علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

قدر

1393/4/26 12:42
نویسنده : الهام
812 بازدید
اشتراک گذاری

و شب های قدر از راه رسیده است همان شب هایی که در آن سرنوشت افراد برای سال آینده، مانند: رزق و روزی، مرگ و میر، خوشی و ناخوشی و امور و حوادث دیگر زندگی، بر اساس استعدادها و لیاقت‌ها، رقم می‌خورد...آرام

برای دیدنِ پست مرتبط با شب های قدر سالِ گذشته مان بر روی عبارت زیر کلیک کن:

غنیمت شُمُریم

و اولین شب قدرِ امسال با مسابقاتِ والیبال شروع شدخندونک. و ما نیز که تا به حال فقط شوت کردنِ توپ با پایمان را آموخته بودیم از کاربردهای جدید توپ مان در بازی والیبال به شدت هیجان زده شده و خیلی اصرار داشتیم توپ مان را رو به آسمان شوت نماییم و چیزی شبیه آن چه در تلویزیون نشان داده می شد خلق کنیم و این بود پوزیشن مادرمان در مقابلِ پرتاب کردنِ توپ به آسمانخطا و این بود پوزیشنِ بابایمان در مقابل عکس العمل بازیکنان مخصوصاً در ست پنجمعصبانی و عاقبت درست است تیم مان بازی را واگذار کرد ولی مهم همان یک امتیازی بود که از قهرمان سابق لیگ جهانی گرفت و قدرت خود را در والیبال به نمایش گذاشتجشن

و اما به جا آوردنِ اعمال شب قدر در حالی گذشت که همانند چند سالِ اخیر بابا و مادرمان احیای شب های قدر را در منزل گذراندند. زیرا تجربه نشان داده است که شرکت در مراسمِ احیای شب قدر در مساجد نه تنها برای ما بلکه برای ایشان نیز به هیچ عنوان مفید نیست و از آن جا که ما علاقۀ زیادی به راهپیمایی در این گونه مراسمات داریم کارِ بابا و مادرمان می شود ماراتون به دنبالِ این جانب...

دیروز مادرمان شرایطی را فراهم آوردند که ما و خودشان بعد از ظهر چند ساعتی استراحت نماییم تا بتوانیم شب قدر را سرحال پشتِ سر بگذاریم. در نتیجۀ خواب مفصل بعد از ظهرمان، ما نیز پا به پای بابا و مادرمان تا نزدیک سحر و حدود یک ساعتی مانده به اذانِ صبح بیدار بودیم و شب زنده داری می نمودیمفرشتهالبته شب زنده داری های ما به این گونه بود که با ماشین ها و لگوهایمان سرگرم بودیم و در حالی که بابا و مادرمان دعای جوشنِ کبیر زمزمه می نمودند گاهی به آن توجه نشان می دادیم و برای ارضای حس کنجکاوی مان سری در کتابِ موجود در دستِ آنان می بردیم و کلمات آشنایی را که به چشم مان می خورد تکرار می کردیم و همانا آن کلمات "من" و "آ" بودند و از آن جا که حرف "آ" را قبلا در کلمۀ "آسمان" موجود در فلش کارت هایمان دیده ایم هر گاه آن را می بینیم انگشت اشاره مان بی اختیار رو به آسمان میرود...

و هر از گاهی ما نیز صدای خود را بالا برده و هم نوا با نوحه سرای شبکۀ "سه" فغان سر داده و با تقلید از سینه زنانی که مشاهده می نمودیم بر سینۀ خود می زدیم...و پس از آن و پخش دعای ابوحمزۀ ثمالی گهگاه ما نیز بین بازی هایمان شروع به کشش نواهای قرائت شده می کردیم...

ولی عمدۀ کارهایمان این بود که با لگوهایمان آب پاش، هواپیما، اتوبوس، خانه و حتی لیوانِ چای... می ساختیم و وسط فرازهای دعا به مادرمان نزدیک شده و با ذوقی هر چه تمام تر ساخته های خود را به ایشان نشان می دادیم و توجه می طلبیدیمآرام و ایشان نیز ما را تأیید نموده و مجدداً مشغول بازی می شدیم...

و وقتی بابایمان را در حالِ قرآن بر سر گذاشتن یافتیم این بود پوزیشن مان: تسبیحی که برایمان خیلی دوست داشتنی ست و سوغاتی است که از جانب یکی از شاگردانِ مادرمان از مکه به دست مان رسیده است، را بر روی سرِ خود نهاده و در پوزیشن سلام دادن ِنماز بین لگوهایمان نشسته و در تقلید از بابایمان به وقت سلام دادن دست های خود را چند مرتبه بر زانوهایمان می زدیم ولی از آن جا که مادرمان سرعت عمل به خرج ندادند از شکارِ آن لحظۀ روحانی جا ماندندچشمک و این است ثبت شده های مادرمان:

و بیداری ما مانع از آن می شد که کوچک ترین اشکی بر گونۀ مادرمان بغلتد زیرا مادرمان کودکی خود را خوب به یاد دارند که اشک هایی که بر گونۀ مادرجانمان در مراسم این چنینی سرازیر می شد تا چه حد حالِ روحی ایشان را که کودکی بیش نبودند، ویران می نمود...خطا

و مادرمان بر این اعتقادند که دین باید با شادی به کودکان منتقل شود و خوب است آن چه از شب های قدر در ذهن کودک می ماند همان امیدواری به عفو و بخشش بی انتهای پروردگار باشد تا گریه و زاری های ممتدی که فقط و فقط روح او را می آزارد...خطا

و از مراسمات این چنینی مادرمان فقط آن حد را مجاز می شمارند که کودک و البته نوجوانان دچار خستگی و دین زدگی نشود! و در همین راستا این چهارمین سالی ست که مراسم احیا را در منزل می گذرانند و به خوبی آموخته اند که یک راه موثر برای انتقالِ آموزه های دینی به فرزندانمان این است که اول از همه خودمان آن ها را به انجام برسانیم و دوم این که در معیت فرزندانمان اعمال دینی را انجام دهیم و مراعاتِ آن ها را داشته باشیم... مراعات فرزندان یعنی این که اگر فرزندِ نوجوانمان علاقه ای به مسجد رفتن و انجامِ مراسم طولانی مدت را ندارد او را به خواب نسپاریم و به تنهایی عازم مکان های عمومی شویم بلکه در منزل و در معیت فرزندمان این امور را انجام داده تا او نیز از نزدیک شاهدِ انجامِ اعمال باشد...  ضمنِ این که به او فرصت استراحت کردن نیز بدهیم و به جای این که از او بخواهیم مانندِ ما عبادتی پر محتوا و پرشور داشته باشد ما خود را در حد و اندازۀ او کوچک کنیم و هوای خستگی ها و دل زدگی هایش را داشته باشیم...

و شکی نیست که تربیت دینیِ نسلِ آینده که در درجۀ اول باید از خانواده شروع شود، از گریه و زاری های ممتد و انجامِ کاملِ اعمالِ شب های قدر در مکان هایی دور از دیدِ فرزندانمان بسی ارزشمندتر است. ضمنِ این که می توان با وجودِ کودکان و در منزل نیز این اعمال را تمام و کمال به جا آورد...

و اما آن چه در شب قدر بر ما گذشت را در ادامۀ مطلب ببین...

ساخت هواپیما و سوار نمودنِ دوستان مان بر آن:

همانا این عروسک نارنجی که توپی نیز در دست دارد آوینا جان نام دارد و تازه مادرمان متوجه شده اند که ما وقتی عنوان بابا را به "بعبعی" و عنوان مامانی را به "خروس" نسبت می داده ایم منظورمان بابا و مادرِ عروسک ها بوده است نه بابا ومادرِ خودمان (در پست های قبلی ذکر شد که ما تک تک عروسک ها را به مادرمان معرفی می کردیم و همین طور بعبعی و خروس را و عنوان بابا و مادر را به این دو نسبت می دادیم و منظورمان این بوده است که بعبعی و خروس بابا و مادرِ این عروسک های نامبرده هستند)...زیبا

و اما لیوانِ چایی که با استفاده از لگوهایمان ساخته و ضمنِ این که خودمان از آن نوشیدیم به مادرمان نیز تعارف زدیم... یک همچین پسر فعال و کارآمدی هستیم ما و ضمنِ این که برای مادرمان چایی آماده کرده ایم آن را در لیوان نیز ریخته و برایشان خنک نموده ایم آن هم چای جامد که هیچ کس تا به حال به عمر ندیده استچشمک

این که می بینید یک عدد اتوبوس می باشد که ما جهتِ حال دادن به عروسک هایمان آن ها را بر آن سوار نموده ایم و اتوبوس مذکور همان جعبۀ قایقی است که آوینا جانمان به ما هدیه داده اندآرام

و این که می بینید ما هستیم در لباسِ آقای نجار (آقا اَجّار) که چکش به دست شده و در حالِ تعمیرِ اتوبوس هستیم (البته بهتر است بگوییم ویران نمودنِ اتوبوسخجالت) و تا برق فلش دوربین به چشممان می رسد بی خیالِ نجاری شده و مطابق معمول "چهار" گویان به دوربین نگاه می کنیم..

اگر تصور می کنی ما اسلحه در دست گرفته در حالِ شلیک هستیم سخت در اشتباهی! آخر به روحیاتِ لطیفِ ما می آید که اسلحه در دست بگیریم آیا؟! این که می بینی آب پاشی ست که با لگوهایمان ساخته ایم و در عکس سمتِ چپ مشغولِ آب پاشی بر اتوبوس مان می باشیم...

و در نهایت از چکشی که اسبابِ تبدیل شدنِ ما را به آقای نجار فراهم می آورد جک می سازیم زیرا جک همیشگی مان یعنی موچین را در تحملِ وزنِ کامیون مان ناتوان می بینیمخندونک

رفیق شفیقِ و همراهِ همیشگی شادی ها و غم هایمان:" شب زنده داری هایت قبولِ درگاه حق تعالی باد"

لطفا در این شب های عزیز کودکان مریض را فراموش نکن رفیق و برای بهبودی و زندگی بهترِ آن ها دعا کن آرام

به امید این که اعمالِ مهم و پر محتوای ما در شبِ قدر نیز مقبول درگاه پروردگار افتددرسخوان

پسندها (6)

نظرات (14)

مامان عليرضا
26 تیر 93 18:02
دوست عزیزم طاعات و عباداتت قبول درگاه حق. خوش به سعادتت من که دیشب بعد از خوندن جوشن کبیر ساعت 2 خوابم برد و بی نصیب موندم بهت میگم خلاق بی خود نمیگم که ببین چه چیزایه خوشگلی ساخته پسر خوشگلم خاله قربون اون تسبیح سر گرفتنت بره آفرین دوستم که علیرضا جون رو انقدر قشنگ و خوب با دین آشنا میکنی انشالا خدا همه ی مریضا مخصوصا کوچولوها رو شفا بده(آمین)
الهام
پاسخ
ممنونم الهام جون و از شما هم قبول باشه الهام جون نگران نباش شب زنده داری خوبه و مستحب، ولی رسیدگی به بچه هم ثوابِ زیادی داره و واجبه... به نظر من اگه آدم چند تا فراز از دعا رو با توجه بخونه بهتر از اونه که همه اش و بخونه و چیزی ازش نفهمه و بهتر از همۀ اینا اینه که همۀ فراز های دعا و اعمال شب قدر رو با درک بالایی انجام بده ایشالا خدا از همه مون قبول می کنه ممنون بابت لطفی که همیشه بهم دارید خاله جونم شما مثل همیشه لطف دارید الهام جون الهی که همۀ مریض ها تو این شب های عزیز شفا بگیرند
✿مهدیه✿
26 تیر 93 20:25
وقت دعا و قران سر گرفتن از ما یادتون نره
الهام
پاسخ
مگه میشه خالۀ نازنینی مثل شما رو از یاد ببریم؟! و ما هم التماس دعا داریم خاله مهدیۀ عزیزم
مریم مامان آیدین
27 تیر 93 2:09
سلام الهام جونم طاعات و عبادات قبول عزیزم ممنون که جویای احوالم بودی دوست مهربون و گلم واقعا علیرضا جونم خیییلی خلاقه و باید براش اسفند دود کنی من هم هر سال سعی میکنم شبای احیا حتما آیدین رو حتی شده 1 ربع ببرم مسجد تا از نزدیک مراسم و آدمارو ببینه و همینکه خودم عاشــــــــــــق اون جو روحانیم که همه تو هر لباسی یک صدا یه چیزو زمزمه میکنن ولی از این فکرت هم خوشم اومد که تو خونه و فضای عرفانی بچه هارو آموخته کنیم و خیلی لذت بردم از این درک گریه نکردنت جلوی پسرک مهربون الهام عزیزم پست قشنگی بود و خیلی چیزا یاد گرفتم،ببوس علیرضای ماهم رو
الهام
پاسخ
سلام عزیزم وطاعاتتون قبول خواهش می کنم وظیفه ست این نظر لطف شماست عزیزم کارتون خیلی خوبه. اتفاقا منم قبل از تولد علیرضا تقریباً هر سال می رفتم و واقعا از اون جو روحانی لذت می بردم شما همیشه نسبت به من لطف داشته اید مریم جون آیدین عزیزم و میبوسم
الهام
27 تیر 93 12:38
سلام.قبول باشه مارا هم در این شبهایادکنید....وبلاگ ما بروز شده خوشحال میشم سری بزنید
الهام
پاسخ
سلام. محتاجیم به دعا عزیزم به روی چشم
ابجی سجا
27 تیر 93 15:10
بــی شــک بــه هــیــچ صــراطــی مــستــقیــم نیــست دلــــی کــه... بیــتــاب نــوازش ســر انــگشــتــان تــــوبــاشــد..
الهام
پاسخ
مامان آرمینا
27 تیر 93 15:21
طاعات و عبادتهاتون قبول باشه.الهام جون من هم با نظرت درباره دین و آموزه های دینی به فرزندان کاملا موافقم.گل پسرم شب زنده داری شما هم قبول باشه عزیزم. در این ایام ما رو هم دعا کنید.
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون محتاج دعا هستیم و به روی چشم خاله مریم جونم
مامان کیامهر
27 تیر 93 16:04
طاعاتتون قبول دوست جان با نظر تون در خصوص شیوه انتقال دین کاملا موافقم. ای کاش همه مسولین و خانواده ها همینجور فکر می کردن .چون ذاتا بچه ها با غم و گریه میونه خوبی ندارن . کیامهر که تا نوحه از تلویزیون پخش میشه سریعا خودشو میرسونه و خاموشش میکنه ولی در مورد اذان و قران کاملا برعکس خیلی هم دوست داره . ای جااانم گل پسر تسبیح به سر و سلام بده ای جااانم گل پسر خلاق و مهربون
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. طاعات شما هم قبول باشه و همینگونه است شیوۀ علیرضا خان. طفلک کیامهر جونمن تو عکس العمل علیرضا به نوحه و مداحی دقیق نشدم ولی به نظر میاد علیرضا زیاد از نوحۀ تلویزیون ناراحت نمیشه و اصلاً بهش توجهی نمی کنه ولی خدا نکنه که من و ناراحت ببینه اونوقت بغض میکنه و آخرش ای جانم خالۀ مهربون و دوست داشتنی
مریم مامان آیدین
27 تیر 93 18:10
سلام دوستـــــــــــم پرسش و پاسخ باز شده هوراااااااااا
الهام
پاسخ
سلام مریم جون. خوش خبر باشی همیشه دوستم... ببخشید من مهمونی بودم نتونستم سر بزنم در اولین فرصت میام بازم ممنون که بهم خبر دادی
صدف
28 تیر 93 13:16
طاعات و عباداتتون قبول ... آفرین به این مادر نمونه که انقد در حین عبادت هم به روحیه بچه توجه میکنید مامان منم همیشه همین ایده رو داشتن و هنوز هم دارن . و هیچ وقت نذاشتن تصورات منفی و همراه با غمی که بعضی با دین همراه کردن به ما تلقین بشه .
الهام
پاسخ
عبادات و شب زنده داری های شما هم قبول باشه صدف عزیزم فدای محبتت عزیزم. این نظر لطف شماست من هم با مامانتون موافقم و از مامان نمونه ای مثل مامانِ شما که یک همچین دخترهای مودب و با فهمِ بالا رو تربیت کرده اند غیر از این هم انتظار نمیره
بابای ملیسا خانم ناناز
28 تیر 93 18:29
با سلام . ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شبهای عزیز و عرض تبریک بدلیل وبلاگ قشنگ و زیباتون ، وبلاگ ملیسا خانم ، دختر ناز بابا با عکسهای جدیدش به روز شد . خیلی خوشحال میشیم اگر به کلبه سبز و مجازی ملیسا تشریف بیارید و با گذاشتن چند خط یادگاری ، این کلبه کوچیک و خاطره ساز رو مزین کنید .
الهام
پاسخ
سلام. چشم بهتون سر می زنم
مامانی فاطمه
29 تیر 93 10:05
قبول باشه از شما وبابای علیرضا جون وخود علیرضا ی نازنینم . ببین میگم من خیلی چیزا ازت یاد میگیرم من انقدر زود اشکم در میاد که دیگه فاطمه تا از تلویزیون یه مراسم پخش میشه میاد میگه مامان پس ننه(گریه )کنواقعا درست میگی روحشون خیلی حساسه وقتی هم که گریه میکنم میاد میگه مامان گریه نکن بسه دیگه
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم. از شما هم قبول باشه. اتفاقا به یاد شما هم بودم زیـــــــــــــــــــاد این نظر لطفتونه زهره جون چه جالب! عجب شهامتی داره دخترمون من تا یکم صورتم برافروخته و یا غمگین میشم کم مونده اشک های علیرضا سرازیر بشه
مامانی فاطمه
31 تیر 93 7:58
قربون لطفت عزیزم ممنونم از اینکه به یادمون بودی نازنین
الهام
پاسخ
sahar
1 مرداد 93 11:40
توجیهات بسیار جالبی داشتید مثل همیشه , حرفهایتان را با دلیل بیان میکنید بله ابعاد دین خیلی گسترده ست و اگر آدم درگیر ظواهرش نشه خیلی عالی میشه .
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست سحر جونم با شما موافقم و من هم معتقدم درگیری در ظواهر دین باعث میشه از اصولش جا بمونیم
مامان فهیمه
1 مرداد 93 15:14
طاعاتتون قبول
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزمطاعات و عبادات شما هم مقبول درگاه حق فهیمه عزیزم