علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

اُتوررررر!

1393/3/21 11:14
نویسنده : الهام
754 بازدید
اشتراک گذاری

اُتور با به عبارتی موتور، ولی با غلظتی فراوان در ادای حرف "ر" چشمکیکی از دوست داشتنی ترین وسایلی ست که ما را سرگرم می کند...مخصوصاً اگر موتور متعلق به عمو مسعودمان باشد و راننده نیز ایشان باشند... سوار شدن بر موتور عمو مسعود فواید فراوانی دارد زیرا همراه شدن با عمو مسعود و ابراز علاقه به ایشان از سوی ما همیشه منجر به خرید آب نبات چوبی هایی عظیم می شود که ما را یارای خوردنِ آن حتی در طولِ چند روز هم نمی باشدخوشمزه

هر بار به ولایت سفر می کنیم از موتور سواری در جوارِ عمو مسعود بی بهره نیستیم... ولی این بار موتور چنان داغی بر پایمان نهاد که تصور نمی کنیم دیگر بار به آن نزدیک شویمزبان البته خوب که فکر می کنیم می بینیم خیرگیِ ما بیش از آن است که ما را از آفتابی شدن در اطراف موتور باز داردخجالت

در نتیجۀ عشقِ موتور بودنمان یک روز با آقاجانمان (بابای بابایمان) بر موتور عمو مسعود سوار شده و در کوچه های اطراف به گشت و گذار پرداختیم... حدود یک ساعت و نیم بعد از بازگشت به حضور مادرمان شرفیاب شدیم و پای خود را به ایشان نشان دادیم و اظهارِ درد نمودیم و تازه مادرمان متوجه شدند چه دسته گلی به آب داده ایم و از آن جا که آقا جانمان همیشه در حین موتورسواری از ما مراقبت های لازم را می نمایند احتمال می رود بعد از پیاده شدن از موتور جهت ارضای حس کنجکاوی به آن نزدیک شده و این داغ را بر پای خود نهادیمغمگین

... و این که یک ساعت و نیم زبان به بیان دردِ خود نگشودیم یا نشان از صبرِ بی حد و اندازۀ ما دارد و یا غرق شدنِ ما در بازی و فراموش کردنِ درد را نشان می دهد که گزینۀ دوم محتمل تر استچشمک بعد از زدن پماد سوختنی به پایمان در اندک زمانی تاول بزرگی ظاهر شد و ما مرتب پماد را به مادرمان می دادیم و تقاضای مالیدنِ آن بر پایمان را داشتیم آخر پایمان بدجور سوزش داشتغمگین

بدتر از حالِ ما حالِ مادر و بابا و البته آقاجانمان بود زیرا آقا جانِ مهربانمان به شدت به وجدان درد مبتلا شدند که چرا بیش تر از ما مراقبت ننموده اند و بابا و مادرمان نیز همۀ دردی که در نتیجۀ تاول زدنِ پایمان بر قلب شان وارد شده بود را پنهان نموده و آن را به زبان نمی آوردند تا مبادا بر شدت عذاب وجدانِ آقاجانمان افزوده شودخطا

از آن جا که مادرِمان اصلاً دلِ دیدنِ زخم را ندارند، با دیدنِ پای منقوصِ ما دچارِ دل ریشی مفرط می شدندخطا ساعاتی گذشت و تاول پایمان ترکید و چیزی شبیه عکس سمت راست پدید آمد! شرمنده ایم اگر باعث دل ریشی تو نیز شدیم این عکس توسط بابایمان به ثبت رسیده است و مادرمان آن را در اینجا ثبت می کنند تا درسِ عبرتی بشود برای سایر نی نی ها و البته خودمانخندونک عکس سمت چپ یک روز بعد به ثبت رسید وقتی بابایمان پوست روی زخم را قیچی نموده و مرتب با سرم شستشو آن را شستشو داده و با پماد مخصوص می پوشاندند... این زخم هنوز هم بعد از گذشت شش روز هم چنان مراقبت می شود و به نظر می رسد به نسبت روزِ اول و دوم نه تنها بهبودی حاصل نشده است بلکه در اثرِ پرش های مکرر این جانب چند روزِ بعد دچار خونریزی نیز شدگریه

ولی از آن جا که ما به این سادگی ها از رو برو نیستیم روز بعد با همین پای داغ دیده و در کمالِ خیرگی در معیت مادرجان و دایی علی عازم باغ مادربزرگِ مادرمان شدیم تا ساعاتی خوش باشیم

در ادامۀ مطلب می توانی عکس های ما در حیاط منزل آقاجانمان+ عکس هایمان در باغ را ببینیمحبت

ما با پای داغ دیده در حال شیرینی خوردن در حیاط آقا جانمان... دیدنِ این همه زیبایی آن هم به صورت مجموع، حیاط را تبدیل نموده بود به یک پاتوق برای این جانبآرام

و وقتی ما نخودِ آش می شویم و قصدِ آبیاری باغچه را داریم آن هم در معیت آقا جانِ مهربانمانمحبت

و غوره هایی که چون چراغ بر روی درخت انگور می درخشدزیبا و گل هایی در اوج زیبایی و لطافت تقدیم به تو رفیق همیشگیمحبت

و این است حصارکشی هایی با تنۀ خشک درختان که توسط دایی علی مان در باغ باباجانمان طراحی شده  است و اطراف یک قطعه زمین کاشتِ سبزیجات را محصور کرده اند و برایمان بسیار جذاب بود آرام

و این ما هستیم که با دیدنِ این حجم از آب سنگ به دست به سمت آن روانه می شویم و با هیچ کس هم تعارف نداریم

و انداختنِ سنگ (البته بهتر است بگوییم:تخته سنگچشمک) در آب همواره برای ما لذتی عظیم داردزیبا

و قدم زدن در کوچه باغ ها و میان گندم زارها لذتی بس عظیم تر بر ما نصیب می سازد و زبانِ ما را به شکرگزاری در برابرِ نعمتش می گشایدمحبت

و اینک عاشقانه های ما و بابایمانآرام وقتی ما نیاز به کمک داریم و بابایمان ما را در عبور از آب و دست اندازها یاری می کنندزیبا

و البته این هم عاشقانه هایی از نوع دیگرچشمک وقتی شدت عاشقانه ها بالا می رود و ما را به شوخی با غیر هم قدمان می خواندنه علت آن است که با افقی شدنِ بابایمان ما هم بازی خود را از دست داده ایم و این موهای بابایمان است که طعمۀ دست های ما می شود و ما به این شیوۀ ناجوانمردانه قصد داریم ایشان را به بازی بخوانیمنه

و از آن جا که حریف بابای خسته نمی شویم دوستی با تنۀ درخت را بر می گزینیم فرشته

و تمام تلاش مان برای سوار شدن بر آن را به کار می گیریمخسته و ناگفته نماند که از این تنۀ خشکیده به عنوان پل استفاده می شود و آب روانِ زیرِ تنۀ درخت در عکس مشاهده می شود آرام

و عاقبت هم بازی مان نیز که نیمی از موهای خود را در کشمکش با ما از دست داده اند، به ما می پیوندندجشن و ما را شرمسار محبت خود و رفتارِ ناپسندی که داشته ایم می سازندخجالت

و با خوردنِ این چایی پیک نیک مان به پایان می رسد و دیگر بار ما را مجالِ آن نیست که قبل از عزیمت به تهران به دامانِ طبیعت برویمغمگین

و پروردگار را سپاس بابتِ این همه روشنای سبزی که روح را می نوازدمحبت

پسندها (9)

نظرات (11)

مامان کوثر
21 خرداد 93 11:31
عزیزم، بلا به دور، واقعا دل ریش کننده است تلاشت برای شاد نگه داشتن جو خانواده ستودنی است علیرضا جان شما هم آقای پدر را از هنرنمایی های آرایشیتان بی نصیب نمی گذارید؟؟؟ چ شباهتی!! الهام جون واقعا تصاویر زیبایی است، چه خوبه که شما هرازگاهی میتونید در این محیط زیبایی خستگی به در کنید الهی همیشه دلتون مث این فضا سبز و خرم باشه
الهام
پاسخ
ممنونم از لطفت عزیزم بله دل ریش کننده ست متاسفانه خصوصاً برای من که اصلاً طاقتِ دیدنِ خون و ندارم... وقتی دبیرستان بودم همه اصرار داشتند من پزشکی بخونم ولی روحیاتم اصلاً با کار در محیط بیمارستان و برخورد با آدم های مریض و ناخوش احوال سازگار نبود پس فیزیک خوندم و اگر چه آب و نون نداره ولی برخوردِ هر روزه با نسل جوانی که پر از انرژی هستند برام لذت بخشه و به شدت از معلم بودنم راضی هستمبه نظر خودم من اصلا استعداد پزشکی نداشتم با این دلی که دارم بله واقعا ما شادیم با وجود علیرضا جون ولی باباش و نمی دونم جاتون سبز عزیزم
مامانی فاطمه
21 خرداد 93 14:06
الهی بمیرم خیلی دردناک بوده حتما عزیزم چه جور تحمل کرده علیرضاجونم قربون صبرت برم همیشه به شادی وگردش عزیزم ولی بدون پای داغ دیده علیرضاجونمایشااله که زود زود خوب میشه عشقولانه هاش باباش قشنگه ایشااله که سایه اش 1000 ساله برسر گل پسرش باشه
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون شما لطف دارید ایشالا
مامان کیامهر
21 خرداد 93 15:15
وااای چقدر بدجور سوخته علیرضا جون چه دردی تحمل میکنه چه رفتار بزرگ منشانه ای داشتید مامان جون ، به این میگن بهترین عروس دنیا حیاط و باغ هم بسیار بسیار زیبا هستند شاد باشید و سلامت
الهام
پاسخ
اگزوز موتور نباید خیلی داغ بوده باشه آخه چند دقیقه بیش تر روشن نبوده فکر می کنم عمق سوختگی به خاطر نازکی بیش از حد پای بچه هاست لطف داری بهار عزیزم. آخه اتفاق افتاده بود و آه و نالۀ من دردی رو دوا نمی کرد. ایشون هم بی تقصیر بودند ولی همه اش دلم سنگین بود لااقل اگه بابای علیرضا این کار و می کرد با کمی غر زدن دلم که خنک می شد ممنونم عزیزم
حسام و سهند
21 خرداد 93 16:36
سلام عزیزم آخی قربونه اون پاهای سوخته ایشالله که زودتر خوب شی عزیزم ایشالله که همیشه با خانوادتون خوشحال و شاد باشی عزیزم
الهام
پاسخ
سلام خاله جون خدا نکنه خاله جون ممنونم از همدردیتون فدای محبتتون
منیره آزادی
21 خرداد 93 17:47
اخ الهی فدای صبرت خاله جونم، والا من اگه بودم با این قد و هیکلم زمین و زمان و به هم میریختم بمیرم که تو هیچی که نگفتی هیچ، به شیطنات هم ادامه دادی، ایشالا که زود زود خوب شی قدر مامان بابا رو هم بدون که هیچی باارزش تر از اونا نمیتونی پیدا کنی
الهام
پاسخ
ممنون خاله منیره جونمخجالتم می دیدایشالا چشم خالۀمهربونم
خاله هنگامه
21 خرداد 93 18:17
پسر خوشگلم خیلی نگرانت شدم ایشاالله که هر چه زود تر پات خوب شه.عکسات هم خیلی قشنگ بود مواظب خودت باش.
الهام
پاسخ
نگران نباشید خاله هنگامۀ عزیزم بادمجون بم آفت نداره ممنونم خالۀ مهربونم
مامان شایلین
21 خرداد 93 18:23
آخی عزیزم خاله فدات ببین چه کاری با خودت کردی خاله دلش ریش شد انشالله زود زود خوب بشی و دیگه از این کارهای خطرناک نکنی ، بعدش آفرین به گل پسر با این صبرش که یک ساعت و نیم گشته و جیکش در نیومده ، وای الهام جون چه خونه قشنگ و با صفایی دارین خدا آقاجونتون رو براتون نگه داره ، این سفر واسه علیرضا خوب شده ها حسابی داره تو باغ و دشت بدو بدو و بازی میکنه عوض تهران و آپارتمان نشینی رو در میاره
الهام
پاسخ
الان حسابِ کار دستم اومده و با بازی هایی که مامانم برام اجرا کرده به خطر آگاه شدم ممنونم عزیزم خدا سایۀ همۀ بزرگ ترها رو روی سرِ همۀ ما نگه داره
مامان مريم
21 خرداد 93 23:28
وای واقعا دل منم ریش شد خیلی هم بد جا سوخته.وای فکر کنم خیلی باید بسوزه. آخی علیرضا .عزیزم.خدا کنه جایی زخم روی پاش نمونه. مناظر و باغها واقعا زیباست.این سوختگی پای علیرضا از شیطنتهاش کم نکرده
الهام
پاسخ
ممنونم از همدردیت مریم جون براش پماد آلفا خریدم و مرتب مصرف می کنم تا جاش نمونه بله همینطوره. جاتون سبز عزیزم
مامان ایمان جون
22 خرداد 93 12:25
ایشالا بلا به دور باشه , آفرین آقا علیرضای صبور واقعا همچین صبری از بچه ی به این کوچیکی بعیده , من اگه جاش بودم ..... چه حیاط قشنگ و باصفایی , ایشالا سایه آقاجون همیشه رو سرتون باشه . موفق باشید و خوش بگذره بهتون
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جونم ایشالا که هیچ وقت جای من نباشید این نظر لطف شماست
مامان فهیمه
22 خرداد 93 17:46
الهی بمیرم چقدر اذیت شده خیلی دلم سوخت الان بهتره الهام جون؟ ایشالا که هر چه زودتر خوب بشی عزیز قشنگم چه گل های زیبایی! چه حیاط با صفایی! چه پدربزرگ مهربانی! چه پسر کنجکاوی! عشق منی گل پسر
الهام
پاسخ
الان خیلی بهتره عزیزم ببخشید که باعث ناراحتی شما شدم گل های زیبا تقدیم به شما خالۀ مهربون
مامان عليرضا
23 خرداد 93 14:49
وای وای.آخ آخ.چرا سوختی خاله جونم؟حواست کجا بود؟داشتی به این فکر میکردی که چه جوری بابا جون رو راضی کنی مثل عمو مسعود برات آبنبات بخره؟ خاله جونم مواظب خودت باش.الهی بگردم حتما خیلی اذیت شدی.
الهام
پاسخ
از اون جا که من عشق موتورم به محض دیدنش دست و پام و گم می کنم و نتیجه این میشه