علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

جایی!

1393/4/17 19:31
نویسنده : الهام
1,251 بازدید
اشتراک گذاری

مدتی ست که یک مفهوم جدید و البته دوست داشتنی به زندگی مان وارد شده است و این مفهوم زیبا همانا "جایزه (جایی)" می باشد. و از آن جا به زندگی مان وارد شده که ما یکی از همین روزها کارِ نسبتاً ناشایستی را که اغلب انجام می دادیم، انجام ندادیم و از آن جا بود که برای اولین بار مادرمان جهت برانگیزش و تشویق مان به انجام ندادنِ مجددِ آن کار برایمان توضیح دادند که قرار است بابایمان برایمان جایزه تهیه نمایند و ما بلافاصله تأکید نمودیم "شمعا (مداد شمعی)" و مادرمان را که قرار بود به عنوان جایزه برایمان بستنی (هَنی!!) تهیه کنند در عمل انجام شده قرار دادیم. حدود ساعت سه که بابایمان قصد عزیمت به منزل را داشتند با مادرمان تماس گرفتند که اگر چیزی لازم هست خریداری نمایند و این جا بود که مادرمان همان قصۀ انجام ندادنِ امر نسبتاً بد را مجدداً در حضورِ خودمان به بابایمان یادآور شدند و دستور خرید یک عدد بستۀ مداد شمعی+تعدادی بستنی را صادر نمودند... ضمنِ این که در نتیجۀ  توضیحاتِ مفصل مادرمان، ما خـــــــــــــــــوب شیرفهم شدیم که هدف از خرید جایزه چه می باشد خندونک

و از آن روز به بعد این مفهوم زیبا و البته کلافه کنندۀ "جایزه" است که بدجوری ما را به انجامِ امورِ مورد علاقۀ مادرمان تشویق می کند و البته از انجام دادنِ سایرِ امورِ نسبتاً ناپسند باز می داردآرام و خداوند روزی را نیاورد که کسی نقطه ضعفِ انسان را بیابد و مرتب و به وفور بر آن انگشت گذاردکچل

از آن جا که مدتی ست به لطف پروردگار قد کشیده ایم دیگر قدمان به لبۀ کابینت ها و بدتر از همه به لبۀ هر پنجرۀ بازی می رسد و چند روز پیش در حالی که از درد و سرگیجۀ برخورد با یکی از همین پنجره های آهنین ستاره ها بر دور سرمان ماراتون گرداگرد به راه انداخته بودند، با گریه به حضور مادرمان شرفیاب شده و اذعان داشتیم:"گریهشاخا گریه" و همانا منظورمان این بود که سرمان (محلی از سرمان که دقیقاً منطبق بر محل رویش شاخ ها در چهارپایان است خندونک) به پنجره برخورد نموده است و تمام فضای اطراف در حال چرخش بر اطراف سرمان است.گیج

به خوبی آموخته ایم که دیگران را در مقابل انجام کارِ اشتباهی که انجام می دهند "تنبیه (تپبیه)" کنیم تا ادب شوند همین چند روز پیش وقتی مادرمان در حال خوردنِ چای دچار حواس پرتی شده و نیمی از لیوان چایی را بر روی میز سرازیر نمودند ما بلافاصله با لحنی بسیار جالب به ایشان نزدیک شده و با تکانِ سرمان امر فرمودیم که :"اُخ...اُخ...تپبیه" و این در حالی ست که ما هرگز به خاطر انجام اموری این چنینی که ضررِ زیادی برایمان ندارد تنبیه نشده ایم! و از آن جا که مادرمان خــــــــــــــــــوب به قوانین منزل آشنایی دارند دست خود را در مقابلِ بابایمان گرفته تا بابایمان یک عدد ضربه بر دست ایشان فرود آورند تا تنبیه شده باشند! در همین حال ما نیز به مادرمان نزدیک شده و قصد داشتیم که بر دستِ ایشان ضربه بزنیم و ما نیز در تنبیه نقشی را ایفا کنیم شیطانولی افسوس که مادرمان به ما القا نمودند که فقط بزرگترها حق دارند کوچک ترها را تنبیه نمایند و ادب حکم می کند که علیرضای بینوا دستش را کنار کشیده و از تنبیه مادرش معاف نمایدخجالتغمگین

مادرمان معتقدند که اگر کودک همیشه کاری را بر اثرِ وارد کردنِ زور و تنبیه از جانب اطرافیان انجام دهد همیشه می آموزد که در صورتی که زور بالای سرش باشد درست رفتار کند و در غیر این صورت آزادی بی حد و اندازه را بر خود مجاز  شمرده و مطابق میل خود رفتار نماید...

به همین دلیل شیوۀ تربیتی مادرمان از همان ابتدا و حتی قبل از دو سالگی بر اساس منطق پذیری و اعتماد سازی استوار شده است و در این شیوه اگر کودک مشغول انجامِ کاری است که در انجامِ آن خطری او را تهدید نمی نماید مادر عاقبت این کار را به کودک یادآوری می نماید ولی اصرارِ زیادی بر ترکِ آن نمی نماید... کودک پس از انجامِ کار خود به عاقبتِ این امر واقف می شود و مادر نیز هم زمان به کودک یادآوری می نماید که عاقبتی پیش آمده نتیجۀ عملی است که کودک انجام داده است و کودک خود بخود بعد از آن تجربۀ بد به مراتب آن امر را انجام نمی دهد شاید نهایتاً دو و یا سه بار...ضمن این که در اثرِ مشاهدۀ عاقبتِ کارِ و رسیدن به حرف مادر از این پس اعتمادش به مادر بسی بیش تر شده و ناخودآگاه و به مرورِ زمان می آموزد که مادرش عاقبت نگر بوده که ایشان را از آنجامِ آن کار بازداشته است... این شیوه در دراز مدت موجب می شود که  یک دوستی بین مادر و فرزند به وجود آید که در دوران نوجوانی بسیار به آن نیاز استآرام

همین دیروز بود که به دنبالِ علاقه مان به آب پاش، آن را برداشته و مدتی بر کابینت ها آب پاشی نمودیم و مادرمان چیزی به ما نگفتند چون مادرمان به ما حق می دهند که وقتی قرار است از صبحگاه تا شامگاه در چهاردیواری منزل محبوس باشیم ایرادی ندارد که گاهی نیز برای سرگرمی خود شیطنت هایی انجام دهیم که خطرِ زیادی نداردزیبا

بعد از آب پاشی بر کابینت مستقیم رفتیم به سراغ کاغذی که مادرمان بر کابینت ها متصل نموده بودند تا روی آن نقاشی بکشیم و شروع به آب پاشی بر آن نمودیم... مادرمان در آرامش محض به ما گوشزد کردند که اگر این کار را انجام دهیم کاغذ نقاشی مان خیس شده و دیگر نمی توانیم روی آن نقاشی بکشیم؟! ما نیز اندکی تأمل نموده و از آن جا که مطمئن بودیم طبق معمول حرف های مادرمان به حقیقت خواهد پیوست مدتی از ورقۀ کاغذ دور شده و در اطراف به بازی پرداختیم... زمان گذشت و خداوند شیطان را نیامرزد که بسی آدم را به شیطنت وا می داردخجالت بــــــــــــــــله دیگر بار به کاغذ نقاشی نزدیک شده و مشغول آب پاشی بر آن شده و آااااااااااااااای آب پاشیدیم و از ذوق لبریز شدیم!فرشتهو مادرمان نیز بدون توجه به ما و بدون این که برای بار دوم به ما تذکر دهند مشغول کار خود شدند چون هدف شان این بود که ما را با عواقب کارِ خود روبرو کنند زیبا

مدتی گذشت و ما از آب پاشی خسته شده به سمت کاغذ نقاشی خود رفته و با مداد بر آن کشیدیم و در کمالِ ناباوری مشاهده نمودیم که کاغذ به چند قسمت نامساوی تقسیم شد و ما :"تعجب" و اصلاٌ حتی روی آن را نیافتیم که دمِ آن را بالا بیاوریم و خیلی هم عالی به حرفِ مادرمان رسیدیم...و همانا این مثالی بود از شیوۀ عبرت پذیری!

و اما گاهی اوقات پیش می آید مادرمان ما را در حال نقش کشیدن بر دیوار مشاهده می نمایند البته با مداد رنگی و یک بار به ما تذکر می دهند! ولی از آن جا که می دانند اثرِ مداد رنگی با کشیدنِ پاک کُن و یا دستمال جادویی به راحتی از روی دیوار پاک می شود زیاد اصراری بر نکشیدنِ مداد ندارند!

این آثار ماندگار چند روزی بر روی یوار می ماند و مادرمان هر بار به وقتِ عبور از کنارِ این آثار هنری آن ها را به ما نشان داده و یادآور می شوند که فلان کودک (که البته ما نیستیمچشمک) بر روی دیوار نقاشی کشیده است و دیوار را زشت نموده است و بچه ها باید بر روی کاغذ نقاشی بکشند... و این توضیحات چندین مرتبه و هر بار بعد از دیدنِ آن نقاشی ها تکرار می شوند طوری که بعد از چند بار به محض دیدنِ آن نقاشی ها، خودمان آنها را به مادرمان نشان داده و تأکید می کنیم که نی نی کار بدی انجام داده است که بر دیوار نقشی نگاشته است...

ایجادِ عذاب وجدان به همین جا ختم نمی شود و خـــــــــــــــــوب که شیرفهم شده و در مورد عاقبت کارِ خود اندیشیدیم یک روز مادرمان بساط نقاشی زدایی از دیوار را جور نموده و مخصوصاً در معیت اینجانب عازم محل مربوطه شده و طوری وانمود می نمایند که در پاک کردنِ نقش از دیوار متحمل رنج و سختی فراوان می شوند و بارها و بارها تأکید می کنند که همان نی نی سوم شخص که هرگز وجود خارجی نداشته (!) خیلی کارِ بدی انجام داده است که بر دیوار نقش نگاشته است و حالا مادرِ ما باید با این همه مشقت آن ها را از دیوار بزداید... و در نتیجۀ مواجه شدنِ با عاقبتِ عملِ خود عبرت پذیری عجــــــــــــــیب به سراغمان می آید و لااقل تا حدود دو هفته ای به سراغ نقاشی بر در و دیوار نمی رویم ضمنِ این که باز هم می آموزیم که حرف مادرمان به حقیقت پیوسته است و این مسأله اعتمادِ ما را به مادرمان بسی بیش تر می کند...

این در حالی ست که خداوند روزی را نیاورد که ما خودکار به دست شده و قصد خط کشی بر در و دیوار را داشته باشیم زیرا پاک کردنش از دیوار کارِ حضرت فیل است!کچل

جایت خالی یک روز صبح زود (حدود یک ماه قبل) که بابایمان در حال آماده شدن برای خروج از منزل بوده و هنوز مادرمان از خواب بیدار نشده بودند ما نیز با سر و صدای بابایمان بیدار شده و یک عدد خودکار بر روی میز یافته مشغولِ نقش نگاری بر دیوار شدیم وقتی مادرمان ساعاتی بعد آثار ما را بر دیوار مشاهده نمودند به ما تذکر کاملاً جدی داده و از ما خواستند به هیچ عنوان با خودکار بر دیوار خط نکشیم... ولی از آن جا که ما عاشق نقاشی "چشم...چشم... دو ابرو" هستیم نتوانستیم در مقابل حس نقاش باشی خود مقاومت نموده و چند روز بعد خودکار به دست به دیوار نزدیک شدیمعینک

اگر تصورمی کنی مادرمان کما فی السابق در کمالِ آرامش به ما تذکر دادند سخت در اشتباهی! بلکه این بار نعرۀ مادرمان بود که در تمامِ مساحت منزل که نه، بلکه در مساحتِ منزل خودمان +مساحتِ منزل همسایگان طنین انداز شد و به طورِ کامل نزدیک شدن به خودکار و البته نزدیک شدن به دیوار در معیت خودکار را از حافظۀ خود زدودیم! زیرا از آن جا که همیشه عکس العمل مادرمان را آرام یافته ایم با خود فکر کردیم که لابد عمل مان بسی قبیح بوده است که این گونه خشم مادرمان را برافروخته است...خجالت

با این که مدت هاست حتی نیم نگاهی به تلویزیون نداریم (حتی برنامۀ کودکان!) ولی این روزها گهگاه فوتبال توجه مان را به خود جلب می نماید و "آقای فوتبالی (آقای فوتبالیست)" نقش اول داستان هایی را بر عهده دارد که این روزها توسط مادرمان حکایت می شود و همانا آقای فوتبالیست بابای آوینا جانمان می باشد و ماجرای داستان از این قرار است که ایشان در حین بازی توپ را شوت نموده اند و توپ بر سر یک نی نی برخورد نموده استگریه سپس با اورژانس تماس حاصل شده است و آقای دکتر در معیت آمبولانس و برانکارد در محل حاضر شده و سرِ نی نی را شستشو داده پماد آلفا بر آن زده اند... و همانا نتیجۀ اخلاقی این داستان این است که اگر به وقتِ عبور از کوچه های اطراف جمعی پسر بچه را مشغولِ بازی یافتیم با فاصلۀ چند فرسخی از آن ها گام برداریم!سکوت

جملۀ معروف "هاپو آینا خورد" این روزها به "آنینا گوجه سبز خورد" تبدیل شده است و از عجایب خلقت این است که ما به درستی قادریم عبارت "سبز" را در "گوجه سبز" تلفظ کنیم ولی وقتی مادرمان یک جسم سبز رنگ را به ما نشان می دهند این ما هستیم که به جای کلمۀ "سبز" از "هَن" استفاده می کنیم...درسخوان

این روزها دیگر از آقای چاخ هیچ ترسی نداریم و به محض شنیدن صدای ایشان از داخل کوچه این عبارت بر زبانمان جاری می شود :"آقای چاخ، ویوه ها (آقای چاق میوه ها داره)" به شدت به میوۀ هلو علاقه داریم و روزی چندین مرتبه دستِ مادرمان را در دست گرفته و ایشان را به یخچال راهنمایی می کنیم و نوای "شُلو...شُلو..." سر می دهیمخوشمزه و لازم به ذکر است که یک روز وقتی به محضِ رسیدنِ گیلاس از مغازه به سراغش رفته و قصدِ خوردن کردیم با تذکرات جدی مادرمان مبنی بر سمی بودنِ احتمالی گیلاس ها مواجه شده و اخطارِ مادرمان را بسیار جدی گرفته ایم و حتی میوه های شسته ای را که از داخل ظرف برمیداریم مجدداً به مادرمان داده تا برایمان شستشو دهند و این است حالتِ مادرمان در برخورد با یک عدد پسری که آخرِ "النظافت من الایمان" استکچل

مدتی ست برای تشویق مان به مسواک زدن مادرمان قصۀ جدیدی را تعریف می نمایند و همانا آن قصه این است که آوینا جان دندان هایش را مسواک نزده است و یک شب موش وارد دهانِ ایشان شده است و دندان های ایشان را از صفحۀ روزگار محو نموده است...که البته این داستان فقط برای تشویق اینجانب تعریف می شود و الّا دروغِ محض است دروغگوزیرا آوینا جانمان هر شب بر دندان های خود مسواک می زنندتشویق

همین چند روز پیش بود که با دو عروسک (جناب موش +عروسکی که آن را آوینا نامیده ایم) در دست مان به مادرمان نزدیک شده، و در حالی آن دو را به ایشان نشان دادیم که آقای موش به دهانِ آوینا جانمان نزدیک شده و در حال سرچ نمودن در دهانِ آوینا جانمان بودند تا دندان های ایشان را نوشِ جان نمایندسبز

...و البته این داستان فقط اندکی در تشویق اینجانب به مسواک زدن تأثیر گذار بوده است... و این مادرِ بینوایمان می باشد که به دنبالِ خلاقیت در داستان سرایی می باشند تا ما را بر مسواک زدن تشویق نمایندخندونک

روز دوشنبه و منطبق بر آغاز جنگ جهانی در نی نی وبلاگ (زبان) عموی مادرمان که به دنبالِ یک مسافرت ده روزه به شمال و شمالِ غرب، در قُم به سر می بردند، به منزل مان وارد شده و سه شنبه صبح عزم ولایت کردند و ما با دخترِِ هشت سالۀ ایشان، زهرا خانم، خـــــــــــــــوب بازی کردیم به گونه ای که ایشان را از آمدن به منزل مان بسی پشیمان نمودیم... زیبا

راستش را بخواهی چند وقتی ست که به علت فرا رسیدنِ ماه مبارک رمضان به مهد نمی رویم زیرا مادرمان را بسی سخت است که با زبانِ روزه رفت و آمدمان به مهد را بر عهده بگیرندغمگین در نتیجه به ناچار از خود مایه گذاشته و ما را در منزل سرگرم می نمایند به گونه ای که ماشین پلیس مان را به مادرمان می سپاریم و خود با آمبولانس و ماشین آتش نشانی مان در آن سوی اتاق به انتظار می نشینیم تا مادرمان ماشین پلیس را به سمت ما هل بدهند و با برخوردِ آن به ماشین هایی که در دست مان است تصادفی عظیم رخ داده و ما بسی حال می کنیم با این حرکت! زیبا

ولی نمی دانیم چرا مادرمان بازی به این سادگی را، این همه بد انجام می دهند و اغلب ماشین را می فرستند داخل باقالی هازبان و این ما هستیم که در همه حال ماشین پلیس را از گوشه کنار جمع نموده مجدداً به دست مادرمان می رسانیم تا باز هم تصادف ادامه یابد. خدا میداند تا چه حد خسته می شویم وقتی این بازی را به کرات انجام می دهیم و شما نمی دانید چه حالی می دهد خواب بعد از این همه تحرک!خواب

و اما در آن دوشنبۀ به یاد ماندنی زهرا خانم نقشِ مادرمان را برعهده گرفته و با ما تصادف بازی عظیمی کردند و البته هوهو ... چی چی... و سایر بازی ها! به گونه ای که ساعت پنج بعد از ظهر به خواب رفته و حتی ساعت نه شب و بعد از اذان هیچ علاقه ای به بیدار شدن نداشتیم و بعد از بیدار شدن نیز تلو تلو خوران راه می رفتیم... بی حوصله

و در نتیجۀ خواب سرِ وقت خود به مادرمان فرصت دادیم که به همراهِ خانمِ عمو جانشان عازم بازار شوند و بعد از مدت ها برای خود خرید نمایند و از آن جا که قیمت ها را بسی مناسب تر از قبل دیدند شب گذشته نیز به همراه دایی محسن مان عزم خرید نمودند تا دایی محسن مان نیز خرید نمایند و از ما به شما گفتن، اگر قصد خرید داری همین روزها انجام بده زیرا در روزهای آخر ماه مبارک رمضان به علت برگزاری مراسمات بعد از عید فطر مغازه ها شلوغ می شود و مغازه داران را یارای ناز کشی از ما و شما و در نتیجه دادنِ یک تخفیف عمده نمی باشدخندونک

و به وقتِ رفتنِ زهرا خانم از منزل مان آاااااااااااااای ناراحت بودیم و مگر کسی را یارای آن بود که به ما بفهماند که قرار است زهرا خانم برود! و مادرمان در لحظات آخر به ما تحت عنوان جایزه تعدادی شکلات دوست داشتنی دادند و دیدنِ شکلات ها همانا و به فراموشی سپردنِ رفتنِ زهرا خانم هماناخجالت و این گونه بود که به راحتی با زهرا خانم خداحافظی نموده و حتی برای رفتن شان لحظه شماری می نمودیم تا زودتر برویم سراغ شکلات های دوست داشتنی مانخوشمزه

به هیچ عنوان ادامۀ مطلب را از دست نده زیرا "از دست دادنِ ادامۀ مطلب=خُسرانی عظیم"خندونک

و این که می بینید ما هستیم در حال نقش نگاری بر کف آشپزخانه و کابینت هازیبا و این روزها که به مهد نمی رویم این کارِ هر روزمان است که به محض بیدار شدن می رویم سراغ پاستل و با آن به جانِ سرامیک ها و کابینت ها می افتیم و این است پوزیشن مادرمان:"آرام" بعـــــــــــــــــــــــــــله شما مادرِ ما را دست کم گرفته ای؟! مادرمان کلی ما را می فهمند و به ما حق می دهند و از دیدگاهِ ایشان وقتی قرار است در یک چهاردیواری محبوس باشیم لازم است لا اقل در آن چهاردیواری آزاد باشیمفرشته

ضمن این که پرورش خلاقیت و به روز رسانی استعدادهایمان برای مادرمان از تمیز نگه داشتن و تمیز کردنِ بعد از نقاشی، در درجۀ اهمیتی بسی بالاتر قرار داردآرام

در عکس سمت چپ ما در حال نقش کشیدن بر کاغذی هستیم که مادرمان بر دیوار نصب کرده اند و هر روز این کار اتفاق می افتد ولی ما علاقۀ چندانی به نقش کشیدن بر کاغذ نداشته و سرامیک را بر دفتر نقاشی و نیز کاغذ نصب شده بر دیوار مرجح می دانیمفرشته

کثرت نقش ها را بر کف آشپزخانه می بینی؟!چشمک

و همانا در تصویر سمت راست در بالا ما در حال کشیدنِ یک عدد پروانه هستیم که تصویری واضح تر از آن را می توانی در عکس زیر ببینیزیبا

مادرمان عادت دارند همیشه و بعد از به اتمام رسیدنِ نقاشی هایمان در یک امتحان n سوالی به سراغمان بیایند و با n سوال ممتد خود ما را گیج نموده در مورد ماهیت نقاشی کشیده شده از ما پرسش کنندسوال و ما آااااااااااااااااااای خودمان را نفله کردیم تا به ایشان بفهمانیم که پروانه کشیده ایم... همان که هفتۀ گذشته در سعد آباد مشاهده نموده و با آوینا جانمان به دنبالش قاه قاه کودکانه به راه انداختیمفرشتهو تصاویر سمت راست را صورتک هایی با شکل صورت های متنوع معرفی نموده ایم!

در حالی که به نظر می رسد نقشِ سمت راست در عکس سمت چپ یک عدد آدمک خشمگینِ کلاه بر سر می باشد و شاید همان آقای ایمنی در پوزیشن خشمگین استخندونک (تصاویری از آقای ایمنی در ورودی مهد نصب شده است و ما همیشه راجع به ایشان از مادرمان سوال می پرسیدیم)زیبا

و تصویر زیر که بعد از n+1 سوال ماهیتش مشخص شد و ما پس از معرفی ایشان توسط پدر و مادرمان بسی چلانده شدیم چناب "باهی" می باشند... ابتدا تصور مادرمان این بود که ایشان یک عدد صورتک منتها با اندازۀ چشم های متفاوتی هستند (عکس سمت چپ) ولی کنکاش های ایشان و البته تلاش ما در توضیح مطلب نشان داد که ایشان جناب ماهی واقع در تنگ آب هستند تشویق و یک همچین پسر ماهی کِشی هستیم ماراضی

و تصاویری از آدمک هایی در حالت های مختلف که سبکی جدید از نقاشی هایمان را نشان می دهد که به تازگی به آن علاقۀ زیادی نشان می دهیم...و به نظر می رسد که تصویر سمت راست بسی غمگین است!عینک

و اما این تصویر حاصل نگاه های ماست بر کتاب قصۀ معروف مان "شادی کوچولو" که تصاویرش مربوط به خانم هایی است که مقنعه بر سر دارند و ما همواره این کتاب ها را ورق می زنیم...ما با نشان دادنِ تصویر سمت راست به مادرمان عنوان کردیم:"خایی (خاله)"بغلو تصویر سمت چپ نیز صورتک هایی ست از دو نفر که نتوانستیم به خوبی به مادرمان تفهیم کنیم که در چه پوزیشنی به سر می برندمتفکر

و هر روز پس از هنرنمایی های اینجانب بر سرامیک مادرمان دستمال به دست شده و در کمتر از چند دقیقه دفتر نقاشی سرامیکی مان کاملاً پاک و تمیز می گردد و از آن جا که ما علاقۀ وافری به مشارکت در کارها داریم شما شاهدِ کودکی هستید که در حال نقش زدایی از سرامیک هاست...تشویق

و تصویر سمت چپ نقاشی های ما و مادرمان است با رنگِ انگشتی که بر کف حمام نقش بسته استزیبا

و وقتی ما بر کاغذ نقش می نگاریم...و این تصاویر مربوط به روز گذشته است وقتی به حضور مادرمان رسیده و از ایشان تقاضای کشیدنِ شامپو بچه کردیم و مادرمان :"جل الخالق! سوژه کم بود حالا باید شامپو بچه بکشیم پسر؟!تعجب"

و آن که در بالای صفحۀ کاغذ مشاهده می نمایی همانا "شامپو ستاره ای" می باشد و عبارت روی آن جهت تمرین و تکرار کلماتی که خواندنش را آموخته ایم؛ روی آن نوشته شده استآرام

و تغییر پوزیشنِ آقای نقاش باشیزیبا و در واقع می شود گفت نقاشی کشیدن با اعمال شاقهخندونک

دیگر بار سر و کلّۀ لگوهایمان در دست و پایمان پیدا شده است و این تصاویر مربوط می شود به صبح علی الطلوع! وقتی مادرمان بعد از خوردنِ سحری خوابیده اند و ما اَد ساعتِ هفت صبح بیدار شده و با لگوهایمان بازی می کنیم و با هر ساخت و سازی که انجام می دهیم با زبانمان ضربه ای بر مُخِ مادرمان فرود می آوریم تا بیدار شوند و هنرنمایی های ما را ببینند و عاقبت روی مادرمان است که کم می شود و مجبور به بیداری و عکس گرفتن از ما می شوند و تا پایانِ روز این است حال و روزِ مادرمان:"خواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلودخواب آلود...."

و همانا این یک عدد ماشین است که ساخته ایم و با آن بازی می کنیمتشویق

و البته هنرنمایی هایمان فقط به ساخت ماشین ختم نمی شود بلکه این جا یک عدد "سُ سُ (سرسره)" ساخته ایم که جناب موش (همان که دندان های آوینا جانمان را بلعیدندچشمک) از آن بالا رفته و سپس از آن سوی سرسره سرازیر می شوندجشن

و از آن جا که مادرمان همیشه به وقت بالارفتن مان از پله های سرسره شمارش اعداد را انجام می دهند و ما نیز با ایشان تکرار می کنیم، در این جا نیز عملِ شمارش را در حق جناب موش ادا می کنیمعینک

و این جانب در معیت پارکینگ طبقاتی که از ماشین هایمان ساخته ایمراضی و نگاه های معصومی که در یکی مظلومیت موج می زند و دیگری شیطنتی عظیم... و "چهار" گفتن مان را عشق استمحبت

و وقتی مادرمان عزم پخت آشِ رشته می نمایند و ما را در دست و پای خود می بینند در حالی که عبارت "باهی" وردِ زبانمان است و منظورمان این است که مادرمان مطابق آن چه در این پست دیده ای کمی نخود و لوبیا به ما بدهند تا به کمک آن ها طرح و نقش در آمیزیمعینک

و ما در این جا بدجور سرِ کاریم و مشاهده می نمایی که لوبیا و نخود ها را از قابلمه برداشته و به صورت جداگانه در خانه های موجود روی شانۀ تخم مرغ پیاده می نماییمزیبا

و مدتی ست دیگر اصلا علاقه ای به کمد لوازم آرایش مادرمان نداریم و حتی به لاک ناخن نیز علاقه ای نشان نمی دهیم زیرا سوژۀ مناسب تری پیدا کرده ایم و آن کفش های مادرمان است که در زیرِ تخت جا خوش کرده اند و ما به آن ها بسی علاقه مندیمدرسخوان

و این است عکس العمل مان در مقابلِ حرف حسابِ مادرمان که از ما می خواهند پا در کفشِ بزرگ ترها نکنیم که برایمان بسی خطرناک است... مخصوصاً وقتی پاشنه ای به این عظمت در کار استخنده

و پوزیشنی دیگر از ما وقتی با پوشیدنِ این کفش احساس افزایش ارتفاعی عظیم داریم و به صورت غریزی دریافته ایم که همانا برای حفظ تعادل باز گذاشتنِ دهانمان و ایضاً بیرون آوردنِ زبانمان کافی ستخنده

و خلاقیت های ما در ساخت هواپیماهای جدید و در حالِ پرواز که اتفاقا صدا نیز دارد (حرکت لب هایمان را در عکس سمت چپ ببین!)

و وقتی با مداد رنگی هایمان برای ماشین پلیس بینوایمان که خود آن را بی آژیر نموده ایم، آژیر می سازیمتشویق و با لگوهایمان جاده ای می سازیم تا ماشین هایمان بر روی آن به حرکت در آیندمحبت

و وقتی چشم مادرمان را دور دیده به "قچی (قیچی)" دست برده و قصدِ پاره کردنِ مجله ها را داریم که مچ مان گرفته می شود!

البته هنوز نیاموخته ایم قیچی را باز کنیم ولی چون قیچی از آن مقوله هایی است که قبلا تحتِ نظارتِ مادرمان با آن کار کرده ایم اینک در استفاده از آن، از خودمان استقلال به در کرده ایمخندونک

و وقتی خرسی (حِسّی) محبوب مان که مدت هاست در فراقش می سوزیم از کمدِ دیواریِ بالایی اتاق خوابمان پدیدار می شود و ما ایشان را به موتور سواری دو نفره میهمان می کنیمفرشته و باز هم "چهار" عبارتی ست که به محضِ دیدنِ نور فلش دوربین بر زبانمان جاری می شودمحبت

و وقتی در نتیجۀ شیطنت قسمت بارِ کامیون مان را خراب نموده و تصمیم داریم با لگوهایمان برایش باربر بسازیمتشویق

و زمانی که ما "آقای اجّار (نجار)" می شویم و چکش را از آشپزخانه برداشته و عملکردی فیما بین آقای نجار و آقای تعمیرکار از خود نشان می دهیمآرام

و همانا مگس کُش نیز از ابزار مفیدی ست که در فرآیند تعمیرات به کار می رودخندونک

فرفروکی را که در مهد از مربی مان هدیه گرفته بودیم را یادت هستآرام این ترکیب همان فرفروک است که با کمک چرخِ ماشین و مداد رنگی مان ساخته و در عکس سمت راست که خیلی واضح نیست مشغولِ فوت نمودنِ آن هستیم و مادرمان را کلافه نمودیم تا توانستیم مفهوم این ترکیب را به ایشان بفهمانیمکچل

و عاقبت نفس مادرمانِ با به پایان رسیدنِ این پست طولانی صاف شدجشن

شما نیز خستۀ خواندن نباشی دوستممحبت

پسندها (7)

نظرات (17)

امیرحسین گلی از بهشت
19 تیر 93 15:24
نفسم بند آمد خواهر یه نفسی تازه کنم بر می گردم...
الهام
پاسخ
عزیزمی حق داری آره واقعا طولانی شده حالا یکی از دلِ من بگه که این همه رو تایپ کردم
مریم مامان آیدین
19 تیر 93 15:52
الهام جووووووووووووووونم اولا خسته نباشی خوااااااااااااااهر چه نفسی!!نه چه دست و پنجولی!! بعدش من عاااااااااااااااشق نقاشی های علیرضام و با این پستت بسی عذاب وجدان بر ما مستولی شد!!!که مداد شمعی های پسرک خیلی وقت است خوابیده اند !! و نیستند چون نگران خراب کاری های بعد از آنیم واقعا بهت آفرین میگم منم قول میدم مداد شمعی ها را آزاد نمایم تا زین پس پسرکمان خلاقیت به خرج دهند و خوش به حالت که پسر عسل میوه دوست داره و روزگارتون بسی شبیه روزگار ماست و الهی همیشه این کوچولوها روزای شاد و پر از خنده داشته باشن... مرسی مامان پر حوصله و دستمال به دست و ممنون از یاداوری بازی های جدید ببوس این علیرضای شکر رو
الهام
پاسخ
قبلا هر روز پست میذاشتم و هر پست فقط به یک موضوع اختصاص داشت ولی الان همه چی جمع میشه روی هم و هفته ای یک پست و این عاقبت کاره که نفسم با نوشتن بند میاد نظر منم اینه که مداد شمعی و مداد رنگی بهش بدی. هر زمان این کار و شروع کنی باز همین درد سرها رو داری و اوایل با مشکلاتِ ناشی از خط خطی در و دیوار مواجه هستی عزیزم، پس بهتره الان شروع کنی تا آیدین جون سرگرم باشه؛ ضمن این که کم کم به نقاشی علاقمند میشه بله خدا رو شکر عاشق هندونه و هلو و خیاره و حتی گوجه فرنگی خام میخوره خواهش می کنم عزیزم. همیشه بازی های علیرضا خان و میذارم تا هنرهاش براش به یادگار بمونه آیدین نازنینم و می بوسم
مامان نازنین جون
19 تیر 93 17:47
واقعا دست مریضادخواهر عجب حوصله ای نقاشی کشیدن علیرضاجون رو عشقه اونم رو در و دیوار الهام جون خسته نباشی از تمیز کردنشون
الهام
پاسخ
راستش یکی از اهداف مهمی که من از وبلاگ نویسی دارم و از ثبت خاطرات علیرضا جون برام خیلی مهم تره، انتقالِ طرز فکر و طرزِ زندگیم به پسرم هست چون مشخص نیست تا چند وقت زنده باشم و آیا به بزرگ سالی علیرضا برسم یا خیر به خاطر همین همیشه با حوصله می نویسم و در ثبت جزئیات دقیق میشم این نظر لطف شماست عزیزم فدای محبتتون رفیق
زهرا مامان ایلیا جون
20 تیر 93 3:14
سلام گلم چه پست خوووبی گذاشتی واای چه حوصله داری خواهر چه خوب که تونستم بهتون ایده بدم اره ایلیا خیییلی راحت با دوچرخه اش رکاب میزنه اگه با سه چرخه سواری علی رضا مقایسه میکنی بدون که مقایسه ات اشتباهه ایلیا نمیتونست سه چرخشوو راحت برونه اما دوچرخه رو از همون روز اول که خریدم براش تونست برونه خمیییر بازی هم عالیه
الهام
پاسخ
سلام عزیزم... ما اینیم دیگه ممنونم از ایده های خوبت عزیزمامیدوارم خوب در بیاد عجب! پس دوچرخه و سه چرخه این همه تفاوت داره! لازم شد بذارم تو برنامۀ تولد سه سالگی و براش بخرم
مامان محمدحسین
20 تیر 93 5:25
سلام عزیزم... به طور خیلی جزیی و کاملا موشکافانه جهت استفاده برای پسرکم مطالب خوانده و استفاده شد.. موفق باشی عزیزم...
الهام
پاسخ
سلام طاعاتتون قبول امیدوارم به دردتون بخوره نازنینم
مامان محمدحسین
20 تیر 93 5:29
آفرین به آقا علیرضای خلاق.... واقعا با هوشی خاله.... من با این سن کمت با این ایده ها که مواجه میشم تعجب میکنم.... شاید برای خیلی از مامانها اینها عادی باشه ولی من خیلی خوشم میاد از این نگاه موشکافانه ای که به اطرافش داره.....
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون این نظر لطف شماست شما خیلی خیلی به علیرضا جون لطف دارید به باهوشی محمد حسین عزیزم که نیست محمد حسین جون و میبوسم
صدف
20 تیر 93 10:06
وااااااااااااای آزادی ینی این الهام خانم ... کف حموم رو نگاه کن باریکلا به این همه آزادی که برای ایجاد خلاقیت به علیرضا میدین .. علت این همه شادی و رنگای روشن رو توی نقاشیهای علیرضا فهمیدم . منم دلم خواست برم کف حموم خطاطی کنم یکم تا حالا تجربه نقاشی و خطاطی روی سرامیک رو نداشتم عاشق لغت شاخا شدم خیلی جالب بود لغتش کلی خندیدم پوریشن نقاشی کشیدنش که عالیه معلق بین زمین و هوا از رو کاناپه به سمت میز خیلی جالبه .... باریکلااااااااااااااااا
الهام
پاسخ
آزادی رو می بینی صدف جون تا به این سن رسیدی مامانت تا این حد بهت آزادی داده بود آیا؟! اتفاقا فکر بسیار خوبی ست هیچ می دونستی منم یکی از آرزوهام این بود که تو حمام با رنگ انگشتی بازی کنم و مطمئناً این پست رو خونده ای که در مورد این آرزوی دیرینه ام توضیح داده ام: http://alirezanoori.niniweblog.com/post385.php پیشنهادم اینه که حتما خطاطی و نقاشی روی سرامیک رو امتحان کن عزیزم م م من که به شخصه از کودکی کردن خوشم میاد حســـــــــــــابی واقعا خودم هم از شنیدن کلمۀ "شاخا" متعجب شدم و راستش نمی دونستم بخندم یا ناراحت باشم از دیدنِ علیرضا اتفاقا امتحان کردنِ این پوزیشن هم موقع درس خوندن و خطاطی مجانیه
صدف
20 تیر 93 10:12
آهان راستی یه نکته جالبه دیگه کشف کردم .. علیرضا چقد به موچین علاقه داره هیچ وقت فک نمیکردم یه موچین انبری انقد میتونه کارا باشه در صنایع تولیدی ما ... یه بار میشه جک ماشین یه بار میشه بدنه اصلی هواپیما بخدا اگه مسئولین به این نکته در صنعت پی برده باشن بیخود هی میرن به آمریکا رو میندازن تو این تحریما همه مشکلات صنایع عظیم و highteck ما با موچین حله کسی تا حالا پی نبرده یه لایک برای علیرضا کارآفرین بزرگ
الهام
پاسخ
واقعا نکتۀ جالبی بود صدف جان اتفاقا منم همیشه در عجبم از کاربردهای موچین موچین نه تنها می تونه قیافۀ یک خانم و از این رو به اون رو کنه می تونه کارسازی زیادی در صنعت داشته باشه و چه خوب که علیرضا این وسیله رو کشف کرده! و البته برای من بد شده چون تا دستِ من می بینه ادعا می کنه که جک برای اونه و باید بهش پس بدم یه لایک برای رفیق بامعرفتی مثل صدف جون
امیرحسین گلی از بهشت
20 تیر 93 14:39
سلام رفیق امیدوارم که حالت خوب باشه و از تابستون لذت ببری مامانم بالاخره موفق شد بیاد و این پست زیبا، جامع و کاملو بخونه البته یوقت فکر نکنی مامانم بدقوله ها نه اصلا، اینروزا کمی سرش شلوغه و محتاج دعای خیر شما و الان هم از فرصت خواب قیلوله بنده استفاده کرده تا بیاد و یه یادگاری تقدیمتون کنه سلام الهام عزیز مطلبتون بسیار تامل برانگیز(در باب شیوه های تربیتی) و نقاشی های علیرضاجان هم بسیار زیبا بودن. شاد باشید همیشه
الهام
پاسخ
سلام بر امیر عزیزم جای شما بسی خالی! از شدت گرما در آستانۀ پختن قرار گرفته ایم یک دنیا سپاس و تشکر تقدیم به مادرِ دوست داشتنی شما و رفیق عزیز مادرمان ان شا اله که خیر و خوبی بدرقۀ راهتان باشد ××××××× سلام عزیزِ جان این نهایت لطف شما دوست عزیزم و می رسونه و من خودم رو لایق این همه لطف تون نمی دونم امیدوارم این مطالب به دردِ کسی بخوره
مامان عليرضا
20 تیر 93 17:15
وای دوستم خسته نباشی.خدا قوت .چه پست پر عظمتی.خوش به حالت و آفرین که در رابطه با نقاشی های دیواری و زمینی خونسردی و از کنارش با آرامش گذر میکنی.خیلی سعی میکنم منم مثل شما با آرامش باشم و بعدا بتونم علیرضا رو توی انجام این قبیل کارها درک کنم.(خونسردیت رو وقتی فهمیدم که دیدم انگار علیرضا ترتیب یکی از فرش ها رو هم با رنگ هن داده.واقعا خدا بهت صبر بده خواهر) و اما برسیم به این شیطون فرفری:الهی خاله قربونت بره که انقدر نقاشی دوست داری تازه انقدرم نقاشی های قشنگ میکشی. یادم باشه برات یه جایی بخرم آخه نقاشی هات خیلی قشنگن.حالا هنی میخوای یا یه سری شمعای جدید
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم فکر می کنم به موقعش همه مون خونسردی پیشه کنیم ممنونم خاله الهام عزیزم م م ماین نظر لطف شماست "جایی" باور کنید خاله جون اگه صد بسته "شمعا" هم داشته باشم بازم کمه برام
زهره مامانی فاطمه
21 تیر 93 11:07
خداقوت هم بابت نگارش به این قشنگی هم بابت تایپ عزیزم چه ماهی خوشگلی کشیده گل پسر درسته خیلی زحمت برات درست میشه وقتی نقاشی میکشه روی سرامیک ها و دیوارها ولی به جاش خیلی خلاقانه میکشه ایشااله یه نقاش بزرگ میشه علیرضا جونم راستی خصوصی عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم زهرۀ عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه منم امیدوارم که تو نقاشی لااقل پیشرفت کنه و تلافی این همه کثیفی خونه رو در بیاره
سحر
21 تیر 93 16:24
خعلی طولانیه
الهام
پاسخ
خعلی رو خعـــــــــــــــلی خوب اومدی سحر عزیزم
مامان فریده
22 تیر 93 17:35
الهام جونم بازهم میگم من تو هر پست شما کلی چیز مفید یاد میگیرم که ان شالله در آینده تو تربیت آرتا از اون استفاده کنم بازهم ممنون بخاطر این پست های پُر و پیمونت(انشالله که درست نوشتم) علیرضا هم که کاملا مشخصه هوش و خلاقیتش به کی رفته نقاشی هات را عشق علیرضا جووونی
الهام
پاسخ
شما بیش از حد به من لطف دارید فریده جون امیدوارم به دردتون بخوره عزیزم م م م وظیفه ست عزیزم و البته که درست نوشته اید این نهایت لطف شما رو می رسونه فریدۀ عزیزم فدای محبتتون خاله جون
مامان فهیمه
22 تیر 93 22:57
آقا علیرضای گل ایشالا که همیشه سالم باشی و کنجکاوی کنی الهام عزیز ایشالا که شما هم همیشه سالم باشید و در کنار گل پسر ما از شیرین کاری ها و خرابکاری ها و شیطنت هاش لذت ببرید. (الهی آمین)
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم خاله فهیمه جونم امین گلی رو می بوسم
مامان کیامهر
22 تیر 93 23:38
شیوه تربیتی شما را خیلی دوست میداریم ، شاخا آخـــــــــــر بامزگی و خلاقیت بود علیرضا جان مادر صبور شما از اون دسته مادرهای کمیاب هستند قدرشون را تمام و کمال بدونین گل پسر نقاشی هاتون فوق العادست آقای هنرمند همچنین بازیهای خلاقانتون الهام جان پستهای هدفمند شما را کلی عشق است
الهام
پاسخ
فدای محبتتون رفیق برای منم خیلی جالب بود واقعا نمی دونستم باید بخندم یا با علیرضا جون همدردی کنم این نظر لطف شماست خالۀ مهربونم خیلی لطف داری بهار عزیزم
mahtab
30 شهریور 93 18:23
بله کاملا با این شیوه تربیتی موافقم خیلی پست مفیدی بود ممنون الهام جان فقط میمونه وقتی که یه کاری میکنن و عواقبش رو هم که میبینن به زور میخوان شرایط درست شه مثل مثال خیس شدن کاغذ علیرضا جان اون موقع ازتون کاعذ دیگری طلب نکرد؟ اگر بهش بدیم که فایده نداره، داره و هنوز اونقدر هم که طاقت ندارن که محروم شدن رو تحمل کنن، دارن؟
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست مهتاب جون. در دراز مدت خودشون دستشون میاد که وقتی مقصر خودشون هستند پای عواقبش وایسند من از مدت ها قبل این شیوه رو شروع کرده ام و علیرضا کاغذ دیگه ای ازم نخواست. ولی اوایل که این شیوه رو استفاده می کردم اعتراض می کرد و بعد از خراب کردن یک چیزی، با گریه میخواست که من به زور درستش کنم من تو اون شرایط باهاش کنار می اومدم و ضمن این که براش درست می کردم در آرامش براش توضیح می دادم که اگه مثلا فلان کار و نمی کرد این اتفاق نمی افتاد. باید حوصله به خرج داد. به مرور زمان تاثیرش و می بینی.
مامان سوده
23 آذر 93 3:32
سلام عزیزم اول یک تبریک ویژه به گل پسر میگم بخاطر داشتن چنین مادر فهمیده و صبوری.دوم بسیار بسیار ممنونم بخاطر اینکه وقت گذاشتین و منو راهنمایی کردین و سوم خیلییییی خوشحالم از اشناییتون .امیدوارم بتونم از تجربیات مفید و با ارزشتون استفاده کنم.در پناه خدا باشید...
الهام
پاسخ
سلام سوده جان شما خیلی خیلی به من لطف دارید و من خودمرو لایق این همه لطفتون نمی بینم وظیفه ام بوده عزیزم. اینحداقل کاریه که از دستم برمیاد براتون انجام بدم اگه کاری داشتید خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم