علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

برای تو می نویسم!

1394/7/25 16:00
نویسنده : الهام
1,640 بازدید
اشتراک گذاری

تو را خطاب می کنم، تو که تمام روزهایت با تلاش برای آیندۀ من آغاز می شود!محبت

تو را خطاب می کنم، تو که حتی سجده هایت به درگاه پروردگار می شود اسبابِ سرگرمی من! و من بر پشتت می نشینم و سرشار از لذت می شوم! تو برمی خیزی و من با تو و بر پشتت بلند می شوم و به بلندایی که به واسطۀ همراهی با تو نصیبم شده است، می بالم و قاه قاهِ کودکانه ام در تمامِ حجمِ خانه طنین انداز می شود! تو صبر می کنی و کودکانه هایم را درک می کنی و نه تنها در همان حال دستان پرمهرت را به دورم حفاظ می کنی، بلکه لطفت آن قدر از حد فزون است که حتی اگر هزاران بار تو نماز بخوانی و من وزنه ای بر پشتت باشم اعتراضی نداری!زیبا

تو را خطاب می کنم، تو که خستگی ها و دغدغه های کاری ات را پشت لبخندهای مهربانت پنهان می کنی و فقط مهر به خانه مان می آوری!بوس

تو را خطاب می کنم، تو که تمامِ توجه ات را جمع می کنی و به من هدیه می دهی وقتی از تو می خواهم که کنارت بنشینم و برایت کتاب بخوانم و تو با شوق از کتاب خوانی های کودکانه ام استقبال می کنی. تو که بعد از خواندنِ هر کلمه مرا تشویق می کنی و مهرت آن قدر از حد فزون است که وقتی کتابی که بارها و بارها برایت خوانده ام و صفحه به صفحه اش را از حفظ هستی، را دوباره برایت می خوانم گویا اولین بار است که آن را می شنوی و به واسطۀ تمامِ لطفت مرا لبریز از شوق می کنی!محبت

تو را خطاب می کنم، تو که صبح ها همراهم می شوی و بین راه خواستنی هایم را از سوپرمارکت تهیه می کنی و دستم در دستت مرا به مهد می سپاری و من بخاطر بودن دستم در دستِ تو بر خودم می بالم!راضی

تو را خطاب می کنم، تو که نق زدن هایم را با آرامشت پاسخ می دهی و در برابر زورگویی هایم صبوری می کنی!خجالت

تو را خطاب می کنم، تو که شب های تب دار را پا به پای مادرم بیدار می مانی و با دستان پرمهرت حولۀ خیس بر پشانی ام می گذاری تا دردم را چاره کنی!بوس

تو را خطاب می کنم، تو که دانایی و پر حوصله و بارها و بارها به پرسش های تکراری ام پاسخ می دهی و با وجود گرفتاری های کاری که در خانه نیز همراه توست، بارها و بارها بر دفتر نقاشی ام ماشین های مورد علاقه ام را نقش می کنی!محبت

تو را خطاب می کنم، تو که لقمه از دهان خود می گیری و در دهانم می گذاری و من تمامِ سخاوتت را می فهمم و تو را دوست می دارم!بوس

می خواهم بدانی که تو را عاشقانه دوست می دارم، نه برای تمام زحماتی که برایم می کشی بلکه برای خودِ دوست داشتنی ات و درک بالایت از همراهی با من و کودکانه هایم!محبت

و  این منم کودکی چهار ساله که "دوستت دارم" را با تمامِ عشقم به تو تقدیم می کنم! بوس

تولدت مبارک بابای دوست داشتنیمحبتبوسبغل

*****

از آن جا که چند روز اخیر در تب و تاب فرارسیدن تعطیلات و رفتن به ولایت هستیم، جشن تولد بابایمان را یک روز زودتر (روز جمعه) و البته به سبکی متفاوت برگزار کردیم که در ادامۀ مطلب شاهد آن خواهید بودمحبت.

پست مربوط به تولد سال گذشتۀ بابای دوست داشتنی مان را اینجا ببین. از طریق همین پست دسترسی به پست های مربوط به تولدهای سال های قبل نیز امکان پذیر است.

مدت ها بود ما تقاضای خوردن یک کیک تولد را داشتیم ولی به علت وخامت اوضاع گلویمان، خرید کیک به تعویق افتاد! تا این که مادرمان به ناگاه متوجه شدند که بیست و پنجم مهرماه و تولد بابایمان نزدیک است! در نتیجه تصمیم گرفتند با یک تیر دو نشان بزنند و هم ما را به آرزوی کیک خوری مان برسانند و هم برای بابایمان جشن تولد برگزار کنند!

شب قبل از تولد، مادرمان یک فقره(خندونک) کیک تولد خریدند تا در منزل جشن تولد مختصری برگزار کنیم ولی از آن جا که شام سنگینی هم خریده بودند همگی و حتی ما که بسیار کیک دوست هستیم، بعد از خوردن شام عدم اشتهای خود برای کیک خوری را اعلام کردیم و در نتیجه تصمیم بر این شد که روز جمعه و در حین پیک نیک آخر هفته مان جشن تولد بابایمان را نیز برگزار کنیم.

ولی روز جمعه ما از عشق کیکی که در یخچال جا خوش کرده بود، خیلی زودتر از معمول آماده باش بودیم و مادرمان را بر سر یخچال کشاندیم تا به ما کیک بدهند! مادرمان نیز ابتدا از کیک تولد بابایمان عکسی انداختند و سپس تزئینات روی کیک را برای ما جدا کردند و جایت خالی ما بعد از خوردن آن ها از طمع به مابقی کیک صرف نظر کردیم و گفتیم:" باشه فردافرشته"

از منزل بی هدف به راه افتادیم و بعد از صحبت در بارۀ مکان های مناسب پیک نیک هم چنان بی هدف می رفتیم. وقتی بابایمان برای گاز زدن به پمپ گاز حاشیۀ اتوبان بابایی رفتند، تصمیم گرفتیم به پارک جنگلی تلو برویم و از آن جا که دفعۀ قبل و در مسیر بازگشت از بالاترین ارتفاع در جنگل های تلو، مکانی دنج با منظره ای زیبا و رو به دریاچه دیده بودیم، در طلب آن پیش رفتیم و آن را خالی از هر بنی بشرِ اتراق کننده ای، یافتیمجشن:

هوا کمی خنک بود، مخصوصاً وقتی در سایه می نشستی و ما کلی به آن همه تلاش مان برای جستجوی سایه خندیدیمخنده

دالی بازی با عکاس و چشمی دوربینفرشته:

دقیقاً این منظره ها پیش رویمان بودزیبا:

آن آقایی که در عکس می بینی دایی محسن مان هستند که در ابتدای ورود به تلو، به رصد محیط اطراف رفته اند و هیزم به دست در حال برگشت هستندتشویق:

و این قطعه ای که از بست شیلنگ های آبیاری قطره ای جامانده است، سوغات دایی محسن مان است از رصد فضای اطراف و ما آن را تفنگ نامیدیمعینک:

به اصرار ما هر چه سریع تر مشغول برگزاری جشن تولد شدند تا ما از کیک بی نصیب نمانیم! و ما بابایمان را بسیار دوست می داریم چرا که به واسطۀ تولدش کیکی جانانه خوردیم و البته در حین برگزاری جشن و حتی قبل از آن ادعا می کردیم که جشن تولد ماست و بابایمان هیچ سهمی در جشن تولد و نیز کیک تولد نداردخجالت

اخم های ما نشان از عدم علاقه مان به عکسبرداری دارد و منظورمان این است که سریعتر برویم سر اصل مطلبخندونک

بعد از خوردن کیک بابایمان را که در آفتاب به خواب ناز بودند با وسایل تنها گذاشته و ما و مادرمان به اتفاق دایی محسن به سمت دامنه ای منتهی به دریاچه به راه افتادیمآرام

ما در حال نگاه به پایین و در تفکر! البته اگر مادرمان و صدای شاتر دوربین شان اجازه بدهدشاکی

وقتی ما و مادرمان دامنۀ کوه را با خانۀ خاله اشتباه می گیریم و روی زمین می نشینیم و پاهایمان را نیز دراز می کنیمدرسخوان پاهای نازنین ما و جوراب هایمان را داشته باشبغل

در مسیر برگشت به نزد بابایمانآرام:

آقا پس از بازگشت، بابایمان را در حال آتش افروزی دیدم و جایت سبز جوجه پختیم و نهار خوردیم و مادرمان مرتب از همۀ حرکاتِ ما و جوجه پزان عکس می انداختند! نهار خورده شد و حرکت ابرها در آسمان و قایم باشک خورشید از پشت ابرها مناظری بسیار زیبا رقم زد! مادرمان دوربین به دست شدند و تازه متوجه شدند دوربین شارژ ندارد! آقا پس از بازگشت به خانه مشخص شد که عکس های مادرمان از حرکات هلیکوپتری ما روی زمین و نیز مراسم جوجه پزان به ثبت نرسیده است و گویا فقط دوربین در بی رمقیِ نداشتنِ شارژ، فقط شاترش را باز و بسته می کرده است و صفحۀ حساسش چیزی به ثبت نرسانده است!غمگین

و این بود ماجرای روز تعطیل و تولد امسال بابای ما! قرار است مادرمان امروز با بابایمان عازم بازار شوند تا به مناسبت تولد ایشان، یک پیراهن نه کاملاً مشکی، بلکه کمی تا قسمتی مشکی برای بابایمان خریداری کنند چرا که فردا به امید خدا ما به همراه بابا و دایی محسن مان بعد از اتمام ساعت کاری مادرمان به محل کارشان خواهیم رفت و در معیت ایشان راهی ولایت خواهیم شدآرام

عزداریت قبول و تعطیلاتت خوشمحبت

پسندها (8)

نظرات (25)

مریم مامان آیدین
26 مهر 94 13:58
سلام الهام جونم اومدم وبت واسه روتختی علیرضا دیدم پست گذاشتی اول این رو داشته باش تا برم پست خوشگلت رو بخونم http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=830016&PageNumber=1 داشتم تو نت دنبال روتختی مک کوئین میگشتم رسیدم به اینجا نمیدونم هنوز هم داره یا نه ولی سه تیکه با اون قیمت و طرح خیلی خوبه ارسالش هم تهران رایگانه با شماره تلفنش تماس بگیر حتما
الهام
پاسخ
سلام مریم جونم ممنونم که زحمت کشیدی عزیزم، الان زنگ شدم به شماره ش یه آقایی برداشت بهش گفتم برای روتختی تماس گرفتم که گفت تموم شده الان علیرضا هم اومده اون صفحه رو دیده و گیر داده که روتختی نارنجی خودشو نمی خواد و روتختی مک کوئین میخواد بازم اگه روتختی خوب و مناسبی دیدی من و بی خبر نذار عزیزم
مامانی
26 مهر 94 14:44
اون قبلی خصوصی بود، عجـــــــــــــــــب گیجی شدم!!
الهام
پاسخ
ممنون عزیزم، ما خودمون متوجه پیام شما شدیم و پست زیباتون رو خوندیم بدو برو نظرات من و تایید کن
مریم مامان آیدین
26 مهر 94 17:23
دوباره سلام...ببخش رفته بودم سراغ پخت ناهار و الان رسیدم برگردم ای بابا... چه ذوقی کرده بودم هاااا دوباره می گردم دوستم و این پست... تولد همسر گرام و بابای خوب علیرضا مبارک امیدوارم سال های سال تولد های قشنگ و خاطرات زیبایی داشته باشین اون نماز خوندن رو که گفتی همه نمازهای محمد اومد جلو چشمم...نماز های منم که کلا چادرم هرجایی هست جز روی سرم و دوباره پیک نیک زیبا...و عکس های زیباتر...خیلی لذت بردن عزیزم قربون علیرضای کیک دوستم برم من آیدین هم واسه محمد هرشب کتاب میخونه...محمد خیییلی دوست داره و چند بار دیدم داره فیلم میگیره....یکبار هم عین بچه ها گریه میکرد که یه روز بزرگ میشه و به این شیرینی حرف نمیزنه...حالا اشک مارو هم دراورد امیدوارم لباسی که میخواستی پیدا کرده باشی...منم امسال واسه خودم و محمد مشکی با طرح یقه و سر آستین بربری خریدم...خیلی مشکی دوست ندارم و در آخر سفر بی خطر الهام جونم...ایشالا حسابی بهتون خوش بگذره و با دل خوش برین و برگردین دوستم
الهام
پاسخ
سلام مریم جون، نوش جونتون عزیزم قیمتش خیلی مناسب بود مریم جون، حالا بازم می گردیم و پیدا می کنیم ممنونم دوستم فدای محبتت منم براتون روزهای خوب و سراسر آرامش آرزو می کنم بچه ها خوب می دونند تو چه شرایطی از آدم کولی بگیرند! البته علیرضا سراغ من نمیاد، چون چند بار بهش گفتم که من کمرم درد می گیره منم مدت هاست میخوام از کتاب خوندن های علیرضا فیلم بگیرم و بذارم تو وبلاگش ولی هنوز امکان پذیر نشدهچقدر هم با لحن قشنگی می خونند، آدم حال می کنه چه خوب، کاش ما هم بتونیم لباس زیبایی پیدا کنیم ممنونم عزیزم آیدین گلم رو می بوسم
مریم مامان آیدین
26 مهر 94 17:48
الهام جونم اینجارو هم پیدا کردم ولی قیمت هاش زیاد هم مناسب نبود گرچه رنگش زنده و شاده خودت ببین ارسال هم رایگان http://ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=696569&PageNumber=2
الهام
پاسخ
ممنونم مریم جون اینم خیلی قشنگه هر دوتا مک کوئینش هم قشنگه مخصوصا قرمزه ولی خب درست میگی قیمتش خیلی خوب نیست! حالا من تو برنامه م هست یه سر هم به بازار احسانی تو عبدل آباد بزنم، میگن اونجا خیلی ارزون تره
مریم مامان آیدین
26 مهر 94 18:20
الهام عبدل آباد خییییلی به مامانم اینا نزدیکه من خییییلی اونجا رفتم و یک سالی هست نرفتم ولی دوسش دارم عصرها خیلی شلوغه...اگه تایمی بری که علیرضا رو نبری خیلی بهتره چون شلوغه و پر از اسباب بازی و معطل میشی با بچه خیابون پارچه و پرده خیلی بلنده و حوصله میخواد و وقت و قبلا ها که هنوز انقدر معروف نشده بود خیلی ارزون تر بود تا الان من خیلی چیزهای جهازم رو از اونجا خریدم ...فقط پارچه نیست...لوازم خونه و سیسمونی هم داره شاید خیلی هم خوشت بیاد...زن عمو و عمه من همش میرن و لذت هم میبرن و جدیدا ایستگاه متروش هم افتتحاح شده و برات با مترو خیلی بهتره خیـــــــــــــلی راحتتره اگه کمکی خواستی در خدمتم دوستم
الهام
پاسخ
چه خوب! منم تعریفش رو خیلی زیاد شنیدم، سال قبل مهمون داشتم و اونا رفتند و خیلی خوششون اومده بود، علاوه بر اون بازار امام زاده حسن هم رفته بودند و خیلی تعریف کردند اتفاقا یکی از پروژه های محسن و داداشم همون نزدیکه عبدل آباده و منم به زودی عزمم رو جزم خواهم کرد برای خرید روتختی مک کوئین از اونجا البته ایشالا این برنامه م به بلند مدتی برنامه های قبلیم نباشه ممنونم برای همۀ کمک ها و راهنمایی هات
صدف
26 مهر 94 20:23
سلاممم به به تولد و کیک تولد ... تولد همسر گرامی مبارررک ... همیشه به جشن و شادی اون هم در دل طبیعت. من همیشه و همه جا میگم بابای من بهترین و صبوررررترین بابای دنیاست که نمونه اش پیدا نمیشه ولی میتونم اعتراف کنم با خوندن نوشته های وبلاگ علیرضا خان کاملا میشه حدس زد که مهربونی و صبوری بابای علیرضا خان هم کمی از پدر بنده نداره. پس باید گفت نمونه ی این پدرها پیدا میشه ولی خیلی خیلی کم امیدوارم هم من هم خواهرم و هم علیرضا خان بتونیم قدر این فرشته های نازنین و کمیابو بدونیم و همیشه سپاسگزارشون باشیم سفرتون هم بی خطر و عزاداری هاتون مورد قبول حق . فقط حیف که تاسوعا جمعه است و یکی از تعطیلات این گونه به هدر رفته در این ایام منو هم از دعای خیرتون بی بهره نسازید .
الهام
پاسخ
سلام صدف جانم ممنونم عزیزم، جاتون سبز درسته واقعا از این باباهای صبور خیلی کم پیدا میشه و البته اگه صبوری نمی کنند حق دارند! با این اوضاع خراب اقتصادی و رکود تولید و بازار واقعا حق دارند اونایی که صبور نیستند الهی که اوضاع اقتصادی رو به بهبودی بره و از رکود این روزها دربیاد تا باباها یه استراحتی بکنند ممنونم عزیزم بله متأسفانه یک روز از تعطیلات هدر رفت من ناچار شدم کلاس های چهارشنبه م رو تعطیل کنم تا ایشالا بعدا جبرانی شو بذارم و گرنه خیلی کم می شد تعطیلاتمون چون از فروردین فقط یک بار رفتیم شهرستان، چند روز تو ماه رمضون و حسابی دلمون تنگ شده حتما عزیزم و منم از شما التماس دعا دارم
مونا
26 مهر 94 23:01
سلام . تولد همسر محترمت مبارک . الهی که عاشقانه هاتون برقرار و پایدار باشه . باز میام پیشت . برم پست قبلی رو بخونم !!
الهام
پاسخ
سلام موناجون ممنونم دوست خوبم منم برای شما خوشبختی و شادی آرزو می کنم علی و باران جانم رو می بوسم
مونا
26 مهر 94 23:04
ای بابا .... پست قبلی رو که خیلی وقته خوندم !! کتابخونی اش رو عشقه .... سر فرصت میام .
الهام
پاسخ
فدای محبتت مونا جون شما همیشه به ما لطف داشته ای و داری
مامان مریم
27 مهر 94 0:37
الهام اگه با همسر و برادر میری که هیچ اما اگه جور نشد ببرنت رو حضور من حساب کن یه روز زوج که آیدین مهد باشه میتونم صبح تا ظهر در خدمتت باشم کمترین کاریه که میتونم بکنم.دوستم
الهام
پاسخ
یک دنیا ممنونم از محبت ت مریم عزیزم تو غربت واقعا برام جای یک خواهر هستی من روزهای زوج علیرضا رو میذارم مهد و میرم سر کار و روزهای دیگه علیرضا خونه ست، شاید یه شب ببرم بذارمش خونۀ داداشم و خودم با محسن بریم خرید الهی که همیشه دلت شاد باشه، بازم ممنونم برای محبتت رفیق
مامانی
27 مهر 94 8:01
سلام الهام جان، تولد همسرت مبارک، ایشالا سالیان طولانی سایه اش بالای سرتون باشه من از ابراز علاقه کوثر به باباش انقدر ذوق زده میشم که حد نداره و اما علیرضاجان برعکس علیرضا کوثر اصلا کیک نمیخوره، تولدش هم هی گفت من این کیکو میخام، ولی این تاوقتی بود که برش نخورده بود، بعدش به اندازه یه عدس شاید خورد چ منظره های زیبایی خوشم میاد الهام جان مردهاتون دیگه وظیفه شناس شدن، از همون ابتدای امر دنبال هیزم و انجام وظیفه ان پیشاپیش هم عزاداریهات قبول
الهام
پاسخ
سلام دوست خوبم فدای محبتت و همین طور شما درسته واقعا شیرینه ابراز علاقۀ بچه ها به پدر و مادرشون چه عجیبه که کوثر کیک دوست نداره ولی شک نکن که چند سال بعد خیلی به شیرینی علاقمند میشه من و همسرم تو بچگی بی نهایت شیرینی دوست بودیم و حالا هیچ علاقه ای به شیرینی و چیزهای شیرین نداریم جاتون سبز بود عزیزم پس فکر کردی ما چرا روزهای تعطیل میریم بیرون؟! برای این که من بشینم و آقایون کار کنند ممنونم دوستم، عزاداری های شما هم قبول درگاه حق
مامان محمدحسین
27 مهر 94 9:16
سلام سلام صد تا سلام.. تولد آقای شوهر مبارک ایشالا 120 ساله و کنار هم و بچه ها خوش باشین... عجب کیکی ... نوش جان پاها و جورابت عشقه حتی اون تفنگ خلاقانه ات... التماس دعا عزیزم....
الهام
پاسخ
سلام الهام جون ممنونم دوست خوبم جای شما و محمدحسین عزیزم خیلی سبز بود قررربون محبتت عزیزم چهارشنبه رفتم زیارت امام رضا و برای شما و همۀ دوستان دعا کردم
مامان مهری
27 مهر 94 10:05
سلام الهام جون. تولد آقا محسن رو تبریگ میگم. امیدوارم سالهای سال سایه پر مهرشون بالا سرتون باشه. سفر خوب و بی خطری داشته باشین و امیدوارم حسابی خوش بگذره. مراقب شارژ دوربین توی شهرستان باش چون ما منتظر عکس هاش هستیم و هیچ عذری رو هم نمی پذیریم.! علیرضا جون رو ببوس
الهام
پاسخ
سلام مهری جانم ممنونم دوستمایشالا که شما هم همیشه در کنار هم خوش و خرم باشید قربون محبتت ایشالا عزاداری های شما هم قبول باشه و تعطیلات خوبی رو گذرونده باشید با کلی عکس اومدم عزیزم، به زودی آپلود می کنم مهراد دوست داشتنی رو می بوسم
مامانی
27 مهر 94 10:15
تبریک میگم تولد همسری رو و ان شاا... سالیان سال در کنار هم خوش باشین تولد بگیرین و کیک بخرین واسه گل پسرمون
الهام
پاسخ
ممنونم دوست خوبم جاتون سبز بود عزیزم
مامان فهیمه
27 مهر 94 12:36
سلام الهام جون خوب هستی عزیزم؟ آقا پسر نازنینتون خوبه الهام جون خیلی زیبا نوشتی تولد آقای نوری مبارک و آرزوی ما بودن دائمی ایشان در کنار شما
الهام
پاسخ
سلام فهیمه جونمشما خوبید؟ امین جون و آقای جوانمردی خوب هستند؟ این نظر لطف شماست عزیزم ممنونم برای همۀ محبت تون فهیمه جونم
مامان ریحانه
3 آبان 94 12:50
سطر در سطر خط در خط همه زیبا بودن در وصف پدر و چه جانانه بود عشق به پدر تولد مهربانیها و سخاوتهای پدر هزاران بار مبارک علیرضای نازم و اما باز پیک نیک و گشت و گذار در طبیعتی بکر و با صفا و چه بهانه ای بهتر از جشن تولد همسر محترم الهام جون تولد شریک و همراه زندگی بر شما هم هزاران بار تبریک امید که روزهای سرشار از مهر و مهربانی در کنار هم داشته باشید و باز تصاویر زیبا از طبیعت که زینت بخشیده پست زیبایت را و باشد که زندگی زیبایت بر فراز قله ی خوشبختی بماند برای همیشه الهام عزیزم
الهام
پاسخ
این نظر لطف شماست خاله ریحانه جون و ممنونم برای تبریک تولد جاتون سبز ریحانه جونیک دنیا ممنونم برای محبتی که به ما داری و برای دعای خیرت عزیزم منم براتون بهترین ها رو آرزو میکنم و نازنینِ زیبا رو می بوسم
مامان علی
3 آبان 94 13:13
سلام عزیزم خوشین شرمنده دیر کامنت میزارم،من این ایام مهمون بازی زیاد دارم!خخخ تولد پدرعلیرضاخان مبارک باشه امیدوارم سالها کنارهم دلخوشی زندگی کنین،مردها چهارچوب زندگیت وخیلی زحمتکش. تنشون سلامت باشه. چقدر زیبا نوشتی ،پست دلنشینی بود چقدر زندگی ها شبیه هم هستن!البته به استثنا شب بیداری پدر!پدر پسرما روی خواب سنگین وحساسن!اصلا یکباره تو بیماری علی کمک نبوده!خخخ عکسهای پیک نیک هم عالی بود. چقدر کیکش خوشکل تزیین شده،نوش جون تفکر عسل پسر رو عشقست!خیلی بانمک میشن بچه ها بادست زیرچونه. سفرها که به سلامتی رفتین وبرگشتین ایشالله عزاداریهاتونم قبول باشه حال خانواده هم خوب بوده الهام جان کامنت های روتختی مریم عزیز ودیدم،راستش آینه منم دارم دنبال مک میگردم،به بانیس هفته قبل زنگ زدم که گفت فقط یک دونه مک قرمز داره و من آبی میخاستم،اون اولیه کیفیت جنسش پایینه پنبه ک هم نیست وبشور وبمالی،چون حداقل ماهی یکبار شسته میشه به نظرم جنس خیلی مهمه،اما بانیس میدونم کیفیتش بالاست من اینجا مارک زارا 350هم دیدم واقعا عالی بود ولی خوب من محدوده قسمتم 200یک فروشگاه یک مارک دیکه ترک داره 180که فکر میکنم درنهایت اون وبخرم! حالا اگه زودتر از شما گرفتم عکسش روبرات میزارم من لحاف وروتختی خودم و8سال قبل عبدل آباد خریدم خیلی باکیفیت وقیمت مناسب. برای خواهرم هم عبدل آباد همین سال قبل خریدیم بازم عالی.اونجا میتونی جنس های خوبی پیدا کنی پیشاپیشم مبارکش باشه
الهام
پاسخ
سلام زهرا جون، این چه حرفیه عزیزم، شما همیشه به من لطف داریخستۀ مهمونداری نباشیپس برخلاف ما که این روزها به ددر بودیم تو مهموندار بودی ممنونم برای تبریک تولد و همین طور تعریف هات از نوشته ها و عکس های پیک نیک منم تفکر بچه ها و قهرهاشون رو خیلی دوست دارم زهرا جون عوضش بابای علی ظرف می شوره که بابای علیرضا نمی شوره ممنونم از توجه ت برای روتختی، حق با توئه جنس خیلی مهمه مگه مک آبی هم هست؟ آخه من هر چی دیدیم قرمز بوده حتما عکس رو بذار ببینم منم فعلا عجله ندارم چون اول باید تخت علیرضا رو عوض کنم و بعد روتختی بخرم، چون تختش کوچیک شده و چند وقته روی زمین می خوابه شاید هم اول باید خونه مون رو عوض کنیم و یه بزرگترش رو بخریم و بعد تخت علیرضا رو و بعد روتختی شو در اولین فرصت میرم عبدل آباد تا ببینم اونجا چه خبره و به شما هم اطلاع رسانی می کنم، البته اولین فرصت من حداقل چند ماه بعده ممنونم عزیزم، علی جون و می بوسم
مامان کیانا و صدرا
4 آبان 94 17:45
سلام الهام جونم.نمیدونم الان که در حال نوشتن نظر واسه این پستت هستم از سفر برگشتین یا نه؟؟؟ولی امیدوارم که دیدن خونواده عزیزتون کلی روحیه تونو شاد و بانشاط کرده باشه و یه دل سیر همدیگرو دیده باشین واماتولدجناب همسر مبارک وان شاءا...سالیان سال سلامت و بانشاط و سرزنده باشند.بابت شارژ نداشتن دوربین ناراحت شدم گرچه خدا رو شکر شما همواره اهل پیک نیک رفتن و ثبت عکسهایی به مراتب زیباتر از قبل هستید پس جای نگرانی نیست و منتظر عکسهای بعدی از جوجه پزانها هستیمشاد و سلامت باشید
الهام
پاسخ
سلام عزیزم، بله یکشنبه غروب رسیدیم تهران ولی دیروز سر کار بودم و نتونستم نظرات و تایید کنم جاتون سبز، خیلی خوش گذشت، چون مدت ها بود نرفته بودیم و حسابی دلتنگ بودیم، سوای این که خیلی از فامیل رو ما فقط تو تعطیلات عید و محرم می بینیم ممنونم دوستم جای شما خیلی خالی بود مرضیه جون کیانا و صدرای عزیزم رو می بوسم
مامان مريم
5 آبان 94 0:16
بازم لتیانواقعا جای زیباییه .ولی به نظر میاد که مسیر پیاده روی داره تولد بابای علیرضا جون مبارک باشه انشالله سالهای سال کنار هم خوش و خرم باشید جوراب ها و کفشای علیرضا جون بجام بوسش کنید راستتتتتی کیک رو دیدم هوس کردم
الهام
پاسخ
جاتون سبز مریم جون مسیرهای پیاده روی هم داره ولی جایی که ما نشسته بودیم دقیقاً کنار ماشین بود بعدش برای پیاده روی و رصد اطراف کمی هم پیاده روی کردیم ممنونم از لطفتون مریم جون فدات عزیزم، آرمینا جون و می بوسم جاتون خالی عزیزم
محبوبه مامان ترنم
5 آبان 94 9:12
سلام الهام جان تولد همسرت مبارک ان شاالله که سالیان دراز در کنار هم جشن و شادی داشته باشید.
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جون ممنونم عزیزم منم برای شما سلامتی و شادی آرزو می کنم ترنم گلم رو می بوسم
هدیه
5 آبان 94 23:27
به به مبارکااااااااااااااااااااااااااااااااااا باشه تولد همسرتون و براشون طول عمر باعزت رو از خداوند مهربان خواستارم و تنشون سالم و سایشون بالا سر زندگیتون باشه
الهام
پاسخ
ممنونم هدیه جان منم برای شما روزهایی پر از شادی و آرامش آرزو می کنم
مونا
6 آبان 94 0:28
سلام مجدد . اینکه نوشتی ولایت خیلی خوش گذشت.... کامل معنیشو میتونم حس کنم. من الان 4 ساله نهاوند نرفتم .... و چه دلتنگشم .... همه جای ایران رو که بگردی تنفس تو شهر مادری یه چیز دیگه اس.... سفرهاتون پر از خاطرات خوش باد...
الهام
پاسخ
سلام موناجونحق با شماست هیچ کجا وطن خود آدم نمیشه ایشالا فرصت خوبی براتون پیش بیاد که بتونید برید نهاوند
مامان مریم
6 آبان 94 19:40
قربون دوست خوبم....عزیزمی الهام جونم
الهام
پاسخ
فدای محبتت مریم جانم
مریم مامان آیدین
9 آبان 94 20:05
سلام الهام جونم خوبی.دوستم...علیرضا جونم خوبه؟ خیلی وقته پست جدید نزاشتی...نگرانه شدم...امیدوارم بی خبری خوش خبری باشه عزیزم
الهام
پاسخ
سلام مریم جونممنونم از احوالپرسیت، خوبیم خداروشکر ببخش باعث نگرانیت شدم عزیزمهوا لطیفه و من روزی یک ساعت میرم پیاده روی و روزهای زوج هم سرکارم، نرسید بیام امروز عزم خودم رو جزم کردم که یک پست بذارم آیدین گلم رو می بوسم
صدف
9 آبان 94 23:37
سلام الهام خانم مدتیه کم پیدایین!! دلتنگتون شدم . از سفر که برگشتین ولی بازم این طرفا نیستید ایشالا که اوضاع بر وفق مرادتون هست و خوش هستید . منتظر پست جدیدتون هستیم
الهام
پاسخ
سلام صدف جان، ممنونم از احوالپرسیت عزیزم خوبیم خداروشکر و تنبــــــــل چندین روزه حتی لپ تاپ و روشن نکردم به زودی پست جدید میذارم و به دوستان هم سر می زنم
محبوبه مامان ترنم
12 آبان 94 8:17
سلام. خوبید؟ ان شاالله هر جا هستید دلتون خوش باشه. عادت نداریم از الهام جون و علیرضا جان این همه روز بی خبر باشیم. دلمون تنگیده واسنون
الهام
پاسخ
سلام محبوبه جونخداروشکر خوبیم عزیزم تهران بودیم ولی نمی دونم چرا لحظه هام خیلی سریع سپری میشه ما خیلی بیشتر دلتنگتونیم محبوبه جون الان بهتون سر می زنم عزیزم