تعطیلات عید فطر
و عاقبت یک ماه روزه گرفتنِ خانواده و البته مشارکتِ عظیمِ این جانب در امرِ روزه گیری ایشان()، به پایان رسید و به مناسبت موفقیت عظیمی که در این زمینه بر اهالی منزل مان نصیب گشت () تصمیم بر این شد که همگان روزهای تعطیل پایان رمضان را به شدت خوش بگذرانند تا دلشان حسابی از عزای آن یک ماهی که در منزل مانده بودند و ایشان را یارای رفتن به دامان طبیعت نبود در آید!
و همانا از آخرین ساعاتِ روزِ آخر ماه رمضان بابا و مادر و دایی محسن مان مرتب در پی برنامه ریزی بودند که روزِ عید فطر، صبح علی الطلوع از منزل خارج شده و در دامان طبیعت سکنی گزینند
ولی چشمت روز بد نبیند چون روز موعود فرا رسید همگی غافل از نماز عید فطر و البته طبیعت گردی تا حدود ساعت ده صبح به خواب رفتند و این بابایمان بودند که از همه سحر خیزتر ساعت نه و پنجاه و نه دقیقۀ صبح چشمان خود را بر روی عید سعید فطر گشودند و بر این عید بزرگ سلام گفتند...
خلاصه اش این که تا برنامه ریزی ها صورت پذیرد عقربۀ ساعت رفت روی دوازده و از آن جا که دیگر برای بیرون رفتن بسی دیر شده بود مادرمان نهار را در منزل پختند و به همگان دستور اکید کردند که چنان چه قصد بیروی رفتن از منزل را دارند باید رأس ساعت پنج بعد از ظهر از منزل خارج شوند در غیر این صورت برنامۀ بیرون رفتن کنسل می باشد...
و همگان اساسی به دستور مادرمان عمل نموده و ما ساعت پنج به قصد عزیمت به جاجرود و دریاچۀ لتیان از منزل خارج شدیم...
پس از معطلی اساسی در نتیجۀ گشتن برای خریدِ بلال، که مادرمان بسی آن را طلب می نمودند ساعت شش به لتیان رسیدیم و جایت سبز مثل همیشه بسی خوش آب و هوا و بسی زیبا تشریف داشتند ایشان! و ما را میهمانِ لطافتِ بی نهایتِ خود نمودند...
ابتدا در جای همیشگی و در فاصله ای دورتر از دریاچه اتراق نمودیم، در حالی که مسیرِ همیشه پر آبی که سال های قبل حتی تا پاییز پر از آب بود و به دریاچه ختم می شد، امسال کاملاً از آب خشک شده بود و آن چه ما را در آن نقطه میخکوب می کرد خاطرات گذشته مان بود با آن کوه و شن ها و نیز خنکایی که در نتیجۀ نشستنِ سایۀ کوه بر محل ایجاد شده بود و آن چه بر این خنکا می افزود آبی بود که به مانندِ چشمه از بغلِ کوه قطره قطره می آمد و اگر چه قابل برداشت نبود ولی بوی خاکی که در نتیجۀ برخورد قطرات آب با صخره در هوا پیچیده بود قادر بود برای سال ها روحت را تازه نگه دارد...
و ما با گشت و گذار در فضای اطراف و نیز بار زدنِ شن بر کامیونمان سرگرم بودیم و خانواده نیز حسابی مشغول! بله ایشان مشغولِ خوردنِ همۀ آن چه با خود همراه داشتیم، بودند.... ما نیز کمی آن طرف تر مشغول بازی بودیم و هر از گاهی به ایشان نزدیک می شدیم و می گفتیم :"مامانی مار!" و مادرمان :"" و بابایمان:"" و دایی محسن مان:" چیزی نیست! مار کجا بود؟! بیا من و ببر تا بگیرمش" و همانا مار گفتن های مکرر اینجانب و شیطنت های دایی محسن مان همگان را بر آن داشت که بعد از خوردنِ نیمی از خوراکی ها تغییر پوزیشن دهیم و با قرار دادنِ وسایل در ماشین به سمت سد به راه افتیم البته شما اصرار و البته دستوراتِ ما را در رفتن به سمت آب که آن را با عبارت :"بابایی پیشی (پیشِ) آب" بیان می کردیم هرگز دست کم نگیر
و همانا هدفِ عمدۀ مان از رفتن به سمت آب شیطنت دیگری بود و خودت از علاقۀ ما به آب بازی و سنگ انداختن در آب آگاهی! پس دست بابایمان را کشیده و مرتب بر رفتن به سوی آب تأکید می کردیم...
جایت سبز که بعد از حدود نیم کیلومتر پیاده روی به سد رسیدیم و در نزدیکی سد بسی مناظر نازیبایی یافتیم! عده ای آقا و خانم آن جا را با سواحل مدیترانه اشتباه گرفته بودند و با ظاهری بس نامناسب در حالِ شنا کردن، ماهیگیری و سیگار کشیدن بودند و بسی صحنه های چندش آوری را رقم زده بودند که نه از بابت نداشتنِ پوشش مناسب بلکه به دلیلِ نداشتنِ متانتی مناسب، دیدنش برای خیلی از رهگذران نا زیبا بود... و این نازیبایی ما را از رفتن به نزدیک سد پشیمان نمود و این جاست که می گویند:" آواز دهل شنیدن از دور خوش است"...
و چه خوب می شود اگر حتی آقایان نیز هر جا آب می یابند بدون فکر خود را به درون آن نیندازند و مراعاتِ خانم ها و کودکانی که در آن اطراف حضور دارند را بکنند! و وقتی خیلی دلشان برای آب تنگ می شود در مکانی خلوت تر و دور از دیدِ عموم آب تنی نمایند نه جایی که محلی ست عمومی که همگان برای گذراندن روز تعطیل و استفاده از زیبایی دریاچه برگزیده اند و هزاران تابلو در اطرافش به چشم می خورد که "شنا در دریاچه ممنوع است" و کاش درک مان را بالا ببریم
و اما بدترین رویداد آن روز این بود که در حالِ برگشت از دریاچه و درست وقتی مادرمان حدود پنجاه عکس از طبیعت اطراف و مخصوصاً از ما به ثبت رسانده بودند ناگاه دوربین خطایی اعلام نمود و آن خطا این بود:" خطای کارت حافظه" و نه تنها مشکل برطرف نشد مادرمان بعد از بازگشت به منزل مجبور به فرمت کردنِ حافظۀ دوربین شدند و جمله عکس هایمان نیست و نابود شد و در نتیجۀ این اقدام ناجوانمردانه مادرمان بسی به یأس فلسفی مبتلا شدند
و داشته هایمان از لتیانِ روز اول از تعطیلاتِ عید فطر همین چند عکسی است که مشاهده می نمایی و توسط گوشی دایی محسن مان به ثبت رسیده است و همانا عکس سمت راست منظره ای است از دریاچه و از آن جهت بسی نامتقارن است که چاره ای جز حذف خانم ها و آقایانِ نازیبا نبوده است... و عکس بعدی ما سه نفر هستیم که به دلیلِ عجلۀ اینجانب در دسترسی به آب، دایی محسن مان را چند متر آن طرف تر جا گذاشته ایم و مسیرِ خالی از آب نیز در این عکس مشهود است... کاش با وجودِ این کم آبی، اندکی بیش تر در مصرف آب صرفه جویی کنیم
از آن جا که بیرون نرفتن در مدت یک ماه بسی بر ما فشار وارد آورده بود، پس از بازگشت از نزدیکی آب هیچ کس را تمایلی برای برگشت به منزل نبود مخصوصاً وقتی خیلِ عظیمی از خوراکی ها در سبد باقی مانده بود و بلال های محبوبِ مادرمان نیز! پس نتیجه این شد که همگی بعد از خوردن بستنی و اقامۀ نماز مغرب و عشا در مسجدِ جاجرود عازم سرخه حصار شدیم و هوا بس عالی بود و طبیعت شبانگاهی بس دلنشینکه به دلیلِ خطای کارت حافظۀ دوربین عکس هایش در حافظۀ ضبط ماشین به ثبت رسیده است و در اولین فرصت که دسترسی به آن امکان پذیرد به این مکان انتقال داده می شوند...
و اما از آن جا که در آن روز مجالِ لتیان گردی به خوبی و کامل برایمان میسر نگردید ما دیگر بار روز بعد عازم لتیان شده و جایت بسی سبز در جنگل زیبای لتیان نهار خورده و در اطراف دریاچه و مکانی دورتر از افرادی که مُخلِ آرامش همگان هستند از آبی بی نهایت دریاچه بهره بردیم و در ادامۀ مطلب عکس های ثبت شده را با تو به اشتراک می گذاریم
پست های ما در بازدید از دریاچۀ لتیان و طبیعت چهار فصلِ آن را می توانی در لینک های زیر ببینی:
عکس های زیبای طبیعتِ مرداد ماهِ دریاچه+ جنگل های لتیان را در ادامۀ مطلب ببین
عکس سمت راست، در ابتدای ورود به محدودۀ دریاچه گرفته شده است... و در عکس سمت چپ ما در مسیر رفتن به جنگل و مستقر بر روی پل عبوری از روی رودخانه ای هستیم که به دریاچه ختم می شود و می بینی که رودخانه بسی تهی از آب است
طبیعت و مسیر پر پیچ و خم جنگلی
و سنگ کاری های کنار جاده بسی زیبا می نمود
و کوچه باغ های جنگلی با طبیعتی آمیخته از پاییز و تابستان
و پس از اتراق نمودن، این جانب از شیبِ محل در جهتِ سرگرم نمودنِ خود سو استفاده نموده و در حال "پوفک" بازی و قِل دادنِ پفک هستیم
و ساعتی بعد در حال نصب نمودن و حفظ تعادل "پوفک" ها بر روی دیوارکه البته آب در هاون کوبیدن است و لحظه ای پفک ها در محل مستقر نمی شوند تا ما نیز دل خوش باشیم
و پسرکی آتش افروز و متخصص در امور عیاشی مانندِ جوجه پزی مثبت بودنش را داشتی! مهم ترین عیاشی اش جوجه پزی ست
و وقتی بابایمان برای برداشتنِ وسیله ای پایین رفته اند و مادرمان ما را به دنبالِ بابایمان به بالای کوه می فرستند و البته به دنبالِ نخودِ سیاهو ما هم که مظلوم برای مادرِ سرِ کار گذارمان دست هم تکان می دهیم
و وقتی علیرضا خان حرکات آکروباتیک ارائه می دهند آن هم روی یک زیراندازِ شش متری که قسمت اعظمِ حجمِ آن را سه نفر اشغال نموده اند و از همه مهم تر روی زمینی با شیب حداقل ده درجه پهن شده است
بسی خجلت که پشتمان به شماست
و از آن جا که "توپ عمو اَجید" را در پیِ شوتی جانانه عازم پایین ترین قسمت همین تپه نموده ایم حالا از میوۀ درخت سرو به عنوان توپ استفاده نموده و راضی هستیم زیرا حتی با فرستادنش به عمق دریا نیز ما را مستحق داد و بیداد اطرافیان نمی کند
و نیم ساعتی را در معیت دایی محسن و مادرمان در جنگل پیاده روی نمودیم و بسی صحنه های زشت و آلوده یافتیم... یادمان بماند وقتی به دامانِ طبیعت می رویم بطری های آب معدنی خالی مان جایش در صندوق عقب ماشین و در نهایت در سطل زباله است نه زیر درختان جنگلی و با رعایت کردنِ این مسائل و تمیز و زیبا نگه داشتنِ محیط زیست ما شعور و درک بالای خودمان را به خود و خانواده و بچه هایمان ثابت نموده ایم
و طبیعت اطراف محل اتراق نمودن مان...
باعث بسی تأسف است که درختانی که در تصویر می بینی در اثرِ سهل انگاری عده ای در خاموش نکردنِ آتش روی داده است و چه خوب که نگهبانانِ جنگل لتیان همه ساعت مراقبت به عمل می آورند و به محضِ برافروختن آتش یک نگهبان با موتور به سمت مان آمد و تذکرات لازم را مبنی بر خاموش نمودنِ آتش را بعد از استفاده اعلام نمود
و به وقتِ بازگشت از جنگل و حدود ساعت شش بعد از ظهر
و توقف کوتاه مدت مان در کنارِ جاده و تماشای زیبایی بی حد و حصر دریاچه از ارتفاع
و دایی محسنِ ارتفاع طلب و ماجراجویمانو البته شما برخورد ما را در ارتفاع طلبیِ دایی محسن مان داشته باش
و مناظر اطراف
و تصویرِ سمت چپ همان جاست که روز قبل در کنار آبشاری که درست وسط تصویر مشاهده می نمایی اتراق نموده بودیم و از خنکای سایۀ کوه بر زمین لذت بردیم البته ناگفته نماند که این آبشار این روزها و در پی کاهش شدید آب قطره قطره می آید
پس از پشت سر نهادنِ کاملِ سد، کمی آن طرف تر به پیشنهاد دایی محسن مان پارک نموده و از نرده های کناری سد عبور نمودیم و در طبیعت گشتیم
و در نهایت با پیاده روی دریاچه را رویت نمودیمو این ما هستیم که هم چنان عبارت "بابایی بی ییم پیشی آب" وردِ زبانمان است و کشیدنِ دست بابایمان، کارمان
و در تصویر سمت چپ ما در حال توضیح محتویاتی هستیم که در آب موجود است: "گُگاغه(غورباقه)، مایی(ماهی)، بادشُت (لاک پشت)"
و علی رغم میل باطنی بابایمان که با تصور یک پیاده روی ده متری با دمپایی از ماشین خارج شده اند ما هم چنان بابایمان را به پایین می رانیم شما عکس سمت چپ و تصویر زیبای آب را ببین و باز هم بگو باید همان بالا صبر نماییم و رفتن به کنارِ آب را از دست بدهیم
و وقتی از همین فاصله اقدام به سنگ پراکنی در آب می نماییم و البته که به مرادمان نمی رسیم
و غروب زیبای خورشید... و ما همچنان به سوی آب، روان...
و هم چنان که خورشید به خوابگاهِ خود نزدیک می شود ما نیز به آب روان نزدیک می شویم
و از آن جا که بابایمان را به نزدیک تر رفتن بی میل می بینیم اعلام می نماییم:"من پیشی دایی" و منظورمان این است که ما به نزد دایی مان برویم آخر ما مطمئنیم عاقبت ماجراجویی دایی مان ایشان را به نزدیک آب می کشاند و بابا و مادرمان به دنبالِ ما دو نفر
و این ما هستیم که به آب رسیده ایم و از آن جا که پوزیشن را بسی خطرناک می بینیم لحظه ای از آغوش دایی محسن مان جدا نمی شویم و باز هم در حال توضیحاتِ لازم در مورد موجوداتِ ساکن در آب به دایی محسن هستیم
و خورشید هم چنان نزدیک تر به کوه و بابایمان که در نبودِ ما عزم رفتن به داخل آب نموده است البته فقط پایشان را در آب نهادند
و این جاست که دوربین درست روی ما دو نفر زوم می شود و ما را بر سرِ ذوق می آورد که "چهار" بگوییم
و ماهی گیرانِ مجاور مان و خدای را سپاس که در این قسمت دیگر خبری از نازیبایی های سمتِ شمال رودخانه نبود
و ما در معیت بابایمان که در نهایت با ایشان با دریاچه و آب وداع کردیم و به راه افتادیم
و باز هم گونه های گیاهی که توجه مادرمان را به خود جلب نمود
و خورشید که هم چنان به خوابگاهِ خود نزدیک می شد و انوارش را بر اطراف پراکنده می نمود و بسی زیبا می نمود
و عکس هایی از گونۀگیاهی هندوانۀ وحشی که در این خاک نیز به وفور یافت می شود
در نهایت این بار نیز همان برنامۀ شب گذشته پیاده شد و ما پس از اقامۀ نماز در مسجد جاجرود و بستنی خوران به سمت سرخه حصار به راه افتادیم تا به حسابِ باقی ماندۀ بلال ها رسیدگی نماییم و چایی و شام بخوریم... ضمن این که در طولِ مسیر همگی (به جز ما که با رسیدن به ماشین درخوابِ ناز به سر می بردیم) تا رسیدن به سرخه حصار با صدای بلند آواز خواندیم
و ما نیز که حسابی خستۀ آن هم تحرک بودیم در طولِ مسیر خوابیدن اختیار نموده و پس از رسیدن به محل نیز یک ساعتی در ماشین خواب بودیم و این است پوزیشنِ ما بعد از بیدار شدن که تا نیم ساعتی نیاز به نازکشی بابایمان احساس می شد
و پروردگار را بسی سپاس بر نعمت های بی حد و اندازه اش