علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مجموعۀ سعد آباد

1393/4/13 12:22
نویسنده : الهام
1,598 بازدید
اشتراک گذاری

جمعۀ گذشته یعنی آخرین روزِ تعطیل قبل از ورود به ماه مبارک رمضان، تصمیم گرفتیم در معیت خاله مهدیه و آوینا جانمان برای گشت و گذار بیرون برویم! و از آن جا که گرما بسی بیداد می کرد تصمیم گرفتیم برای صرف نهار به مجموعۀ سعد آباد تهران برویم...چون هوای آن جا به نسبت سایر مکان های دیدنی بسی خنک تر استزیبا

قرار بر این بود که ساعت 12 آن جا هم دیگر را ملاقات کنیم ولی از آن جا که مادرمان دیر به دایی محسن مان اطلاع رسانی کرده بودند و ایشان دیر رسیدند ما ساعت یازده و نیم تازه از منزل خارج شدیم... سوت

در ورودی پارکینگ متوجه شدیم که یکی از چرخ های ماشین مان پنچر شده است و همانا آن داستان پنچری ماشین و آقای تعمیرکار که همیشه از مادرمان می خواستیم برایمان تعریف کنند و نقش اول داستان را بابای آوینا جانمان بر عهده می گرفتند به حقیقت پیوست و البته این بار نقش اول داستان نصیبِ بابای خودمان شدشیطان و این جاست که می گویند:" چاه مَکَن بهرِ کسی... اول خودت، دوم کسی..."خندونک

کمی آن طرف تر از منزل تعمیرگاهی بود که بابایمان ماشین را به آن جا بردند تا پنچری گرفته شود و هم زمان ما و مادرمان نیز داخل ماشین بودیم... و لازم است بگوییم تاکنون کسی به اندازۀ ما از پنچر شدنِ ماشین بابایش دچارِ ذوق زدگی نشده است...خندونک

تا آقای تعمیرکار را دیدیم نوا دادیم:" چخا (چرخ ها)...جک!" و تا ماشین با زدنِ جک بالا می رفت ما نیز با ذوقی هر چه تمام تر سرمان را ازشیشه بیرون برده، عبارات ذکر شده را تکرار می نمودیم و با دقتی هر چه تمام تر کارهای آقای تعمیرکار را زیر نظر داشتیم و به ذهنِ خود می سپردیم... و این جاست که هم اکنون و بعد از گذشت چند روز پوزیشن بالا رفتنِ ماشین را به وقتِ بازی و جک زدن زیرِ ماشین هایمان اجرا می کنیم و همانا صدای بالارفتنِ ماشین این است:"ویژ...ویژژژ...ویژژژ..."بغل

بعد از پنچر گیری ماشین به راه افتادیم و حدود ساعت یک و با فاصله ای چهل دقیقه ای نسبت به خاله مهدیه از ورودی زعفرانیه وارد سعد آباد شدیم... و با دیدنِ آوینا جانمان بسی ذوق زدگی وجودِ ما دو نفر را فرا گرفتمحبت و هم چنان که در ورودی مجموعه بزرگ ترها در حال تهیه بلیت و ما و آوینا جانمان در حال شیطنت و این طرف و آن طرف دویدن بودیم مورد توجه چند توریست قرار گرفتیم و افسوس که زبانشان را نمی فهمیدیم تا بدانیم در موردِ ما چه می گویندعصبانی

بعد از ورود به سعد آباد از آن جا که ورودِ هر گونه زیرانداز و وسایل اضافه ممنوع بود ما روی چمن ها اتراق نموده و در حالی که بزرگ ترها مشغولِ امرِ خطیرِ خوردنِ میوه و آجیلی شدند که همراه برده بودیم، ما و آوینا جانمان به گشت و گذار در فضای اطراف پرداختیم...

اگر تصور می کنی که ما آن طبیعت زیبای اطراف کاخ ها را بی خیال شده و برای دیدنِ مشتی تیر و تخته (خندونک) که قبل ترها آن ها را از نزدیک دیده بودیم و بارها در تلویزیون مشاهده نموده ایم، به دیدارِ کاخ ها و موزه ها رفتیم سخت در اشتباهیچشمک

ماجراها و عکس های ما در سعد آباد را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

در ابتدای ورود و در مجاورت همین جاده (عکس سمت راست) ما در حالی که به دنبالِ آوینا جانمان می دویدیم ناگهان متوجه ورود خشمگینانۀ شمشادها به صورتِ خود شدیمخسته و خدایش نیامرزد شمشادی که ما به این بزرگی را نمی بیند و به ما برخورد می کندخندونک و البته توریست ها را که شیطنت های ما را در چشم خود نموده و باعث فرو رفتن مان در شمشادها شدندزبان مدیونی اگر ما را در فرو رفتن به شمشادها و خراشیدنِ صورت مان مقصر بدانیخندونک

در حالی که بزرگ ترها روی چمن اتراق نموده و در حال خوردنِ تمام محتوای میوه و آجیل موجود بودند، ما و آوینا جان در طبیعت اطراف به گشت و گذار مشغول شدیمزیبا

بعد از صرف نهاری که خاله مهدیه زحمت کشیده و برایمان تدارک دیده بودند (جایتان سبز)، مادرمان در معیت بابایمان عازم نمازخانه و اینجانب در معیت خاله مهدیه و آوینا جانمان عازم محل دوست داشتنی آب بازی شدیم... ضمن این که مادرمان به سفارش خاله مهدیه حسابِ آب بازی مان را کرده بودند و برایمان لباس اضافه همراه آورده بودندآرام

در ابتدا ما علاقه ای به رفتن داخل آب نداشتیم و به اصرار آوینا جانمان قبول کردیم... ضمن این که آوینا جان همواره اصرار داشتند در حین رفت و آمد از آب دستِ ما را در دست داشته باشند و این مادرمان و مادرِ آوینا جانمان بودند که در نتیجۀ این آب بازیِ دست در دست، پوزیشنی این چنینی اتخاذ نموده و مدام در حال تذکر دادن به آوینا جان بودند که دست ما را رها کند:"خطافرشته

ولی با وجود بی علاقه گی اولیه به آب و آب بازی؛ در نهایت این ما بودیم که بی خیالِ آب و آب بازی نمی شدیمفرشته

بعد از آب بازی آوینا جانمان مجبور به تعویض لباس شدند در حالی که ما به دلیل خیس نشدنِ شلوارمان، بر بالای میز نهارخوری سلطنتی رفته بودیم تا فقط  آب از پاهایمان خشک شودآرام این میزها دقیقاً در مجاورت آشپزخانۀ سلطنتی قرار داشت که به دلیلِ وجودِ موجوداتی کنجکاو از جمله ما و آوینا جانمان هیچ کس علاقه ای به بازدید از داخلِ آشپزخانه نشان ندادشیطان

و به وقت نشستن بر میزها این بود منظرۀ پیش رویمان... و طبیعت موجود عشقولانه های ما و بابایمان را بدجور می طلبید و کسی نمی داند چرا ما به یک باره تا این حد عطوفت به خرج می دادیممحبت

و به تصویر کشیدنِ عظمت سپیدارهای کاخ توسط مادرِ عشقِ عکاسی مان! عظمتی که نشان از قدمتِ آن دارد... جالب این جاست که هر درختی که در محوطۀ کاخ، بر اثر کهولت سن و یا طوفان های اخیر قد خم کرده بود توسط حفاظت کاخ به وسیلۀ چند سیم و اتصال به درخت های اطراف هم چنان برافراشته نگه داشته شده بودآرام

و هم چنان عظمت سپیدارها، موضوعِ مورد علاقۀ مادرمان بود در عکاسیزیبا

و در مجاورت آشپزخانۀ سلطنتی استخری بزرگ بود که هوای شرجی و پر از لطافتش ما را به سوی خود کشاندمحبت

و اینک ما+بابا+دایی محسن مان و ما باز هم با وجودِ "یک...دو...سه...." نگفتنِ مادرمان در حال ادای کلمۀ "چهار" هستیمخندونک

و در مجاورتِ آب...

و طبیعت اطراف استخر...

و شیطنت های ما و آوینا جانمان برای صید یک عدد پروانهفرشته

و گل هایی باقیمانده از اردیبهشت تقدیم به شما همراه همیشگیمحبت

و زیبایی های طبیعتِ اطرافمان...تک درختی خشکیده در میان سبزنای پر طراوتزیبا

و مشاورۀ آرام ما و آوینا جانمان بر سرِ تقسیم دو عدد ماشینی که مادرمان برای سرگرم کردنمان به همراه آورده بودندچشمک

و در حالی که عمو+بابا+دایی محسن مان نقش بر چمن شده بودند؛ ما و آوینا جانمان به ازای هر یک دقیقه ای که با هم خوش بودیم و صلح برقرار بود، نیم ساعت دعوا می کردیم و آوینا جان ما را هُل می داد و ما با تمامِ قوا موهای ایشان را می کشیدیمخجالت

در حالی که خاله مهدیه دعواهای ما و آوینا جانمان را مدیریت می نمودند مادرمان در معیت دایی محسن مان برای گشت و گذار در فضای مجموعه به راه افتادند و این ها عکس هایی است که توسط مادرمان گرفته شده است...آرام

بعد از بازگشت مادر و دایی محسن مان همگی دور هم نشسته و عمویمان پیام های خود در وایبر را می خواندند و آاااااای می خندیدیم... البته ما نمی فهمیدیم که منظورِ پیام ها چیست ولی خندۀ اطرافیان مایۀ شادی و خندۀ ما نیز بودآرام

... و همیشه با خودمان فکر می کنیم که همانا خلّاق ترین انسان ها همان هایی هستند که طنز می سازند و پر طرفدار بودنِ طنزهایشان ایشان را وادار به خلاقیت بیش تر می کندتشویق و چه خوب می شد اگر این تشویق ها در زمینه های دیگر مانند پیشرفت های علمی و ورزشی و ... نیز موجود می بود تا افرادی که در این زمینه فعالیت می کنند به واسطۀ همین توجه، به بروز خلاقیت های بیش تر در این زمینه تشویق می شدندزیبا

ضمن خواندنِ پیام توسط عمویمان آن هم در پوزیشنِ درازکِش، ما و آوینا جانمان به سرعت از ایشان هواپیما ساخته و ما بر روی گردن شان و آوینا جان بر روی پشت شان سوار شده و در این حال نیز بر سرِ محل سوار شدن بر هواپیما نزاع داشتیمعصبانیعکس هایی از هواپیما سواریِ ما و آوینا جانمان موجود می باشد ولی ما اجازۀ آپلود شدن این عکس ها در وبلاگ را نداریمآرام

در نهایت پس از عبور از مجاورت موزۀ ملت از همان خروجی زعفرانیه خارج شدیم در حالی که آوینا جان با لیوانی که برای نوشیدنِ آب از آب سرد کُن از مادرشان گرفته بودند به دنبالِ ما بودند تا لیوانِ پر از آب را بر لباس های ما ریخته و دلشان خنک شودشیطان

غافل از این که این همه سرعت در آبرسانی باعث ریختنِ تمامِ محتوای آب لیوان تا رسیدن به ما می شد (در عکس سمت راست ریزش آب از لیوان مشهود است)فرشته

البته آوینا جان بعد از رسیدن به ما و مشاهدۀ لیوانِ خالی از آب علت را فهمیدند و از آخرین آب سرد کن مجدداً لیوان را پر آب نموده و با سرعتی کم به ما نزدیک شدند و در حالی آب را بر ما ریختند که مقدارِ بیشتری از آن نصیبِ لباسِ خودشان شد و این جاست که می گویند:" چاه مَکَن بهرِ کسی... اول خودت دوم کسی..."خندونک

پسندها (14)

نظرات (20)

مامان مریم
14 تیر 93 14:52
وااااااااااااای الهام جونم چه جای قشنگی رفتین من چند بار رفتم کاخ سعد آباد ولی هیچ وقت این همه جای بکر توش ندیدم و باید دوباره امتحان کنم و البته حالا چون مامان شدم بیشتر دنبال این جور جاها هستم و قربون این علیرضای باهوشم که پنچرگیری از نزدیک دیده و ذوق زده شد و چه آقا پسر گلی که تو ماشین مونده الان اگه آیدین بود زیر ماشین بود ببوس این گل پسر آقارو راستی من متوجه نسبت داداشتون و آوینا و عموی علیرضا با هم نمیشم؟؟؟ البته میدونی که این فضولی نیست کنجکاوی برای پردازش شخصیت ها تو ذهنمه
الهام
پاسخ
حالا دیدی ما استادِ یافتنِ مکان های بکر هستیم حتما برو به شما باید نزدیک تر باشه. مخصوصاً که هواش خیلی خوبه نه تو این یک مورد ایشون تابع قانون هستند ممنونم عزیزم آیدین جون و می بوسم عمو بابای آوینا جون هست که همسر دوستمه. البته دوستم و همسرش هر دو همکلاسی دوران کارشناسی من هستند. داداشم هم این جا پیش همسرم کار می کنه قبلا یک سالی با ما زندگی می کرد ولی الان خونه جدا داره گاهی میاد بهمون سر می زنه.
الهام
14 تیر 93 14:57
یا ایها الکافرون . . . . ناهار چی خوردین؟ آپم... نویسنده هام حرفمو گوش نمیکنن...آپ نمیکنن
الهام
پاسخ
سلام عزیزم حتما میام پیشت
مامان امیـــرحسیــــن
14 تیر 93 16:43
هميشه به گردش عزيزم معلوم نيست با آوينا جان چه آتيشايي سوزندين كه فكر ميكنيد اون توريستا پشت سرتون دارن حرف ميزنن!! عكسا خيلي قشنگ بودن دست مامانت درد نكنه
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون ما سوژۀ خندۀ توریست ها بودیم و با کلی ذوق به ما نگاه می کردند و کم مونده بود ما رو بچلونن ولی جراتشو نداشتند این نظر لطف شماست خاله جونم
مامان کیامهر
14 تیر 93 18:45
برای شما که فرصتها را مغتنم می شمارید برای شما که دعوای این دو ووروجک در رابطتتون تاثیر نداره و این نشان از فهم و کمالات دوستتون و شما داره برای این دو کودک بانمک و دوست داشتنی شاد باشید و سلامت
الهام
پاسخ
برای این همه محبت شما برای شما که خیلی به ما لطف دارید برای لطف بیش از حدتون
مامان عليرضا
15 تیر 93 1:53
بازم این دوتا ورورجک و شیطونی های بامزه شون که این بار توریست ها رو هم به وجد آورد .دمتون گرم دوتا جیگر و اما شما مامان گل و دوست جونه خودم دستت درد نکنه عکسا خیلی باحال بود.کلی حال کردم.همین الان گیر دادم به همسری که باید منو ببری اینجا.طفلکی هی میگفت اینجا کجاست هی من میگفتم اینجا دیگه اینجا غافل از اینکه اسم اینجا رو بهش نگفتم.این جور حواس جمعی دارم من
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون خجالتم میدید عزیزم به نظر من جای خیلی خوبی بود و تو اون هوای گرم خیلی چسبید.اتفاقا خیلی هم شلوغ بود. پیشنهادم اینه که حتما برید و از نزدیک ببینید.
مامان فهیمه
15 تیر 93 10:21
فدای این گل پسر کنجکاو و شیطون الهام جون عکس های زیبایی بود ممنون طاعاتتون قبول
الهام
پاسخ
فدای محبتتون فهیمه جونم این نهایت لطف شما رو می رسونه عزیزم طاعات شما هم قبول درگاه حق
مامانی
15 تیر 93 10:38
عزیزم فکر کنم یادم رفت خصوصی رو تیک بزنم
الهام
پاسخ
حذفش کردم عزیزم این نظر لطف شماست
مامانی
15 تیر 93 10:46
دوستانه های شما را در زمینه طنزها هم بسیار گل گفتی
الهام
پاسخ
فدای محبتت عزیزم
امیر مهدی
15 تیر 93 21:18
سلام چه کارهای بامزه ای میکنن این دوتا وروجک در ضمن عکساتون هم خیلی قشنگ شده با دوربین گرفتین یا با گوشی؟
الهام
پاسخ
سلام عزیزم این نظر لطف شماست. با دوربین گرفتم
صدف
15 تیر 93 23:20
سلام الهام خانمم همیشه به گردش ... چه عکسایی ... با دیدن این عکس ها حال و هوام عوض شد چه برسه با حضور در اونجا . من دو سه بار رفتم سعدآباد ولی انقد منظره قشنگ ندیده بودم
الهام
پاسخ
سلام صدف عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه بله واقعا انرژیتیک بود شما هم اگه با دو تا بچۀ شیطون می رفتید سعد آباد، شرایط ایجاب می کرد که برید این جور مکان هاشو پیدا کنید تا کمی از عهدۀ کنترل اون دو تا بچه شیطون بربیاید. صدف جان چند بار به وبتون اومدم ولی همه اش به هم ریخته ست. مشکلی پیش اومده؟
زهرا مامان ایلیا جون
16 تیر 93 2:31
ای جااان شیطونک هااا چه خوش گذروندین هااا جاای پسملی من خااالی بود الهام جوون کیف میکنم با این برنامه ریزی هات برای روزهای تعطیل و عکس هااای هنریت خصوصی لطفا
الهام
پاسخ
جای شما و آقا ایلیا خیلی سبز عزیزم فدای محبتت زهرا جون.شما لطف دارید
مامان عليرضا
16 تیر 93 3:38
گلم خصوصی داری
الهام
پاسخ
postchi
16 تیر 93 5:14
سلام نماز روزه هاتون قبول باشه ان شا الله . من امتحانام بالاخره تموم شد و به دنیای مجازی بازگشتم ولی چند روزی نت نداشتم و حالا هم که دارم خیلی از سایت ها رو آنتراستد میدونه .شما هم همین مشکلو دارید مثلا با یاهو مشکل پیدا نکردید ؟
الهام
پاسخ
سلام سحر جون خسته نباشی عزیزم ایشالا که به خوبی و خوشی امتحانات و پشت سر گذاشتید بازگشت مجددتون و به فضای مجازی خیر مقدم میگم وبلاگ فاطمه جون و زود به روز کن که بیایم خوشگل خانم و ببینیم
صدف
16 تیر 93 21:59
سلام الهام خانم . چی وبم بهم ریخته است ؟ نه مشکلی نیست دوستان کامنت هم گذاشتن درست بوده . نمیدونم از چه نظر میگید بهم ریخته است ؟؟؟
الهام
پاسخ
سلام عزیز دلم من چند بار با گوشی اومدم عنوان پست ها همه پشت سر هم اومده بود اول صفحه و با کلیک هم باز نمی شد.فکر کردم مشکل از گوشیمه دیروز دوباره با لپ تاب امتحان کردم بازم همین مشکل و داشتم اگه بقیه وارد شدند حتما مربوط به منه. دوباره امتحان می کنم و میام پیشت عزیزم
مامان فریده
17 تیر 93 12:12
وای چه عکسای قشنگی....من که شمالم و مدام از این مناظر میبینم بازم دلم خواست کاش میشد به تهران هم به عنوان یه شهر برای مسافرت توریستی نگاه کرد و اومد و از این مکانها لذت برد... قشنگ میتونم قیافه علیرضاجون را وقتی جک ماشینتون را میبرد بالا تصور کنم...
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم این نظر لطف شماست تشریف بیارید تهران گردی اتفاقا من همیشه معتقدم تهران به اندازۀ نصف ایران مکان های دیدنی داره مطمئناً شما هم با تصور علیرضا در نقش جکِ بالابرِ ماشین، خنده تون گرفته
مامانی فاطمه
18 تیر 93 7:14
سلام عزیزم ایشااله همیشه به گردش و شادی عزیزم ایشااله دوستی علیرضا جونم و آویناخانم بادوام باشه البته همچنین مامانهای مهربونشون
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ عزیزم ممنونم از دعای قشنگت مهربون
مامانی فاطمه
18 تیر 93 7:16
راستی اون مشکلم داره رفع میشه الان خیلی خیلی بهتره .خداروشکر .تواین شبها وروزها یادت نره دعامون کنی عزیزم
الهام
پاسخ
خدا رو شکر زهره جونخیلی خوشحالم کردی عزیزم براتون بهترین ها رو آرزو می کنم و بسیار محتاج دعای خیرتون هستم
مامان معین جون
18 تیر 93 16:53
سلام وصد سلام بعد یه غیبت طولانی اومدم پیشتون سعی کردم همه پست ها رو که نبودم بخونم وچیزی از قلم نیوفته خوبید؟ خوشید؟ سلامتید ؟ چه جای قشنگ و با صفایی به به خوش بحالتون ما که مردیم از گرما روزا جرات بیرون رفتن از خونه رو نداریم فقط شبا میریم پارک و یا کنار رودخونه بخصوص الان که ماه مبارک رمضانه و همه روزه دار پیش ماهم بیا الهام جون التماس دعا
الهام
پاسخ
سلام عزیزم خیلی خوش اومدید ما هم خیلی دلتنگتون بودیم طاعاتتون قبول عزیزم حتما با کمال میل به شما سر می زنیم چون خیلی دلتنگ معین جون هستیم.
مامان شایلین
18 تیر 93 18:22
همیشه به گردش و تفریح الهام جون ، ما هم یک دفعه رفتیم کاخ سعد آباد جای خیلی قشنگیه ، این وروجک حسابی به خودش خوش گذرونده خصوصا با آوینا ، اما خلاصه همه بازی هاشون یه دعوا بر سر اسباب بازی هاشون ختم میشه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم واقعا خوش گذشت جای شما سبز دوستم
مامان آرمینا
27 تیر 93 15:35
کاخ سعد آباد واقعا زیباست من که عاشق درختهای سر به فلک کشیده اش هستم .کاملا معلومه که چقدر به بچه ها خوش گذشته.ما که دوسه ماهه پیش اونجا بودیم ولی دوست دارم حتما یه بار دیگه برم.
الهام
پاسخ
بله واقعا زیباست اتفاقا ما هم خیلی دلمون میخواد دوباره بریم. بیاید اینجا با هم بریم