که تجسم میکنم چه جوری وسط اون خرت وپرت ها قدم بزنه واز دیدن این همه چیز خوشحال باشهمن که در حضور فاطمه جرت بازکردن در کمد رو هم ندارم ساعت 12 شب به بعد خونه تکونی میکنم تازه اونم دست تنها .بابای فاطمه میره فاطمه رو بخوابونه بیاد خودشم میخوابه
الهام
پاسخ
ممنونم زهره جونم عجب مظلومیتی داری تو خونه تکونی عزیزم واقعا سخته اونم برای شما که از صبح سر کاری کاش خودم اونجا بودم میومدم کمکت
ستارگان آسمان من
27 اسفند 92 3:01
خسته نباشی الهام جون
الهام
پاسخ
مامان ریحانه
12 اسفند 93 11:58
چقدر خندیدم الهام جون پس همسر محترم شما هم به مانند همسرم محترم بنده میباشد که از خانه تکانی بس هراس دارد و در آخر دیالوگ همسر شما را به کار میبرد که بگو یه کارگر بیاد و انقدر خودت و عذاب نده و احسنت و مرحبا به شما که به فکر نیازمندان هستید و شادیهایتان را در آستانه ی سال نو با آنها تقسیم میکنید این کار شما واقعا قابل ستایش است
الهام
پاسخ
آره خواهر همه شون همین اندتا لازم میشه کمک کنند میگن بگو کارگر بیاد ولی اگه خودت و از صبح تا شب مشغول کنی و کاری ازشون نخوای اصلا به روی مبارک هم نمیارن که کارگر لام داری ممنونم از لطفی که بهم داری ریحانه جونمعتقدم خداوند به واسطۀ وجود نیازمندان ما رو امتحان می کنه و روزی اون ها رو تو زندگی ما قرار داده که باید پرداخت بشه