اُتوررررر!
اُتور با به عبارتی موتور، ولی با غلظتی فراوان در ادای حرف "ر" یکی از دوست داشتنی ترین وسایلی ست که ما را سرگرم می کند...مخصوصاً اگر موتور متعلق به عمو مسعودمان باشد و راننده نیز ایشان باشند... سوار شدن بر موتور عمو مسعود فواید فراوانی دارد زیرا همراه شدن با عمو مسعود و ابراز علاقه به ایشان از سوی ما همیشه منجر به خرید آب نبات چوبی هایی عظیم می شود که ما را یارای خوردنِ آن حتی در طولِ چند روز هم نمی باشد
هر بار به ولایت سفر می کنیم از موتور سواری در جوارِ عمو مسعود بی بهره نیستیم... ولی این بار موتور چنان داغی بر پایمان نهاد که تصور نمی کنیم دیگر بار به آن نزدیک شویم البته خوب که فکر می کنیم می بینیم خیرگیِ ما بیش از آن است که ما را از آفتابی شدن در اطراف موتور باز دارد
در نتیجۀ عشقِ موتور بودنمان یک روز با آقاجانمان (بابای بابایمان) بر موتور عمو مسعود سوار شده و در کوچه های اطراف به گشت و گذار پرداختیم... حدود یک ساعت و نیم بعد از بازگشت به حضور مادرمان شرفیاب شدیم و پای خود را به ایشان نشان دادیم و اظهارِ درد نمودیم و تازه مادرمان متوجه شدند چه دسته گلی به آب داده ایم و از آن جا که آقا جانمان همیشه در حین موتورسواری از ما مراقبت های لازم را می نمایند احتمال می رود بعد از پیاده شدن از موتور جهت ارضای حس کنجکاوی به آن نزدیک شده و این داغ را بر پای خود نهادیم
... و این که یک ساعت و نیم زبان به بیان دردِ خود نگشودیم یا نشان از صبرِ بی حد و اندازۀ ما دارد و یا غرق شدنِ ما در بازی و فراموش کردنِ درد را نشان می دهد که گزینۀ دوم محتمل تر است بعد از زدن پماد سوختنی به پایمان در اندک زمانی تاول بزرگی ظاهر شد و ما مرتب پماد را به مادرمان می دادیم و تقاضای مالیدنِ آن بر پایمان را داشتیم آخر پایمان بدجور سوزش داشت
بدتر از حالِ ما حالِ مادر و بابا و البته آقاجانمان بود زیرا آقا جانِ مهربانمان به شدت به وجدان درد مبتلا شدند که چرا بیش تر از ما مراقبت ننموده اند و بابا و مادرمان نیز همۀ دردی که در نتیجۀ تاول زدنِ پایمان بر قلب شان وارد شده بود را پنهان نموده و آن را به زبان نمی آوردند تا مبادا بر شدت عذاب وجدانِ آقاجانمان افزوده شود
از آن جا که مادرِمان اصلاً دلِ دیدنِ زخم را ندارند، با دیدنِ پای منقوصِ ما دچارِ دل ریشی مفرط می شدند ساعاتی گذشت و تاول پایمان ترکید و چیزی شبیه عکس سمت راست پدید آمد! شرمنده ایم اگر باعث دل ریشی تو نیز شدیم این عکس توسط بابایمان به ثبت رسیده است و مادرمان آن را در اینجا ثبت می کنند تا درسِ عبرتی بشود برای سایر نی نی ها و البته خودمان عکس سمت چپ یک روز بعد به ثبت رسید وقتی بابایمان پوست روی زخم را قیچی نموده و مرتب با سرم شستشو آن را شستشو داده و با پماد مخصوص می پوشاندند... این زخم هنوز هم بعد از گذشت شش روز هم چنان مراقبت می شود و به نظر می رسد به نسبت روزِ اول و دوم نه تنها بهبودی حاصل نشده است بلکه در اثرِ پرش های مکرر این جانب چند روزِ بعد دچار خونریزی نیز شد
ولی از آن جا که ما به این سادگی ها از رو برو نیستیم روز بعد با همین پای داغ دیده و در کمالِ خیرگی در معیت مادرجان و دایی علی عازم باغ مادربزرگِ مادرمان شدیم تا ساعاتی خوش باشیم
در ادامۀ مطلب می توانی عکس های ما در حیاط منزل آقاجانمان+ عکس هایمان در باغ را ببینی
ما با پای داغ دیده در حال شیرینی خوردن در حیاط آقا جانمان... دیدنِ این همه زیبایی آن هم به صورت مجموع، حیاط را تبدیل نموده بود به یک پاتوق برای این جانب
و وقتی ما نخودِ آش می شویم و قصدِ آبیاری باغچه را داریم آن هم در معیت آقا جانِ مهربانمان
و غوره هایی که چون چراغ بر روی درخت انگور می درخشد و گل هایی در اوج زیبایی و لطافت تقدیم به تو رفیق همیشگی
و این است حصارکشی هایی با تنۀ خشک درختان که توسط دایی علی مان در باغ باباجانمان طراحی شده است و اطراف یک قطعه زمین کاشتِ سبزیجات را محصور کرده اند و برایمان بسیار جذاب بود
و این ما هستیم که با دیدنِ این حجم از آب سنگ به دست به سمت آن روانه می شویم و با هیچ کس هم تعارف نداریم
و انداختنِ سنگ (البته بهتر است بگوییم:تخته سنگ) در آب همواره برای ما لذتی عظیم دارد
و قدم زدن در کوچه باغ ها و میان گندم زارها لذتی بس عظیم تر بر ما نصیب می سازد و زبانِ ما را به شکرگزاری در برابرِ نعمتش می گشاید
و اینک عاشقانه های ما و بابایمان وقتی ما نیاز به کمک داریم و بابایمان ما را در عبور از آب و دست اندازها یاری می کنند
و البته این هم عاشقانه هایی از نوع دیگر وقتی شدت عاشقانه ها بالا می رود و ما را به شوخی با غیر هم قدمان می خواند علت آن است که با افقی شدنِ بابایمان ما هم بازی خود را از دست داده ایم و این موهای بابایمان است که طعمۀ دست های ما می شود و ما به این شیوۀ ناجوانمردانه قصد داریم ایشان را به بازی بخوانیم
و از آن جا که حریف بابای خسته نمی شویم دوستی با تنۀ درخت را بر می گزینیم
و تمام تلاش مان برای سوار شدن بر آن را به کار می گیریم و ناگفته نماند که از این تنۀ خشکیده به عنوان پل استفاده می شود و آب روانِ زیرِ تنۀ درخت در عکس مشاهده می شود
و عاقبت هم بازی مان نیز که نیمی از موهای خود را در کشمکش با ما از دست داده اند، به ما می پیوندند و ما را شرمسار محبت خود و رفتارِ ناپسندی که داشته ایم می سازند
و با خوردنِ این چایی پیک نیک مان به پایان می رسد و دیگر بار ما را مجالِ آن نیست که قبل از عزیمت به تهران به دامانِ طبیعت برویم
و پروردگار را سپاس بابتِ این همه روشنای سبزی که روح را می نوازد