چهارشنبه سوری 93
سلام رفیق
به زودی در این مکان مراسم چهارشنبه سوری 93 برگزار خواهد شد و نام این پست به "چهارشنبه سوری 93" تغییر خواهد یافت
فعلاً مراسم چهارشنبه سوران 91 و 92 را ببینید
××××××××××××××××××××××××××××××××××
بعداً نوشت: هیچ می دانستی اسفند اگر چه برای همگان نوید دهندۀ آمدنِ بهار است و هر بنی بشری در ابتدای این ماه عیدی خود را می گیرد و به خوشی و سلامتی آن را خرج می نماید و بسیار به خوشی و نو شدن اسفند را می گذراند و به استقبال بهار می رود، در مقابل برای یک مهندس عمران اسفند در دو لغت معنا شده است: استرس + فشار و همانا علت بروز این استرس ها نبودِ نقدینگی در بازار است و دردسر های خاصی که در نتیجۀ نبودِ نقدینگی دامن گیرِ این قشر می شود!
جالب این جاست که با وجودِ این که هر ساله همۀ کارفرماها تمامِ تلاشِ خود را به کار می گیرند تا هر چه زودتر به نقدینگی برسند و حسابِ و کتابِ سالِ خود را ببندند دیگر بار حساب و کتاب ها دقیقاً به دقیقۀ نود موکول می شود و تا لحظۀ تحویل سال این فشار با گروه کارفرما+ پیمانکار+ تیم های اجرایی و از همه بدتر کارگرانِ بینوا همراه است! و البته که تحقیقات نشان داده است که در این فرآیندِ دست به دست شدنِ پول و رسیدنش به دستِ کارگرِ بینوا هیچ کس مقصر نیست و بالواقع باید نظام بانکی کشور مسئول و البته پاسخگوی این هرج و مرج باشد تا دلِ ما و همگان آرام بگیرد!
در واقع چیدنِ این همه صغری-کبری از آن جهت بود که بگوییم همین نظام بانکی کشور است که ما را در تهران گرفتار کرده است و اجازۀ رفتن به ولایت را به ما نمی دهد و حالا لازم است به سوال :"کِی میریم خونۀ مادرجون؟" پاسخ:" هر وقت بابا طلبش و بگیره و دست به دست کنه!" داده شود و ما نیز با شنیدنِ این پاسخ به طرز شگفت انگیزی متقاعد می شویم و می رویم دنبالِ بازی مان! چون ما کودکی همه چی دان هستیم و نظام بانکی کشور را به خوبی می شناسیم و ایشان را در این زمینه مقصر می دانیم
از آن جا که مادرمان از چهارشنبۀ گذشته تعطیل شده اند و در منزل در حال وقت گذراندن هستند تا مقدمات رفتن به ولایت جور شود، به طرز فجیعی حسابِ روزهای هفته از دست شان در رفته است! تا این که دیروز و در حالِ ارسال یک پست ویرایش شده به ناگاه متوجه شدند که سه شنبه است و بدین وسیله در لحظه(!) برق سه فاز از سرِ مادرمان پریدن گرفت! و البته اگر تصور می کنی که از صبح علی الطلوع صداهای مهیبی از انواع و اقسام مواد منفجره به گوش نمی رسید، سخت در اشتباهی! و اگر تصور می کنی ما به محضِ شنیدنِ هر صدای مهیبی رو به مادرمان این سوال را نمی پرسیدیم که "مامان! صدایی چی بود؟"، (و البته که مادرمان نیز پاسخگوی ما بودند!) باز هم سخت در اشتباهی! بعـــــــــــله دیروز به طرزی باورنکردنی مادرمان حواسشان به تنها چیزی که نبود همانا آخرین سه شنبۀ سال و آتش بازی چهارشنبه سوری بود!
حدود ساعت یازده مادرمان با بابا و دایی محسن مان تماس گرفتند که زودتر از موعد خود را به منزل برسانند تا نزدیک غروب برای آتش بازی بیرون برویم! البته جو سنگینی بر آن سوی خط حاکم بود و در کارگاه ساختمانی غُلغُله ای برپا بود! چون عاقبت کارفرما در حالِ دادنِ چک های پیمانکاران بود و بابای ما و سایرین در انتظارِ گرفتنِ چک های خود بودند! حدود ساعت پنج و نیم بود که بابا و دایی محسن شادِ ما به منزل وارد شدند و البته بودن شان در منزل چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید چون بلافاصله در معیت ما و مادرمان برای آتش بازی عازم سرخه حصار شدیم!
رسیدن به سرخه حصار همانا و بسته بودنِ ورودی جنگل همانا! و این اولین بار بود که ما مشاهده کردیم چهارشنبه سوری در این مورد به خوبی مدیریت شده است و چه خوب که مردم نمی توانستند وارد جنگل شوند و الّا ممکن بود خیلی از درختان در اثر بی احتیاطی و آتش سوزی جانِ خود را از دست بدهند.
وقتی به درِ بستۀ سرخه حصار خوردیم همان مسیر مستقیم را در پیش گرفته و به شهرک زیتون رسیدیم! شهرکی بسیار کوچک که بیابان هایی وسیع آن را در برگرفته بود و عدۀ زیادی از مردم در آن جا مشغول آتش بازی بودند! ماشین را بر روی تپه ای پارک نموده و به علت وزش بادِ سرد، در سراشیبی یک تپه در همان حوالی اتراق کردیم
مشروح آن چه در چهارشنبه سورانِ ما گذشت را در ادامۀ مطلب ببین
و همانا مکانِ اتراق ما بیابانی بود دور از هیاهوی شهر و می توانی از روی عکس سمت چپ بُعد مسافت ما از شهر را مشاهده کنی
و آن که در دست مان می بینی رفیق شفیق مان چیپس سرکه نمکی است که لحظه ای از آن غافل نیستیم و همواره همراه مان است و احدی حق دست بردن بر آن را ندارد مگر وقتی که ما دچار حواس پرتی می شویم
و به جز ما افراد دیگری نیز در این بیابان مشغول آتش بازی بودند و به مرورِ زمان بر تعدادشان افزوده می شد و البته که حرفه ای بودند و اتفاقا فکر همه جا را کرده بودند و با خود تعداد زیادی الوار جهت آتش افروزی همراه آورده بودند! و اولین آتش افروزی چهارشنبه سوری در عکس سمت چپ به وقوع پیوست و ما چیپس در دست از آن فاصله گرفتیم که مبادا خدای نکرده چیپس مان طعمۀ آتش شود
و آتش بیارهای معرکه
کم کم هوا تاریک شد و آتش بازی های شهر نیز دیدنی تر شد! ما و مادرمان اوج گرفته و بر بالای تپه ای رفتیم و شاهد فشفشه های زیبایی بودیم که بالا می رفت و به صورت هزار رنگ فرود می آمد!
ناگفته نماند که با وجود بُعد مسافتی که داشتیم هر پنج دقیقه یک بار صداهای انفجار بسیار مهیبی از شهر به گوش مان می رسید که ما را با آن بُعد مسافت بدجور می ترساند و با خود در این اندیشه بودیم آن ها که از نزدیک این صداهای مهیب را می شنوند چه حالی دارند
آتش که جان گرفت بساط چای آتیشی را به راه انداخته و جایت سبز رفیق خـــــــــــــــــــوب چایی شده بود
و سرخی آتش چهارشنبه سوری تقدیم به تو رفیق همیشگی و امید که این سرخی تمامِ زردیت را بگیرد و همواره شاد باشی و سرخوش
و بابای ما که با وجودِ راحت شدنِ خیالشان من بابِ دریافت طلبشان هم چنان در هیاهو بودند و در چهارشنبه سوری نیز به طور مداوم پاسخگوی تلفن خود بودند
و اما مراسم پریدن از آتش که برای ما بسیار حیاتی به حساب می آمد و تا آتش بر افروخته می شد پوزیشنی پرشی اختیار نموده و دست مادرمان در دست به آتش نزدیک می شدیم و رو به مادرمان:" بپریم؟! آره؟!" و با مادرمان از روی آتش می پریدیم! البته وقتی شدت آتش فروکش می کرد
جالب این جاست که وقتی مادرمان دهان باز کردند که بگویند:" سرخی تو از من... زردی من از تو" ما همان ابتدا این جمله را با ایشان تکرار نمودیم و وقتی تعجب مادرمان را دیدیم یادآور شدیم که آن را هفتۀ گذشته در مهد و در جریانِ آشنایی با آئین چهارشنبه سوران آموخته ایم و البته گاهی آن را جابجا و به اشتباه می گفتیم و بسیار جذاب می شد
و در این تصاویر ما سه نفر را در پس زمینۀ آتش مشاهده می کنید در حالی که گارد گرفته ایم تا از روی آتش (البته بعد از فروکش کردنِ آن) پرش نماییم
و آخرین صحنه های چهارشنبه سوری که با آبی آسمان و بنفش و صورتی و زردی و سرخی آتش تلفیق شده است و بسیار زیبا می نماید!
عاقبت در حالی که دیگر چیزی برای خوردن باقی نمانده بود و آتش مان نیز رو به خاکستر شدن گذاشته بود، بیابان مذکور را ترک کرده و در حالی که ما نق زنان عبارت "نریم خونه مون" را تکرار می کردیم دراز به دراز در صندلی عقب ماشین پخش شدیم و تا همین امروز صبحِ زود در خوابِ ناز به سر بردیم که البته علتش صرف انرژی فراوان در پریدن از آتش بود و هیچ صدایی حتی صدای ترقه های سهمگینی که تا نیمه شب بلند بود، نتوانست خوابِ ما را مشکل ساز کند
و نتیجۀ اخلاقی این که بر خلافِ تصورِ همیشگی مان، شهرِ بزرگ و شلوغِ تهران نیز بر خلافِ آن چه می نماید می تواند برایمان یک چهارشنبه سوری زیبا و ایمن را رقم بزند
________________________________________________________________________
+ به لطف پروردگار و اگر خدا بخواهد فردا صبح عازم ولایت هستیم و همین جا نهایت سپاس خود را برای همراهی ات اعلام می داریم و در آغاز سال نو برایت بهترین ها را آرزو می کنیم
+ اگر در مدت رفاقت مان ناخواسته باعث رنجشت شدیم، عذر ما را پذیرا باش و با نو شدنِ سال و ماه، ما را ببخش و حلالمان کن
+ هر کجا که هستی برایت خیر می خواهیم و تو را به خدا می سپاریم