علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد(-;

1394/7/19 13:00
نویسنده : الهام
1,198 بازدید
اشتراک گذاری

در پیک نیک آخر هفتۀ گذشته مان هیجان هایی عظیم خلق شد که در همۀ این هیجانات پای یک  ماشین ایمن در میان استخسته

در ادامۀ مطلب خوانندۀ ما وقعِ آن چه در جنگل های لتیان بر ما گذشت خواهید بودمحبت

روز جمعه پس از صرف یک صبحانۀ مفصل عازم دریاچۀ لتیان شدیم. این لتیان رفتن به پیشنهاد بابایمان که در پیک نیک چند هفته قبل مان یک جای دنج میان درختان جنگلی پیدا کرده بودند، انجام شد. به سد لتیان رسیدیم و پس از اندکی ارتفاع نوردی به جنگل های لتیان وارد شدیم و در همان نقطۀ دنج قبلی مستقر شدیم. آفتاب مستقیم بر فرق سرمان می تابید و از آن جا که گروهی در مکان دنج قبلی مان چادر زده بودند، بابا و دایی محسن مان به دنبال یک سایۀ دنج دیگر، روان بودند. ما نیز از همان لحظۀ شروع اصرار می کردیم که به همان مکان قبل برویم و توضیحات مادرمان مبنی بر این که مکان قبلی اشغال شده است، کارساز نبودشاکی

کوچه باغی که بوی پاییز می دهد:

و ما در حال اعتراض و داد و بیداد جهت به کرسی نشاندنِ حرف مان و استقرار در مکان قبلیشاکی

این عکس ها اینجا آپلود می شود که ما در آینده تصور نکنیم همواره پسری ترگل ورگل بوده ایم و همواره نیشمان تا بناگوش باز بوده است(خندونک)، نه جانم،  ما گاهی نیز اهل داد و بیداد و گریه و زاری و زورگویی بوده ایمدرسخوان

مادرمان فریادهای ما را نشنیده می گیرند و هم چنان به عکاسی از اطراف مشغولند که ما خاموش شده و خود را در کادر دوربین جای می دهیم و با اخم ژست می گیریمعینک در پس زمینه های عکس های ما نشانه های پاییزی طبیعت را ببین و لذت ببرزیبا

اندکی زمان پیش می رود و ما دوباره با مشاهدۀ دایی محسن مان که از لابلای درخت ها ظاهر شده و به آن سوی میدان می روند فیل مان یاد هندوستان می کند و باز هم نق می زنیمکچل

چندین گروه از جوانان هم وطن مان نیز در لتیان بودند و چادر زده بودنددرسخوان   ما در پیک نیک های مان در جنگل های مختلف اغلب از این دسته جوانان چادر زن می بینیم که گاه تک جنسی و گاه دو جنسی به پیک نیک می آیند و مادرمان با خود در این اندیشه اند که اگر اینان به دیدار طبیعت آمده اند چادر بردارند و طبیعت را ببینند و اگر به دنبال خلاف هستند که مکان های بهتری در شهر پیدا می شود! البته به نظر می رسید آن چادری که در این عکس ها می بینید خانواده بودند، اگر چه ما هیچ یک از آن ها را رؤیت نکردیم ولی قابلمۀ نهارشان که بیرون از چادر قابل دیدن بود، نشان از عدم مجرد بودنِ آن ها داشتخندونک ولی از این دست چادرها در اطراف ما و زیر درختان زیاد به چشم می خورد که عده ای به دلیل همراه داشتنِ بچه های شیرخوار آن را بنا می کنند و عده ای برای محافظت از آفتاب ولی وقتی عده ای در سایه چادر می زنند و مدت ها از آن بیرون نمی آیند و بعد از رفتن شان وسایل عجیب در مکان اتراق شان دیده می شود، خب ما حق داریم مشکوک باشیمدلخورخندونک

حرکت ابرهای زیبا در آسمان آبی


عاقبت در حاشیه های کوچه باغ پاییزی مکانی پیدا کردیم و در آن جا اتراق کردیم و این ما هستیم در حال پیاده کردنِ وسایلآرام

و پاییز زیبازیبا:

بعد از خوردن چایی دایی محسن مان مشغول نصب منقل تازه ای شدند که در کارگاه و با استفاده از دورریزها ساخته بودند و خداییش مثل همیشه ابتکار عمل به خرج داده بودندتشویقمحبت

و  رنگ های زیبایی که نظر عکاس را به خود جلب کردزیبا:

ما ادعا کردیم، سردمان شده است و لباسی ضخیم پوشیدیمدرسخوان

و ما و بابایمان در حال چای نوشیدن و هوا کمی تا قسمتی ابریزیبا:

ابری بودنِ آسمان هم چنان ادامه داشت! جوجۀ ما نیز جایت سبز در حالِ آماده شدن بود، جوجه به آخرین مراحل خود نزدیک شد! و نم نم باران باریدن گرفت! خانوادۀ ما نیز بسیار خوشحال زیر نم نم باران مشغول خوردن شدند و مادرمان آی تعریف کردند از هنر جوجه مزه دار کردنِ خود و جوجه پزی بابا و دایی محسن مان و لطافت هوا و ....

در همان حال  که مادرمان در حال مدح و ستایش زمین و زمان بودند باران اندکی شدت گرفت و ما تنها پتویی را که با خود همراه برده بودیم سایبان کردیم و هم چنان با حظ مشغول خوردن شدیمخوشمزه

زمان گذشت و قطرات باران حجیم تر شد و ما اندکی دست از خوردن کشیدیم و زیرانداز خود را به کمی آن طرف تر و زیر درختان انتقال دادیم و باز هم مشغول خوردن شدیمخطا آقا باران باز هم شدت بیشتری گرفت و تازه آن جا بود که مادرمان با خود اندیشیدند که ای کاش ما نیز چادر همراه داشتیم و به داخلش پناه می بردیمخندونک و خوش به حال جوانان چادر زن که گرما و سرما و باران و آفتاب برایشان بی تفاوت استخندونک

نهار را کامل خوردیم و لذت بردیم و آمادۀ انتقال وسایل به ماشین شدیم! ما و مادرمان در معیت سوئیچ و یک عدد پتو به ماشین وارد شدیم و مادرمان ما+ همۀ محتوای موجود در دست را روی صندلی عقب گذاشتند و برای وارد کردن رمز ماشین قبل از آژیر کشیدنِ آن در عقب را آرام بستند که ما خیس نشویم و خود به سمت در جلو رفتند! آقا آرام بستنِ در عقب منجر به بسته شدن کامل آن شد و چون رمز وارد نشده بود همۀ درها بسته شد! مادرمان به دست های خود نگاهی انداختند و تازه متوجه شدند در اثر عجله سوئیچ را نیز روی صندلی عقب ماشین جا گذاشته اندبدبو و ما با درهای بسته و سوئیچ داخل ماشین تنها ماندیمهیپنوتیزم

باران هم چنان نم نمک می بارید و بابا و دایی محسن و مادرمان مشغول آموزش به ما شدند که با لوازم موجود در را باز کنیم! ابتدا از شاسی های در آموزش آغاز شد ولی متأسفانه دستانِ نحیفِ ما قادر به بالا دادنِ شاسی و باز کردنِ در نشد! از آن جا که تمام شیشه های ماشین ما و من جمله شیشه های عقب برقی ست، باز کردنِ در به وسیلۀ پایین دادن شیشۀ عقب و بالا کشیدن شاسی توسط بابایمان نیز امکان پذیر نبود! مادرمان از قدرت عددخوانی ما استفاده کردند و از ما خواستند در ردیف جلو بنشینیم و عدد یک را از روی مانیتور ماشین فشار دهیم ولی باز هم در باز نشد چون این کلید به علت وارد نشدن رمز و فعال بودن دزدگیر عمل نمی کرد!

باران شدت گرفته بود و خانوادۀ ما با وجود حصار ساختن از زیرانداز حصیری مان باز هم در همان نم نم باران که به ما دستور می دادند چگونه در را باز کنیم، تبدیل به موش آب کشیده شده بودندخندونک

پس از اندکی آرام تر شدنِ آسمان و ابرهایش با فریاد از ما خواسته شد سوئیچ را برداریم و با فشردن دکمه در را باز کنیم و صدای همگان گرفته بود بس که مجبور بودند با صدای بلند و البته با فریاد با ما صحبت کنند تا از پی عایق های صوتی شیشه و ماشین صدای آن ها را بشنویم! سوئیچ را برداشتیم ولی مرتب کلید وسط را که مربوط به صندوق عقب بود فشار می دادیم و هیچ کس نمی توانست به ما بفهماند که کمی آن طرف تر فشار وارد کنیم، صندوق عقب ماشین مان هم به دلیل طراحی ایمن باید یا سه بار پشت سر هم فشرده می شد و یا چند ثانیه نگه داشته می شد و البته که باز کردنِ آن هنوز هم برای مادرمان کاری ست کارستان و همراه با آزمون و خطای بسیارخندونک

آقا وقتی خانواده و وسایل مان پر از آب باران شدند و ما از تلاش خسته شده بودیم روی صندلی عقب دراز به دراز افتادیم و با وجود توضیحات دیگران حاضر به هیچ اقدامی نبودیمسکوت بماند که در تمام مراحل ذکر شده در قبل نیز ما گاهی وقتی تلاش های خود را بی ثمر می دیدیم، خسته و ناامید می شدیم و روی صندلی عقب دراز می کشیدیمغمناک هرازگاهی نیز در بین تلاش های ما صدای آژیر دزدگیر ماشین در فضا طنین انداز می شد و ما را از تلاش باز می داشتدرسخوان

عاقبت وقتی تلاش های خانواده مان جهت راهنمایی رساندن به ما و نیز تلاش های ما بی نتیجه ماند دایی محسن مان سنگی بزرگ برداشته و جهت ایجاد کمترین خسارت به ماشین تصمیم به شکستن لچکی درِ عقب ماشین کردند (شیشۀ کوچک درهای عقب ماشین) و ما روی صندلی عقب ماشین دراز کشیده بودیم و با وجود اخطارهای دایی محسن مان حاضر به بلند شدن نبودیم. دایی محسن مان جهت اخطار عملی، یک بار بر شیشه ضربه زدند و صدای دزدگیر ماشین بلند شد و وقتی لحظه ای چشمان خود را گشودیم و دایی محسن مان را سنگ به دست دیدیم در عرض یک ثانیه خود را روی صندلی جلو پرت کردیم و شاهد شکستنِ شیشه و خورد شدنِ آن روی صندلی عقب بودیمقهر 

باران آرام گرفته بود! روی صندلی عقب از خورده شیشه ها پاک شد و همگی سوار بر ماشین به سمت دریاچه به راه افتادیم در حالی که ما مرتب بغض می کردیم و رو به مادرمان:" شیشۀ ماشین مون شکست! دایی محسن شیشۀ ماشین مون رو شکستفرشته" و دایی محسن:"تعجبتعجبتعجب بیا و خوبی کن" و مادرمان:" حالا خوب شد علیرضا تو ماشین بود وگرنه مثل ما خیس می شد!متنظر" و دایی محسن مان:" اگه علیرضا تو ماشین نبود ما هم خیس نمی شدیم همون اول شیشه رو می شکستیم و می رفتیم داخل ماشینسکوت" جالب این جا بود که خانوادۀ ما به حدی خیس بودند که وقتی همگی سوار ماشین شدیم شیشۀ شکسته را با پلاستیک پوشش داده و بخاری را نیز روشن کرده بودیم! و جالب تر آن که به محض نشستنِ ما در ماشین باران بند آمد و به نظر می رسید هدفِ این باران فقط و فقط این بوده که تمام آن حظ بردن های مان را بر ما کوفت کندشاکیخندونک

لازم است اقرار کنیم که در فرآیند قفل شدنِ ماشین و فرآیندهای بعد از آن خانوادۀ ما و مخصوصاً مادرمان که نقش عمده ای در این همه گرفتاری داشتند، به مثال "پت" و "مت" عمل نمودندخندونک و خدایش بیامرزد بابای ما را که حتی لحظه ای غر نزدند و به مادرمان جهت این بی دقتی که حتی از آن آگاهی داشتند، اعتراض نکردند!محبت فقط آرام زیر باران ایستادند و خیــــــــــــــس شدندخندونکزبان

بعد از عبور از دریاچۀ لتیان به جاده زدیم و این است منظره ای از خورشید سرک کشیده از پشت ابرهای باران زا و زیبایی خلق شدهزیبا:

و نمایی از دریاچۀ زیبای لتیان که در آن حوالی باد بسیار خنکی می وزید و مادرمان به محض خروج از ماشین و با وجود خیس بودنِ فراوان احساس سرمایی شدید کردند و به سرعت از عکاسی انصراف دادندخسته و آن دو نفر که در عکس می بینی هیچ ارتباطی به ما ندارند و دو رهگذر هستندزبان

و عکس هایی از آسمان زیبای جاجرود که در مسیر برگشت و از داخل ماشین گرفته شدزیبا:

باران قطع شد، ما در جاجرود یک بستنی خوردیم و در طول مسیر به خوابی ناز رفتیمخواب! به تهران وارد شدیم و از آن جا که همراهان مان در طول مسیر و در معیت بخاری اندکی خشک شده بودند، دایی محسن مان پیشنهاد کردند حالا که حسابی خسته شده ایم به سرخه حصار برویم و یک چای آتیشی خودمان را میهمان کنیمراضی و این است سرخه حصار زیبا پس از بارش بارانزیبا:

و بابای ما در حال هیزم چینیمحبت

سطل آشغال های جنگلی مخصوص کاغذ و پلاستیک و زباله های تر که پلاستیک زباله هم داردتشویق

و زیرانداز حصیری ما در معیت باد و آفتاب جهت خشک شدنچشمک:

و سایر  بساط مان در هوای آزاد جهت خشک شدنخندونک:

به علت خیس بودنِ هیزم ها این دو مرد خسته را در حال تزریق روزنامه به آتش می بینیعینک:

و ما داخل ماشین به خواب نازخواب

جایت سبز چای خوشمزه صرف شد و ما به منزل باز گشتیم! فردای آن روز حوالی غروب علائم تب و سرفه های گهگاه در ما نمایان شد! روزها خوب بودیم و شب ها تب به سراغ مان می آمد! تب مان خفیف بود ولی همین تب خفیف و سرفه های خشکِ گاه و بیگاه، نگران کننده هم بود و بابا و مادرمان چندین شب خواب آرامی نداشتند و روزها بی حوصله و کسل و با نگرانی سر کار می رفتندخواب آلود

تصور مادرمان آن بود که این تب و سرفه بخاطر سرمایی است که در لتیان خورده ایم ولی پس از مراجعه به خانم دکتر مشخص شد این ویروسی است که به تازگی اغلب کودکان را گرفتار کرده است و تب مان از عفونت نیست! لذا برای ما آنتی بیوتیک تجویز نکردند و فقط داروهای تب بر و خلط آور و اسپری آب نمک بینی تجویز نمودند که در حال مصرف آن ها هستیم! و وقتی دیروز لثه هایمان متورم و دهانمان آفت زد مشخص شد که این همان ویروسی است که اسفندماه گذشته ما را گرفتار کرد ولی این بار شدت آن خفیف تر شده است و احتمال می رود علتش مقاوم شدن بدن مان در برابر این ویروس باشدآرام بماند که این ویروس در نوع خفیف پس از سه روز مادرمان را نیز گرفتار نموددلخور خلاصه این که جمعه ای پر هیجان و به دنبال آن هفته ای پر هیجان تر را گذراندیمخندونک

+ یادتان بماند که هرگز سوئیچ خود را در ماشین بر جای نگذاریدخندونک

++ ماشین ایمن هم درست است همیشه خیلی خوب است ولی گاهی نیز کار دست آدم می دهدکچل

+++ ماشینی که از آن صحبت شد چنان چه در عکس ها دیدی یک ماشین خارجی نیست! بله این ماشین همان سمند EF7 است که دارای یک همچین ایمنی و قابلیت هایی است! و ساخت این ماشین ملی با قیمتی مناسب، گازسوز بودن، مصرف کم و وجود قطعات یدکی ارزان و همیشه در دسترس نشان می دهد که ما می توانیم ماشین هایی عالی بسازیم اگر بخواهیم و اگر زور بالای سرمان باشد و مصرف کننده ما را تحریم کند و ماشین هایمان را نخرد! در غیر این صورت ما همچنان پرایدهایی می سازیم با کیفیت فوق العاده پایین و قیمت فوق العاده بالاشاکی و بدتر این که برخلاف کشورهای تولید کنندۀ بهترین ماشین های دنیا، آن را به هموطنان مان چند برابر قیمتی می فروشیم که به همسایگانمان مانند عراق و افغانستان می فروشیمعصبانیباشد که مصرف کننده ما را تحریم کند تا ادب شویم! بماند که ادب شدن مان به قیمت از کار افتادنِ عدۀ بسیار زیادی از متخصصان و کارگرانِ کارخانه های خودروسازی تمام می شودغمناک ( البته ما قبول داریم که آپشن های سمند به نسبت همۀ ماشین های خارجی خیلی کمتر است ولی واضح است که به نسبت ماشین های خارجی با همین حجم موتور، قیمت بسیار بسیار پایین تری دارد! و همین طور از نظر بدنه و موتور از بسیاری از ماشین های ساخت داخل بهتر و نهایتاً مشابه است ولی قیمت آن بسیار پایین تر از خودروهای مشابه است! و لازم است ایران خودرو جهت تبلیغات ما از خودروی سمند به ما پورسانت ویژه ای بدهدزبان و لحظه ای که خوب فکر می کنیم، می بینیم ایران خودرو جیب ما را نزند، پورسانت دادنش پیشکشخندونک)

++++ سوتی مادرمان در جای گذاشتنِ سوئیچ داخل ماشین نه تنها به جیب بابایمان خسارت وارد کرد بلکه خسارتی هم اندازه به آقای شیشه انداز وارد کرد! چرا که به وقت جاانداختنِ شیشۀ ماشین، شیشۀ اول را شکست و آه از نهادش برخاستبدبو و سپس مجدد مشغول جاسازی شیشۀ دوم شدخطا

پسندها (6)

نظرات (12)

مریم مامان آیدین
23 مهر 94 18:52
سلام الهام خوبم...خوبی دوستم ببخش که نیودم و کم بودم و دیر اومدم....راستش تولد آیدین افتاده تو مهر ماه و با خونه تکونی پاییزه یکی میشه و امسال هم دست تنها بودم و دلم یه خونه تکونی خوشگل هم میخواست اول از همه ...همیشه به گردش و خوش گذرونی دوستم....به به...ما هم از دیدن رنگ خوشگل جوجه ها اول از همه از هنر تو حظ بردیم این رنگ زیبا دادن و ترکیبات جوجه کبابات رو حتما یه بار برامون بگو تصور زیر بارون غذا خوردن و چایی زدن هم لذت بخشه عاااشق اون عکس علیرضام که زیر پتو داره چایی میخوره وای....چه اتفاق بی موقعی هاااا...این همه تو تابستون لتیان رفتین نمیشد یه بار تو اون هوا سوییچ جا میموند نه حالا باز خداروشکر همه آرامش داشتید...راستش این یکی از نگرانی های من تا همین چند ماه قبل بود...ولی از بهار که مهد میبرمش سوییچ صبح ها دست خودشه و در رو باز میکنه و بعد تحویلم میده و همینجوری باز و بسته کردن رو یاد گرفته و اگه تو هم بمونه میشه خودش رو نجات بده...و البته مارو گفتی مریض شدین خیلی ناراحت شدم...امیدوارم زود زود بهتر بشین...بخور یادت نره که خیلی خوبه واستون ایشالا همیشه غرق شادی باشین و البته سلامتی ببوس علیرضای گل من رو الهام جونم
الهام
پاسخ
سلام مریم جوناین چه حرفیه عزیزم، می دونم خیلی گرفتاری عزیزم پست تولد رو دیشب با گوشی خوندم و لذت بردم ولی لپ تاپم خاموش بود و هنوز نظر ندادم این نظر لطفته عزیزم، دیگه بعد از این همه جوجه پزی اگه خوب نباشه که باید بزنم توی سرم من بعد از مطرح کردن سوالم تو نی نی وبلاگ برای مزه دار کردن جوجه راه های مختلف رو رفتم و به نظرم بهترین راه اینه که روغن(زیتون، یا کنجد، یا آفتابگردون فرقی نمی کنه)+ نمک+فلفل+زردچوبه+پیاز درشت خورد شده+ فلفل دلمۀ درشت خورد شده+ زعفران دم کرده رو از شب قبل لایه لایه بین جوجه ها بریزم و چند بار تا موقع کباب کردن هم بزنم. لیمو و یا آب لیمو هم اصلا بهش اضافه نمی کنم و موقع خوردن می ریزم، چون اگه از اول بریزیم باعث میشه بعد از پختن جوجه آب بندازه. این سبک مزه دار کردن برای ما خیلی خوشایند بوده و از وقتی خودم جوجه مزده دار می کنم محسن اصلا جوجه های بیرون و قبول نداره و میگه برای خودمون خوشمزه تره مرسی عزیزم، لطف داری دقیقاً وقتی نباید یک اتفاق بیفته، می افته دیگه جالبه که من هم ناآگاه نبودم از این که سوئیچ رو نباید جا بذارم ولی چون تو بارون بودیم و میخواستم سریع تر کارهام و انجام بدم این طور شد چه خوب که آیدین می دونه! اتفاقا ما هم بلافاصله بعد از آزاد شدن شیوۀ بازکردن در رو به علیرضا آموختیم ممنونم عزیزم، شکر خدا بهتریم فدای محبتت آیدین دوست داشتنی رو می بوسم
مامان علی
23 مهر 94 19:48
سلام عزیزدلم الان من وبا نیش باز تصورکن! نمیدونم یادته پست شله زرد سال قبل مارویانه!عل در رو روی ما تو حیاط کوچیکه پشتی بست!با عرض معذرت من وباباشم از فرط گرما پرحرارت اجاق تارزن تارزان بودیم!حالا من یک نیم تنه ای داشتم!خخخخ توتصورکن تمام تلاش ما برای یاد دادن اینکه در و باز کنه بی نتیجه موند البته کوچیک بود خداییش.خلاصه نیم تنه بنده رفت تن تارزن ورفت بالا دیوار همسایه وواحد کناری خلاصه به مکافاتی اومد توحیاط!!!وبعد ساختمون.برا ما خیلی صحنه مثبت 18بود!خخخخخ الان با تصور وضعیت خودمون وتلاش شما زیربارون وریلکسی بچه ها تو این مواقع پست میزارم! خلاصه که خواهرجان پست بسیوووور زیبایی است دیدی این بچه تخس ها هرکارمیکنن میگی چرا کردی میگن به توجه دلم خواست!حالا بچه منم تو موقعیتی که مثلا بالای چهارپایه میگم بیا فلان چیزوبده میگه خستمه خودت بردار یا من نمیتونم و...فکر کنم بتونم چهره علیرضاخان وتصورکنمبهش میگی اینجوری وانجوری،خسته بشه خودش وبندازه رو صندلی بگه اصلا به من چه من نمیتونم!خخخخحرص خوردی والبته بارون!خخخخخخخ همسرت مثل همسرمنه!همسرمن خیلی خوبه اینجور موقعیت ها واقعا سرزنش نمیکنه،حالا من باشم ده بار شرح ما وقع میدم که میتونستی یا باید اینجور کنی! امروز زنگ زدم یکم حال قاسی روگرفتم ظهر اومده خونه قربون صدقم میره میگه میدونم چرا صبح ها ترشی!میتونم تصورت کنم ادای منم درمیاره!!میگه صبح بیدارمیشی میای رو مبل دوروبرا نگاه ه میکنی میبینی شلوغه،جارو وظرف وغذا صبحونه علی!!!بعد از من حرصت میگیره باید زنگ بزنی حال من وبگیری!!خداییش راست میگه دقیقا همینجوری پیش میره تو فکرم وتصمیم میگیرم حال اون وهم بگیرم،تازه ظرف هارو هم میزارم واسه ادب شدنش!خخخخخ حالا نمیدونم اخلاق شما چطوره!؟اگه جات با جناب همسر عوض شده بود چه واکنشی داشتی؟اما من جای همسرت بودم کاری میکردم تا عمرداری یادت نره سووویچ اونم ازنوع ماشین مقاومش!جا بزاری!خخخخ اون جمله فلسفیت هم که به داداش گفتی ته از خود مچکری بودا!!!حالا خوب بود علیرضا تو ماشین بود والا خیس میشد!!!البته خان داداشت هم خوب جواب داده!خخخخخ این خخخخ هرجای شکلک کیفیه!که نمیتونم بزارم اما عکسها! چادر و مجردی ومشترکی!!! اخم های علیرضا جون وبهونه هاش خودت کامل شفاف سازی کردی ولی چادر هم بد نیست داشته باشی واسه اضطرار! خوبه کلافه نمیشی از خیسی بارون ومیری پیک نیک عصرگاهی رو هم بجا میاری فدایت بشم. برگ هارو هم خیلی دوست داشتم امیدوارم علیرضا جون وخودت الانه بهترباشین سرماخوردگی کاملا بهبود پیدا کرده باشه عاشقتم الهام،دلم خیلی بازشد.میبوسمتون
الهام
پاسخ
سلام زهرا جانهدف همین بود! این که شما بخندی آره یادمه و اونجا فکر کنم بهت گفتم چه توقعی از بچه دارید شما؟! ولی خب خداییش براشون سخته! وقتی علیرضا میخواست شاسی رو بکشه بالا که در باز شه ما و مخصوصاً داداشم تصورمون این بود که چرا نمی تونه ولی وقتی اومدیم داخل دیدیم بالا کشیدن اون شاسی ها برای ما هم سخته چه برسه به این بچه و در واقع خوبه که به راحتی بالا نمیاد چون وقتی بچه تو ماشینه نمی تونه باز کنه و بیرون بیاد! تازه شاسی های پراید و پژو هم سخت بالا میاد چه برسه به این ماشین مقاوم البته علیرضا دلش میخواست باز کنه و حتی در فواصل مختلف چندین و چند بار برای بالاکشیدن شاسی تلاش کرد ولی وقتی تلاش می کرد و نتیجه نمی داد ناامید می شد و خسته و خودش رو پرت می کرد روی صندلی عقب و دراز می کشید خداروشکر محسن هم اهل غر زدن نیست! ولی من مردهایی رو دیده ام که در این مواقع بابای زنشون رو درمیارن و اصلا مراعات نمی کنند که لااقل جلوی مردم چیزی نگن البته محسن از اینایی نیست که بشه بهش زور گفت و عمراً بیاد ظرف بشورهکلا از ظرف شستن متنفره پس قدر همسرت رو بدون من وقتی این مدل اتفاقات میفته تا رفع نشدنِ مشکل غر نمی زنم و چیزی نمی گم ولی بعدش و حتی شاید در موقعیت بعدی که ممکنه همون شرایط پیش بیاد، به روی مبارک همسرم میارم و در واقع جنبۀ تذکر داره! مثلا یک بار قرار بود بریم شهرستان برای عروسی یکی از فامیل! محسن وسایل و از جلوی در آسانسور تو ماشین گذاشته بود و یکی از کیف های من که طلاهام داخلش بود و جلوی در آسانسور جا گذاشته بود و من بین راه بعد از هفت هشت ساعت که رفتم تجدید صدآفتاب کنم، فهمیدم که کیفم نیست! خدا رحم کرد که ساختمونمون امن بود و کسی نبرده بود! از اون زمان همیشه موقع انتقال وسایل بهش یادآوری می کنم که چیزی جا نذازه ته از خود مچکری رو خوب اومدی آره دیگه نتیجۀ آخر این بود که چادر خیلی خوب و لازمه ولی به شرط اینکه همیشه ازش استفاده کنی و در نتیجه همیشه همراه داشته باشی! می دونی اگه هم داشته باشی و یه روز ببری و یه روز نبری، دقیقاً همون روزی که همراهت نیست گرفتار بارون میشی ممنونم زهرا جون ما دیگه عادت کردیم و اگه یه روز خونه بمونیم بیشتر اذیت میشیم خداروشکر تب علیرضا قطع شده و سرفه های خشکش نرم شده ولی هنوز کامل خوب نشده، ایشالا رو به بهبودی میره فدات عزیزم، علی نازم رو می بوسم
مامان آرمینا
23 مهر 94 19:51
سلام به دوست خوبم الهام جون .گل پسرم خوبه.خیلی دلتنگتون بودمبعد از ماهها دور از نی نی وبلاگ برگشتم.پستهای جدیدتون رو خوندم .ماشالله علیرضا جون آقا شده و خیلی هنرمند با نقاشهای خوشکلش.آپ کردم و علت غیبتم رو گفتم.گل پسرم رو ببوسید
الهام
پاسخ
سلام مریم جانممنونم عزیزم، شما خوبید؟ رسیدن بخیر عزیزممنم خیلی دلتنگ شما و آرمیناجونم بودم و چند بار ازتون احوالپرسی کردم ولی دیدم تأیید نشده حدس زدم که یا سیستم تون خرابه و یا مشغولید و سر نمی زنید و دیگه پیگیر نشدم الان با دیدن پیامتون کلی ذوق کردم و خوشحالم که برگشتید میام پیشتون عزیزم آرمینا جونم رو می بوسم
صدف
24 مهر 94 16:17
سلام الهام خانم چقدر هیجان انگیز بوده این پیک نیکتون اتفاقا هفته پیش جمعه وقتی بارندگی شروع شد رفته بودم تو تراس خونمون زیر سقف و روبروی حیاط نشسته بودم وقتی بارندگی زیاد شد یهو یاد شما افتادم گفتم الآن تو گردش چجوری زیر بارون نشستید!! نگو همون موقع درحال خیس شدن بودید که اینجوری یاد شما افتادم ولی دراز کشیدن های علیرضا خیلی جالب بود طفلکی وقتی نتیجه همکاریشو بی نتیجه میدیده چه ریلکس دراز میکشیده جوجه کبابها و چایی ذغالی هم نوش جونتون . راستی شما که زیاد به گردش میرید چرا منقل های همراه آهنی نمیخرید؟ پدر من چندسال پیش منقل مسافرتی درست کردن که هم داخلش ذغالها همیشه هست و فقط اینجور مواقع کافیه آتش زنه داشته باشیم و هم در داره راحت حمل میشه اندازه اش رو هم جمع و جور ساختن که راحت بشه حمل کرد و خیلی ساله هم تو گردشهامون و هم وقتی تو حیاط کباب و جوجه درست میکنن از این منقل استفاده میکنیم و دیگه نیاز نیست هربار هیزم جمع کرد و ذغال با خودمون ببریم. فکر میکنم همسر و برادرتون هم که فنی هستن خودشون بتونن راحت همچین منقلی بسازن.که هم پایه داره هم دردار هست هم کف منقل دارای سوراخهایی هست که خاکسترها بریزه و مهمتر از همه بالارفتن سرعت درست کردن جوجه در گردشهاست. همیشه به خوشی و گردش
الهام
پاسخ
سلام صدف جان آره خیـــــــــلی هیجان انگیز بود چه جالب پس شما عمق فاجعه ای رو که ما گرفتارش شدیم، درک کردید البته بارون لتیان و ارتفاعات کجا و بارون شهر کجا! حالا حدس بزنید میزان آب گرفتگی لباس ها و لوازم ما رو این دم و دستگاهی که شما گفتید رو ما همیشه همراه مون تو ماشین داشتیم، ولی بیشتر از چند بار ازش استفاده نکرده ایم و گذاشتیم تو خونه. منقل ها بیشتر برای خونه و روی موزائیک خوبه که زمین و کثیف نمی کنه ولی بیرون این مزیتش خیلی لازم نیست ولی معایبش اینه که ارتفاعش قابل تنظیم نیست و بیشتر برای فیله خوبه ولی وقتی بخوای بال و بازو کباب کنی بیشتر جوجه ها به زغال ها برخورد می کنه و یا اگه باد بزنی خاکستر روی جوجه ها رو می گیره برای همین ما بیشتر تو پیک نیک ها از سنگ ها استفاده می کردیم که هم هواگیری بهتری داره و هم عرض و ارتفاعش قابل تنظیمه ولی چون همیشه پیدا کردن سنگ های هم سطح راحت نبود، این منقل جدیدی که داداشم ساخته خیلی عالیه، از چهار طرف هوا می گیره و نیازی به باد زدن نداره، عرض و ارتفاع به راحتی قابل تنظیمه، حتی روی زمینی که شیب داره می شه دو تا از میخ ها رو بیشتر تو زمین فرو کرد و سطح صافی تشکیل داد نمونۀ همین منقل رو برای کوهنوردی استفاده می کنند که جاگیر نیست و حجم کمی می گیره ولی چند وقت پیش تو سایت قیمتش رو صد و بیست زده بود حالا ما چهار تا میخ و دو تا میله تو صندوق عقب ماشین داریم که هیچ حجمی نداره و وقتی تعداد مهمون هامون زیاده به راحتی میشه تنظیمش کرد و سیخ ها رو پرتر کرد که ناچار نشیم دو بار زغال درست کنیم و سری اول جوجه ها تا پخته شدن سری دوم از دهن نمی افته زغال هم همیشه من از فروشگاه با تخفیف می گیرم و تو ماشین داریم ولی وقتی که عجله نداریم بازم هیزم جمع می کنیم و آتیش روشن می کنیم، چون لذت پیک نیک به همین کارهاشه تصور یه بابای باحوصله و مهربونی که داره تو حیاط جوجه می پزه خیلی دلنشینه باید بهشون افتخار کنید
مامان ریحانه
25 مهر 94 8:54
سلام الهام گلم اومدم کامنت بذارم یهو یکه خوردم گفتم چرا وب الهام در قسمت به روز شده ها نیست بعد یهو یادم افتاد که عکس پروفایل رو عوض کردی و الان باید دنبال عکس علیرضا جون باشم با لباس قرمز چون من به اون عکس با لباس آبیش عادت کرده بودم و سریع میرفتم سراغ وبلاگت عنوان پستتو که دیدم یاد سریال شاید برای شما اتفاق بیفتد افتادم همیشه با دیدن این سریال میگم یعنی احتمال داره برای ما هم همچین مواردی اتفاق بیفته و میبینم بله اتفاق میفته خیلی هم زیاد ولی چون این اتفاقات در زندگی روزمره مون هست وبه چشم یک سریال بهش نگاه نمیکنیم زود از اذهانمون پاک میشه مگر اینکه مثل شما جایی ثبت کنیم و دلیل خاطره نگاری های گاه و بیگاه من همینه و شاید بیشترش جنبه ی طنز داشته باشه ولی در بعضی از آنها مواردی نهفته که میتونه گاهی برایم تلنگری باشد درست مثل تعیین رشته ی نادرستی که با اجبار و به خواسته ی پدر و مادرم انجام شد و باعث شد یکسال از زندگی عقب بمونم و همین تلنگری برای من هست که هیچوقت به اجبار چیزی را به فرزندانم تحمیل نکنم
الهام
پاسخ
سلام ریحانه جون اون عکس شش ماهه عکس پروفایله بخاطر همین شما خیلی بهش عادت کرده بودید حق با شماست آدم همیشه فکر میکنه، حادثه یا اتفاقات عجیب برای بقیه ست و تو فیلم ها که حتی به واقعیت بودنش هم شک می کنه! ولی من تو دوران تحصیلم آدم های زیادی رو دیده ام که سرنوشت هایی شبیه فیلم ها داشته اند و خیلی برام جالبه که واقعا اون مسائل اتفاق می افته ریحانه جون خیلی خوبه که یک همچین تصمیمی گرفته ای! من فکر می کردم تو این زمونه دیگه پدر و مادرها بچه ها رو مجبور به انتخاب رشتۀ خاصی نمی کنند و یا حداقل بچه ها زیر بار نمیرن ولی چند روز پیش یکی از همکارام که اتفاقا دکترای شیمی هم داره در این مورد صحبت می کرد که پسرش رو به اجبار فرستاده به تجربی در حالی که خودش به هنر و موسیقی علاقمند بود
مامان ریحانه
25 مهر 94 9:17
و اما لتیان گردی و نوشیدن چایی و جوجه خوری با اعمال شاقه نوش جانتان و اما امان از اتفاقی که براتون افتاده خیلی بده سوئیچ داخل ماشین بمونه و بعد اینکه بچه هم داخل ماشین باشه خصوصا بچه هایی در سن نازنین و علیرضا درک میکنم اون موقع چه حسی داشتید از یه جا بارون داشته شما رو خیس میکرده و از جای دیگه نگران علیرضا بودید درست مثل ما که اردیبهشت ماه رفتیم شمال و در خونه ای که اجاره کردیم نازنین رفت داخل اتاق و در و قفل کرد تلاش بیست دقیقه ای ما جواب نداد و در آخر نازنین گریه می کرد و میگفت تو رو خدا کمکم کنید و من باشنیدن این حرفش های های گریه کردم که بالاخره با توسط برداشتن حفاظهای پنجره و رفتن پوریا داخل اتاق نازنین نجات پیدا کرد البته بماند که پوریا با چه بدبختی قفل و باز کرد و ما توقع داشتیم که نازنین قفلو باز کنه و از بیرون بهش آموزش میدادیم باز خدا رو شکر با کاری که داداش محسن انجام داده تونستید برید داخل اما الهام جون می دونی من از چی تو خوشم میاد از اراده ی مثال زدنیت چون باز با این اتفاقات چایی خوردن سرخه حصار رو هم از دست ندادید حالا اگه همسرم من بود اگه با اوباما هم قرار ملاقات داشت دیگه نمی رفت سر قرار منم مگه جرات می کردم چیزی بگم خیلی ناراحت شدم به خاطر بیماریتون و انشالله که الان خوب خوب شده باشید و جای دیگه گفته بودی به مثال پت و مت عمل نمودی خوب متوجه منظورت نشدم موشکافی کنید موضوع را لطفا عکسهای هنری بسیار زیبایی گرفتید خصوصا کوچه باغ پاییزیو برگ زرد درختان زیبا و حرکت ابرها در آسمان و در یک کلام مثل همیشه عالی علیرضا را باید بوسید حتی اگر اخم کند یا بگرید چون تمام اینها هم شیرین است پس ببوس پسر ناز و شیرین زبون را
الهام
پاسخ
ممنونم ریحانه جون، جاتون خیلی سبز بود البته تو بخوربخورش آاااا نه زیرِ بارونش آره واقعا سخته! حالا علیرضا گریه نمی کرد و خونسرد بود فقط یه بار که رعد و برق با صدای بلند زد و ما بیرون بودیم یه لحظه داشته گریه ش می گرفت که ما حصیر بر سر رفتیم کنار ماشین و خیالش رو راحت کردیم برای شما هم خیلی سخت بوده! اونم خونه ای که مال خودت نیست و حتی نمی تونی شیشه شو بشکنیحالا ما ماشین خودمون بود و شیشه رو شکستیم ولی اگه ماشین کس دیگه ای بود کلی شرمندگی داشت طفلی پوریا خب ریحانه جون شما که گریه می کردی بدتر نازنین دچار استرس شده! من در این مواقع خیلی آروم خودم رو نشون میدم حتی اگه موش آب کشیده باشم و مخصوصا که خودم در بروز واقعه مقصر باشم اگه اون چایی رو نمی خوردیم که دیگه اصلا خستگی مون در نمی رفت! می دونی همسرم ممکنه خیلی پایۀ کوهنوردی نباشه (که خیلی وقتا به نفعم تموم میشه و علیرضا رو میذارم پیشش و خودم تنها میرم) ولی تو درست کردن چای آتیشی و مخصوصاً آتیش درست کردن حسابی پایه ست اوباما رو خوب اومدی خداروشکر بهتریم رفیق خواهر جاگذاشتن سوئیچ داخل ماشین اولین علامت پت و مت بودن بود! و این که به هر دری می زدیم موفق نمی شدیم و راه های مختلف رو پشت سر هم می رفتیم و نتیجه نمی دیدیم شبیه پت و مت بودیم! البته نه به اون شدت قربونت ریحانه جونم نازنین عزیزم رو می بوسم
مامان مهراد
26 مهر 94 11:03
سلام الهام جون. اول از همه امیدوارم وقتی که این مشغول خوندن این کامنت هستی دیگه خوب خوب شده باشین و خبری از مریضی نباشه. پس اقا علیرضا خان داد و بیداد و گریه هم داره. . نه بابا خواهر احتیاجی به گذاشتن عکس های نق و اخم علیرضا نیست. ما دیگه حساب کار دستمون اومده که اگه یه بچه ای همیشه خوبه ، نشاندهنده صبر و ابروداری مادرش در رونکردن عکس هاشه... به به چه جوجه هایی . از شواهد معلومه که عاشق بال کبابی هم هستین. از رنگ روش پیداس که کاملا زعفرونی و خوشمزه هم شده. دست دادشت هم درد نکنه. منقل خیلی جالبیه. بهترین حسن اش تو کم جا بودنشه. چادر هم برای گردش خیلی خوبه ولی خیلی جا اشغال میکنه. نیست ما ماشین گازسوز داریم همیشه جای صندوق کم می آریم. و همه وسایل رو از لحاظ جایی که اشغال می کنن بررسی میکنیم. من درست متوجه نشدم الهام جون! منظورت از وسایل مشکوک که اطراف چادر مجردی پیدا کردی چی بود ؟ واقعا بعضی ها کارهایی تو طبیعت میکنن که اصلا با ذات طبیعت گردی جور نیست. (طرف اومده یکم هوای پاک بره تو ریه هاش اونوقت پشت هم سیگار می کشه. اومده کوه لاغر بشه اونوقت قولوپ قولوپ نوشابه و چیبس می خوره.!!!!!! حالا رسیدیم سر ماجرایی که هر صد سال یه بار ممکنه اتفاق بی افته. یعنی من نمیدونم چه سریه که دقیقا باید توی همون لحظات یه بارون شدید بباره. با توجه به خشکسالی ها توی سال ممکنه ده دفعه هم از این بارون ها نیاد ولی یه دفعه اش دقیقا باید موقعی باشه که بیرون موندی... الهام جون فکر کنم این قضیه هم یه قانونی داره. شما که اهل فیزیک و قانون هستی بگو این قانون اسمش چیه؟ این اتفاق یه بار هم برای دوست من و دخترش افتاد با این تفاوت که دخترش خودش درها رو قفل کرده بود و نشسته بود به ادامس خوردن تو ماشین.! تا جایی که مجبور شده بودن با یه سیم در رو باز کنن. ماشین های ای اف سون خیلی خیلی عالی هستن. فکر کنم گوش شیطون کر از دست ایران خودرو در رفته ! ما هم پارسال یه مدت تصمیم گرفته بودیم ماشین رو عوض کنیم که تحقیق کردیم و خیلی تعریفش رو می کردن. البته باز هم به نسبت قیمتی که کشورهای عربی می فروشن برای ما خیلی خیلی گرونه. نمیدونم چرا برای مردم خودمون گرون تر حساب میکنن.! واقعا من هم مثل ریحانه جون قبطه خوردم به این هم اراده که تازه از لتیان اومدین رفتین سرخه حصار....! فکر کنم تو سرخه حصار یه امام زاه ای چیزی هست که نذر دارین هر هفته حتما یه سر برین. تازه اون هم با لباس های خیس. تفاوت نگرش یه مادر اینجا خودشو نشون میده که تو بدترین شرایط هم به فکر سلامتی بچه است و وقتی داره خیس میشه هم خدا رو شکر میکنه که بچه اش تو ماشینه. این جمله هم خیلی تکراری شده ولی چه کنم که واقعیت رو نمیشه کتمان کرد " عکس ها خیلی خیلی قشنگ بودن. " دوستون داریم.
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم، خداروشکر علیرضا خیلی بهتره ولی خودم تازه به اوج مریضی رسیدم و دیروز و امروز صبح هیچ صدایی از گلوم درنمی اومد و دارم دارو مصرف میکنم! یک خشکی گلوی بی سابقه تو گردش ها خیلی کم نق زدن پیش میاد چون سرش گرمه، یا حداقل با داییش بازی قهر و آشتی داره که جدی نیست ولی اون روز خیلی بی حوصله بود که علتش با شروع سرفه هاش مشخص شد جاتون خالی مهری جانماغلب همه مدلشو می خریم و من عاشق بازو هستم ولی وقتی تعداد زیاده فیله بهتره چون مزه دار کردن و به سیخ کشیدنش راحت تره و با پلو بهتره منم برای همین میگم اگه چادر داشتیم حتما همون روز همراه مون نبود! چون از خونه که به راه افتادیم هوا کاملا آفتابی بود و ما کلی وقت صرف کردیم تا سایه پیدا کنیم و ماشین های گازسوز با وجود مصرف بهینه و کم هزینه این مشکل کم جا بودنش خیلی بده مجردی ها که اغلب اعتیاد دارند و مواد مصرف می کنند! متأهلی ها هم که تکلیفشون روشنه! یه بار که داخل همین جنگل لتیان در حال گشت و گذار بودیم زیر درخت ها لباس زیرهای بجامونده از همین دسته رو دیدیم همیشه همین طوره واقعا! اینا قوانین پارادوکس یا قوانین متناقض نما یا قوانین ناسازنما هستند دختر دوستت باز چه لج درآر بوده! خانم نشسته آدامس خورده بدبختی ماشین ما با سیم هم باز نمیشه بله منم به نسبت قیمتش بین ماشین های داخلی خیلی قبولش دارم و معتقدم خیلی از ماشین های دیگه با وجود این که قیمتشون از این ماشین بالاتره ولی خیلی از امکانات این ماشین و ندارند ایشالا به زودی بخرید و حالش رو ببرید! البته اگه مدل های قدیمی ترش مثل 90 و 91 بخرید بهتره، چون محسن میگه اونا رو بهتر ساخته اند و صفرهاش اغلب بعد از چند ماه میره تعمیرگاه ما اینیم دیگه سرخه حصار مورد علاقۀ محسن هست چون خیلی به ما نزدیکه و از طرفی به راحتی با ماشین میره کنار زیرانداز می شینه و پیاده روی نداره دسترسی به سرویس بهداشتی و آب هم راحته و از طرفی همیشه جای خلوت و دنج برای نشستن پیدا میشه حتی در شلوغ ترین روزها! البته ما بیشتر زمستون ها میریم سرخه حصار که اگه بارندگی شد به شهر نزدیک باشیم و این بار مدت ها بود سرخه حصار نرفته بودیم و تا داداشم گفت بریم، رفتیم دقیقا همینه! مادر به تنها چیزی که فکر می کنه سلامت بچه شه ممنونم عزیزم، این نظر لطف شماست مهراد نازم رو می بوسم
مامانی
26 مهر 94 11:22
سلام الهام جون واقعا هیجان انگیزبوووووووود اون بی خیال شدن های علیرضا رو که دیگه تصور کنی هیجان انگیزتر هم میشه ایشالا که هرچه زودتر این ویروس هم دست از سرتون برداره راستی آفرررررررررررین بر آقای همسر که با صبوری شرایط رو سخت تر ننمودن حتما نظرات خوب دوستان در مورد این رفتار بی نظیرش رو براش بخون
الهام
پاسخ
سلام عزیزم بله هیجان زیادی داشت بچه م ناامید می شد وقتی می دید کاری ازش ساخته نیست ممنونم عزیزم علیرضا بهتر شده ولی من خودم تازه به جاهای بدش رسیدم و صبح ها اصلا صدام در نمیاد دیروز اصلا نمی تونستم سر کلاس صحبت کنم امروز هم خونه بودم ولی گلوم خیلی خرابه حالا تازه می فهمم علیرضا با این ویروس چقدر اذیت شده و چیزی نگفته خودش می خونه نظرات دوستان رو و قطعاً کلی اعتماد به نفسش بالا خواهد رفت البته همیشه همین طوریه، خداروشکر
مامانی
27 مهر 94 10:09
ببخش الهام جون کلی خندیدم آخه اون قضیه جا موندن سوییچ و همکاری های علیرضای گلم و نحوه نگارشتون باعث خندم شد ولی کامل درک میکنم چی بهتون گذشته ما هم چندباری این بلا سرمون اومده البته کسی داخل ماشین نبوده و همسری کلی با ماشین ور رفته تا درو باز کرده الان دیگه استاد شده هر چند این فراموشیهای پی در پی همسری درس عبرتی براش نشده و همچنان سو ییچ و دزد گیر با هم تو ماشین جا میمونه
الهام
پاسخ
این چه حرفیه عزیزم، خودم هم وقتی می خونمش کلی می خندم پس شما خـــــــوب ما رو درک کردی! ماشین ما با ترفندهای پایین دادن شیشه با سیم و باز کردن قفل باز نمیشه وگرنه همسرم تو این کار استاد هستند و قبلا چند تا ماشین و با همین ترفند باز کرده اند! می دونی ماشین های خارجی جدید فکر اینجا رو کرده اند و به جای سوئیچ با یک کلید استارت می خورند! یعنی سوئیچ داخل جیب راننده هم که باشه، کلید فعال میشه و با زدن همون دکمه استارت می خوره! واقعا فکرشون کار می کنه تو خودرو سازی بر عکس خودروسازهای داخلی
مامان فهیمه
27 مهر 94 12:55
الهام جون درکتون می کنم چون این بلا به سر ما هم اومد سال گذشته هر سه تایی رفتیم برا امین کفش بخریم چون ماشین را جای خوبی پارک نکرده بودیم من داخل ماشین نشستم امین با پدرش رفتن کفش بخرن بعد از نیم ساعت با دست خالی برگشتن و قرار شد این دفعه من با امین بریم و پدرش داخل ماشین بشینه و من بدون اینکه سوئیچ رو بردارم در رو بستم در قفل شد بابای امین حسابی کلافه شده بود و نق زد. بی کیفیتی ماشین پراید این طور جاها کارسازه من رفتم از یکی از دست فروش ها یه دونه کارد گرفتم و آوردم در ماشین رو باز کردیم. چه جای زیبایی همیشه به شادی و گردش این هم یه خاطره میشه که هر وقت یادتون میاد خندتون میگیره آفرین به آقای نوری که بدخلقی نکردن این خیلی مهمه
الهام
پاسخ
درست می گید فهیمه جون واقعا تو این جور مواقع پراید خیلی به درد می خوره چون محسن این کار و خوب بلده و چندین بار ماشین های قفل شدۀ دیگران و باز کرده و ما اون روز کلی کلافه شدیم از ایمن بودن زیاد از حد ماشین مون حالا تو تعطیلات یکی از فامیل که وبلاگ ما رو دنبال می کنه می گفت چند ماه قبل همین بلا سر یک ماشین عروس اومده داماد جلوی گل فروشی از لکسوز پیاده شده و ماشین با سوئیچ داخلش قفل شده و آقای داماد و عروس خانم هم مبهوت! اونا شیشۀ ماشین رو هم نمی تونستند بشکنند چون ماشین عروس بوده و کلی گلکاری داشته عاقبت یکی از آشناهاشون که تو زندان کار می کرده یکی از زندانی ها رو آروده و طرف به سه سوت در ماشین لکسوزی که تازه وارد ایران شده رو باز کرده یک همچین نابغه هایی تو ایران داریم ما ایشالا تشریف بیارید تهران شما رو ببریم لتیان قربان محبتت فهیمه جان امین عزیزم رو می بوسم
مامان بهناز
29 مهر 94 17:21
سلام الهام جون خوبی؟ گل پسرمون چطوره ؟ ببخشید تو روخدا من خیلی کم میتونم بیام بهتون سر بزنم شرمندم همیشه میام مطالبتون رو میخونم و استفاده میکنم فقط فرصتی نمیشه که نظر بزارم چون اکثرا با گوشی میخونم اونجاا هم نمیشه نظر نوشت. در ثانی این روزها واقعا با وروجکم اصلا نمیشه رفت طرف دنیای دیجیتال همش می خواد بیاد بالا سرت تا ببینه چیکار میکنی.واقعا چه اتفاقی براتون افتاده واقعا ناراحت شدم که یه بی احتیاطی کوچیک و بعدش بارون نابهنگام باعث همچین برنامه به یاد ماندنی براتون شده. ای جانم علیرضای خاله تا آخرین لحظه تمام سعی ا رو کرده و ناامید نشده. بهبه چه جوجه کباب هایی دستتون درد نکنه معلومه حسابی خوشمزه است تو هوای پاییزی هم میچسبه. انشالله که همشه خوش باشین
الهام
پاسخ
سلام بهناز جونشما همیشه به ما لطف دارید دوستم ممنونم که بهمون سر می زنید عزیزم ایشالا که تن شایلین جون همیشه سالم باشه، حالا عیبی نداره که بیاد شما رو کنترل کنه که زیاد تو فضای مجازی نباشید دخترمون کنجکاوه خاطرۀ به یاد ماندنی برامون شد جاتون سبز عزیزم برای شما سلامتی و شادی آرزو می کنم عزیزم شایلین گلم رو می بوسم
ساناز
3 آبان 94 10:11
خیلی عکسها و متنتون قشنگ بود همیشه به گردش و شادی باشین
الهام
پاسخ
سلام ساناز جون مدتی نبودید و من دلم خیلی براتون تنگ شده بود خیلی ذوق زده شدم که بعد از مدت ها کامنت تون رو اینجا دیدم خیلی به ما لطف دارید محمد متین عزیزم رو می بوسم