فکاهی دو: آقای دکتر!
یکی از کلمات کلیدی که اینجانب به وفور استفاده می کنیم عبارت "اُخ..اُخ" می باشد... این عبارت برای اولین بار در نوروز 92 به زندگی ما وارد شد و ما یک بازی به نام "اُخ بازی" را اختراع نمودیم بدین صورت که وقتی یک نی نی در حین بازی بر زمین می افتاد و یا برای خوش آمدن ما خود را به صورت کاملاً ساختگی نقش بر زمین می کرد ما نیش مان را تا بناگوش گشوده و می خندیدیم و حسابی سرخوش بودیم در این پست می توانی نمونه ای از این بازی بین ما و امیر علی جان، پسر خاله مان، را ببینی
این عبارت هم چنان وردِ زبانمان بود تا این که مراحل از پوشک گرفتن مان آغاز شد و ما از همان ابتدا به جای عبارت کاربردی "جیش" عبارت مقدس "اُخ... اُخ" را مناسب دیده و به کار بردیم و واقعاً هم کاربردی عمل کردیم و تاکنون هم چنان مشغول استفاده از آن هستیم...
از طرفی به تازگی نیز با ماشین هایمان تصادف راه می اندازیم و وقتی آن ها به هم برخورد می کنند می گوییم :"اُخ...اُخ" و روزی هزاران بار همین وقایع تکرار می شود مخصوصاً وقتی با مادرمان در خانه تنها باشیم آن وقت است که آب خوردن مان را نیز به ایشان اطلاع رسانی می کنیم و نیاز به تأیید ایشان داریم و ایشان پس از تأییدهای مکرر:
مثلاً مادرمان را در حال نوشتن و تایپ کردن تصور کن و ما را در حال تصادف بازی ما پس از ساخت صحنۀ تصادف به مادرمان نزدیک شده و می گوییم:"اُخ...اُخ"... مادرمان سراسیمه:" بدو برو دستشویی" و ما:"، اُخ...اُخ" و مادرمان:" آها، ماشین تصادف کرده؟! بله پسرم تصادف کرده) و دقایقی بعد همین سناریو تکرار می شود...
قضیه وقتی جالب تر می شود که بابایمان نیز در منزل باشند و طبق معمول در حال صحبت کردن با تلفن همراهِ خود و ما در حال تصادف بازی آن وقت به محض شنیدن این عبارت از زبان ما:" برو پیش مامانی تا ببره دستشویی" و ما:"" و لحظه ای بعد: "اُخ...اُخ" و بابایمان :"" و مادرمان:"" و ما دیگر بار:" اُخ...اُخ..."و بابایمان :"پسرم نمیشه وقت دستشویی رفتن بگی جیش و ما رو از این سردرگمی خلاص کنی؟!"
کاربرد دیگر این عبارت در مواجهه با وسایل پزشکی ست... چند روز پیش وقتی بابایمان تلویزیون را روشن نمودند و ما لحظه ای چشممان به یک عدد سرم افتاد که در گوشه ای از صحنه به چشم می خورد ندا دادیم:"اُخ...اُخ" و یک ساعتِ تمام بابا و مادرمان در تفکر بودند که یک: آیا ما در پوزیشن فورست ماژور هستیم و نیاز است به دستشویی برویم؟ دو: آیا تصادفی بین ماشین هایمان رخ داده است؟ و سه: هیچ کدام
بعـــــــــــــــــــله گزینۀ سه صحیح است ما در مواجهه با لوازم پزشکی مخصوصاً آمپول، سرم، و گوشی پزشکی و برانکارد عبارت "اُخ...اُخ..." را بر زبان می آوریم البته آمپول و گوشی مدت هاست معرف حضورمان است ولی این که سایر لوازم را از کدامین منبع می شناسیم هنوز سوالی ست که پاسخ آن بر همگان پوشیده است
چند روز پیش یکی از دوستان قدیمی مادرمان عکس فرزند بیمار خود را از طریق وایبر برای مادرمان ارسال کردند و از آن جا که مادرمان، ما را مستجاب الدعوه می دانند عکس را به ما نشان دادند تا در ماه مبارک رجب برای آن نی نی نازنین دعا کنیم و ما قبل از این که مادرمان لب به سخن بگشاید با مشاهدۀ نی نی گفتیم:" اُخ...اُخ" آخر می دانی یک لوله در نزدیکی بینی آن طفل معصوم چسبانده شده بود تا از طریق آن تغذیه شوند (گاواژ)
و ما همین جا از تک تک شما خوانندگان محترم برای سلامتی اش التماس دعا داریم و لازم به یادآوری ست برای مادرمان که هرگز از شیطنت های ما ننالند و خدا را بسی سپاس گزار باشند به خاطر سلامتیِ یک عدد کودک پرشیطنت مانند ما، و به خاطر چیزهای زیادی که بی اهمیت جلوه می کند ولی نداشتنش بسیار طاقت فرسا است مثل همین قدرت بلعیدن که خدا به همۀ ما عنایت نموده است
و اما شخص پزشک!
در جریان ارادات ممتدِ ما به دکتر جماعت هستی و در راستای ابراز این ارادت لابُد یادت هست چند پست آن طرف تر چگونه با مدادِ رنگی هایمان چشم و ابرو و لب و حتی بینی یک عدد خانم دکتر را آراسته کردیم(این پست)
مدتی ست آقای دکتر خیلی بی دلیل تبدیل شده است به مایۀ رُعب و وحشت این جانب و آاااااااااااااااای حساب می بریم از آقای دکتری که هرگز از ایشان بدی ندیده ایم
کافیست یکی از حرکات زیر از ما سر بزند:
یک: دستمان به سمت دهانمان برود و آن را لمس کند
دو: قصد عزیمت از پارکینگ به منزل را داشته باشیم و ما خود را به زمین و زمان بزنیم که برویم دَدَرررر و داخل آسانسور تمامِ هیکلِ خود را نقش بر زمین کنیم و گریۀ جانسوز سر دهیم
سه: وقتی با مادرمان برای خرید سبزی خوردن به بیرون می رویم خود را ولوو کنیم تا مادرمان دست ما در دست وزن ما را تحمل کنند و گرمای هوا نیز مزید بر علت شود و مادرمان را کاملاً بی اعصاب نماید
چهار: به گوشه ای دنج پناه برده و در سکوتِ محض مشغولِ نقش نگاری بر دیوارها و یا کابینت ها باشیم
پنج: در همان گوشۀ دنج در حال تکه پاره کردنِ کتاب هایمان باشیم
شش: در پارک به حرف بابایمان گوش نداده و سرمان را پایین انداخته و راه مان را بگیریم و با سرعت نور برویم
هفت: شمشیرمان را از غلاف بیرون آورده و با شمشیر بر بابایمان ضربه بزنیم و با غلافش بر دایی محسن مان
هشت: آخر شب باشد و ما به دستور مادرمان گوش نداده و مسواک بر دندان هایمان نکشیم...
نه: و مواردی از این دست که مردم آزاری در کار باشد
اینجاست که بابایمان گوشی خود را برداشته و با جدیت تمام با آقای دکتر تماس می گیرند و آن قدر جدی با ایشان صحبت می کنند که گویا آقای دکتر وجود خارجی دارند و واقعاً آن طرف خط هستند.... این جاست که مادر و دایی محسن مان از خنده روده بُر می شوند و ما بلافاصله دست از عملِ در حالِ انجام کشیده و به مثالی کودکی که از والدینش حرف شِنَویِ مفرط دارد عمل می کنیم
و خداوند آن روز را نیاورد که ما بیمار شویم و دکتر لازم! آن وقت است که با وجود این رعب و وحشت ایجاد شده بردنِ ما به مطب آقای دکتر کارِ حضرتِ فیل است و سیاستی عجیــــــــــــــــــــب می طلبد مگر آن که یا هرگز بیمار نشویم و یا این که تا آن زمان آقای دکتر را از حافظه مان پاک کنند که روش اول بسی راحت تر است
و خداوند نیاورد روزی را که دیگران به نقطه ضعف انسان پی ببرند آن وقت است که برای راحتی خود از نقطه ضعف انسان وسیله ای می سازند برای محبوس کردنِ آدم در همان چهاردیواری اعمال شده از سوی خودشان و این درست همان لحظۀ مرگ خلاقیت های انسان است
و فکاهی هم چنان ادامه دارد....