علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

علیرضا خان و پایان ماه روزه

1393/5/6 14:25
نویسنده : الهام
1,356 بازدید
اشتراک گذاری

از آن جا که مادرمان در روزهای ماه مبارک رمضان، اغلب برای جلوگیری از گیجی ویجی رفتن به وقتِ سحری خوردن و نیز بدخوابی بعد از سحری خوردن، اکثراً تا سحر بیدار می ماندند ما نیز تا جایی که پلک مان اجازه می داد پا به پای مادرمان بیدار می ماندیم ولی هنوز به آن مرحله نرسیده بودیم که بر پلک های خود غلبه نموده و تا خودِ سحر بیداری اختیار کنیم...خواب

شما عقربۀ ساعت را بر روی عدد دو فرض کن و ما را نیز در آستانۀ خواب زدگی تصور کن و بابایمان را خوابِ خوابِ خوابخواب مادرمان را نیز در آشپزخانه و در حال آشپزی و سحری پختن... ما در همان عالم خواب آلودگی شیشه شیرمان را تحویل گرفته بر روی مبل پخش می شویم و شیرمان را می خوریم سپس امورات مهم خود مانند دستشویی رفتن (خجالت) و مسواک زدن را به انجام رسانده و در معیت آقای دکتر به سمت بابایمان که در اتاقِ ما خوابیده اند، می رویم تا پوزیشن خوابیدن اختیار کنیم...

از قضا آقای دکتر را نیز بر روی متکا بین خودمان و بابایمان قرار می دهیم تا ایشان نیز دمی بیاسایند آخر آقای دکتر از صبح علی الطلوع در معیت این جانب مشغول کار و تلاش بوده اند و مُدام با آمبولانس در حال رفت و آمد و رسیدگی به مریض هایی بوده اند که ما در اثرِ تصادف با اسباب بازی ها و ماشین هایمان مصدوم نموده ایم گیج

دراز کشیده و اندکی همان قصۀ تصادفات را با آقای دکتر در میان می گذاریم تا خوابمان ببرد ولی افسوس که هم زبانی عجیب از آقای دکتر بر نمی آیدقهر پس طبق معمول رو به بابایمان کرده و دست خود را محکم بر گردنِ ایشان فرود آورده تا ایشان را احیا کنیم و از عالم خواب به عالم بیداری رهنمون نماییم! و بعد از به هوش آوردنِ بابایمان رو به ایشان "بابایی تَب تَب... لا لا..." بابایمان نیز برای این که هر چه سریع تر از شرمان خلاص شوند در تاریکی محض و البته با چشمانی بسته سریعا از دست خود برایمان بالشتکی ساخته و آن بر زیرِ سرمان می گذارند و ما را در آغوش می کشند! و در ادامه این ها دیالوگ های رد و بدل شده بین ما و بابایمان است که به گوش مادرمان می رسد:

-- " آی.... دستم! این دیگه چیه؟!عصبانی"

-"آقا اُک کُر (آقای دکتر)"

-- "بندازش بیرون بابا، دستم داغون شد"

- " آقا اُک کُر....(با لحنی بلند و در دفاع از آقا دکتر)"

-- " پسرم دستم خورد شد! بده بذارمش این کنار صبح که پا شدی برو باهاش  بازی کن"

-"آرامزیبا"

و همانا بر خود لازم می دانیم در مورد جنسیت بدن و البسۀ آقای دکتر توضیحاتی ذکر نماییم تا شما بابای ما را سوسول و دستِ ایشان را نازک نارنجی نپنداری: 1- جنس موها: پوشالِ زبر، 2- جنس کلاه: سرامیک، 3- جنس کفش ها: کفش کارکنانِ معدن (مطابق شکل) و این گونه شد که دست بابایمان خورد و خمیر شدشیطان و این جاست که باید گفت "فلفل نبین چه ریزه... بشکن ببین چه تیزه..."

و حالتِ مادرمان در تمامِ مدت این گفت و شنود:"خنده" اوضاع به گونه ای شده بود که از شدت خنده اشک مادرمان بند نمی آمدگریه و ما گرچه صدای خندۀ ایشان را نمی شنیدیم و به سرعت خوابیدیم ولی آخرش نفهمیدیم چگونه است که مادرمان هنوز هم بعد از گذشت چند روز هم چنان تا به یادِ این ماجرا می افتند از شدت خنده اشک شان سرازیر می شود... آخر می دانی لحن صحبت ما و بابایمان بسی جالب بود و شما خوانندۀ عزیز عمراً قادر باشی از روی نوشته آن را درک کنیخنده

و آقای دکتر نیز که معرف حضور هستند؟! (در پست های قبلی معرفی شده اند)...همین آقایی که در عکس بالا در دستان مان مشاهده می کنی و لحظه ای از ما دور نمی شود آقای دکتر هستند راضی

و اما این روزها و در پی تکمیل بخش تکلم از مغزمان، "تَهَنُ نَهَنُ...ایـــــ یا شمعا فوت کن" همان "تولد...تولد...بیا شمعا رو فوت کن" است که دقیقاً با همان نوا و آهنگ اجرا می شود و ما بسیار به آن علاقه مندیمزیبا

از دیگر نواهای این روزهایمان نوای "چشم...چشم... دو ابرو" می باشد که هم نوا با مادرمان می خوانیم و ما خیلی از قسمت هایش را بلدیم و آن ها را که هنوز یاد نگرفته ایم آهنگش را می نوازیم ولی در حال حاضر 80 درصدش را با مادرمان می خوانیم و اینجاست که دکمۀ تنظیماتِ دوربین از حالت "عکس" خارج شده و می رود بر روی حالت "فیلم" و بعد از ظهر که بابایمان به منزل وارد می شود فیلم های شعر خوانی مان بر روی سیستم اجرا می شود و ما را به سوگلی بابا تبدیل می نمایدبغل در ادامۀ مطلب می توانی ژست های خوانندگی ما را ببینی که در حالِ اجرای همین شعر هستیمزیبا

از دیگر شعرهای مورد علاقه مان "گنجشک لالا... سنجاب لالا..." می باشد که همیشه مادرمان به وقتِ خواب آن را می خوانند تا ما پلک هایمان را بر هم نهاده و آرام بگیریم... و مدتی ست قسمت هایی از آن را ما نیز تکرار می کنیم و هم اکنون به خوبی قادر به خواندن هستیم و گاهی اوقات که بعد از چند بار تکرارِ مادرمان، خوابمان نمی برد؛ و این مادرمان است که به جای ما به خواب می روند؛ ما مرتب ایشان را بیدار نموده و با گفتنِ "مامانی، تَب تَب... لالا..." از ایشان تقاضای خواندنِ مجدد همان شعر و فرود آوردنِ آرام دستشان بر پشت مان را داریم تا آرام به خواب رویم!زیبا

و این جاست که مادرمان از همان سیاست های عجیـــــــــــــــب و البته کارساز خود کمک گرفته و با حالتی خواب آلوده " پسرم مامانی رو تَب تَب کن تا بخوابه" و ما نیز در کمالِ بینوایی دست مان را بر گردنِ مادرمان گذاشته و ایشان را تب تب کرده و همین نوا را می خوانیم! و در اندک زمانی به خواب می رویمخوابفرشته

از دیگر آهنگ های مورد علاقه هایمان که آن را تکرار نیز می نماییم آهنگ زیبای "پاشو...پاشو..." می باشد البته به علت سرعت بالای آقای خواننده ما قادر به تکرار این شعر با آقای خواننده نمی باشیم ولی از آن جا که مادرمان با دور کُند این آهنگ را اجرا می نمایند ما نیز بسی علاقه مندیم و تکرار می نماییم و البته هم زمان ورزش نیز می نماییم...تشویق

در پانزده ماهگی بود که شروع به دیدنِ سی دی های زبان اصلی موجود در پکیج آموزشی تراشه های الماس نمودیم ولی از آن جا که عده ای بر این اعتقاد بودند که وقتی کودک زبانِ مادری را نیاموخته نباید شروع به آموختن زبان دوم نماید تا در آموختنِ زبانِ مادری دچار دوگانگی نشود مادرمان آموزش زبان انگلیسی را بعد از دو هفته متوقف نمودند (البته از صحت این مطلب مطمئن نیستیم ولی مادرمان حاضر به پذیرش این ریسک نشدند و زبانِ انگلیسی آموزی را قطع نمودند) ... خطا

و حالا در پی گشایش زبانمان، مدتی ست دیگر بار موفق به دیدار با نی نی های موجود در سی دی های زبان اصلی تراشه های الماس شده ایم و اگر مادرمان اجازه دهند قادریم از صبح علی الطلوع تا شب هنگام شاهدِ نی نی هایی باشیم که با بازی و به زبانِ انگلیسی احوال پرسی و بازی می کنند، و قادریم حرف هایشان را تا جایی که تکلم مان اجازه می دهد تکرار نماییم...زیبا

مادرمان اصلاً اصراری ندارند ما را به مهد کودک های دو زبانه بفرستند چون آن چند کلمه ای که مربی در مهد به ما آموزش می دهد نیاموختنش به! زیرا بسی بدلهجه آموزش داده می شودسبز و بعدها که انسان بخواهد با لهجۀ درست و نیکو انگلیسی بیاموزد دچار دوگانگی زبانی مفرط می شود و کارش برای آموختنِ کلمات و جمله ها با لهجۀ درست دو برابر می شود! کارِ اول این است که کلماتِ با تلفظ اشتباه را که قبلا آموخته به فراموشی بسپارد و از حافظه اش پاک کند و کار دوم این است که همان کلمات با تلفظ صحیح را جایگزین کند و همانا این کار ایجاب می کند که نیاموختنِ کلمات با تلفظ اشتباه را ترجیح بدهی و مستقیم بروی سرِ آموختنش با لهجۀ صحیح....درسخوان

و البته لازمه اش این است که مادرمان به جای فرستادن مان به مهدهای دو و یا چند زبانه، این سی دی های زبان اصلی را تهیه نموده و ما از همان ابتدا با لهجۀ درست مکالمات و کلمات انگلیسی را بیاموزیم... در این شیوه گویی در محیط انگلیسی زبان زندگی می کنی و ابتدا به ساکن انگلیسی را صحیح و البته به شیوۀ غیر مستقیم و با بازی های کودکانه می آموزیآرام

در این سی دی ها کلیپی از کلمات فارسی که قبلاً با فلش کارت هایمان آموخته ایم، نیز موجود است که کلمات یکی یکی رد می شوند و یک آقا کلمات را تلفظ می کند و گاهی مادرمان صدای آقا را قطع می کنند تا ما خودمان کلمات را تکرار کنیم و مثلا امتحان پس بدهیم... ولی بسی خیال واهی! چون شما حتما اصرار ما را مبنی بر هم نوایی با آقای موجود در سی دی دست کم گرفته ای پس نق زدن هایمان شروع می شود که "مامانی...آقاعینک" و این جاست که مادرمان تسلیم شده و صدای آقا را بلند می کنند و ما ضمنِ شنیدن این کلمات و دیدنشان هم نحوۀ نوشتن آن ها را می آموزیم و هم با آقا تکرار می کنیم و تلفظ صحیح آن ها را با تکرار می آموزیم...( البته ما قبلا با استفاده از فلش کارت هایمان تمام این کلمات را آموخته ایم و قادر به خواندن آن ها هستیمراضی)

در ادامۀ مطلب می توانی ساخته های ما و مادرمان با خمیر بازی، ژست های خوانندگی اینجانب، و  جنگ تفنگی و حباب بازی ما و آوینا جانمان را ببینیخندونک

مدتی بود که مادرمان قصد خرید خمیر بازی را داشتند ولی قسمت نمی شدخندونک و عاقبت قسمت شد و بابایمان به جای خریدِ بستۀ مداد شمعی جدید برایمان خمیر بازی خریده و به منزل وارد شدند و حالا این شما و این هم بستۀ خمیر بازی هایمان دقایقی بعد از ورود به منزل... زیبا

بعـــــــــــــــــــله! این مادرمان بودند که بیش تر از ما به ساخت اشیا و مخصوصاً حیوانات علاقه نشان می دادند و همانا آن جناب که بر بالای ماشین پلیس مان نشسته اند جناب حلزون می باشند! و این توپک ها را ما با آموزش فراوان گرد نموده ایمهیپنوتیزم و تحت عنوانِ آژیر در پوزیشن های مختلف بر روی ماشین پلیس مان مستقر نموده ایمتشویق

و شما مادرِ ما را در آخرین ساعت های روزه داری تصور کن و در حالِ خمیر بازی با مادرسخوان و همانا ایشان جناب فیل هستند و نمایی دیگر از آقای حلزون...

و در نهایت ماشینی که مادرمان برایمان درست کردند و ما برای روی سرش تا دلت بخواهد آژِیر خمیری ساخته و نصب نموده ایم... و همانا این دوچرخه نیز توسط مادرمان ساخته شده است و به هر چیزی شبیه است الا دوچرخهسبز شما زیاد جدی نگیریدچشمک آخر مادرمان در بچگی نتوانسته اند با خمیر، بازی کنند و حالا قصد داشتند در کم ترین فرصت بازی کنندگیج و اما مادرمان خواب ها دیده بودند برای این خمیرهای بازیمتنظر

نیم ساعتی گذشت و ما با نگاه کردن به دست های مادرمان فقط یاد گرفتیم با خمیر رشته های دراز و البته دایره هایی پر از چاله چوله و در پوزیشن سیب زمینی بسازیمعینک و سپس در حالی که زمان به شدت به اذان مغرب نزدیک شده بود، مادرمان برای چیدن میز افطار به سرعت از جا برخاسته و از خمیر بازی غفلت نمودند! آقا ما نیز کم لطفی ننموده و همۀ توپک های خمیر بازی را با یکدیگر ترکیب نموده و در تکه های مجزا کاملاً بر روی میز پهن نمودیم! و بعد از این همه هنرنمایی های خود به مادرمان نزدیک شده و "اُخ اُخ... تناهُف(تصادف)"تعجب

بعلـــــــــــــــــــه منظورمان این بود که همه چیز خورد و خمیر شده بود و به معنای واقعی خمیر شده بودخندونک و آن آخرین دیدار ما با خمیرهای بازی بود... زیرا دیگر رنگی بین خمیرها پیدا نبود و در تنیجۀ ترکیب همه رنگ ها، رنگی سیاه پدیدار شده بود و در نتیجۀ ترکیب توپ های کوچک، توپی بزرگ از خمیر ساخته شده بود که مستقیم به داخلِ سطل آشغال منتقل شد و این بود ماجرای خمیر بازی ما و فقط با چند ساعت عمر!تعجب

و یکی از همین روزها همۀ کفگیر و ملاقه ها را از جایگاه خود به زیر آورده و ماشین زردمان را بر بالای آن مستقر نموده و در پوزیشن یک عدد مرتاضِ کامل با تفکری عمیق به آن نگاه می کردیم... و همانا عکس دوم بعد از بر هم خوردن تمرکزمان توسط نور فلش دوربین به ثبت رسیده استفرشته

مادرمان روش های سرِ کار گذاشتن کم بلد بودند یک روش دیگر نیز به آن ها اضافه شد! و همانا آن سرِ کار گذاشتن توسط حباب بود که خاله مریم به ایشان آموزش داده اندعینک و جمعه شب وقتی برای افطار با خاله مهدیه به بوستان ولایت رفتیم مادرمان در معیت خاله مهدیه عازم جشنوارۀ رمضان در بوستان ولایت شدند و برای ما و آوینا جانمان دو عدد تفنگ مشابه خریدند که این دو تفنگ حباب تولید می کند و حالا چند روزی ست ما با آن سرگرم که نمی شود گفت بدجور سرِ کاریمخندونک

و این است اولین صحنۀ رویاروی ما و آوینا جانمان با تفنگ های خریداری شده و البته با خودمانشیطانجدیت آوینا جان را در نابود کردنِ ما حال می کنیشیطان

و از آن جا که به وقت انتقالِ خمیر بازی ها به سطل زباله مقداری از آن را دور از چشم مادرمان به زیر موتورمان چسبانده و پنهان نمودیم چند روز بعد و با ورود تفنگ مان به منزل آن ها را پدیدار نمودیم و این است کاربرد دیگر این تفنگ که با آن خمیرهای بازی را به دیوار میخکوب نموده ایمشیطان... و همانا در تصویر سمت چپ با کمک چوب بستنی و جغجغه های سر کار گذارِ دوران نوزادی مان یک عدد هواپیما ساخته ایم و از آن جا که خــــــــــــــوب می دانیم این هواپیما به تنهایی قادر به پرواز نیست، در حال پرواز دادنِ آن هستیمدرسخوان

و اما ژست های آواز خوانی مان و تکرار آهنگ هایی که مادرمان می خوانندعینک و از آن جا نگاه ما را به روبرو می بینی چون ما در حال نگریستن به ژست های خود در آینه می باشیمبغل

ژست را حال می کنیبغل جدیت را نیزعینک و حالا اندکی جلف بازی نیز چاشنی حرکاتی آقای خواننده می شودفرشته

و همانا ما در همۀ این عکس ها  در حالِ خواندنِ شعر "چشم...چشم... دو ابرو هستیم" تازه فیلمش را ندیده ای و الاهیپنوتیزمهیپنوتیزمهیپنوتیزم

و عید بر شما مبارک همراهِ همیشگی و عزیزتر از جانمانمحبت

و نهایتِ آرزوهایمان برای شما این است که هر آن چه از خیر و خوبی نزد پروردگار است،عیدی ات باشد در این روز عزیز و جشن بزرگآرام

پسندها (9)

نظرات (25)

مامان عليرضا
7 مرداد 93 2:04
اول سلام و سپس تبریک این عید بزرگ به شما دوست جونمو و فرفروک خودم بعدش بلافاصله قربون نازنین پسر خوانندم برم با اون افکت های باحالش(دی جی علیرضا رو قربون) خاله جون ماشین زرده رو اون بالا برای چی گذاشتی؟میخوای ببینی روغن ریزی داره یا نه؟ جیگر خاله دست بابا اوف شده بود آقای دکتر داشت بخیه میزد دردش گرفته بود مگه نه آخ که هر بار قضیه ی تراشه های الماس رو میخونم داغ دلم تازه میشه!علیرضا که یک ماهه بود رفتم براش تراشه بگیرم(مطمئن بودم که میخوام اینو بگیرم)از قضا رفتم یه مغازه که تمام این پکیج ها رو داشت گفتم تراشه بده و داد ولی بلافاصله گفت صد آفرین خیلی بهتره و کلی برام حرف زد و در آخر هم گفت قیمت همه یکیه و انتخاب با شماست.منم به حرفش اطمینان کردم و صد آفرین خریدم.بعدا فهمیدم علت این همه تبلیغش این بوده که صد آفرین شده 39 تومن و تراشه 99 وبراش بصرفه تره که 39 رو به من 59 قالب کنه.الان هم علیرضا سی دی هاش رو نگاه میکنه با علاقه ها ولی دلم پیش تراشه هاست. سرت رو درد آوردم ولی احتیاج به این درد دل داشتم.انقدر ازش شاکیم دوستم ببخش نظر طول و دراز گذاشتم.هر دو تاتون رو میموچم
الهام
پاسخ
سلام و ممنون بخاطر تبریک صمیمانه تون الهام جونم فدای محبتتون خاله جونم اتفاقا مامانم +بابام+ داییم هم عاشق همین ژست ها هستند آفرین خاله جون شما واقعا باهوش هستید چون مامانم با این که از نزدیک ارتفاع گرفتنِ ماشین زرد و دیده فکرش به روغن ریزی نرسیده بود و همن طور در مورد آقای دکتر فکرتون عالی بود اشکال نداره خاله جون نگران نباشید این طوری بهتره حجم فیلم هاش و نگاه کنید اگه پایین باشه برامون ارسال کنید به ایمیل مون و ما هم فیلم ها رو ارسال می کنیم براتون و میشه مبادلۀ کالا به کالا این طوری من و علیرضا جون هم از دیدنِ فیلم های تکراری خسته نمی شیم
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 2:28
سلام الهام جان خواهش می کنم عزیزم شما منبع خوبی و لطافتین خوب هستین وگرنه چرا باید بگم ممنون از این همه لطف ممنونم عزیزم...........چشم اتفاقآ آبجیم همیشه از شما حرف می زنه از وبلاگتون کلی خوشش میاد ولی مدت زیادی نت نداره چون مرتب خونه نیست یا سر کار هستن یا پیش زن داداشم چه دوران بارداری زن داداش چه الان که دوقلوها دنیا اومدن ولی جویای حال شما هستن
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم خوبی از خودتونه ناهید جون پس فاطمه جون حسابی گرفتار شده اند. سلام من و بهشون برسونید و عید و تبریک بگید
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 2:36
ای جاانم علیرضا جون با اقای دکتر که هر قسمتی از بدنش را از یه جنسی گرفته تا با همدستی اقا علیرضا جان دست آقای پدر را خدایی ناکرده نا کار کند ومن خواننده خیلی تصورات در ذهنم ایجاد شد که اون لحظه مشاجره های بین پدر وپسر را تجسم کنم وبالاخره کمی این حس به سراغمان آمد وکلی خندیدیم
الهام
پاسخ
اتفاقا برای منم خیلی جالب بود و هنوز با تصورش خنده ام می گیره
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 2:40
فدات بشم با اون شعرها موسقیها ولالاییهای موقع خواب شبانه ات وصد البته سیاست مادر جانت امیدوارم همشه خوب بخوابی وخوابهای شیرین ببینی
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 2:46
مامان خانم خوب بلدن سرش شما پسمل گلمون رو با خمیر بازی وتفنگ ماشین وملاقه وغیره سر گرم کنن از ابتکار و سلیقه هاتون خوشم اومد الهام جون فدای ژستهای خوشگلت بشم عزیزم
الهام
پاسخ
این نهایت لطف شما رو می رسونه ناهید جونم فدای محبتتون خاله جون
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 2:47
الهام جون خصوصی
الهام
پاسخ
ناهید مامان پرنسس وشاهزاده کوچولو
7 مرداد 93 3:01
الهام جان دوستت دارم
الهام
پاسخ
ما خیلی بیش تر عزیزم
زهرا مامان ایلیا جون
7 مرداد 93 3:23
سلام و عرض تبریک عید سعید فطر
الهام
پاسخ
سلام.ممنونم عید بر شما هم مبارک
زهرا مامان ایلیا جون
7 مرداد 93 3:32
گل پسر شاه پسری خمیر بازیت مبارک قلبون اون ژستهات و اون شعر خوندنت اون اقای دکترت منو کشته
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون فدای محبتتون باور کنید خودم و مامان و بابامم کشته
مریم مامان آیدین
7 مرداد 93 11:39
سلام الهام جونم و علیرضای گــــــــــــــــل عیدتون مبـــــــــــــــــــــارک قربون ژستات برم من که انگار میرقصی پسری آقا دکترت منو کشته با اون کلاه باغبونیش الهام جونم من هم اصلا فیلمای کلمات زبان انگلیسی رو برای آیدین نمیزارم و منم شنیدم نباید تا کامل فارسی رو یاد نگرفته زبان دوم رو شروع کنیم خوشحالم گل پسر از حباب بازی خوشش اومده و با سر کار رفتنش مامانش زنگ تفریحش بیشتر شده راستی منم از این تفنگه خوشم اومد مال آیدین موزیکال و خیلی بزرگتر بود ولی این بهتره و راحتتر میتونه باهاش کار کنه الهام جونم خیلی ببوس این علیرضای ماهمو
الهام
پاسخ
سلام مریم جونم عید بر شما هم مبارک عزیزم فدای این همه محبتتون خاله جونم آقا... اُک کُر منم شنیدمم که میگن. البته آیدین جون که دیگه الان همۀ کلمات و زبان فارسی رو می خوره و استاد شده دیگه به نظرم وقتشه که شروع کنید راستی شما چه فیلم هایی دارید؟ بگید تا اگه لازم شد تبادل فیلم کنیم بعدها از حباب که بیش تر از من و باباش خوشش اومده جالبه که من فکر می کردم منظورِ شما همین مدل هست. تازه دیروز دیدم که آیدین جون یه مدل دیگه دستشه که من قبلا اون و دست بچه ها دیده بودم اونم خیلی خوبه نه خدا رو شکر گرچه ناشیانه و به اشتباه خریدمش ولی اصلا صدا نداره و موزیکال نیست ولی حباب ساز آیدین جون بهتره چون خودش هم می تونه حباب تولید کنه آیدین نازنینم و می بوسم
مامان ناهید
7 مرداد 93 15:44
عزیزم خصوصیت رو چک کن
الهام
پاسخ
مامان ناهید
7 مرداد 93 15:46
خاک بر سرم فکر کردم عید را به شما تبریک گفتم عیدتون مبارک انشاله عید خوبی داشته باشید
الهام
پاسخ
خدا نکنه ناهید جونم این چه حرفیه عزیزم بهترین عیدی ها رو براتون آرزو می کنم
مامان ناهید
7 مرداد 93 15:49
الهام جان می خواستم فاطمه را بذارم کلاس زبان با خواندن پستتون در مورد تراشه های الماس برای علیرضا جون گفتم بپرسم برا فاطمه هم یادگیری زبان زود هست الان 4 سال و7 ماهش میشهممنون عزیزم
الهام
پاسخ
نه عزیزم.به نظر من زود نیست شروع کنید. البته بهتره با همون سی دی های تراشه های الماس شروع کنید که از کلاس زبان خیلی بهتره
مریم مامان آیدین
7 مرداد 93 17:08
میبینی الهام جوونم همیشه مرغ همسایه غازه! من از مال شما خوشم اومده... شما از مال ما سی دی های آیدین کودک نخبه یا همون پکیج صد آفریتنه و البته آموزش فارسیشو داااااغون کرده از بس میگه نی نی هارو بزار کافیه تو پیام بازرگانی ها ببینه تا باز یادش بیفته و عاشق اون شعرای بردیا و پریاست و از همه بهتر قسمت وسایل نقلیه خلاصه داستان داریم ما ببوس پسر خلاقمو
الهام
پاسخ
واقعا همین طوره خوبه که آیدین جون این همه علاقه داره. علیرضا قبلا به عموهای فیتیله علاقه داشت و مدام دلش میخواست ببینه.یه جوری حواسشو پرت می کردیم تا تلویزیون و خاموش کنیم باز تا کنترل و می دید دوباره همون آش و همون کاسه. خیلی نگران چشماش بودم که ضعیف نشه ولی حالا اصلا علاقه ای به نگاه کردن نداره به جز همین نی نی ها رو
الهام
8 مرداد 93 15:46
سلام .منم کلی خندیدم.به ماهم سربزنید بروز شدیم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم.به روی چشم عزیزم
مامان امير علي
9 مرداد 93 8:54
ماشاا.... به اين پسر بامزه و بازيگوش
الهام
پاسخ
ممنونم خاله جون.
صدف
9 مرداد 93 13:26
سلااااااام و عیدتون با دوروز تاخیر مباررررک وااااااااااااای خمیربازی ... چقد دلم خواست . یاد بچگی بخیررررررررررررر.... چقد حس خوبی بود بازی با خمیر . هربار که میام وبلاگ علیرضا خان یاد دوران کودکی خودم میفتم . حیف که اون موقع وبلاگ و این چیزا نبود که مامان منم اون همه خاطره رو ثبت کنه ....
الهام
پاسخ
سلام عزیزم عید بر شما هم مبارک. البته شما قبلا عید و تبریک گفته بودید صدف جونم و تأخیر تو کارتون نیست منم عاشق خمیر بازی هستم. اگر چه تو بچگی ام شاید هیچ وقت خمیر بازی نداشتم آره واقعا حیف که اون موقع وبلاگ نویسی نبود! خدا کنه این نوشته ها محفوظ بمونه و علیرضا بتونه تو بزرگ سالی از خوندنش لذت ببره
مامانی فاطمه
10 مرداد 93 17:28
سلام عیدتون مبارک نازنینم طاعات قبول ببخش دیر خدمت رسیدم
الهام
پاسخ
سلام زهرۀ عزیزم عید بر شما هم مبارک دوست خوبم خواهش می کنم زهره جون خدمت از ماست شما کلاً عید و هم به ما تبریک نگی باز هم برامون مثل همیشه دوست داشتنی هستی
مامانی فاطمه
10 مرداد 93 17:40
قربون جلف بازیهات برم عزیزم اتفاقا عاشق جلف بازیهات شدم . مکالمه علیرضا وباباش برای من واقعا قابله درک چون ماهم از این فیلمها شبها موقع خواب داریم بابای فاطمه میگه نصفه شبها که بلندمیشم عروسک رو با فاطمه اشتباه میگیریم پتو میندازم روش الهام جون خوب موقعی شروع کردی برای زبان دوم خیلی هم خوبه که اجبار نمیکنی فقط در حد آشنایی.من شکلک نمیتونم بزارمممممممممم چرااااااااااا
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله جونم چه جالب آره به نظر خودم هم الان وقتشه نی نی وبلاگه دیگه گاهی قاط می زنه و شکلک هم بهمون نمیده
مامانی فاطمه
10 مرداد 93 17:43
تفنگ اب پاش چیز خوبیه حتما میگیرم برای سرگرم کردن دخملی ولی خمیر بازی هنوز میترسم چون فاطمه میزاره دهنش (اینجا الان بایدشکلک گریههههههههه باشه)
الهام
پاسخ
آره به نظر منم سرگرم کننده ست البته این تفنگ حباب می سازه زهره جون و در واقع تفنگ حباب ساز نام دارد فقط اون طور که من شنیدم بعضی از این تفنگ ها سر و صداش خیلی زیاده موقع خرید از اون مدلی که ارزون و بی سر و صداست بخر زهره جون(ستاد حمایت از سیستم شنوایی، جیب و سرمایۀ خانواده)
مامان سویل و آراز
10 مرداد 93 19:15
سلام الهام جون خوبی؟ واااااااای که چقدر به کار علیرضا خندیدم تصورش خنده اور بود امیدوارم در زبان اموزی به پسر گلت موفق باشی افرین به مادر هنرمند و استاد خمیر قربون اون تمرکزت اقا علیرضا دوست گلم یه وبلاگ درست کردم در مورد بازی با بچه ها و کاردستی و نقاشی بچه ها اگه اجازه بدی میخوام عکس بازی بچه من جمله اقا علیرضا رو بذارم اگه راضی بودی خبرم کن مرسی
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم برای خودم هم خیلی جالب بود و البته خنده آور ممنونم عزیزم و همچنین شما دوست نازنینم هنر و حال می کنی شهره جون برای ما بسی باعث افتخاره که اسم مون تو وبلاگ دوست خوبی مثل شما باشه
خاله منیره
11 مرداد 93 2:00
سلام الهام جان،عیدت مبارک عزیزم..انشالا که طاعات و عباداتتون هم مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه.. چقد این گل پسر شیرین و خواستنی شده موهاشو کوتاه کرده.. قربونش برم که خیلی خلاقه و تخیل قوی داره،انشالا که اینده روشنی در پیش رو داشته باشهکلی کیف میکنم وقتی پستارو میخونم و شیرین کاریهاشو میبینم
الهام
پاسخ
سلام منیره جونمعید بر شما هم مبارک نماز و روزه تون قبول این نظر لطف شماست عزیزم ممنون از آرزوی قشنگی که برای علیرضا جون داشتید ما هم کلی کیف می کنیم که خواننده های با محبتی مثل شما داریم که ما رو سرِ ذوق میارن
مامان آوینا
11 مرداد 93 8:18
سلام عیدتون مبارک ما برگشتیم و حسابی مشتاق دیدار هستیم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم عید بر شما هم مبارک به سلامتی. خوش گذشت؟ ما خیـــــــــــــــــــــــــلی بیشتر مشتاق دیدارتون هستیم. جاتون حسابی خالی بود این چند روز
مامان فهیمه
11 مرداد 93 19:59
سلام الهام جون عیدتون مبارک نماز و روزه هاتون قبول الهام جون خیلی هنرمندی عزیزم فیل و حلزونتون منو کشته آفرین به آقا علیرضای گل که شما رو همراهی می کردن قربونت برم با اون آواز خوندنت
الهام
پاسخ
سلام فهیمۀ عزیزم عید بر شما هم مبارک و عباداتتون قبول هنر در ما بیداد می کنه خواهر جان ممنونم خاله جون شما همیشه خیلی به من لطف دارید خاله فهیمه جونم
مامانی فاطمه
12 مرداد 93 10:12
الان دارم تلافی اون چندتانظر بدون شکلکمو درمیارمااااااااخیلی ممنونم از راهنماییت بابت خرید تفنگ حباب ساز خداکنه گیرم بیاااااااااد
الهام
پاسخ
فدای محبتت زهره جونم ایشالا پدا می کنی. پیدا نکردی اصلا جای نگرانی نیست خودم براتون میخرم پست می کنم