ماشین! ماشین!
هنوز هم گاهی آقای فوتبالی (فوتبالیست) می شویم و گاهی آقای والیبالی، و با توپی معروف به "توپ عمو اجید" (توپی که عمو مجید برایمان خریده است) بازی می کنیم و البته کامیون کوچکی نیز داریم که عمو مجید برایمان هدیه خریده اند و نام "تاوی یون عمو اَجید" را بر آن نهاده ایم... و از آن جا که ما نقش های مختلفی چون آقای رانندۀ کامیون، آقای پلیس، آقای نجار، آقای تعمیرکار را بر عهده می گیریم، خوب غذا می خوریم تا قوی (عوی) شویم...
از روزی که بابا و دایی محسن مان را در پوزیشن آقایان آرایشگر یافته ایم تا موهای کسی را در ارتفاعی دست یافتنی می یابیم سریعاً شانه به دست شده و بر موهایش شانه می کشیم و در واقع ما نقش آقای آرایشگر را می پذیریم
بستنی را هم چنان بسیار دوست می داریم مخصوصاً نوع چوبی و لیوانی اش را و نام "هنییی ای یا یی" و "هنی یی چویی" بر آن دو نهاده ایم و هنوز هم برایمان حکم "جایی یی (جایزه)" دارد ضمنِ این که بر تعداد و دامنۀ جایزه های این روزهایمان افزوده شده است و وقتی مادرمان برای کاری ما را مورد تشویق قرار داده و مستحق جایزه می دانند این عبارات را به طور سلسله وار بیان می نماییم و بعد از هر یک تأیید مادرمان را می شنویم :"هنی یی (بستنی)"، "چرخ (دوچرخه)"، "شمعی (مداد شمعی)"، "شی یی نی (شیرینی)" و .... و البته زیاد هم پیگیر نیستیم که در صورتِ نبودنِ هر یک از این موارد در دست بابایمان به محضِ ورود به منزل زمین و زمان را بر هم بریزیم... بلکه خیلی راحت همان یک بستنی را که همیشه تحت عنوان چایزه دریافت می نموده ایم قبول داریم و خیلی هم شکرگزارِ خداوند و اطرافیان هستیم... یعنی یک همچین پسر با قناعتی هستیم ما
قبل ترها تمامی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها را با عناوین درست ادا می کردیم به جز مادرِ مادرمان که همانا "مادر جون" نام دارند... و همانا این عناوین عبارتند از: "مامان جون"، "قاقا جون (آقا جون)" "باباجون" و جالب این جاست که هر نفر با استایل این افراد در تلویزیون می بینیم سریعاً یکی از این سه نام را بر وی نسبت می دهیم و همین چند شبِ پیش و با اندکی تمرین به خوبی قادر شدیم در یک حرکت سه تکه ای "ما-در-جون" را ادا کنیم و حالا تازه خیلی خوشمان آمده است و تا تلفن زنگ می خورد دوان دوان به سمتش رفته و ندا می دهیم:"ما-در-جون" و خوب اموالِ مادر جانمان را تحت نظر داریم تا کسی بر آن تسلط نیابد و دبه ای را که مادرجانمان برایمان پر از رُب خانگی محصولِ خود نموده اند تا به مصرف برسانیم را "دبّه مادرجون" می نامیم که مبادا کسی آن را به نامِ خود ثبت کند جالب این جاست که در پی این حرکت مان مادرمان به تازگی قصد آموزش هر کلمه ای را به ما دارند آن را به چند بخش تقسیم می نمایند و ما عبارات سجاده، دستشویی، شیلنگ، کامیون را به همین طریق آموخته ایم و به درستی ادا می کنیم و این آموزش بخش به بخش هم چنان ادامه دارد و تأثیر گذار می نماید
پسته را بسیار دوست می داریم و از آن جا که از کرمان برایمان مقدار عظیمی پسته هدیه فرستاده شده است مادرمان تا پسته مصرف نشود قصد خرید گردو ندارند و ما همواره به وقتِ افطار نان و پنیر و پسته صرف می نماییم و اینجانب به یاد و خاطرۀ گردوهایی که همیشه میل می نموده ایم اینک بر پسته نام "گردو (دِدو)" می نهیم
و سبک های جدید نقاشی هایمان
عکس سمت راست که سرزندگی در آن موج می زند را با تمامِ شباهتی که به موجود زنده ای مانند "کانگرو" دارد را ماشین معرفی نموده ایم! و اما در تصویر سمت چپ برای اولین بار یک عدد ماشین در سمت راست کشیده ایم و مخلفات روی سرش همانا آژیر می باشد! و عکس سمت چپ نیز موتور می باشد. جالب این جاست که مدت ها بود حتی اگر یک خط می کشیدیم و آن را ماشین معرفی می نمودیم جز لاینفک آن ماشین آژِیر بوده است و همانا ما داشتنِ آژیر را برای یک ماشین بسی مهم تر از موتور و اجزای آن می دانیم
توصیۀ اکید ما به شما: ادامۀ مطلب را حتما ببین
قطار بازی با صفی از ماشین ها... و البته چند نکته در این صف موجود است...
مادرمان ماشین جلوی صف را به عنوان ماشین امداد به ما معرفی نموده بودند و ماشین یکی مانده به آخرِ صف را ماشین آبی! هفتۀ قبل به وقتِ عبور از تونل توحید یک ماشین آژیر دار را در ورودی تونل مشاهده نمودیم و با اشاره به مادرمان :"مامانی، ماشینِ....؟؟؟" و مادرمان: "ماشین امدادِ پسرم" و کلی توضیحات در مورد نقشِ ماشین امداد ضمیمه نموده و در جوابِ سوالی به این سادگی عرضه نمودند
از آن روز به بعد ما نام این دو ماشین را تعویض نموده ایم و با نشان دادنِ ماشین آبی به مادرمان با اطمینانی هر چه تمام تر می گوییم :"ماشینِ دردار (امداد)" و به آن یکی ماشین که قبلا تحت عنوان ماشین امداد می شناخته ایم ماشین آبی نسبت می دهیم چون سرش کمی آبی رنگ است و برای حرف هایمان دلایل محکمی داریم! چون ماشین آبی مان بسیار شبیه تر است به ماشینی که در ورودی تونل توحید دیده ایم و بسی اصرار داریم که مادرمان حرف های ما را بپذیرند
و نکتۀ مهم بعدی این که ژستی که در عکس مشاهده می نمایی در حالی به ثبت رسیده است که حدود پنج ماه از کاربردِ آن می گذرد؛ ولی برای اولین بار در عکس ها به ثبت رسیده است و همانا ما در حالِ لوس نمودنِ خودمان برای بابایی هستیم که به دلیلِ ایجاد یک صف منظم از ماشین هایمان، ما را تشویق نموده اند و در همین حال مادرمان از زاویۀ دیگری ما را شکار نموده اند و دقیقاً با همین ژست خود را در دلِ مربیان مهدمان جا داده بودیم و به وقتِ سلام و خداحافظی ژست مان دقیقاً همین بودو هر گاه کارِ درستی انجام می دهیم و مورد تشویق واقع می شویم باز هم لحظه ای به مادرمان می نگریم و ژست مان همین است... و حتی وقتی در نتیجۀ انجام یک کار نادرست، مادرمان ما را دعوا می نمایند، ما بلافاصله کارِ بدِ خود را اصلاح می نماییم و باز همین تکنیک را به کار می بریم تا از خود یک عدد سوگلی بسازیم
وقتی آقای تعمیرکار (تمی تار) می شویم و بر زیرِ موتورمان جک می زنیم و برای تکمیلِ نقش مان بر زمین دراز کشیده به زیرِ موتور می رویم و سرک می کشیم تا عیب فنی را بیابیم و بعد از تکمیل نقش مان در تعمیرگاه، آقای نقاش می شویم و بر اطراف کامیونمان خط کشیده و سپس آن را رنگ آمیزی می نماییم...
و این هم تصویری از آمبولانس مان که خودمان گرداگردش را خط کشیده و مادرمان خطوط را مرتب نموده اند تا آن را رنگ آمیزی نماییم و نکتۀ مهم در این نقاشی این است که چون برچسب روی آمبولانسمان رنگ های مختلطی دارد ما نیز دقیقاً از آن الگوبرداری نموده و همین امر را بر نقاشی خود پیاده نموده ایم.
و وقتی بابایمان ما را با خود به پمپ گاز می برند و ما در نتیجۀ توضیحاتِ مادرمان با آقای گازی آشنا می شویم و این جاست که حالا خودمان آقای گازی می شویم و از لولۀ جاروبرقی شیلنگ گاز می سازیم و البته پر واضح است که ما در این پوزیشن مسئولیت های آقای تعمیرکار و آقای گازی را مخلوط نموده ایم نشان به آن نشان که بر زیرِ کامیون مان جکی از جنس سلفون هایی زده ایم که مادرمان برای روکش کردن ظروف حاوی مواد غذایی استفاده می نمایند و هیچ کس تا به حال دلیل استفاده از جارو را درک نکرده است (عکس سمت چپ) و شاید هدفمان این باشد که نقش آقای رفتگر را نیز چاشنی نقش هایمان نموده باشیم
و از آن جا که مدتی ست دست از سرِ کلیدهای برق منزل برداشته ایم ( ماجرایش را در این پست ببین)، اینک فقط نقشِ خاموش کننده را بر عهده می گیریم و مادرمان داستانِ بابا برقی را برایمان تعریف می نمایند و شعارمان همواره این است "برق اضافی خاموش!" و ما فقط قسمت آخر شعار را با غلظتی هر چه تمام تر با مادرمان تکرار می نماییم:"خامــــــــــــــــُـــش"
روزی از همین روزها نیز بسیار هوس آب نبات چوبی نموده و از قسمتی از لگوهایمان+دُم قاشق یک عدد آب نبات چوبی ساختیم و مانند جنتلمن بر صندلی نشسته و در حال نوشِ جان نمودنش بودیم که مادرمان از راه رسیده و رشتۀ افکارمان را پاره و آب نبات چوبی را بر ما کوفت نمودند
و اما مدتی ست آقای مترسک را از مزرعه بیرون کشیده و از نقش پرنده هراس خارج کرده ایم و به آن نقشِ آقای دکتر را داده ایم و نه تنها خودمان برایش ارزش زیادی قائل هستیم بلکه به همگان نیز امر نموده ایم که با ایشان در کمالِ ادب رفتار نمایند و همانا این جا آقای دکتر (اُک کُر) و آقای موش (توش) را بر قایق مان سوار نموده و قصد داریم به دریانوردی ببریمو البته سایر نی نی ها از جمله "آوینا جان" و "نی نی شیر" و قوقوگی (خروس) و "نی نی" را نیز بر آمبولانسمان سوار نموده ایم و جداگانه به گردش می بریم که دل شکسته نشوند...
و هر از گاهی از قوقولی هواپیما می سازیم و "نی نی شیر"، "آقا توش" را بر آن سوار می نماییم و ویراژ می دهیم تا دلی از عزای پرواز در بیاورند
و وقتی مادرمان به ما هویج میدهند تا ویتامین آ کسب نماییم ما چه می کنیم؟! بعـــــــــــــله در کابینت سرچ نموده و رنده را یافته شروع به رنده نمودنِ هویج می نماییم و وقتی یک عدد لوله بازکن می یابیم سریعا از آن جک ساخته برای بالابردن کامیونمان از آن بهره می بریم
و اما آن چه در دومین شب قدر بر ما گذشت این بود: همۀ این ها که دیدید + نقاشی کشیدن هایمان که تا نزدیکی سحر به طول انجامید و همانا این است تصویری از میزِ کارمان و نقاشی های کشیده شده که بعد از خوابیدن مان توسط مادرمان به ثبت رسیده است و همانا کامیون آشغالانس مان را که حاوی آشغالِ تراشه های مداد رنگی هایمان است می توانی روی میز کارمان ببینی...
و عکس بالا در سمت چپ یک ماشین است ولی از این که چرا چرخش در گوشه ای دیگر افتاده است اطلاعات کاملی در دست نیست و نقاشی های زیر که یک عدد کامیون آشغالانس را نشان می دهد که با کشیدنِ مداد بر گرداگردش آن را رسم نموده و رنگ آمیزی نموده ایم و آن یکی تصویر برگه ای از میان ترم های شاگردان مادرمان است که هدف شان از دادنش به ما نقاشی بر پشتِ آن می باشد ولی ما به خطوط میدان الکتریکی که از کره ای بیرون زده نام خورشید (خوشید) نهاده ایم و آن را رنگ آمیزی نموده ایم و با این که همیشه خورشید را زرد رنگ می کشیم ولی نمی دانیم در این تصویر هدفمان از کشیدنِ آن خط قرمز بر درون خورشید چیست؟!
و این است ماشینی که خودمان به تنهایی آن را به تصویر کشیده ایم و در حال کشیدنِ مخلفاتش هستیم... همانا مخلفات یک ماشین عبارتند از در و شیشه و از همه مهم تر آژِیر!! و اشتباه نکن چرخ جز مخلفات ماشین به حساب نمی آید و برای ما بسی پیش آمده است که هنوز اسکلت ماشین را نکشیده اول چرخش را کشیده ایم
و این جاست که مادرمان را به کار می کشیم تا تمامیِ اسباب بازی هایمان را بر زمین حک کنند... و از آن جا که قبل ترها نام نقاشی ها را برایمان می نوشته اند، این جا نیز اصرارمان این است که کلماتی را که دستور می دهیم برایمان بنویسند...و ما در عکس سمت راست در حال رنگ آمیزی آمبولانسی هستیم که مادرمان کشیده اند و در عکس سمت چپ در حالِ رنگ آمیزی ماشین زرد! لازم به ذکر است که دومین بستۀ مداد شمعی که بابایمان تهیه نموده بودند نیز به ملکوت اعلا پیوست و از آن جا در این نقاشی شما فقط رنگ سیاه و زرد می بینی که فقط همین دو رنگ باقی مانده است و آن دو نیز نفس های آخر خود را می کشند... در نتیجه مادرمان به دنبالِ مناسبت هستند تا برایمان مداد شمعی بخرند و همانا منظورشان از مناسبت سر زدنِ یک عمل ویژه و قابل تشویق از جانبِ ماست و شما دعا کنید آن مناسبت زودتر به وقوع پیوندد
و یادت هست قبل ترها مادرمان برایمان نقاشی هایی می کشیدند که پوزیشن شما با دیدنش این بود:"" و ما بارها یادآور شده بودیم که نقاشی مادرمان خوب است و هدف مادرمان از این نقاشی ها فقط راحت آموختنِ این جانب می باشد؟! حالا که خوب کشیدنِ چهارچوب ماشین ها را آموخته ایم مادرمان در حال بال و پر دادن به نقاشی هایی هستند که این روزها به تصویر می کشند و ما با دقت به آن نگاه می کنیم و آن را در حافظۀ خود کپی برداری می کنیم
و این ما هستیم در حال تصویر کردنِ آمبولانس مان بر سرامیک ها... و نقاشی سمت چپ حاصل هنرنمایی خودمان است بدون استفاده از هیچ ماشینی
و اینک این شما و این هم پسری مسئولیت پذیر که دور از نگاهِ مادرش اسکاچ (ایچ چا) را برداشته و در حالِ نقش زدایی از سرامیک هاست
و ما فکر می کنیم اگر قصد آموزش نقاشی به کودکت را داری عجیب حوصله ات را جمع کن و عجیب توجه ات را و عجیب حس های کودکانه ات را....
و حتی شده با کودکت بر سرِ بساطش بنشین و با بازی شروع کن و البته که باید از صفر شروع کنی! و در صورتی که از شما تقاضای کشیدن نقش کرد از او بپرس که دوست دارد برایش چه نقشی به تصویر بکشی و اشیا مورد علاقه اش را بکش! و البته به سبک کودکانه و ساده!
و خسته اش نکن و هر گاه قصدِ برخاستن کرد اصرار نکن که باز هم بنشیند و او را در انتخاب رنگ آزاد بگذار و در نقاشی و طرح هایش دخالت نکن تا شاهد موفقیتش باشی... و تشویق را فراموش نکن
و اگر کودکت از آن دسته بچه هاست که اصلاً علاقه ای به نقاشی ندارد بی خیالِ نقاش شدنش باش و اصرار نکن چون اصرارت جز زده شدنش از نقاشی نتیجۀ دیگری در پی نخواهد داشت... در این صورت می توانی در سایرِ زمینه ها مشوقش باشی و در شکوفایی استعدادهایش در همان زمینه ای که علاقه دارد بکوشی
این را صرفا از آن جهت بیان نموده ایم که چند نفر از شما راهش را از ما پرسیده بودید و ما تصور کردیم ممکن است تجربه مان در این زمینه کمک کارِ سوال پرسنده+ دیگر خوانندگان باشد
همواره احساست کودکانه و زیبا باد رفیق