علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

مجموعۀ گردشگری تلو

1394/6/8 11:55
نویسنده : الهام
1,127 بازدید
اشتراک گذاری

از زمانی که مادرمان یک پست در رابطه با بازدید از مجموعۀ گردشگری تلو در وبلاگ خاله سمیه مان خوانده بودند و عزم خود را برای رفتن به آن جا جزم کرده بودند و پیشنهاد خود را برای رفتن به پارک جنگلی تلو، بارها به بابایمان اعلام نموده بودند، نزدیک بیست ماه می گذرد و این تأخیر بسیار طولانی به بلند بودنِ شِدید (نشان دادنِ نهایت شدتخندونک) برنامه های خانوادۀ ما بر می گردد! بدبو

و عاقبت جمعه ای که گذشت، ما موفق به دیدار با پارک جنگلی تلو شدیم! مجموعه ای بسیار زیبا با چشم اندازی از دریاچۀ بسیار زیبای لتیانزیبا

در ادامۀ مطلب شما شاهد ما وَقَع آن چه روز جمعه در مجموعۀ گردشگری تلو گذشت، خواهید بود!محبت

عکس های مسیر صعود به بالاترین ارتفاعزیبا

بالاترین مکانی که اجازۀ ورود برای وسایل نقلیه ممکن بود و اتراق در آلاچیقی همان حوالی و تهیه سایبان برای آلاچیق و این ما هستیم که با ادای عبارت " منم میخوام کمک بُکُنمراضی" قصد نصب سایبان را داریمراضی

به محض نشستن در آلاچیق، پسری خون گرم به نام یاسین از آلاچیق روبرویی به دیدار ما آمد و اعلام دوستی نموده به آخر هر جمله ای که می گوید عبارت " دوستم" را اضافه کرد و بدین وسیله ما را برای دوستی با خود مشتاق کرد، در نتیجه ما نیز کفش های خود را به کمک یوسف پوشیدیم و به قصد بازی با یاسین به راه افتادیم!

ما و یاسین در حال آشنایی و دقیقا در عکس سمت چپ؛ یک بند یاسین با داشته های خود به ما فخر می فروشد و در بندی دیگر ما داشته های خود را به رخ یاسین خان می کشیمدرسخوان! و این پدیده ای است که از گذشته تاکنون همراه پسر بچه ها بوده و هستخندونکقوی

و مناظر اطراف با ابرهایی خوش شکل که تا غروب به عکس های ما زیبایی خاصی بخشیدندزیبا

بعد از صرف صبحانه بابای ما به عنوان نگهبان وسایل در آلاچیق ماندند و ما چند نفر عازم ارتفاعات بالاتر شدیمآرام

نمای پشت سرمان، نمای لواسان تهران است که بسیار زیبا در قاب دوربین جا گرفته استآرام

و نمایان شدنِ دریاچۀ بسیار زیبای لتیان در میان شاخ و برگ درختان، چیزی که ما اصلا انتظارش را نداشتیم و هرگز تصور نمی کردیم دریاچه از این نقطه دید داشته باشدمحبت

و باز هم به سمت ارتفاعات بالاترعینک

و این جاست که یاسین نیز به ما ملحق می شود و در خونگرمی اش همین بس که پس از به راه افتادنِ ما به سمت دریاچه او نیز پدر و مادرش را به سمت بالا و جهت رسیدن به دریاچه، به راه انداخته بود!بوس

و نماهایی بسیار زیبا از دریاچۀ لتیان که به رحمت پروردگار آب بسیار زیادی در آن جمع شده استمحبت

شما نیز مسیر قایقی که به تازگی از این مسیر عبور کرده است و جای پایش روی آب مانده و بر زیبایی عکس افزوده است، را می بینید؟!هیپنوتیزم

زیبایی ابرهای ساختۀ دست توانای پروردگار، زیبایی دریاچه را نیز دوچندان کرده بودمحبت

در عکس سمت راست رودی را می بینی که پس از گذر از لواسان به سد لتیان می ریزد. به نظر می رسد این رودخانه، همان رودخانۀ میگون است که در پست های قبلی آن را به شما نشان داده بودیم و پس از پیوستن به چند رود دیگر به سد لتیان می ریزدزیبا

و باز هم زیباییمتنظر

و مردی با موهای پریشان و لب و لوچه ای پفکی در بادخجالت

هرگز نخواهی توانست عمق آرامشِ ما در رویارویی با این حجم از آب و نسیم خنکی که از روی آن بلند می شد، را درک کنیمتنظر

وسعت رودخانه و چهارسوی آن در قاب دوربین نمی گنجد، کاش تو هم آن جا بودی و با تمامِ وسعتِ قاب دوربینی که خداوند به تو داده است، همۀ وسعت دریاچه را یک جا می دیدیمتنظر

بعد از بازگشت و نشان دادنِ عکس ها به بابایمان و در نتیجه سوزاندنِ دل ایشان به مناسبتِ نیامدن به سمت بالا و ترجیح دادنِ خواب بر پیاده روی (شیطان)، هم بازی اسباب بازی های جناب یاسین خان شدیم و البته عروسک مرد عنکبوتی مان را به او بخشیدیم تا بازی کند و خوش باشدفرشته

پس از مدتی بازی کردن کلاه ما و یاسین جان در هم فرو رفت و ما با بی رحمی از او خواستیم برود به خانۀ خودشان (آلاچیق خودشان)شاکی و یاسین جان که مشخص بود به شدت احساس تنهایی می کند و وجود یک برادر و یا یک خواهر برای او واقعا لازم است، علی رغم میل باطنی اش و با گریه و به اجبارِ مادرش از پیش ما رفت! و البته پادرمیانی مادرمان نیز نه تنها مشکل را حل نکرد، بلکه بر آن دامن زدبدبومادر یاسین جانمان نیز جهت بی خیال کردن او از اصرارش در ماندن کنارِ ما، او را به قسمتِ دیگری از جنگل بردند تا با وسایل بازی آن جا اوقات بگذراندخجالت

و مردی که هنرِ جوجه پزی اش بی همتاستمحبت

و پسرکی که فرصت را غنیمت شمرده پایش را تا خرخره در کفش بزرگ ترها فرو برده است و حامل کفش های خودش استدرسخوان

و عاقبت پی می برد که کفش های هم اندازۀ پای خودش بِه از کفش بزرگ تر دیگران!فرشته

ناگفته نماند که مدتی نیز با یوسف کاراته بازی کردیم! البته بهتر است بگوییم کتک بازی و آاااااااای می خندیدیم! ولی پس از کتک بازی کار به جاهای باریک کشید و روی ما با یوسف باز شد و دیگر به هیچ عنوان از وی حرف شنوی نداشته و با چوب به ایشان حمله ور شده بودیمدرسخوان در نتیجه هیچ عاملی جز قاطعیت مادرمان نتوانست ما را از کتک زدن به یوسف آن هم با چوب باز داردشاکی و این جا بود که مادرمان به اهمیت ممنوع شدنِ تنبیه بدنی آگاه شدند! چرا که تنبیه بدنی فقط روی فرزند را با پدر و مادر باز می کند و البته که بعد از گذرِ مدتی، کتک خوردن مانند آب خوردن عادی می شود و فی الواقع پوست فرزند نیز کلفــــــــــــــــت می گرددخندونک

ناهار نیمه آماده بود و بابایمان مشغول نهار دادن به ما بودند، که یاسین از گردش باز آمد! ما که در مدت نبودنِ یاسین عذاب وجدان عظیمی بر قلب مان حاکم شده بود، به استقبال یاسین رفته و مقداری جوجه به او دادیم و از دلش درآوردیم! او نیز عذرمان را پذیرفت و آن قدر خوش قلب بود که دیگر بار هم بازی ما شدفرشتهو اینک ما و یاسین جانمان، به پیشنهاد یاسین خانِ شش ساله، در حال گنج بازی! آن هم درست وقتی همه خواب بودند و ما با این که از هفت صبح بیدار بودیم، خواب بر چشمان مان نمی آمدهیپنوتیزم

در حین گنج یابی دیالوگ هایی نیز از یاسین جانمان تراوش می شد:" من برای اجرای عدالت آماده امهیپنوتیزم" و یا " ما گنج پیدا کردیم، حالا دیگه پولدار می شیمفرشته" و ما و یاسین جان هم چنان در تکاپو برای دست یابی به گنجعینک

و این است گنج ماگیج تلی از سنگ که جمع نموده و روی هم انباشته بودیمبغل

و وقتی مادرمان ما را به کنار پنجره (به گفتۀ خودمان) می خواند تا از ما دو نفر عکس یادگاری بیندازندعینک

ژست های یاسین جانمان را داشته باشیدبغلخیلی جالب بود که لحن صحبت کردن و اخلاق یاسین بسیار شبیه اخلاق و رفتار نازنین خانم دختر شریک بابایمان بود و اگر کسی این دو نفر را با هم ببیند شک نکنید که تصورش این است که این دو خواهر و برادرندهیپنوتیزم

و گذر و تنوع ابرهای زیبامحبت

و اینک پسرکی گریان از این که هواپیمایی که متعلق به یاسین بوده است و او با آن بسیار سرگرم بوده است، به وقتِ رفتنِ یاسین از او باز پس گرفته شده است! و بر خلاف همیشه، هیچ دلیلِ منطقی و غیر منطقی نمی تواند او را متقاعد کند که هواپیما متعلق به یاسین بوده است و باید به او باز پس داده می شده؛ البته شما کم خوابی ما را نیز در این بی اعصابی و سر دادنِ گریه های جانسوز دخیل بدان گریه از آن جا که بسی گریه قرض داشتیم، جایت خالی تا دلمان می خواست گریستیم و حسابی خالی شدیمگریهگریهگریه خانواده مان نیز بعد از اندکی توضیحات کاری به کارمان نداشتند و اجازه دادند یک دل سیر گریه کنیمخندونک سپس به محض این که در آغوش بابایمان جای گرفته و به قصد بازگشت سوار بر ماشین شدیم، خواب سنگینی کرکرۀ چشمانمان را پایین کشید و اساسی خوابیدیم!خواب

جالب این جاست که بعد از بیدار شدن خیلی منطقی یکی یکی رو به همراهان مان اعلام می نمودیم که هواپیما متعلق به یاسین بوده است و متعلق به ما نبوده استتشویق ولی پس از گذر چند روز گهگاه و در موقعیت های مختلف از هواپیمای یاسین یاد می کنیم و وقتی عرصه بر ما تنگ می آید از همان هواپیما بهانه ای می سازیم برای بهانه گیریخندونک

بعد از این که به پایین سرازیر شدیم از آن جا که خورشید تا رسیدن به خوابگاه خود دو ساعتی فاصله داشت، عازم پارک جنگلی یاس شدیم تا بزرگ ترها در مکانی هموار والیبال بازی کنند و ما نیز به خواب سنگین مان ادامه دهیمخواب

ناگفته نماند که در جریان والیبال بازی کردن یکی از ناخن های نازنینِ مادرمان از منفی 3 شکست و ایشان با خود عهد کردند که دیگر هرگز در کنار تور و یا توپ والیبال آفتابی نشوندزبانخندونک

بفرمائید چای آتیشی که بعد از یک بازی نفس گیر اســـــــــاسی می چسبدمحبت

و عکس های بسیار زیبای ماه شب چهارده در آسمان، که هرگز به زیبایی خودِ ماه در آن طبیعت زیبا نخواهد بود!

جایت سبز هوا بسیار خنک بود و خانوادۀ ما زیر آسمان دراز کشیده و به آسمان خیره شدند و خوش بودند! پس از بیدار شدنِ ما همگی راهی منزل شدیم در حالی که همراه بودیم با نواهای پخش شده از خوانندگان مورد علاقه مان و هم خوانی های دسته جمعیخندونک

به امید خدا، فردا جهت شرکت در چهارمین همایش ملی مهندسی اپتیک و لیزر عازم شاهین شهر اصفهان هستیم! در چند روز گذشته در تدارکات سفر و در چند روز آینده در سفر هستیم و بابت سر نزدن به شما رفیق همیشگی عذرخواهیمخجالت در اولین فرصت پس از بازگشت به دیدار خانۀ مجازی شما خواهیم آمدمحبت

بدرود رفیق، ما را حلال کنیدمحبت

پسندها (7)

نظرات (19)

مامانی
10 شهریور 94 15:52
سلام الهام جون همیشه به گردش و شادی و عکس قربون پسر پفک دوستمون همیشه میگن مثه بچه ها باشین یه دیقه قهرن و دوباره آشتی هیچی تو دلشون نیست کاش ازشون یاد بگیریم سفر خوبی داشته باشید و بهتون خوش بگذره منتظر پست سفرتون هستیم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جوناول از همه شرمنده که نتونستم بیام و پاسخ خصوصی تون و بدم، بعد از سفر میام و با هم بیشتر صحبت میکنیم دقیقا همین طوره، بچه ها دلشون مثل آینه صافه ممنوم عزیزم، ایشالا آریا جونم و می بوسم
مامان علی
10 شهریور 94 18:10
عزیزم، اول از همه امیدوارم سفر خوشی درپیش داشته باشین،به سلامت برین وبرگردین سفرنامه اصفهان را بنگاری خوب عکس ها و لتیان گردی و گنج یابی و بهانه گیری و درگیری و دوستی ها و پسرانه ها و...همه زیبا و قابل تامل امیدوارم همیشه به گردش وخوشی بگذره وخوش باشین. علیرضای نازنینم رو میبوسم اصفهان خوش بگذره!ازش بخاین مارو هم بطلبه البته به شیراز!!!!اصفهان زیاد دوست ندارم!
الهام
پاسخ
ممنونم دوست خوبمایشالا فدای محبت و دقت نظرتون زهرا جانم به روی چشم، ایشالا که به زودی قسمت تون بشه یک شیراز رفتنِ خوش راستش منم شیراز و یزد رو بر اصفهان ترجیح میدم علی نازم رو می بوسم
صدف
10 شهریور 94 21:08
سلام همیشه به گردش.. عکسا خیلی زیبا بود خصوصا عکسهای سد لتیان که تصویر ابرها هم داخل آب افتاده بی نظیر بود . امیدوارم سفرتون بی خطر باشه و سخنرانی خوبی داشته باشید.
الهام
پاسخ
سلامممنونم صدف عزیزم این نظر لطف شماست و آفرین بر دقت نظرتون که عکس ابرها رو در آب دیده اید ممنونم عزیزم، منم دفاع موفقیت آمیزی رو براتون آرزو می کنم
زری
11 شهریور 94 1:57
چه عکسهای زیبایی،واقعازیبان💕 جای عکساتون تواینستاخالیه💕 چه گردش خوبی،ماکه جمعه هابه گردش میریم، فقط جهت صرف صبحانست وبعدش حدودساعت ۱۲به قدری خسته میشیم که دیگه برمیگردیم خونه تماشای بازی بچه هاواقعالذت بخشه سفرتون بی خطروموفق باشید
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست عزیزم و خوشحالم که خوشتون اومده زری جان اینستا ندارم، همسرم یک پیج داره ولی چیزی نمی نویسه و فقط به واسطۀ اون پیج با خوانندۀ محبوبش آقای ابی در ارتباطه تمام انرژی مو گذاشتم همین جا که خاطراتمون ثبت بشه و بعدها از خوندنش لذت ببریم صبحانه خوردن هم خیلی باحاله برای تابستون همین کار خوبه چون ظهر هوای بیرون خیلی گرمه ایشالا که همیشه به سفر و تفریح باشید و به نازنین جون هم خوش بگذره
مامان بهی
11 شهریور 94 9:03
سلام فکر نکنین دیگه مطالبتون را دنبال نمی کنما نه همه را میخونم ولی نشده پیام واستون بذارم ببخشید خاله دوستتون دارم
الهام
پاسخ
ممنونم از این که به یاد ما هستید و بهمون سر می زنید عزیزم همین که همراه مون هستید برامون یک دنیا ارزش داره شایان گلم رو می بوسم و برای خودتون و نی نی جدید آرزوی سلامتی دارم
همراه رایانه
11 شهریور 94 9:38
همراه رایانه همراه رایانه یک مرکز پاسخگویی تلفنی (شبانه روزی) به مشکلات رایانه ای و موبایل می باشد. تماس از سراسر کشور با تلفن ثابت : 9099070345 اطلاعات بیشتر: http://www.poshtyban.ir
mahtab
11 شهریور 94 9:55
سلام الهام جان سفر به خير من اون مجتمع بام خورشيد رو هم از شما ياد گرفتم که جالب بود و چندباري رفتيم اين رو هم ميريم ان شاالله....من عاشق همچين مناظري هستم راستي ميشه بپرسم.شما سمت شرق تهران ستيد ايا؟ ما نيروهوايي هستيم
الهام
پاسخ
سلام مهتاب جونم ممنونم عزیزمخوشحالم که از بام خورشید خوشتون اومده، ما هم گاهی که گذرمون میفته میریم و خیلی خوشمون میاد! البته چند وقت قبل که رفته بودیم، سیستمش مثل گذشته نبود ولی بازم به خیلی از پیتزایی های محله مون ارجحه بله عزیزم، ما سه سالی هست که به واسطۀ استخدامم تو شرق تهران، از غرب به شرق تهران تغییر مکان دادیم تا به محل کارم نزدیک باشیم! البته نزدیک که میگم، یعنی حدود نیم ساعت فاصله علیرضای گلم رو از طرف من ببوسید عزیزم
مامانی
11 شهریور 94 10:34
سلام الهام جون چقدر به همت بلندت حسودیم شد، نه درستش اینه که غبطه خوردمالهی که همیشه به گردش و خوشی باشی چ موجود مهم و البته همراه و پایه ای بوده این پفک که همه جا ثبت شده البته میشه یه نتیجه دیگه هم گرفت: قربون اون معده گنجشکیت علیرضا جون که این همه مدت با یه پفک درگیری و باز هم میشه نتیجه ای دیگر گرفت: که آفرین علیرضای مقتدر که اجازه تعرض بزرگترها رو به مقولات شخصیت مثل پفک نمیدی وگرنه این همه دوااام نمیاورد و باز نتیجه ای دیگر: که چ خوبه که الهام جون اهل تنقلات نیستی حال کردی از یه پفک چقدر نتیجه گرفتم، اخه انقدر حضورش در عکسهای علیرضا پررنگ بود که حیف بود نادیده گرفته بشه، خوشم میاد همه نتیجه گیری هامو نقض کنی به چ گنج بزرگی، مواظب باشین چش نخورین واااااااااای اون شکستن ناخن رو نگو که تجربه عمیق و البته زیادی دارمولی همچنان از رو نمیرم سفر خوووش و به سلامت
الهام
پاسخ
سلام عزیزم این چه حرفیه، شما با این همه قابلیت های عالی که داری چرا به من غبطه بخوری عزیزم تفسیر پفکی ات من و خوب خندوند رفیق اتفاقا منم پفک دوست دارم ولی درست مثل علیرضا کم کم می خورمش و در چندین نوبت تازه یاسین هم بهش کمک کرده و نتونسته تمومش کنه، نیست که قبلش تازه صبحانه خورده بودیم نه عزیزم نتایج پفکی شما بسیار عالی و قابل تأمله اتفاقا یاسین مرتب تکرار میکرد که دیگه پولدار شدیمفکر کنم تو خونه فیلم جستجوی گنج زیاد می بینه خیلی بلند نبودند ولی حالم خیلی بیشتر برای این گرفته شد که قرار بود پنج شنبه شب و تو سفرمون بریم مراسم جشن یک دوست که تو تالار بود و ناخن بلند و لاک زده می طلبید ممنونم دوست خوبم
هدیه
11 شهریور 94 12:30
سلامممممممممممم الهام خانم نازنین به به مثل همیشه زیباست و واقعا ازشون لذت بردمم ممممممم قربون گل پسری برم من که اونجا تونسته برای خودش یه همبازی خوب پیدا کنه و خدا حفظش کنه همیشه به شادی و گردش سفرتون بی خطر و انشالله موفقیت های بیشتر دوستون دارم و مراقب خودتون و گل پسریمون باشید
الهام
پاسخ
سلامممممممممممم هدیه جانم این نظر لطف شماست عزیزم منم برای شما دنیایی شاد آرزو می کنم دوستم فدای محبتت عزیزم
مریم مامان آیدین
12 شهریور 94 11:08
سلام الهام گللللم خوبی دوستم اولا ببخش تو سفر هستم و با گوشی کامنت میدم و شاید غلط تایپی داشته باشه شکلک گذاشتن هم سخته ایشالا همیشه به گردش و خوش گذرونی باشین ایدین هم به همه بچه ها تو پارک میگه دوستم و من خییییلی خوشم میاد ولی برخوردش مثل علیرضایی....خوشش نمیاد یکی زیاد پاپی اش باشه و یهو قاطی میکنه کلا آویزون نیست....خوشش هم نمیاد کسی آویزونش بشه هرچقدر به ما محبت و بوس زورکی داره به بقیه نه اونقدر قربون علیرضام برم خسته شده بوده...طبیعیه بدقلقی کردن تو خستگی خوووب خیلی ببوسش الهام جونم و همیشه شاد باشین
الهام
پاسخ
سلام مریم جونممنونم که تو سفر هم به یاد ما بوده ایایشالا که سفر بهت خوش گذشته باشه عزیزم ره عبارت دوستم واقعا دوست داشتنیه، و من فقط همین دو بار از یاسین و نازنین جون شنیده بودم، قربون آیدین شیرین زبون اتفاقا علیرضا هم همینه! و هر چقدر از ما توجه میخواد، وقتی کسی خیلی اصرار کنه کلافه میشه جدیداً گاهی غیر منطقی رفتار میکنه و بعد از چند دقیقه میاد پیشم و توضیح میده که کاری که کرده درست نبوده و مثلا فلان چیز مال خودش نیست! شاید هم چون این مدت زیاد تو سفر بوده و مهمون داشتیم به خاطر خستگی این کار و می کنه ممنونم عزیزم، آیدین دوست داشتنی رو می بوسم
نیلوفر
12 شهریور 94 21:33
سلام عزیزم، امیدوارم سفرتون بی خطر بوده باشه و خوش گذشته باشه... چه جای قشنگی خیلی عکاس خوبی هستیدااااا شکستن ناخن از -3 خیلی تعبیر جالبی بود خیلی خندیدم قربونت برم علیرضا که دلت پیش هواپیما مونده خاله ان شاالله همیشه شاد باشید کنارهم باشید و جمعتون جمع باشه الهــــــــــام جونــــــــــــــــــــم
الهام
پاسخ
ممنونم نیلوفر عزیزم، جاتون بسیار سبز بود و به زودی خوانندۀ سفرنامۀ ما خواهید بود این نظر لطف شماست نیلوفر جانم، خداوند زیبا آفریده وگرنه ما آنچنان عکاس ماهری نیستیم این تعبیر یعنی خیلی پایین تر از سطح اتصال ناخن چه جورم مونده! هنوزم مرتب از یاسین و هواپیماش یاد می کنه قربونت برم عزیزم، ممنونم برای همۀ محبت هایت رفیق
مامان ریحانه
14 شهریور 94 11:57
سلام الهام عزیز آفرین به اراده ی مثال زدنیتان که بالاخره رفتید و پارک جنگلی تلو رو دیدید همراه با مناظر زیبایش من نمیدونم چرا از پارکهای جنگلی خوشم نمیاد و فکر میکنم بر خلاف نامشون خیلی خشک هستن وهمیشه هر کی پیشنهاد پارک جنگلیو میده با اکراه می پذیرم در مورد پارک جنگلی تلو از همسرم پرسیدم که میگفت تلو و سرخه حصار از چیتگر و بقیه بهترن نمیدونم شاید تجربه کردم و اما آقا علیرضای گلمان که سنگ تمام گذاشته اند در تکریم دوست و آشتی سریع بعد از دعواهای کودکانه میرسونه که چقدر دنیای بچه ها بی غل و غشه که ایکاش دنیای ما آدم بزرگها هم همینگونه بود وای دلم اون نسیمی را خواست که صورت علیرضای نازنینو نوازش میداد و از نظر من این یعنی آخره بهره بردن از طبیعت زیبا ای جانم ببین چه جانسوز گریه کرده الهام جون فکر باید در پی فرصتی باشی تا اون هواپیما رو در اقلام خریدتون قرار بدی مثلا به عنوان کادوی ماهگردی یا جایزه به خاطر انجام کارهای خوب توسط علیرضا خان الهام جون عکسها بی نهایت زیبا بودن و نقاش این مناظر چه هنرمندانه تلفیقی از آبی آسمان و آبی آب را به وجود آورده که شده مناظر زیبایی که در قاب دوربین شما هنرمندانه جای گرفته الهام جون خوشیهایتان پایدار و امیدوارم سفر به شما و همراهانتان خوش گذشته باشه موفق باشی دوست خوبم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونم و ممنونم عزیزم اتفاقا منم وقتی ساکن غرب تهران بودیم و می رفتیم پارک چیتگر اصلا برام جذاب نبودخیلی خشک و شلوغ و کثیف ولی تو شرق تهران بوستان های یاس و سرخه حصار و تلو که ما میریم از چیتگر خیلی خیلی بهتره، نه این که تو همۀ فصول سرسبز باشه ولی شلوغ و کثیف و خیلی خشک نیست و هنوز طبیعتش بکر و خوبهاتفاقا جاتون خالی دیشب همراه با خاله ام که از شنبه مهمون ما هستند رفته بودیم سرخه حصار و خیلی خوش گذشت بله هیچ چیز تو دنیا به خلوص دوستی های کودکانه نیست گاهی میاد و یه گوشه ای میده که هواپیمای یاسین برای من بوده، ولی قبل از سفر که برای خرید اسباب بازی برای خودش و دوستانش که قرار بود تو سفر ببینیم، به فروشگاه رفته بودیم، توماس و به هواپیما ترجیح داد! جالبه که هواپیمای یاسین خان یکک هواپیمای پلاستیکی و بسیار هواپیمای عادی و ساده ای بود و علیرضا خان اون رو به هواپیماهای شارژی و متحرک خودش ترجیح داد بله واقعا لذت بخشه و آفریدگار بسیار زیبا همه رو در کنار هم آفریده ممنونم عزیزم و منم برای شما روزهایی بسیار شاد آرزو می کنم نازنین دوست داشتنی رو می بوسم
مونا
14 شهریور 94 14:01
سلام الهام جون . حتما تا امروز دیگه همایش و سخنرانیتون تموم شده .. و مثل همیشه موفق بودی . طبیعت لتیان زیبا بود و خدا رو شکر کمبود آب نداریم . یاسین دوست عزیز علیرضا هم باپسر بامزه ای بوده و چه شل کن سفت کنی داشته دوستیشون! جوجه کباب و چای آتیشی هم نوش جونتون . ما چند وقت پیش ارتفاعات رامسر و تو هوای سرد چای آتیشی خوردیم که حسابی بیادت بودم . دلتون شاد و لبتون خندان .
الهام
پاسخ
سلام مونا جونم بله سخنرانی من پنج شنبه ظهر بود و بعد از یک پاسخ به سوالات نفسگیر به پایان رسید و خوب بود خدا رو شکر جاتون خیلی سبز بود مونا جونم جالبه که هنوز هم اسم یاسین رو میاره و تو سفر که با پسر یکی از دوستانم بازی می کرد مرتب اون و یاسین خطاب می کرد جاتون سبز عزیزمممنونم عزیزم، اونجا هم که واقعا زیباست علی و باران دوست داشتنی رو می بوسم
زهره مامانی فاطمه
15 شهریور 94 12:01
سلام بر علیرضای عزیزم ومامان گلش چقدر زیبا اینگار نقاشی شده این مناظری که عکاسی گرفتی فتبارک اله احسن الخالقین واقعا روحم تازه شد با دیدنشون ای جانم علیرضای قلدرموکه به زور دوستشو فرستاده که بره خونشون آخی چه حالی شدی ناخنت شکست نبینم گریه کنی علیرضا جونم
الهام
پاسخ
سلام بر زهرۀ نازنینم و فاطمۀ دوست داشتنی واقعا همین طوره و خداوند بسیار زیبا نگاشته خوشحالم که خوشتون اومده می بینی، یک هم پسر قلدری داریم ما ممنونم که درک می کنی! اتفاقا تو سفر دو تا ناخن انگشت سبابه هم در حین باز و بستن زیپ چمدون از دست رفت فدای محبت تون خاله زهره جونم
زهره مامانی فاطمه
15 شهریور 94 12:02
سفرتون بی خطر عزیزم ایشااله که موفق وموئدباشی. عزیزم آرزوی سلامتی و سربلندی برات دارم
الهام
پاسخ
ممنونم زهره جون جاتون خالی خیلی خیلی زیاد خوش گذشت قربان محبتت عزیزمفاطمۀ دوست داشتنی رو می بوسم
مامان زینب
15 شهریور 94 22:13
سلام الهام جان خوب هستین ایشالا که سفر بهتون خوش گذشته باشه شرمنده که دیر اومدم آخه یه مدت که سرما خورده بودیم خودم و آیدین نتونستم بیام وب بعد از چند روز که اومدم و یه پست گذاشتم واسه دوتا پست قبلی شما هم نظر گذاشتم با وجود اینکه با گوشی نبودم اما الان که دوباره اومدم نظرم رو ندیدم حالا چرا دوتا نظرم پریده نمیدونم دیگه وقت شما رو نمیگیرم و همینجا دوباره تولد علیرضا جونم رو تبریک میگم ایشالا تولد 120 سالگیش رنگ مبلهاتون هم واقعا زیباست و باید احسنت گفت به چنین سلیقه ای گذر مرداد ماه رو هم کامل خوندم و از خلاقیت ها و کارهای با مزه این وروجک لذت بردم عکسها هم که مثل همیشه عالی بودن همیشه به گردش و شادی باشین عکسهای دریاچه هم واقعا زیبا و دیدنی ست ببوسید علیرضای نازم رو
الهام
پاسخ
سلام زینب جانم ممنونم عزیزم، جای شما خیلی سبز بود الهی! سرماخوردگی تو این فصل خیلی زور داره دیگهایشالا که حالتون بهتر شده باشه و چه بد که نظرات تون پریدههیچ ضدحالی بدتر از پرش نظر نیست ممنونم عزیزم این نظر لطف شماستخوشحالم که خوشتون اومده بله دریاچه واقعا زیبا بود و جای شما دوست خوبم کنارمون واقعا خالی بود آیدین گلم رو می بوسم
مامان ریحانه
16 شهریور 94 12:29
سلام الهام جون هر روز به وبت سر میزدم وقتی میدیدم نیومدی دلم میگرفت پیش خودم میگفتم سفر الهام چه طولانی شده آخه فکر کنم تو این اوضاع و احوالی که برای نی نی وبلاگ پیش اومده و دیگه حضور دوستان خیلی کمرنگ شده شما تنها کسی هستی که حضور پر رنگی داری در این مجموعه و این چند روزی که نبودی باعث دلتنگیمون شده بود به هر حال دوست عزیز امیدوارم سفر خوبی رو تجربه کرده باشی و موفق بوده باشی در اجرای برنامه هایت علیرضای دوست داشتنی رو ببوس
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جونمممنونم عزیزم که در نبودن مون به یادمون بودی رفیق شنبه ظهر رسیدیم تهران ولی چند ساعت بعدش مهمون دار شدیم و با وجود طوفانی که روز قبل از رفتن مون تو تهران اومد و همۀ خونه رو گرد و خاک گرفته بود، درگیر نظافت و مهمون داری بودم و نتونستم به این جا سر بزنم منم خیلی دلم براتون تنگ شده بود از صبح در حال سرزدن به دوستانی هستم که پست جدید گذاشته اند و من نبودم که بخونم، و سعی میکنم در اولین فرصت پست سفرنامه رو بارگزاری کنم فدای محبتت عزیزم نازنین خانم رو می بوسم
مامان مهراد
17 شهریور 94 12:19
سلام. به به چه عکس های خوشگلی... گز های خوشمزه هم نوش جونتون. خوشحالم که سفر خوبی داشتین. منتظر ادامه سفرنامه تون هستیم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جونم این نظر لطف شماست در مورد گزها جاتون سبز بود عزیزم به روی چشم مهراد گلم رو ببوس از طرف من
مامان کیانا و صدرا
19 شهریور 94 12:04
همه چیز از عکسها و به تصویر کشاندن زیباییها تا دوستی و دعوای بچه ها و لحن توصیف شما...همه چیز بیست تمام.آرزومند آرزوهایت هستم رفیق مهربانم
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست مرضیه جان منم برای شما بهترین ها رو آرزو می کنم