علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

تعطیلات عید فطر

1393/5/12 13:19
نویسنده : الهام
1,164 بازدید
اشتراک گذاری

و عاقبت یک ماه روزه گرفتنِ خانواده و البته مشارکتِ عظیمِ این جانب در امرِ روزه گیری ایشان(راضی)، به پایان رسید و به مناسبت موفقیت عظیمی که در این زمینه بر اهالی منزل مان نصیب گشت (زبان) تصمیم بر این شد که همگان روزهای تعطیل پایان رمضان را به شدت خوش بگذرانند تا دلشان حسابی از عزای آن یک ماهی که در منزل مانده بودند و ایشان را یارای رفتن به دامان طبیعت نبود در آید!خندونک

و همانا از آخرین ساعاتِ روزِ آخر ماه رمضان بابا و مادر و دایی محسن مان مرتب در پی برنامه ریزی بودند که روزِ عید فطر، صبح علی الطلوع از منزل خارج شده و در دامان طبیعت سکنی گزینندآرام

ولی چشمت روز بد نبیند چون روز موعود فرا رسید همگی غافل از نماز عید فطر و البته طبیعت گردی تا حدود ساعت ده صبح به خواب رفتند و این بابایمان بودند که از همه سحر خیزتر ساعت نه و پنجاه و نه دقیقۀ صبح چشمان خود را بر روی عید سعید فطر گشودند و بر این عید بزرگ سلام گفتند...خندونک

خلاصه اش این که تا برنامه ریزی ها صورت پذیرد عقربۀ ساعت رفت روی دوازده و از آن جا که دیگر برای بیرون رفتن بسی دیر شده بود مادرمان نهار را در منزل پختند و به همگان دستور اکید کردند که چنان چه قصد بیروی رفتن از منزل را دارند باید رأس ساعت پنج بعد از ظهر از منزل خارج شوند در غیر این صورت برنامۀ بیرون رفتن کنسل می باشد...سوت

و همگان اساسی به دستور مادرمان عمل نموده و ما ساعت پنج به قصد عزیمت به جاجرود و دریاچۀ لتیان از منزل خارج شدیم...آرام

پس از معطلی اساسی در نتیجۀ گشتن برای خریدِ بلال، که مادرمان بسی آن را طلب می نمودند ساعت شش به لتیان رسیدیم و جایت سبز مثل همیشه بسی خوش آب و هوا و بسی زیبا تشریف داشتند ایشان! و ما را میهمانِ لطافتِ بی نهایتِ خود نمودند...زیبا

ابتدا در جای همیشگی و در فاصله ای دورتر از دریاچه اتراق نمودیم، در حالی که مسیرِ همیشه پر آبی که سال های قبل حتی تا پاییز پر از آب بود و به دریاچه ختم می شد، امسال کاملاً از آب خشک شده بودغمگین و آن چه ما را در آن نقطه میخکوب می کرد خاطرات گذشته مان بود با آن کوه و شن ها و نیز خنکایی که در نتیجۀ نشستنِ سایۀ کوه بر محل ایجاد شده بود و آن چه بر این خنکا می افزود آبی بود که به مانندِ چشمه از بغلِ کوه قطره قطره می آمد و اگر چه قابل برداشت نبود ولی بوی خاکی که در نتیجۀ برخورد قطرات آب با صخره در هوا پیچیده بود قادر بود برای سال ها روحت را تازه نگه داردزیبا...

و ما با گشت و گذار در فضای اطراف و نیز بار زدنِ شن بر کامیونمان سرگرم بودیم و خانواده نیز حسابی مشغول! بله ایشان مشغولِ خوردنِ همۀ آن چه با خود همراه داشتیم، بودندخندونک.... ما نیز کمی آن طرف تر مشغول بازی بودیم و هر از گاهی به ایشان نزدیک می شدیم و می گفتیم :"مامانی مار!" و مادرمان :"ترسوتعجب" و بابایمان:"درسخوان" و دایی محسن مان:"سکوت چیزی نیست! مار کجا بود؟! بیا من و ببر تا بگیرمشعینک" و همانا مار گفتن های مکرر اینجانب و شیطنت های دایی محسن مان همگان را بر آن داشت که بعد از خوردنِ نیمی از خوراکی ها تغییر پوزیشن دهیم و با قرار دادنِ وسایل در ماشین به سمت سد به راه افتیمعینک البته شما اصرار و البته دستوراتِ ما را در رفتن به سمت آب که آن را با عبارت :"بابایی پیشی (پیشِ) آب" بیان می کردیم هرگز دست کم نگیرخندونک

و همانا هدفِ عمدۀ مان از رفتن به سمت آب شیطنت دیگری بود و خودت از علاقۀ ما به آب بازی و سنگ انداختن در آب آگاهی! پس دست بابایمان را کشیده و مرتب بر رفتن به سوی آب تأکید می کردیم...شاکی

جایت سبز که بعد از حدود نیم کیلومتر پیاده روی به سد رسیدیم و در نزدیکی سد بسی مناظر نازیبایی یافتیم! عده ای آقا و خانم آن جا را با سواحل مدیترانه اشتباه گرفته بودند و با ظاهری بس نامناسب در حالِ شنا کردن، ماهیگیری و سیگار کشیدن بودند و بسی صحنه های چندش آوری را رقم زده بودند که نه از بابت نداشتنِ پوشش مناسب بلکه به دلیلِ نداشتنِ متانتی مناسب، دیدنش برای خیلی از رهگذران نا زیبا بود... و این نازیبایی ما را از رفتن به نزدیک سد پشیمان نمود و این جاست که می گویند:" آواز دهل شنیدن از دور خوش است"...هیپنوتیزم

و چه خوب می شود اگر حتی آقایان نیز هر جا آب می یابند بدون فکر خود را به درون آن نیندازند و مراعاتِ خانم ها  و کودکانی که در آن اطراف حضور دارند را بکنند! و وقتی خیلی دلشان برای آب تنگ می شود در مکانی خلوت تر و دور از دیدِ عموم آب تنی نمایند نه جایی که محلی ست عمومی که همگان برای گذراندن روز تعطیل و استفاده از زیبایی دریاچه برگزیده اند و هزاران تابلو در اطرافش به چشم می خورد که "شنا در دریاچه ممنوع است" و کاش درک مان را بالا ببریممتنظر

و اما بدترین رویداد آن روز این بود که در حالِ برگشت از دریاچه و درست وقتی مادرمان حدود پنجاه عکس از طبیعت اطراف و مخصوصاً از ما به ثبت رسانده بودند ناگاه دوربین خطایی اعلام نمود و آن خطا این بود:" خطای کارت حافظه" و نه تنها مشکل برطرف نشد مادرمان بعد از بازگشت به منزل مجبور به فرمت کردنِ حافظۀ دوربین شدند و جمله عکس هایمان نیست و نابود شد و در نتیجۀ این اقدام ناجوانمردانه مادرمان بسی به یأس فلسفی مبتلا شدندغمگینچشمک

و داشته هایمان از لتیانِ روز اول از تعطیلاتِ عید فطر همین چند عکسی است که مشاهده می نمایی و توسط گوشی دایی محسن مان به ثبت رسیده استآرام و همانا عکس سمت راست منظره ای است از دریاچه و از آن جهت بسی نامتقارن است که چاره ای جز حذف خانم ها و آقایانِ نازیبا نبوده است... و عکس بعدی ما سه نفر هستیم که به دلیلِ عجلۀ اینجانب در دسترسی به آب، دایی محسن مان را چند متر آن طرف تر جا گذاشته ایمشیطان و مسیرِ خالی از آب نیز در این عکس مشهود است... کاش با وجودِ این کم آبی، اندکی بیش تر در مصرف آب صرفه جویی کنیم غمگین

از آن جا که بیرون نرفتن در مدت یک ماه بسی بر ما فشار وارد آورده بود، پس از بازگشت از نزدیکی آب هیچ کس را تمایلی برای برگشت به منزل نبود مخصوصاً وقتی خیلِ عظیمی از خوراکی ها در سبد باقی مانده بود و بلال های محبوبِ مادرمان نیز!زبان پس نتیجه این شد که همگی بعد از خوردن بستنی و اقامۀ نماز مغرب و عشا در مسجدِ جاجرود عازم سرخه حصار شدیم و هوا بس عالی بود و طبیعت شبانگاهی بس دلنشینزیباکه به دلیلِ خطای کارت حافظۀ دوربین عکس هایش در حافظۀ ضبط ماشین به ثبت رسیده است و در اولین فرصت که دسترسی به آن امکان پذیرد به این مکان انتقال داده می شوند...

و اما از آن جا که در آن روز مجالِ لتیان گردی به خوبی و کامل برایمان میسر نگردید ما دیگر بار روز بعد عازم لتیان شده و جایت بسی سبز در جنگل زیبای لتیان نهار خورده و در اطراف دریاچه و مکانی دورتر از افرادی که مُخلِ آرامش همگان هستند از آبی بی نهایت دریاچه بهره بردیم و در ادامۀ مطلب عکس های ثبت شده را با تو به اشتراک می گذاریمآرام

پست های ما در بازدید از دریاچۀ لتیان و طبیعت چهار فصلِ آن را می توانی در لینک های زیر ببینی:

لتیان در مهرماه

لتیان در آبان ماه

لتیان در اسفند ماه

لتیان در اردیبهشت ماه

عکس های زیبای طبیعتِ مرداد ماهِ دریاچه+ جنگل های لتیان را در ادامۀ مطلب ببینمحبت

عکس سمت راست، در ابتدای ورود به محدودۀ دریاچه گرفته شده است... و در عکس سمت چپ ما در مسیر رفتن به جنگل و مستقر بر روی پل عبوری از روی رودخانه ای هستیم که به دریاچه ختم می شود و می بینی که رودخانه بسی تهی از آب استغمگین

طبیعت و مسیر پر پیچ و خم جنگلیزیبا

و سنگ کاری های کنار جاده بسی زیبا می نمودمحبت

و کوچه باغ های جنگلی با طبیعتی آمیخته از پاییز و تابستانمحبت

و پس از اتراق نمودن، این جانب از شیبِ محل در جهتِ سرگرم نمودنِ خود سو استفاده نموده و در حال "پوفک" بازی و قِل دادنِ پفک هستیمفرشته

و ساعتی بعد در حال نصب نمودن و حفظ تعادل "پوفک" ها بر روی دیوارفرشتهکه البته آب در هاون کوبیدن است و لحظه ای پفک ها در محل مستقر نمی شوند تا ما نیز دل خوش باشیمعصبانی

و پسرکی آتش افروز و متخصص در امور عیاشی مانندِ جوجه پزیعینک مثبت بودنش را داشتی! مهم ترین عیاشی اش جوجه پزی ستتشویق

و وقتی بابایمان برای برداشتنِ وسیله ای پایین رفته اند و مادرمان ما را به دنبالِ بابایمان به بالای کوه می فرستند و البته به دنبالِ نخودِ سیاهعصبانیو ما هم که مظلوم برای مادرِ سرِ کار گذارمان دست هم تکان می دهیمدرسخوانبای بای

و وقتی علیرضا خان حرکات آکروباتیک ارائه می دهندخندونک آن هم روی یک زیراندازِ شش متری که قسمت اعظمِ حجمِ آن را سه نفر اشغال نموده اند و از همه مهم تر روی زمینی با شیب حداقل ده درجه پهن شده استقوی

بسی خجلت که پشتمان به شماستخجالت

و از آن جا که "توپ عمو اَجید" را در پیِ شوتی جانانه عازم پایین ترین قسمت همین تپه نموده ایم حالا از میوۀ درخت سرو به عنوان توپ استفاده نموده و راضی هستیم زیرا حتی با فرستادنش به عمق دریا نیز ما را مستحق داد و بیداد اطرافیان نمی کندخندونک

و نیم ساعتی را در معیت دایی محسن و مادرمان در جنگل پیاده روی نمودیمآرام و بسی صحنه های زشت و آلوده یافتیم... یادمان بماند وقتی به دامانِ طبیعت می رویم بطری های آب معدنی خالی مان جایش در صندوق عقب ماشین و در نهایت در سطل زباله است نه زیر درختان جنگلیآرام و با رعایت کردنِ این مسائل و تمیز و زیبا نگه داشتنِ محیط زیست ما شعور و درک بالای خودمان را به خود و خانواده و بچه هایمان ثابت نموده ایمآرامتشویق

و طبیعت اطراف محل اتراق نمودن مان...

باعث بسی تأسف است که درختانی که در تصویر می بینی در اثرِ سهل انگاری عده ای در خاموش نکردنِ آتش روی داده است و چه خوب که نگهبانانِ جنگل لتیان همه ساعت مراقبت به عمل می آورند و به محضِ برافروختن آتش یک نگهبان با موتور به سمت مان آمد و تذکرات لازم را مبنی بر خاموش نمودنِ آتش را بعد از استفاده اعلام نمودآرام

و به وقتِ بازگشت از جنگل و حدود ساعت شش بعد از ظهر

و توقف کوتاه مدت مان در کنارِ جاده و تماشای زیبایی بی حد و حصر دریاچه از ارتفاعمحبت

و دایی محسنِ ارتفاع طلب و ماجراجویمانترسوو البته شما برخورد ما را در ارتفاع طلبیِ دایی محسن مان داشته باشجشنتشویق

و مناظر اطرافمحبت

و تصویرِ سمت چپ همان جاست که روز قبل در کنار آبشاری که درست وسط تصویر مشاهده می نمایی اتراق نموده بودیم و از خنکای سایۀ کوه بر زمین لذت بردیمآرام البته ناگفته نماند که این آبشار این روزها و در پی کاهش شدید آب قطره قطره می آیدغمگین

پس از پشت سر نهادنِ کاملِ سد، کمی آن طرف تر به پیشنهاد دایی محسن مان پارک نموده و از نرده های کناری سد عبور نمودیم و در طبیعت گشتیمزیبا

و در نهایت با پیاده روی دریاچه را رویت نمودیمجشنو این ما هستیم که هم چنان عبارت "بابایی بی ییم پیشی آب" وردِ زبانمان است و کشیدنِ دست بابایمان، کارمانفرشته

و در تصویر سمت چپ ما در حال توضیح محتویاتی هستیم که در آب موجود است: "گُگاغه(غورباقه)، مایی(ماهی)، بادشُت (لاک پشت)"

و علی رغم میل باطنی بابایمان که با تصور یک پیاده روی ده متری با دمپایی از ماشین خارج شده اند ما هم چنان بابایمان را به پایین می رانیمخندونک شما عکس سمت چپ و تصویر زیبای آب را ببین و باز هم بگو باید همان بالا صبر نماییم و رفتن به کنارِ آب را از دست بدهیمعینک

و وقتی از همین فاصله اقدام به سنگ پراکنی در آب می نماییم و البته که به مرادمان نمی رسیمغمگین

و غروب زیبای خورشید... و ما همچنان به سوی آب، روان...آرام

و هم چنان که خورشید به خوابگاهِ خود نزدیک می شود ما نیز به آب روان نزدیک می شویمراضی

و از آن جا که بابایمان را به نزدیک تر رفتن بی میل می بینیم اعلام می نماییم:"من پیشی دایی" و منظورمان این است که ما به نزد دایی مان برویم آخر ما مطمئنیم عاقبت ماجراجویی دایی مان ایشان را به نزدیک آب می کشاندتشویق و بابا و مادرمان به دنبالِ ما دو نفرترسو

و این ما هستیم که به آب رسیده ایم و از آن جا که پوزیشن را بسی خطرناک می بینیم لحظه ای از آغوش دایی محسن مان جدا نمی شویمتعجب و باز هم در حال توضیحاتِ لازم در مورد موجوداتِ ساکن در آب به دایی محسن هستیمآرام

و خورشید هم چنان نزدیک تر به کوه و بابایمان که در نبودِ ما عزم رفتن به داخل آب نموده استجشن البته فقط پایشان را در آب نهادندزیبا

و این جاست که دوربین درست روی ما دو نفر زوم می شود و ما را بر سرِ ذوق می آورد که "چهار" بگوییمزیبا

و ماهی گیرانِ مجاور مانمحبت و خدای را سپاس که در این قسمت دیگر خبری از نازیبایی های سمتِ شمال رودخانه نبودآرام

و ما در معیت بابایمان که در نهایت با ایشان با دریاچه و آب وداع کردیم و به راه افتادیمآرام

و باز هم گونه های گیاهی که توجه مادرمان را به خود جلب نمودزیبا

و خورشید که هم چنان به خوابگاهِ خود نزدیک می شد و انوارش را بر اطراف پراکنده می نمود و بسی زیبا می نمودمحبت

و عکس هایی از گونۀگیاهی هندوانۀ وحشی که در این خاک نیز به وفور یافت می شودآرام

در نهایت این بار نیز همان برنامۀ شب گذشته پیاده شد و ما پس از اقامۀ نماز در مسجد جاجرود و بستنی خوران به سمت سرخه حصار به راه افتادیم تا به حسابِ باقی ماندۀ بلال ها رسیدگی نماییم و چایی و شام بخوریم... خوشمزه ضمن این که در طولِ مسیر همگی (به جز ما که با رسیدن به ماشین درخوابِ ناز به سر می بردیم) تا رسیدن به سرخه حصار با صدای بلند آواز خواندیمخندونک

و ما نیز که حسابی خستۀ آن هم تحرک بودیم در طولِ مسیر خوابیدن اختیار نموده و پس از رسیدن به محل نیز یک ساعتی در ماشین خواب بودیم و این است پوزیشنِ ما بعد از بیدار شدن که تا نیم ساعتی نیاز به نازکشی بابایمان احساس می شدخندونک

و پروردگار را بسی سپاس بر نعمت های بی حد و اندازه اشمحبت

پسندها (9)

نظرات (13)

مامان شایلین
12 مرداد 93 23:44
همیشه به گردش و تفریح الهام جون به شرطی که خواب نمونین و کل برنامه ریزی هاتون بهم نریزه متاسفانه نمیدنم چرا بعضی از افراد حرمت مکانهای عمومی رو نگه نمیدارن و فکر میکنند تو حیاط شخصی شون نشستن حالا باز خدارو شکر بهتون خوش گذشته خصوصا به وروجک خاله با اون حرکات اکروباتیکش عکسها خیلی قشنگ بودن مرسی
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم بله واقعا خواب موندنمون جالب بود! البته بعد از یک ماه که ساعت خوابمون به هم ریخته بود حسابی خوابمون می اومد بله درسته واقعا صحنه های زشتی بود جاتون سبز عزیزم این نهایت لطف شما رو می رسونه
مریم مامان آیدین
13 مرداد 93 1:19
به به عجب طبیعت قشنگی و تو این شلوغی تعطیلات خیلی دلچسب نماز و روزه هات قبول باشه دوست گلم قربون این پسر کوچولوی عشق آب بازی برم من ایشالا همیشه گردش و تفریح و خوش گدرونی باشین دوست خوبم عکسای طبیعت خیلی قشنگ و روح پرور بود ...مثل همیشه... راستی علیرضا جونم خیلی آقاست و همکاری داره تو عکسا...خیلی ببوسش
الهام
پاسخ
بله خیلی زیبا بود جاتون حســــــــــــابی خالی بود ممنونم مریم جونم. نماز و روزه های شما هم قبول باشه عزیزم منم برای شما شادی و سلامتی رو آرزو می کنم این نظر لطف شماست مریم جونم البته فقط به نظر میرسه خوب همکاری می کنه و الا بس که من عکس می ندازم تا یکی شو انتخاب کنم برای وبلاگ، پوزیشنم اینه:""
مامان ناهید
13 مرداد 93 2:38
سلام الهام جان چه عید خوب وپر ماجرایی داشتید انشالله همیشه جمعتون جمع باشه وکلی از دل طبیعت بهره ببرید وبهتون خوش بگذره
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله خدا رو شکر خوب بود البته هم چنان ادامه داره گشت و گذارها تو پست های بعدی میذارم
مامان ناهید
13 مرداد 93 2:41
از بس عکسها جذاب ودیدنی بودن که من اینقدر بالا وپایین می آوردم و هم چنان سیر نمی شدم اتفاقاً تو وب مامان کیانا وصدرا جون هم که رفتم دیدم عید بیرون رفتن و از طبیعت لذت بردن چقدر قشنگ هست این طبیعت؛ ما که هوامون بس جوانمردانه گرم هست انشالله همیشه شاد باشین وزیبایی طبیعت به کامتان الهام جان
الهام
پاسخ
شما مثل همیشه خیلی لطف دارید ناهید جون خوشحالم که خوشتون اومده بله متاسفانه تو گرمای وحشتناک بوشهر نمیشه از خونه بیرون رفت
مامان ناهید
13 مرداد 93 2:43
چه جالب این گیاهانی که ازشون عکس گرفتین تو منطقه ما هم هست الهام جان شما از کدوم شهر هستید البته اگه دوست داشتید جواب بدید ما که بوشهریم
الهام
پاسخ
خواهش می کنم عزیزم ما ساکن تهران هستیم و این عکس ها مربوط به گونه های گیاهی جاجرود (فکر می کنم بیست کیلومتری تهران) هست
مامان ناهید
13 مرداد 93 2:44
فدای علیرضا جون گل و بلبل ناز و ملوس که چقدر بهش خوش گذشته
الهام
پاسخ
فدای محبتتون خاله جون
زهرا مامان ایلیا جون
13 مرداد 93 2:46
اوه علیرضا خان چقدر همه لتیان رفتی خاله جون ان شالله که همیشه بهتون خوش بگذره
الهام
پاسخ
جای شما و ایلیا جون سبز بود خاله زهرا
مامانی فاطمه
13 مرداد 93 7:13
به به پس حسابی دلی از عزا درآوردید خیلی خوبه که همچین جاهایی دارید وخیلی خوبه که شما همت میکنید ومیرید ببوس روی ماه علیرضا جونمو حرکات آکروباتیکتو عشقههههههههههههه
الهام
پاسخ
جاتون بسی خالی زهره جونم فدای محبتتون عزیزم فاطمۀ نازنینم و می بوسم
mahtab
13 مرداد 93 11:02
الهام جان سلام نماز روزه هاتون قبول و عید گذشتتون مبارک ممنون از پاسخی که بهم دادی خواستم چند تا سوال دیگه هم بپرسم با اجازتون پسر من الان تا نشونه ی داشتن شماره ی دو رو درش میبینیم کارش رو انجام میده و انگار نمیتونه نگه داره...و شماره یک رو که اصلا امتحان نکردم باهاش اما برای شماره ی دو اعلام میکنه بهمون معمولا از اونطرف بقیه بهم میگن زودتر ازش بگیرم پوشکو و از سمتی زن داداش و مامانم میگن براش زوده و ممکنه بهش فشار بیاد خلاصه موندم چیکار کنم...امتحان کنم و دوباره منصرف شم اشکال نداره یعنی ؟ ممنون از لطفت عزیزم
الهام
پاسخ
سلام عزیزم عید بر شما هم مبارک و طاعاتتون قبول خواهش می کنم وظیفه ست الان میام وبتون مهتاب جون
مامان هدیه
13 مرداد 93 19:37
سلام الهام خانم خوبید همیشه گردش و تفریح چه قلم خوبی دارین خدا کوچولوتون رو حفظش کنه عیدتون مبارک و امیدوارم طاعاتتون قبول باشه
الهام
پاسخ
سلام ممنون هدیۀ عزیز این نظر لطف شماست. ×××××××××××××××××××××× در مورد رمزتون ممنونم از اعتمادتون ولی متاسفانه به دلیل شرایط کاری ام وقت زیادی برای نت گردی ندارم و فقط با دوستان قدیمی و کسانی که بچه های هم سن پسرم دارند ارتباط دارم. ممنون از این که درک می کنید
مامان هدیه
13 مرداد 93 21:16
باشه همین که جوابمو دادین واقعا ممنونم ببخشید مزاحمتون شدم من رمز دادم شاید یه روزی خواستین به وبم سربزنین فقط همین اگه اشکالی نداره گاه گداری به وبتون سربزنم
الهام
پاسخ
خواهش می کنم هدیۀ عزیز اصلا مشکلی نیست این جا خونۀ مجازی من و پسرم هست و شما میهمان ما هستید و احترام به میهمان واجب
مامان عليرضا
16 مرداد 93 17:20
دوست جونیم سلام. ایشالا که همیشه همین قدر دلت شاد باشه و سر زنده و سالم باشی و همش بری بیرون و جاهای خوشگل عکس بندازی به ما هم نشون بدی علیرضا هم معلومه که حسابی خوش گذرونده ورووجک کوچولوی باهوش با اون اشارات به محتوای آبها فقط من نفهمیدم آخر مار رویت شد یا فقط وسیله ای بوده برای جلب توجه علیرضا از اینکه مارو شزیک لحظه های قشنگتون میکینی ممنون. ببوس علیرضای عزیزم رو
الهام
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از دعای قشنگت. وظیفه ست بله این جور مواقع بیش تراز همه به بچه ها خوش می گذره ما که ندیدیم نمی دونم چرا همه اش می گفت مار علیرضا گلی شما رو می بوسم
مامان کیامهر
17 مرداد 93 16:01
طاعات قبول همیشه به گردش ای کاش همه مثل شما فکر می کردند و به فکر آینده محیط زیستشون بودن. متاسفانه من آدمهای زیادی را می شناسم که حتی به بچشون یاد نمیدن آشغالشو وسط خیابون ننداره .خیلی هم احساس با فرهنگ بودن دارن ! روی ماه علیرضا جان ورزشکار را ببوسین
الهام
پاسخ
ممنونم عزیزم ای کاش کاش بافرهنگ بودند کیامهر عزیزم و می بوسم