هفت به در!
زمستان سال 92 برای خراسانی ها سالِ بسیار کم بارشی بود به همین دلیل امسال بر خلاف سال های قبل از سر سبزی نوروزی خبری نبود...
البته با رسیدن بهار آسمان تازه به خودش آمده بود و بدجور به بی سخاوتی خود در زمستان پی برده بود پس بارش ها آغاز شد آن هم از نوع برف تصور کنید که روز دوم فروردین برف می آمد آن هم با یک چنین شدتی:
برفی با دانه های درشت می آمد و می نشست و هوا فوق العاده سرد بود طوری که نظیر این حالت در زمستان مشاهده نشده بود...
بارش ها همچنان در روزهای 10 و 14 فروردین ادامه داشت و گزارش های ارسالی از ولایت حاکی از این است که طبیعت به شدت دگرگون شده است و به لطف پروردگار این روزها سرسبزی و زیبایی بیداد می کند
روز هفتم از تعطیلات نوروز را در معیت خاله الهه و خاله های مادرمان به دامان رفتیم... درست است هنوز آن قدرها سر سبز نبود ولی آرامشی عجیب بر آن حاکم بود و آب بدجوری ما را به سوی خود می خواند
و از آن جا که آب ما را به سوی خود می خواند در معیت سایر نی نی ها آآآآآآااااااااااااااااای آتش سوزاندیم و خود را در آب غرق نمودیم
با ما همراه شو در ادامۀ مطلب
به محض رسیدن و اتراق نمودن ما ابتدا کمی با توپ سر گرم شدیم و با مادرمان فوتبال بازی کردیم و سپس با دنبال کردنِ صدای آب رودخانه را یافته و پا به فرار گذاشته به سمت آن گریختیمو این جا بود که یکی باید گماشته می شد برای مراقبت از این جانب... درست است آبش قابلیت بردنِ ما را نداشت ولی ممکن بود جک و جانورهای اطراف آب خونِ ما را بخورند
و گویی اسلحه بر پشت گوشمان نهاده اند و ما را مجبور به سنگ اندازی در آب کرده اند
و از آن جا که مادرمان عاشق کوهنوردی ست ما را به بابا و بچه ها سپرده و خود به همراه خاله هایشان و خاله مان آوارۀ کوه و بیابان شدند
و این است منظره ای که مادرمان در بالای کوه به ثبت رساندند از دریاچه ای که عمقش فقط چند ده متر بود
و مصطفی پسر خاله جانمان
و سنگ های زیبا در دامان طبیعت
و در حالی که امیر علی جانمان ژست گرفته اند تا مادرمان ایشان را در قاب دوربین به ثبت برساند شخصی که هنوز هم هویتش برایمان نامعلوم است کشان کشان قصد دارد ما را از آب دور کند ولی بسی خیال واهی عاقبت ما آب را به کفش های خود نیز راه دادیم
حالا شما زلالی و پاکی آب را ببین و باز هم بگو چرا ما پاهای خود را به آب سپرده ایم
و از آن جا که با فرو رفتن در آب از درون کفش هایمان به هنگام قدم زدن صدای "لُق...لُق..." آب به گوش می رسید و پایمان نم کشیده بود کفش هایمان را به خورشید سپرده و سنگ نشین شدیم
و آبی آسمان را به نظاره می نشینیم
و امیر علی خان رو به سوی استخر آب
و اینجانب نظاره گر سکوت و آرامش حاکم بر آب
و این که در این سکوت و آرامش صدای هواپیمایی که چندین هزار پا از ما فاصله دارد توجه ما را به خود جلب کند زیاد عجیب نیست
و امیر علی خان قاجار با یک عدد تیپ داش مشدی در کنار اینجانب:
خاله جانمان امسال برای امیر علی و مصطفی لباس هایی خریده بودند که روی هر دو لباس تصویر یک هواپیما بود و ما تا آن دو را می دیدیم قبل از سلام دادن به آن ها اول به هواپیما اشاره می کردیم و "هواپیما...هواپیما...." وِردِ زبانمان بود
و این جاست که عطوفت امیرعلی جان بر همگان آشکار می شود و در این عکس مشهود است و این ما هستیم که در این عطوفتی که امیر علی جان به ما دارند غرق هستیم و داریم خفه می شویم
و اما در این عکس که مادرمان برای احتیاط از خوب بودن ژست همۀ بچه ها بلافاصله بعد از عکس قبلی گرفته اند، این است ژست امیرعلی جان:
این عکس تازه امروز توسط مادرمان به وضوح رویت شده است و از این که این عملِ امیرجانمان یعنی کشیدنِ لُپ های علیرضای بینوا از روی عطوفت بوده یا دشمنی هنوز اطلاعات جامعی در دست نیست
لازم به ذکر است که دیگر نی نی های موجود در عکس یاسمن خانم و آیدا خانم هستند که نقشی اساسی در جمع نمودنِ اینجانب از کنارِ آب داشتند و همین جا نهایت سپاس خود را از ایشان اعلام می داریم