علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

سیزده به در

1393/1/30 17:39
نویسنده : الهام
1,003 بازدید
اشتراک گذاری

از آن جا که سال گذشته سیزده به در را با خانوادۀ مادری گذراندیم امسال نوبت همراهی با خانوادۀ پدری بود ولی چون همراهی با یکی از این دو طرف مساوی بود با خالی بودنِ جای طرف مقابل، پس مادرمان به فکر چاره افتاده و هر دو خانوادۀ پدری و مادری مان را به باغ باباجانمان دعوت نمودند و از آن جا که در تعطیلات ما فقط خورده بودیم و چیزی پس نداده بودیم مادرمان ضمن تشکر از خانوادۀ پدری و مادری مان تدارک نهار برای هر دو خانواده را بر عهده گرفتند و تا یادمان نرفته بگوییم که در این روز به یاد ماندنی خانوادۀ عموی مادرمان که در چهارشنبه سوری نیز با ما همراه بودند دیگر بار به ما پیوسته و ما را بسی شاد نمودند... در نتیجه سیزده به در امسال را برای اولین بار در معیت خانوادۀ پدری و مادری و نیز عموی مادرمان گذراندیمآرام

و ما از ابتدای روز تا غروب خورشید با توپی که عمو مجید از کربلا برایمان سوغاتی آورده بود درگیر بودیم و به احدی اجازۀ دست بُرد به آن را نمی دادیمفرشتهو در نقش یک عدد فوتبالیست حرفه ای با دمپایی های دوست داشتنی خود شووووووووووووت می کردیم! و دیگر اوقات خود را نیز در صخره نوردی گذراندیمزیبا

ماجراهای اینجانب در سیزده به در 92 را می توانی در اینجا ببینی...

عکس هایی از سیزده به در امسالِ ما را نیز می توانی در ادامۀ مطلب ببینی!

بعد از صرف صبحانه در باغ باباجانمان مادربزرگ هایمان مشغول پخت برنج شدند آخر خیلی دلمان می خواست مانند هفت به در، برنج آتیشی آن هم در دیگ مسی بخوریمخوشمزه جایت بسی سبزمحبت

و در یک تقسیم کار منصفانه بابا و عمو مسعود و دایی علی و دایی محسن مأمور بر پا کردنِ آتش و نیز آماده کردنِ چای شدند عمه و خانم عموی مادرمان مسئول درست کردن سالاد، شوهر عمه مان نیز مأمور به سیخ کشیدنِ جوجه و جفت پدربزرگ هایمان نیز مسئول مراقبت از ما (البته از راهِ دور) مادرمان نیز به امر خطیر عکسبرداری مشغول شدند و بچه ها هم که به وظیفۀ مهم خود یعنی بازی کردن عمل کردندخندونک انصاف در تقسیم کار را داشتیچشمک

و جمعِ مردان جوجه پز و آقا رضای کوچک در پوزیشن پسر خاله:" ها... خوب مگه چیه؟! برم نون بگیرم؟! برم نفت بگیرم؟!"

و جایت خالی بعد از صرف نهار بزرگ ترها خوابیدند و کوچکترها بازی کردند... و حالا نوبت آش پزی و آش خوری بود... مادربزرگ مان لطف نموده و حبوباتِ آش را در منزل پخته بودند و به میزان زیادی سبزی آش و اسفناج با خود همراه آورده بودند و حالا فقط مانده بود ریختن حبوبات و رشته و سبزی در همان دیگ معروف و هم زدنِ آش که همگان داوطلب می شدند و حاجت می طلبیدندزبان و از آن جمله هم زنانِ آش همانا مینا جان، دختر عمه مان، و عمو مسعودمان می باشند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و از اهالیِ آش خور مهدی خان پسر عموی اینجانب هستند که کم مانده از عشقِ افتادن در کادرِ دوربین به داخلِ بشقابِ آش سقوط آزاد نمایند و دایی محسن مان که به علت اضافه شدن میهمان های ناخوانده به وقتِ آش خوری و در نتیجه کمبود بشقاب ناچار به آش خوری در لگن شده اندخنده

و سیزده به درِ 93 با به ثبت رسیدنِ چند عکس دسته جمعی از همۀ حضار در باغ به پایان رسید و به ما بسی خوش گذشتآرام

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله هنگامه
15 اردیبهشت 93 15:37
الهام عزیزم,خیلی جالبه که در زمونه ای که رفت و آمدها و صمیمیت ها بین فامیل اینقدر کم شده,شما حسابی با فامیل در ارتباط هستید.کار خوبی می کنید.مطمین باش این ارتباطات,حتماخاطرات خیلی خوبی رو برای پسر خوشگلت به ثبت می رسونه و بزرگ که شد,خوندن این مطالب براش جالبتر می شه.عکسها هم خیلی قشنگ بود.
الهام
پاسخ
ممنونم هنگامه جون این نظر لطف شماست وقتی آدم های خوبی مثل شما اطراف آدم باشند آدم به رفت و آمد تشویق میشه
مامان فهیمه
16 اردیبهشت 93 12:24
سلام الهام جون واقعا خدا قوت خیلی خسته شدی خواهر این همه مهمون این همه کار دست تنها نگفتی خدای نکرده از پا در میای چقدر کار کردی!!!!!!!!! همیشه به شادی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم واقعاً سخت بود اتفاقاً مدیریت کردن بابت غذا رسیدن به اون جمعیت واقعاً سخت بود فدای محبتت عزیزم
خاله منیره
16 اردیبهشت 93 20:15
گرچه تهرانیا دیگه دارن کم کم رسم سیزده به در بیرون از خونه و توی طبیعت بودنو از یاد میبرن اما خدارو شکر شهرستانیها خیلی به این رسوم پایبندن و هنوز کامل به جا میارنش،و البته خیلی هم عالیه..ما هم چندسالیه سیزده به درا چون شهرستان همسرم هستیم با اونا به طبیعت پناه میبریم در حالیکه بعد میفهمم خانواده خودم خونه کنار گلای قالی سیزده رو به در کردنو چقدر افسوس میخورم برای خانوادم که سعی نمیکنن بیشتر لذت ببرن شما هم خداروشکر که بهتون خوش گذشته الهام جان
الهام
پاسخ
بله من هم با وجود این که همۀ سال برام حکم سیزده به در و داره ولی روز سیزده رو حتما باید به در کنم اونم اســــــــــاسی
مامان ناهید
16 اردیبهشت 93 23:45
سلام عزیزم خوبید؟ علیرضا جون خوبه به به چه سیزده بدر خوبی داشتید وچه عکسهای خوشگلی من حسابی کیف کردم انشالله همیشه به سلامتی وخوشگذرونی راستی مارو فراموش کردید نه به ما سر نمی زنید ولی من با وجود گرفتاری زیاد اگر نمی تونم مرتب بیام ولی به یادتون هستم می بوسمتون
الهام
پاسخ
ممنونم ناهید عزیزم عذرخواهی من و برای کم سر زدن ببخش عزیزم. متأسفانه به تازگی نوشتن یک کتاب رو شروع کردم و به ندرت پیش میاد که وب گردی کنم در هر صورت من و ببخشید. به روی چشم حتما سر می زنم
مامان علیرضا
17 اردیبهشت 93 1:45
به به عجب آشی شده بودهنوش جونتون. قربونت برم خاله جون که هزار ماشالا بس که شیطونی دوتا دوتا نیرو لازمه برای مواظبت از شمادست بابا بزرگا درد نکنه
الهام
پاسخ
جاتون خالی الهام عزیزم دو تا دو تا که سهله یه لشکر هم برای نگهداری از من کمه
ستارگان آسمان من
17 اردیبهشت 93 2:13
به به چه روز خوبی....میگما شما هم مثل ما تنبل شدیا
الهام
پاسخ
بله متاسفانه تنبلی در جان و تنم رسوخ کرده
الهام مامان امیر علی جون
17 اردیبهشت 93 13:50
سلام الهام جون / حسابی خوش گذروندیدا. همیشه به شادی.
الهام
پاسخ
سلام عزیزم. جاتون خالی ممنونم
زهره(مامان فاطمه)
20 اردیبهشت 93 13:08
چه سیزده بدر خوبی به به از همه بهتر اینکه با هردوخانواده رفتید منظورم خانواده خودتون وهمسرت است
الهام
پاسخ
بله واقعاً خوب بود جاتون خالی