علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

شیطنت های یک کودک 33 ماهه!

1393/2/28 12:22
نویسنده : الهام
3,159 بازدید
اشتراک گذاری

این روزهایمان در حالی می گذرد که با وجودِ این که هنوز پاهایمان به رکاب سه چرخه مان نمی رسد، سوار بر آن جفت پا را با سرعتی هر چه تمام تر از زمین بلند می کنیم و کمی آن طرف تر بر زمین می گذاریم و با نیروی پا سه چرخه را به جلو می رانیم و با ذوقی هر چه تمام تر اعلام می کنیم:" موتورررررر" و خود را سه چرخه سوار که نه، بلکه موتور سواری قهار می دانیم و در منزلمان ویراژ می دهیم...زیبا

گهگاه با موتورمان از کوه ها بالا می رویمچشمک این کوه اغلب توسط بابایمان که روی زمین دراز کشیده و مشغول تماشای تلویزیون هستند، تشکیل می شود وگهگاه که لالایی ناشی از فیلم پخش شده و البته خستگی ناشی از کار روزانه خواب را بر چشمان ایشان چیره کرده باشد ما و موتورمان در نقش یک ضربۀ سنگین بر ایشان فرود می آییم و چنان شوک عظیمی بر ایشان وارد می نماییم که برق سه فاز از سرشان می پردکچل

بسی ناجوانمردانه است اگر یک آقای موتورسوار مادرش را نیز از فیض مردم آزاری خود بی نصیب نماید پس در طول روز که در معیت مادرمان به سر می بریم در هر دقیقه چند بار به حضورِ ایشان که پشت لپ تاب نشسته و در حالِ انجام پروژه های خود هستند، شرف یاب می شویم و مثلاً با ایشان بای بای می نماییم و به مسافرت می رویم و در کمتر از چند ثانیه مجدداً از سفر باز گشته و بر سرِ مادرِ بینوایمان خراب می شویم  و اصرار داریم که با ما دست بدهند و روبوسی نمایند آخر خدای نکرده مثلا ما از سفر باز گشته ایمچشمک

مدیونی اگر ما را مردم آزار تصور کنیخندونک و یا تصورت این باشد که ما قصد داریم همۀ توجه مادرمان را به خود جلب نماییمفرشته

البته لازم به ذکر است که مادرمان نیز تحت هیچ شرایطی کم نمی آورند و مثلاً وقتی تلویزیون در حال پخش برنامۀ "خاله شادونه" است، به ما می گویند:" برو ماشینت و به خاله شادونه نشون بده" و یا "برو با خاله شادونه بای بای کن" و ما هم که ساده! می رویم! باور کندرسخوان و کلی هم شادیم که خاله شادونه ماشین ما را رویت می کندگیج

پس از تعطیلات نوروزی آموخته ایم و البته قادریم امورات مُهُم خود از جمله دستشویی رفتن (خجالت) را به طور مستقل انجام دهیم و ناگاه مادرمان ما را در یک پوزیشنِ بدون شلوار می بینند که دوان دوان به سمت در دستشویی می رویم و دستگیرۀ در را فشرده و آن را بازگشایی می کنیم و حتی دست مان به کلید هم می رسد ومی توانیم لامپ و فَن را روشن نماییم و دمپایی خود را بپوشیم.... چند بار هم اقدام به شستشو نموده ایم ولی مخالفت های مادرمان اجازه نمی دهد استعدادهای ما شکوفا شودخندونک

تا مادرمان را بر جلوی آینه می بینیم بی معطلی خود را به ایشان رسانده و عنوان می کنیم:"چشم... چشم..." و پشت چشمانمان را نشان می دهیم و چشمت روز بد نبیند که مادرمان کلاهِ گشادی بر سرمان می گذارد و دست خود را بی جهت بر پلک ما می زنند و با ذوقی هر چه تمام تر به ما می گویند:" خیلی خوشگل شدی پسرم" و ما هم که ساده! سریعاً خام می شویم و با احساسِ زیبایی مفرط می رویم دنبالِ کارمانقهر و کلی هم الکی شادیمخندونک

در کتاب "شادی کوچولو و قصۀ شغل ها" یک صفحه اش متعلق است به خانم دکتری که قرار است به شادی خانم آمپول بزند و ما همیشه همان صفحه را به مادرمان نشان می دهیم و از ایشان می خواهیم قصه اش را برایمان تعریف کنند... مادرمان نیز از فرصت سو استفاده نموده و به ما توضیح می دهند که شادی خانم دستش را در دهانش فرو برده و میکروب ها وارد شکمش شده و او را دچار حالت تهوع نموده است و حالا خانم دکتر دارد به شادی بینوا آمپول می زند...شیطان

جالب این جاست که وقتی دیدیم طراح کتاب برای خانم دکتر لاک هم زده است تصمیم گرفتیم آرایش ایشان را کامل نماییم و به کمک مداد رنگی هایمان روی چشم ها و لب خانم دکتر را آراسته ایم که نشان می دهد استعداد آرایشگری نیز عجیــــــــب در ما بیداد می کندخندونک حالا این که دماغ خانم دکتر را در رنگ قرمز غرق نموده ایم، سبک جدیدی در آرایشگری را نشان می دهدخندونک در تصویر سمت چپ همین بلا را بر سر شادی خانم و بابایش آورده ایمزبان

وقتی با مادرمان در حال قدم زدن برای رفتن به مهد و یا بازگشت هستیم حتی اگر در فرسنگ ها آن طرف تر ماشینی شبیه ماشین بابایمان ببینیم آن را به مادرمان نشان می دهیم وامر می کنیم الساعه ما را به آن برساننددرسخوان و توضیحاتِ مادرمان مبنی بر این که این ماشین متعلق به بابایمان نیست چیزی از اصرار ما کم نمی کندشاکی

جملات کوتاه می بندیم و خیلی از جملاتمان همان جملاتی است که جنبۀ دستوری دارد و به نفع مان استشیطان گزارش های مربیان مهدمان حاکی از این است که ما در مهد به خوبی از کلمات استفاده می کنیم و همه را به خوبی ادا می کنیم و البته به خوبی نیز جمله بندی می کنیم و در ادای عبارت "مالِ منه" بسیار موفق عمل می کنیم چون این عبارت را برای باز پس گرفتن وسایلی که از آنِ ماست و در دستانِ سایر نی نی ها به سر می بَرَند، لازم داریم...خندونک

این در حالی ست که تنبلی به ما اجازه نمی دهد در منزل برای خودمان زحمت ایجاد کنیم چون ما چند عدد خدمتکار داریم که برای رهایی از نق زدن های ما و رسیدگی به کارهای خود، دستوراتمان را بیان نشده اجرا می کنند در نتیجه ما لزومی نمی بینیم به حنجرۀ دوست داشتنی مان فشاری وارد کنیمراضی

کما فی السابق بستنی را بسی بیش تر از بابایمان دوست می داریمشیطان و به وقتِ ورود بابایمان به منزل اگر بستنی در دستِ ایشان نبینیم ایشان را دوباره روانۀ سوپری سر کوچه می نماییم تا برایمان بستنی بخرند مخصوصاً اگر به وقت خروج از منزل برای کم کردن نق زدن هایمان، به ما قول داده باشند که برایمان بستنی بخرند... خندونک

مگر این که هوا به شدت گرم باشد و مادرمان اعمال قدرت نمایند و به ما بفهمانند که هم اکنون برای بابایمان سخت است که دوباره بیرون بروند و باید تا موعد بعدی خروج از منزل صبور باشیمغمگین

این در حالی ست که اگر n عدد بستنی هم در یخچال داشته باشیم در طول روز همان خدمتکارِ معروف مان را بر سرِ فریزر می بریم و تقاضای بستنی می نماییم و قادریم در کمتر از یک ساعت همۀ آن ها را یک جا بخوریم خوشمزه و از آن جا که خدمتکارمان این روزها در حال نگارش یک عدد کتاب فیزیک می باشند و گرفتاری هایشان اجازۀ رفت و آمدهای مکرر به یخچال را نمی دهد پس مرجح آن است که بابایمان یکی یکی تا دوتا دوتا برایمان بستنی بخرند و مادرمان به یک باره ما را بر سرِ فریزر ببرند تا به دو چشم خود نبودِ بستنی در فریزر را ببینیم و دست از سرِ کچلِ مادرمان برداریمقهر جالب این جاست که باید یکی یکی طبقات فریزر وارسی شوند و ما به چشم خود ببینیم تا بی خیالِ بستنی شویمبی حوصله

ادامۀ ماجراهای علیرضا خان در ادامۀ مطلبآرام

این تصاویر مربوط می شود به همان سه شنبۀ معروف که مادرمان در صدد ارسال دو عدد مقاله برای شرکت در کنفرانس فیزیک ایران بودند و بدجوری دو دستی بر سرِ خود می کوبیدند و همه گونه به ما باج می دادند تا ما را از سر خود باز کنندقهر

پس به ما بازی "دَری" را آموختند بدین صورت که ظرف های با اشکال مختلف را در آشپزخانه ولو کردند تا ما درِ هر ظرف را بر  آن بگذاریم:

و اما برجسته ترین دسته گلی که این روزها به آب داده ایم مربوط می شود به روزی که کلید را بر پشتِ در گذاشته و در را بستیم... خیلی راحت و خونسردسکوت...

ماجرا از این قرار است که مدتی ست دست یابی به دستگیرۀ درِ ورودی برایمان امکان پذیر شده است پس چاره ای نیست جز این که با گذاشتنِ کلید بر پشت در آن را قفل نمایند و مادرمان همیشه حواسشان هست که بدون برداشتن کلیدِ پشتِ در، آن را نبندند... ولی در پی افزایش هنرهای این جانب مدتی ست به طور خودمختار کفش هایمان را می پوشیم ( مخصوصاً اگر وقتِ خروج از منزل و رفتن به مهد باشد و در غیر این صورت هرگز قادر به پوشیدن و در آوردن کفشهایمان نیستیمخندونک) در روز حادثه (خندونک) نیز سریعاً بیرون رفتیم و کفش پوشیدیم تا مادرمان ما را به مهد ببرند ولی از هول حلیم به دیگ افتادیم و در را بستیم و کلید پشت در ماندبدبوخجالت و چه خوب که مادرمان متوجه این عمل هنرمندانۀ ما نشدند و الّا تا وقتِ برگشتن بر ما غُر روا می داشتندخسته

ساعت چهار بعد از ظهر بود که ما برگشتیم و تازه مادرمان متوجه دسته گل به آب داده توسط ما شدند... و مجبور شدیم در آن ساعت نامناسب به منزل همسایه مان پناه ببریم تا بابایمان خود را از میگون با آن همه بُعد مسافت به منزل برساند و فکر چاره کندمتفکر

فاطمه دختر همسایه مان تا ما را دیدند بسی ذوق نموده و از خواب برخاستند تا اوامر ما را اجرا نمایند... آخر فاطمه خانم ده ساله ما را خیلی دوست می دارند ولی این روزها چون خواهر فاطمه جان کنکور دارند ما خیلی کم به منزل شان رفت و آمد می کنیم.... و طبق معمول فاطمه خانم را بر سرِ کمد اسباب بازی های کودکی اش برده و برای چندمین بار باز هم همان ماشین پلیس فاطمه را به غنیمت آوردیمشیطان البته فاطمه جان با روی باز آن را به ما دادند...فرشته

این ماشین کارایی فوق العاده ای دارد مثلاً وقتی مادرمان به شدت گرفتارند و برای خلاصی یافتن از نق زدن هایمان، اجازه داریم هر کاری که دلمان می خواهد انجام دهیم ما ماشین را از قند پُر می کنیم و چون دفعات پر و خالی کردنِ ماشین از قندها زیاد است بسیاری از قندها نرم می شود و بسترِ مناسبی برای شنا کردنِ ماشینِ پلیس مان به وجود می آیدزیبا (دست های آغشته به مدرک جرم ما را ببین! این تصاویر دقایقی بعد از دستبرد به کمد لوازم آرایش مادرمان به ثبت رسیدهشیطان)

بدون هیچ آموزشی نقش یک همیار پلیس را به خوبی ایفا می کنیمراضی چون به انواع و اقسام ماشین های دارای برچسب پلیس و اشخاصی که لباس پلیس پوشیده اند، علاقۀ خاصی داریم حتی اگر بابای راننده مان ماشین پلیس و آقای پلیس را نبینند ما خیلی راحت هنوز که کاملا به آن ها نزدیک نشده ایم از مادرمان می پرسیم :" این چیست؟" ... و محال است یک ماشین و یا آقای پلیس از دست مان در برود...روز جمعه که به باغ پرندگان سر زدیم وقتی برای پرسیدن آدرس از یک آقای پلیس، مقابلش توقف کردیم ما مرتب می پرسیدیم "این کیه؟" و موجباتِ خندۀ آقای پلیس را فراهم کردیمخنده این در حالی ست که ماشین های امدادی و آمبولانس و آتش نشانی و خلاصه هر ماشین آژیر کشانی در خیابان به شدت توجه ما را به خود جلب می کند و حس پرسش کردنِ ما از مادرمان را بر می انگیزدسوال

این جا هم که بدجور پا در کفش بابای بزرگترمان کرده ایم و وقتی از ما می خواهند پایمان را از کفش ایشان بیرون بکشیم، اصرار داریم با فریاد زدن مردانگی خودمان را به همگان اثبات نماییم و البته حرف خود را به کرسی بنشانیمعصبانیو یادمان رفته است که مردانگی به مرام است نه به صدای بلندآرام

به دنبال طراحی های مستمر در کتاب هایمان، بابا و مادرمان به فکر خرید کتاب رنگ آمیزی و پاستل افتاده و شب گذشته در معیت این جانب خریدهای آقای نقاش باشی را انجام دادند و این تصاویرِ داغِ داغ مربوط است به دقایقی پیش وقتی مادرمان را نی نی وبلاگ با خود برده بود و ما بعد از رنگ آمیزی کتاب مان در سکوت محض  مشغول رنگ آمیزی دیوار کنارِ حمام بودیم و وقتی دیدیم افتضاح عظیمی به بار آمده است برای بردن پارچۀ مخصوص عازم آشپزخانه شدیم و بعد از نیافتن پارچۀ مناسب با یک عدد دستگیرۀ آشپزخانه برگشتیم و مادرمان به دنبالِ ما! و در حال رنگ زدایی از دیوار و سرپوش نهادن بر افتضاح خود بودیم که با نور فلش دوربین مادرمان جا خوردیم اساسی!تعجب

مرتب تصادف های عظیمی را راه اندازی می کنیم و با ادای عبارت " اُخ...اُخ" به مادرمان نشان می دهیم تا ایشان نیز متوجه عمق فاجعه شوند... این جا هم داریم قدرت ماشین پلیس فاطمه خانم را در تصادف با ماشین زرد زیبایی که دایی محسن برایمان خریده اند آزمایش می کنیم... و البته سقوط تریلی از بالای تخت راگیج

و در نهایت این هم علیرضای نقاش باشی در حال کشیدنِ پاستل بر ورقۀ کاغذفرشته

و یک کتاب سه بعدی داریم که خیلی آن را دوست می داریم و شامل یک صفحۀ سیاه رنگ است که با حرکت آن بر روی تصاویر کتاب می توان حرکت تصاویر مختلف را دید و ما مدام در حال انجام همین عمل هستیم و کلی هم ذوق می کنیم عینک

 و این تصویر نهایی نیز برای خاله زهرۀ عزیزمان که می خواهند برای فریزر منزلشان قفل تهیه نمایند... البته از آن جا که چند روز پیش بابایمان فاتحۀ قفل فریزری را که دایی محسن مان به همین شیوه درست کرده بودند را خواندند (تصور نکنی خرابکاری فقط از آنِ ماست بلکه بابایمان نیز از این امور زیاد انجام می دهندخنده) در حال حاضر هنوز فرصت ساخت قفل مجدد برای فریزر امکان پذیر نشده است و تصویر گرفته شده از قفل کمد لوازم آرایش می باشد... واقعیت آن است که دایی محسن مان این قفل را موقتاً ساختند تا پس از مدتی حمله به لوازم آرایش از ذهنمان پاک شود ولی از آن جا که گویی این مهم امکان پذیر نیست و در اثر غفلت مادرمان در انداختن بند سمت چپ قفل، ما باز هم به آن حمله ور می شویم باید این قفل موقت را برداریم و یک عدد قفل اساسی برای کشو خریداری نموده و در این محل نصب کنیمزبان

پسندها (9)

نظرات (13)

مامان عليرضا
28 اردیبهشت 93 12:55
پسر خوشگل خاله ديوار مگه جاى نقاشى كشيدنه؟البته باز جاى بسي اميدوارى هست كه خودت قبول زحمت كردى و مشغول تميز كاريش هستى آقاى موتور سوار مهربون حداقل وسائل پزشكى هم تهيه كن و پس از مصدوم ساختن افراد مداواشونم بكن.باباى طفلك گناه داره.
الهام
پاسخ
نقاش بودنِ بیش از حد من و جوگیر نمود خاله جون فکر خوبیه خاله جون باید به فکر تهیه لوازم پزشکی هم باشم
منیره آزادی
28 اردیبهشت 93 18:04
الهام جون دو سه جای دیوار از این کاغذای بزرگ بگیر بزن به دیوار و از علیرضا بخواید فقط اونجاها نقاشی بکشه،چون بچه ها علاقه زیادی با نقاشی رو دیوار دارن حالا چرا نمیدونمولی اینجوری هم علیرضا به خواستش میرسه هم دیوار خونه خراب نمیشه.. الهی خاله فدات که اینقد تو شیطونی و بستنی دوست داری،بیا خونه ما اینقد بستنی هست که هیچ کی نمیخوره و ناز میکنن،همشو شما بخور پسر خوشگلم
الهام
پاسخ
فکر خوبیه... تابه حال به این شدت این کار و نکرده بود ولی این بار ممنونم خاله جون واسه بستنی من تا قلۀ قاف هم میرم، خونۀ شما که سهله
منیره آزادی
28 اردیبهشت 93 18:47
بیا عزیز دلم قدمت رو جفت چشام
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون مهربونم ایشالا تا یه ماه دیگه کار مامانم کم تر بشه حتما میایم و شما رو از این که ما رو دعوت کردید پشیمون می کنیم
زهرا مامان ایلیا جون
28 اردیبهشت 93 18:51
عززززیزم خیلی با حاله که ماشینتو به خاله شادونه نشون میدی خانوم دکتره با ارایش علی رضا واقعاا قشنگ شده هااا
الهام
پاسخ
یک هم چین کودکِ سرِ کاری هستیم مـــــــــــــــا خودم هم همین فکر و می کنم خاله جون
خاله هنگامه
28 اردیبهشت 93 23:38
پسرم روز به روز داری شیرین تر و با مزه تر می شی,معلومه حسابی سر مامانت رو با این همه کار گرم کردی.خدا کنه که زودتر ببینمت عسلم.
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله هنگامهمن هم دلم برای شما تنگ شده ایشالا امتحانات شما و بچه ها تموم شه خدمت می رسیم
مامان شایلین
29 اردیبهشت 93 0:02
ای پسر شیطون تو هر پست که مامان الهام مینویسه همیشه باید توضیح شیطنت های این شازده یاشه، آخه پسر خوب دیوار جای نقاشیه حالا خوبه خودش دنبال تمیز کردنش هست ،الهی خاله قربون این پسر بستنی دوست بره
الهام
پاسخ
ما اینیم دیگه یک عدد کودک شیطون و بلا و دارای وجدان و البته عذاب وجدان! پس ناچاریم خرابکاری هامون و درست کنیم تا وجدانمون درد نگیره فدای محبتتون خاله جون
مامان نازنین جون
29 اردیبهشت 93 11:06
بازم الهام جون علیرضا رو عشقه ،چون با کشیدن نقاشی بر روی دیوار سریع اقدام به پاک کردنش میکنه.....خدا شانس بده خواهر
الهام
پاسخ
ایشون دیوار و خط خطی نکنه پاک کردنش پیش کش
مامان مانی
29 اردیبهشت 93 15:16
الهام جون صادقانه بگم وقتی میبینم که بقیه هم مثل ما درگیر این افتضاحات وروجکاشونن کمی دلم خنک میشه...آخه بابا هیچ جوری نمی شه بهشون کلک زد و پیچوندشون همچین می پیچوننتون که اصلا نمی فهمی از کجا خوردی.به خدا بارها سر این قضایا راه حل پیدا کردیم و شکست خوردیم که دیگه دنبال راه چاره نمی گردیم دچار یاس شدیم به شدت...جدیدا هم روی فرش نقاشی می کشه و به اجاق گاز دست می زنه و در یخچال و فریزر هم مدام بازه...اگه یه راه حل اساسی پیدا کردی خوشحال میشم بهم بگی باز خوبه تو این اوضاع کتاب نوشتنت هم میاد,دور از شوخی برات آرزوی موفقیت دارم.با این همه اراده ایی که دارید موفقیتتون دور از انتظار هم نیست
الهام
پاسخ
عجب خوشحالم که با بیان افتضاحات به بار اومده توسط علیرضا خان مایۀ امیدواری شما به زندگی شدم خواهر چه میشه کرد اقتضای سنشونه برای فریزر که شبیه همین قفل کمد یک سر نخ نامرئی رو به در فریزر بستیم ویک دور قمری حول فریزر زدیم و مجدداً به در فریزر گره زدیم ولی یه مشکلی که داره اینه که هر دفعه چیزی لازم داری باید بازش کنی من همیشه هر چی مواد لازم دارم رو یهو بر میدارم این برای موقت خوبه تا از سرشون بیفته. نکتۀ جالب این جاست که امروز برای علیرضا نون خامه ای خریدم مشغول صحبت با تلفن بودم که دیدم صدای بوق در یخچال میاد وقتی اومدم دیدم آقا سبد پیک نیک رو گذاشته زیر پاش و در یخچال و باز کرده و میخواد نون خامه ای برداره فَکَّم افتاد اجاق گاز ما یک خوبی داره اونم اینه که کلیدهاش روی گازه و حالا حالا ها قد علیرضا خان بهش نمی رسه ممنونم عزیزم شما لطف دارید امیدوارم که با خوبی و خوشی به پایان برسونم و بتونم چاپ کنم
زهرا مامان ایلیا جون
30 اردیبهشت 93 16:32
علی رضاااا خان ما در چه حاله مامان الهااااام جووون خوبی امدم فقط سلامی عرض کنم
الهام
پاسخ
سلام به روی ماهتون زهرا جون ممنونم از احوال پرسی تون
صدف
31 اردیبهشت 93 12:52
سلام چقدر شیطون شده علیرضا خان ولی واقعا همه کارهای بچه ها دوست داشتنیه .. چقدر حس خوبی به آدم میده کاراشون حتی نقاشی روی دیوار
الهام
پاسخ
سلام عزیزم نقاشی کشیدنشون دوست داشتنی هست صدف جان حتی روی دیوار ولی پاک کردنش خیلی خیلی دوست داشتنی تره
فهیمه
31 اردیبهشت 93 19:44
وای چقدر شیطنت میکنه این گل پسر الهام جون خدا بهتون صبر بده.
الهام
پاسخ
حالا کجاش و دیدید...از شیطنت های جدید تو پست های آینده رونمایی خواهد شد
ارزانسراي لباس
31 اردیبهشت 93 20:14
قيمت اجناس بين 8 تا 25 تومان هس لباسهايي با جنس عالي و خوب از خريدتان پشيمان نميشويد ادرس وبلاگ http://arzansaray.blogfa.com
الهام
پاسخ
ممنونم
زهره( مامانی فاطمه)
3 خرداد 93 15:54
فدای علیرضا جون آرایشگرم بشم من واقعا ممنونم بابت به نمایش گذاشتن ابتکار عملتون برای محافظت از کمد کشابها
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم امیدوارم منظورم و فهمیده باشید