علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

پنج سال گذشت!

1393/4/24 12:53
نویسنده : الهام
3,511 بازدید
اشتراک گذاری

پنج سال قبل در حالی که احد الناسی موفق به ثبتِ نام خود در صفحۀ دوم شناسنامۀ مادرِ سر در کتاب مان نمی شد بابایمان با یک اسبِ سفید که نه، بلکه با پای برهنه از راه رسید و در 23 تیرماه 1388 نام خود را به صفحۀ توضیحات که نه، بلکه به صفحۀ دوم شناسنامۀ مادرمان اضافه کردخندونک و با این عمل برای خود و دیگران کاری عظیم تراشید! و ما را در این تفکر فرو برد که نانش کم بود، آبش کم بود، زن گرفتنش چه بود که حالا هر سال باید دم و دستگاه برگزاری سالگرد ازدواج بر پا کنند و خود و دیگران را متحمل رنج و سختی فراوان کنندخندونک

از آن جا که مادرمان استاد این است که با یک تیر چند نشان را بزند در این جا نیز از همین قانونِ دیرینۀ خود برای میهمان داری استفاده نموده و با یک تیر (که همانا همان میهمانی دادن می باشد) چند نشان را زدند و همانا آن نشان ها عبارتند از : افطاری دادن+ برگزاری جشن تولد قمری اینجانب+ و از همه مهم تر مراسم پنجمین سالگرد عقد بابا و مادرمانجشن

و ما دو نفر (ما+مادرمان) از دیروز صبح علی الطلوع آماده باش و در حال تدارکات بودیم... هیچ تعجب نکن! درست است در منزل مان مهم ترین نقش در به هم ریختگی و ایجاد میدانِ کارزار از وسایل و تمامی مساحتِ خانه بر عهدۀ این جانب می باشد ولی ما به وقت ضرورت بسیار کارساز بوده و در نظم و ترتیب منزل نقشی اساسی بر عهده داریم... یعنی یک همچین پسر موقعیت شناسی هستیم ماراضی

البته کمک های عمدۀ ما به مادرمان در روز جمعه اتفاق افتاد، وقتی خاله نگار با مادرمان تماس گرفته و اعلام نمودند که بعد از افطار قصد عزیمت به منزل ما را دارند... و ما وقتی مشاهده نمودیم که بابایمان روز جمعه را به مکتب رفته اند(خندونک) و جایشان در تیم نظافت منزل بسی خالی ست،به محض دیدنِ مادرمان که هم چون فرفره و با سرعتی در حد و اندازۀ سرعت نور در حال مرتب کردنِ منزل هستند بلافاصله مشغول شده و شروع به جمع نمودنِ اسباب بازی هایمان و انتقالِ آن ها به اتاق مان نمودیم و بسی در مرتب نمودنِ منزل نقشی موثر ایفا نمودیمراضی...

دیروز نیز به همین منوال گذشت و به یُمنِ وجود این جانب منزل مان سریعا مرتب شد و مادرمان بر سرعتِ عملِ اینجانب بسی آفرین گفته و ما را دچار جو گیر شدگی مفرط نمودند به گونه ای که تا چندین ساعت با تلاش خستگی ناپذیر به فعالیت های خود ادامه می دادیمتشویق و حتی از چهار پایۀ معروف خود مایه گذاشته و حتی قصد ظرف شستن نمودیم! ولی مادرمان به ما اعلام نمودند که :"شما جیب ما را نزن، ظرف شستنت پیش کشفرشته" و این ما هستیم که عاقبت نمی فهمیم مادرمان از کجا می فهمند ما قصد ظرف شویی نداریم و هدف مان فقط آب بازی ستدرسخوان

امورات مان کم کم رو به راه شد و میهمانان مان از راه رسیدند! اگر تصور می کنی ما یک لشکر انسان را به میهمانی دعوت نموده ایم سخت در اشتباهی! آخر ما علاوه بر چند رفیق شفیق در تهران آشنایی نداریم و سر دستۀ رفقای شفیق خاله مهدیه می باشند که ما به جز در معیت ایشان آب نیز نمی خوریم چه برسد به برگزاری تولد و سالگرد ازدواجعینک

بر خلافِ ما که چند شبِ قبل میهمانِ خاله مهدیه بودیم و به علت عمقِ خوابِ بعد از ظهرمان، بعد از اذان مغرب به منزل شان رسیدیم خاله مهدیۀ خوش قول مان بلافاصله بعد از اتمام ساعت کاری از اداره عزم منزلِ ما نموده و ساعت شش و نیم ما موفق به دیدارِ آوینا جانمان شدیمآرام... ضمنِ این که از صبح و در حالِ کمک به مادرمان مرتب داستان های آوینا  جانمان را به مادرمان گوشزد می نمودیم تا برایمان تمام و کمال آن ها را تعریف نمایند و از داستان هایی که دندان های آوینا جان طعمۀ موش می شد+ آوینا جان طعمۀ هاپو می شد+ آوینا جان تنبیه شده و خوراکی ها از ایشان دریغ می شد؛ بسی جگرمان حال می آمدشیطان... آخر آوینا جانمان کارِ بدی انجام داده بودند که این اتفاقات می افتاد و الّا ما که بخیل نیستیم که به آوینا جانمان خوش بگذرد!آرام

پس از ورود خاله مهدیه، بابای ما+ بابای آوینا جانمان+ دایی محسن مان مشغول بحث راجع به مسائل مهم مانند: جام جهانی، کودکانِ غزه (خطا)+ پیام هایشان در وایبر(خنده) و از همه مهم تر بحران خاورمیانه (خندونک) شدند و مادرمان در معیت خاله مهدیه مشغول انجامِ امورِ غیر مهم مانند آماده نمودن مخلفاتِ سفرۀ افطار (چشمک) شدند. و اما ما و آوینا جانمان نیز مطابق معمول و بر طبق برنامۀ همیشگی مان با نیم ساعت دعوا+چند دقیقه بازی، سرگرم بودیم... و حتی هاپویی که پشتِ درِ منزل مان مستقر شده بود و منتظر شنیدنِ نوایی از یک کودک نق نقو بود تا حالش را بگیرد، نتوانست به طور مطلق، مانع از بروز این جنگ های جهانی شود... خلاصه اش می خواستیم بگوییم به همه خوش می گذشت الّا مادرمان و خاله مهدیهخندونک

مشروح آن چه در پنجمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان اتفاق افتاد را در ادامۀ مطلب ببین...

برای دیدنِ پست های مرتبط با چهارمین سالگرد ازدواج بابا و مادرمان و البته مشروحِ جنگ جهانی فیما بین ما و آوینا جانمان بر روی دو لینک زیر کلیک کن تا ببینی حتی با گذشت دوازده ماهِ تمام تفاوتی در روابط ما و آوینا جانمان حاصل نشده استخندونک:

من و آوینا و سالگردِ ازدواجِ...

اندر احوالات غنائمِ سالگرد ازدواجِ...

در عکس های زیر از آن جهت ما را در آستانۀ افسردگی و آوینا جانمان را با نیشی تا بناگوش باز مشاهده می نمایی که آوینا جان لحظاتی قبل در یک اقدام ناجوانمردانه کامیونِ ما را از آنِ خود اعلام نموده و به تنهایی مشغولِ بازی با آن شدند! از برانگیختنِ حس مالکیت مان هم که بگذریم قبول کن چشم پوشی از یک اقدام ناجوانمردانه از ما ساخته نیست!چشمک

پس اشک ریزان به سمت بابایمان رفته و دیدنِ اشک های این جانب عاقبت بابایمان را که در تلویزیون غرق بودند وادار به نشان دادنِ عکس العمل می کند و ایشان از آوینا جان عاجزانه تقاضا می نمایند که کامیون را با ما به اشتراک بگذارد... و نتیجه این می شود:قهر

عاقبت اذان گفته شد و به وقتِ افطار و در حالی که همگان مشغولِ افطار خوران بودند، ما دو نفر مشغول چرخیدن بر گرداگرد سفره و در نتیجه مالشِ دست های کثیف مان بر پشتِ همگان  و مخصوصاً دایی محسن نظیف و حساس و البته بینوایمان بودیم... آخر ایشان در نقطۀ خطر بر گرد سفره نشسته بودند...شیطان

و اما به وقتِ کیک خوری...از آن جا که یکی از سه طرف این میهمانی و کیک خریدن ما بودیم پس ابتدا ما و آوینا جانمان در پوزیشن عکسبرداری قرار گرفته و آوینا جانمان نوای "تولد...تولد..." و "Happy Birth Day" سر داده و ما نیز آهنگش را با دهانمان نواختیم و البته دو نفری دس دسی کردیمجشن

و این دو عدد عکس که شکار لحظه ها به شمار می آید از بین خیل عظیمی از عکس های گرفته شده، انتخاب شده است زیرا در عکس سمت راست ژستِ ما دو کودکِ آواز خوان و در پوزیشن موج مکزیکی بسی خواستنی است و در عکس سمتِ چپ چشمانِ این جانب شکار شدنی بود که روی کیک زوم شده بودخجالت و آوینا جانمان به تنها چیزی که فکر نمی کردند کیک بود و دست زدن و شادی کردن برای ایشان در درجۀ اول اهمیت قرار داشت و باز هم همان تفاوت همیشگی بین زن و مرد در این جا آشکار شدچشمک

و اما بعد از ما نوبت به عکس گرفتنِ بابا و مادرمان شد و ایشان در محل مربوطه مستقر شدند و از بین ده ها عکس گرفته شده عاقبت چند عکس خوب به دست آمد زیرا در حین عکسبرداری ما و آوینا جانمان با پایی برهنه وارد عکس می شدیم و فاتحه اش را می خواندیمشیطان

و در نهایت بابا و مادرِ آوینا جانمان در محل مربوطه قرار گرفته و عکس یادگاری انداختندعینک... راستش را بخواهی مدتی ست مادرمان در هر مراسم و بیرون رفتنی که رخ می دهد از همراهان در خواست می کند چند عکس نیز از ایشان تهیه شود... زیرا چند ماهِ قبل وقتی مادرمان به آرشیو عکس های کامپیوترمان سر زدند مشاهده نمودند که با وجودِ این همه عکسی که در سال های گذشته مادرمان از ما و بابایمان و البته تیر و تخته و در و دیوار گرفته و در آرشیو موجود است ولی جای عکس های خودشان بسی خالی ست... و از دیدگاهِ مادرمان عکس لازم است و خاطره سازی لازم استزیبا

و این عکس ها زمانی گرفته شد که مادرمان در حالِ عکسبرداری از بابا و مادرِ آوینا جانمان بودند و آوینا جان در یک اقدام غافلگیرانه به کادویی که خاله جانمان برای پیشگیری از تجاوز و طمعِ احتمالیِ آوینا جان، آن را در پشتِ مبل ها پنهان نموده بودند، دست بُرده و اگر تصور می کنی در این تصویر قصد دارند آن را به ما تحویل دهند سخت در اشتباهی! همانا آوینا جان در عکس های زیر در حال دور نمودنِ کادو از تیررسِ نگاهِ این جانب می باشند تا خودشان آن را باز نمایند و آن چه باعث می شود شما تصورکنی آوینا جان در حال اعطای کادو به ما می باشد فقط و فقط ابتلا به خطای دید است نازنینمقهر

و البته در عکس سمتِ چپ و پس از دویدن های متوالی و وساطت اطرافیان، آوینا جان در یک ژست کاملاً واقعی  در حال اعطای کادو به اینجانب می باشند در حالی که نگاه نافذشان به کادو نشان از طمع ایشان به کادو دارد...فرشته

و دیگر بار آوینا جان کادو را از ما پس گرفته ولی قصدشان بسی از این عمل خیر بود و فقط تصمیم داشتند آن را از جعبه اش خارج نمایند... و این است نگاهِ نگرانِ ما که هضم نمودنِ قصدِ خیرِ آوینا جانمان برایمان بسی سخت استخسته

و از ان جا که تلاشِ آوینا خانمِ همه کاره و فعال در امورِ پرهیجان، برای خارج کردنِ قایق زیبایی که خاله مهدیه زحمت کشیده و برایمان خریداری نموده بودند، بی نتیجه ماند به بابایمان متوسل شدند...

و کنکجاوی آوینا جانمان را در بازگشایی کادو شاهد باش تا به گوشه ای دیگر و عمده از تفاوت های زن ومرد پی ببریچشمک و مالک شدن قایق توسط آوینا جان که منجر به اعتراضاتِ این جانب شد و بابایمان قصد دارند با نشان دادن عکسِ روی جعبه ما را گول زده و به حواس پرتی دچار کنندغمگین

و از آن جا که قابل پیش بینی می نمود جنگِ جهانی دیگری بر سرِ قایق به راه افتاد! و تمامِ تدبیرهای خاله مهدیه برای جلوگیری از وقوعِ این جنگ جهانی بی نتیجه ماند و همانا آن تدابیر عبارت است از همراه بردنِ آوینا جان به وقتِ خرید کادو و مختار گذاشتنِ ایشان در انتخابِ یک عدد اسباب بازی برای خودِ آوینا جانمان، و تأکید کردن بر این مسأله که همانا قایق برای علیرضاست و ایشان هم اگر تمایل دارند برای خود قایق انتخاب نمایند ولی آوینا جانمان تمایلی به خریدِ قایق نداشته و برای خود تلفن انتخاب نموده بودند و در این بساطِ برگزاری تولد برای این جانب بسی خوش به حالِ آوینا جانمان شد و ایشان نیز صاحبِ اسباب بازی جدید شدندعینک

شواهد حاکی از آن است که آوینا جان قبل از ورود به منزل مان کاملاً تفهیم شده بودند که کادو برای ماست و حتی در مقابل مهد به مربی مهد کودک  اعلام نموده بودند که قصد رفتنِ به تولد علیرضا را دارند و برای علیرضا کادو نیز خریده اندفرشته و این شواهد نشان می دهد که قصد آوینا جان از انجام این اعمال به وقتِ دادنِ کادو به ما فقط و فقط ارضای حس کنجکاوی خود بوده استچشمک

و بعد از این که قایق از ما دو نفر گرفته شد تا دعواهایمان خاتمه یابد، جایت خالی مشغولِ مهم ترین قسمت ماجرا یعنی کیک خوری شده و ما به علت علاقۀ وافرمان به کیک و مخصوصاً کیک خوری آاااااااااااااااااای خوردیم طوری که نیمه های شب بدخواب شده و فقط و فقط عرق نعناع توانست آشوبِ موجود در دلمان را فرو نشاندغمگین

و همانا این بیداری و بدخوابی شبانه بعد از مدت ها، خاطراتِ مادرمان از سال های قبل که تقریبا نیمی از روزهای هفته را دچار دل درد و بیداری شبانه می شدیم، زنده کرد و این یادآوری مادرمان را ملزم به شکرگزاری کرد! همین که این روزها شب را با خیر و خوشی تا به صبح می خوابیم و دل درد به سراغمان نمی آید بسی سپاسِ پروردگار را می طلبد و سپاسگزاری در همه حال و حتی برای کوچک ترین امور لازم استآرام

و این است عاقبت کودکی که خوابِ بعد از ظهرش بدجور از قلم افتاده و شیطنت هایش با آوینا خانم نیز بر خواب آلودگی اش دامن زده است و حالا هنوز میهمان ها را بدرقه نکرده خواب بر چشمانش چیره شده استخواب

و شواهد حاکی از آن است که آوینا جان پس از خوابیدنِ این جانب بسی فرصت جولان در منزل مان را یافته و در نبودِ یک عدد مزاحمِ دوست داشتنی اساسی جولان دادندشیطان

×××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××××

23 تیرماه 88 سالگرد عقد بابا و مادرمان می باشد و همانا آغاز زندگی مشترک ایشان در مبارک روزِ 13 آبان 89 و مصادف با سالروز تسخیرِ لانۀ جاسوسی آمریکا می باشدخندونکخندونکخندونکخندونک

پسندها (12)

نظرات (25)

شال و روسری رنگین کمان
24 تیر 93 21:05
سلام دوست عزیز با آرزوی سلامتی و شادکامی برای شما فروش شال و روسری برندGNT ارسال رایگان به سراسر کشور http://ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=898884
الهام
پاسخ
سلام
مامان محمدحسین
24 تیر 93 22:57
سلام عزیزم... مبارک باشه تمامی اتفاقات من جمله سالگرد ازدواجتون... علیرضا جان تولد قمری شما نیز مبارک باشه...
الهام
پاسخ
سلام گلم یک دنیا ممنونم از محبتتون عزیزم مرسی خاله جون مهربونم
مامان فریده
25 تیر 93 0:43
سالگرد عقدتون مبارک الهام جون.ان شالله سالهای سال در کنار همسر مهربان و علیرضاجون و ... خوش باشید. آفرین به علیرضا که انفدر کمک مامانش میکنه وای که چه مظلومه تو اون عکس که کامیون را با آوینا شریک شده
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم یک همچین پسر کمک کننده و مظلومی داریم ما... باور کنید
مامان شایلین
25 تیر 93 0:52
سلام الهام جون سلگرد ازدواجتون مبارک .انشالله سالیان سال در کنار همسر محترمتون و علیرضاجون خوشبخت و سلامت باشین.بازم که این دوتا وروجک جنگ جهانی راه انداختن بر سر اسباب بازی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم یک دنیا ممنونم دنیای شیرین کودکیه دیگه
مامان عليرضا
25 تیر 93 1:24
مبارک مبارک سالگرد ازدواجتون مبارک.بیاید شمعا رو فوت کنید که صد سال به خوبی با هم زندگی کنید الهام عزیزم سالگرد ازدواجتون رو صمیمانه تبریک میگم و از خدا وند زندگی سرشار از شادی براتون آرزومندم. عزیزم تولد تو هم مجدد مبارک.چه پسر گلی هستی خاله جون که موقعیت شناسیت بیسته و به مامان کمک میکنی قایق جدیدتم مبارک.دست خاله مهدیه و آوینا جون درد نکنه که برای شما کادو گرفتن خدا رو شکر که جنگهای جهانی این دفعتون با آوینا جون زودی خاتمه پیدا میکرد و کش دار نمیشد. الهی خاله قربونت بره که دل درد گرفتی مواظب باش گل خاله باز خدا رو شکر که عرق نعنا به دادت رسید. کلی خاله دوست داره و کلی هم میموچمت عزیزم
الهام
پاسخ
ممنونم از محبت و دعای قشنگتون الهام عزیزم ممنونم خاله جون مرسی من تا به حال قایق نداشته ام و کلی ذوق کردم با دیدنِ کادوی آوینا جون مهربون در واقع دل من و آوینا جون برای همدیگه می تپه ولی خوب از دعواهامون هم نمیشه صرف نظر کنیم ممنون از محبت هاتون خاله جون
مامان ناهید
25 تیر 93 1:30
سلام الهام جون خوبید ؟ راستش دیروقت هست پست بلند بالایی دارید وقت نشد همه رو بخونم دست وپاشکسته مروری کردم سالگرد پیوندتون مبارک انشالله همیشه شاد وخوشبخت باشید
الهام
پاسخ
یک دنیا سپاس ناهید عزیزم
مامان ناهید
25 تیر 93 1:31
راستی عزیزم لطف کرده بودید رفته بودید تو اون یکی وبم کامنت تبریک تولد دوقلوهارو گذاشته بودید من خیلی کم اونجا سر می زنم چون فرصت نداشتم نتونستم جواب بدم وتایید کنم ممنونم الهام جونم
الهام
پاسخ
خواهش می کنم ناهید جون من تازه فهمیدم شما دو تا وب دارید ولی من همون یکی رو لینک کردم عزیزم یه پیام خصوصی براتون گذاشته بودم اون و خوندید آیا؟
زهرا مامان ایلیا جون
25 تیر 93 7:24
عززززززززززززززززیز دلم سالگرد ازدواجتون مباااااارک باشه ان شالله سالهاا در کنار هم شاد باشین و خوشبخت تولود شما هم مبارک باشه اقااا..ان شالله زیر سایه صاحب این ماه همیشه سلامت باشی همه چی عالی بود مخصوصا کمکهای اقا و سخنان شیرین مادر (شما جیب ما رو نزن ) بوس برای مادر و پسر
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم زهرا جون ممنونم خاله جون مهربونم این کمک های آقایون و خوب اومدی زهرا جون کمک های علیرضا خان+کمک های سایر آقایون بوس برای خالۀ مهربونم و ایلیای نازنین
مامانی فاطمه
25 تیر 93 8:26
مبارک باشه سالگرد عقدتون ایشااله پانصدمین سالگرد رو جشن بگیری ودر کنار جمع گرم خانوادگیتون روزهایی پراز سلامتی وشادی رو بگذرونی عزیزمامروز علیرضا جونمم هم دوسال ویازده ماهه شده به اونم تبریک میگم میبوسم روی ماه هر دوتون رو
الهام
پاسخ
ممنونم زهرۀ عزیزم و هم چنین برای شمادوست خوبم یک دنیا سپاس از توجه تون. شما همیشه ماهگردهای علیرضا رو به من یادآوری می کنید البته فکر نکنید حواس پرتم آااااااا
مریم مامان آیدین
25 تیر 93 11:21
الهام جوووونم سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم تولد قمری علیرضای گل هم مبارک ای جانم به این پسر کاری و موقعیت شناس حالا اگه آیدین بود خونه بازار شام میشد چه عکسای قشنگی و چه مهمونی صمیمی ای من عاشق این مظلومیت پسرکت در مقابل آوینا جانم ایشالا واسه هم بهترین دوستان باشن مثل مامانای گلشون ببوس الهام جونم علیرضای مهربونمو و ایشالا همیشه به شادی و جشن دور هم جمع باشین
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از محبتت ماشاله آیدین جون هم آقاست فقط باید شما از ایشون کمک بخواید علیرضا جون هم متاسفانه جدیداً از تریپ مظلومیت در اومده و گاهی بدجور به آوینا می تازه آیدین نازم و می بوسم
sahar
25 تیر 93 12:10
مبارک باشه .البته تولد قمری علیرضا جان هم نکته بسیار جالبی بود . ادامه مطلب نرفتم هنوز ولی گناه داره آوینا کوچولو ! آخه ! علیرضا جان گیر بده به یه بچه دیگه سهم آوینا دیگه کافیه .
الهام
پاسخ
ممنونم سحر عزیزم دنیای کودکی همینه دیگه خاله سحر جونم و ما تنها قصدی که نداریم گیردادن به هیچ بنی بشری است ولی تاریخ رو که نمی تونیم تحریف کنیم
مامان ایمان جون
25 تیر 93 12:21
الهام جون سالگرد ازدواجتون مبارک , ایشالا سالهای سال با خوبی و خوشی با هم خوشبخت و سعادتمند زندگی کنید علیرضاجون , تولد قمری شما هم مبارک باشه خوشکل خاله , الهی بگردم چقدر این آوینا خانم بهت ظلم میکنه و چقدر بزرگوارانه شما برخورد میکنی عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسی خاله جونمنگران نباشید اتفاقا و متاسفانه بر خلاف سالِ قبل حالا منم به آوینا جون ظلم می کنم و با هم بی حساب میشیم
صدف
25 تیر 93 12:42
مباررررررررررررررک مباررررررررررررک سالگرد ازدواجتون مبارک تولد قمری علیرضا خان هم مباررررک
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان سویل و آراز
25 تیر 93 13:53
سلام الهام جون سالگرد ازدواجتون مبارک الهی در کنار هم و برای هم با همین عشق و علاقه امروزتون 120 سالمین سالگرد ازدواجتونو جشن بگیرین
الهام
پاسخ
سلام عزیزم یک دنیا ممنونم از محبت و دعای خیرتون
ابجی سجا
25 تیر 93 15:55
توچشمات ی دنیا آرامشه چشماتو نبند که آرامشم از بین بره...
الهام
پاسخ
مامان فهیمه
25 تیر 93 17:25
عشق مانند رودخانه است به هر مانعی که بر خورد راه خود را باز میکند. برایتان زندگی عاشقانه ای آرزو میکنم. پیوندتان مبارک. عزیزمی گل پسر، چقدر مظلوم، چقدر زحمت کش، چقدر کمک کن، چقدر شاد، چقدر آروم،
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم بسیار ممنونم. خجالتم میدید خاله جون
مامان نازنین جون
26 تیر 93 1:28
خواهر خوبم سالگرد ازدواجتون مبارک ، انشاا... که سالیان سال در کنار همدیگه شاد وسلامت باشین وزندگیتون بر وفق مراد باشهتولد قمری علیرضاجون هم مبارک باشهبوسسسسسسسسسسسسس
الهام
پاسخ
ممنونم از محبتتون عزیزم ممنونم خاله جونم
خاله منیره
26 تیر 93 13:41
سلام الهام عزیزم،مبارک باشه هم سالگرد عشقتون و به هم پیوستنتون و هم تولد قمری علیرضا جوننننننن وای که دلم برای مظلومیتش تو اون عکس ضعف رفتخاله قربونش که از الان کمک مامانشه ایشالا سالگرد 120سالگی ازدواجتونو به همراه کلی بچه و نوه و نتیجه جشن بگیرین همیشه مستدام باشین به مهر و به عشق
الهام
پاسخ
سلام منیره جون ممنونم از لطف و محبتت عزیزم خودم هم همین طور!مظلومیت و می بینی خواهر جان یک دنیا سپاس عزیزم. کم کم داشتم نگرانت می شدم عزیزم. دیشب به یادت بودم. چند روز قبل یه پیغام خصوصی تو وبتون گذاشتم!نمی دونم دیدید یا نه؟ برات دنیا دنیا شادی رو آرزو می کنم عزیزم
امیر مهدی
26 تیر 93 14:17
سلام خاله جون سالگرد ازدواجتون مبارک علیرضاجون اگه به این رفتارت ادامه بدی در آینده زن ذلیل میشی عزیزمممممممم ( از بس که مهربونی)
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از لطفت پسر نازنینم در مورد علیرضا خان منم با شما موافقم امیر مهدی جون
مامان کیامهر
27 تیر 93 13:17
الهام جون تبریک می گم .ان شااله احساس شیرین خوشبختی در کنار همسر و علیرضا جون در همه لحظات زندگی همراهتون باشه ای جانم به این گل پسر دانا
الهام
پاسخ
ممنونم دوست عزیزم یک دنیا سپاس از دعای قشنگتون فدای محبتتون خاله جونم
مامان آرمینا
27 تیر 93 15:31
پنجمین سالگرد عقدتون مبارک باشه .انشالله سالهای سال با هم خوش باشید.سالگرد عقد شما همزمان شده با سالگرد ازدواج ما تولد قمری علیرضا جون هم مبارک باشه.
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون پس لازم شد آغاز زندگی مشترکتون و به طور خاص تبریک عرض کنم
مامانی
29 تیر 93 8:59
مبارکه ، ایشالا همیشه با هم شاد و سلامت باشید و خوشبختتتتتت
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم م م
مينا مامي سام
29 تیر 93 18:10
عزيزم اميدوارم كه سالهاي سال در كنار هم روزگار خوشي رو بگذرونيد.
الهام
پاسخ
یک دنیا سپاس
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:30
سلام الهام جون الهی بمیرم اوینا این جا دوباره دل مارا آتش زد نمی دونی این روزها چقدر حالم بد بود همه ش چهر هاش جلو چشمم بود وهمه ش صحنه اون اتفاق لعنتی را تو ذهنم صحنه سازی می کردم وحالم بدتر میشد دلم براشون آتیش می گرفت که حقشون این نبود نمی دانم کی جوابگو مرگ این همه آدم بی گناه هست ببخشید اینجا جاش نبود نمی دونم چرا آوینا را دیدم داغم تازه شد وبر زبانم جاری شد انشالله علیرضا جان فداش بشم 200 سال زیر سایه پدرومادرش عمر با عزت داشته باشد من قبلآ تو این پست کامنت داشتم مجددآ هردومناسبت را بهتون تبریک میگم
مامان ناهید
25 مرداد 93 16:31
الهام جون من نمی دونستم برام کامنت خصوصی گذاشتید دیدم گفتید میرم ببینم