علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

♥♔ شیرین کاریهای علیرضا ♥♔

خرابکارانه

1394/12/22 13:52
نویسنده : الهام
1,015 بازدید
اشتراک گذاری

یک ماهی می شود که سوزن مان روی مود خرابکاری گیر کرده است و البته چند عکس العمل ناآگاهانۀ مادرمان نیز بر این خرابکاری ها دامن زده است!

خرابکاری شمارۀ یک: بستنی زعفرانی!

خودمان را برای بستنی دوست داشتنی مان آنقدر به آب و آتش می زنیم و هر روزه درخواست یک و یا چند بستنی می کنیم تا بابایمان از خرید روزانۀ بستنی کلافه شوند و برایمان چند کیلو بستنی بخرند تا هر وقت هوس کردیم بلافاصله در دسترس باشد!

محتوای بستنی روز به روز کمتر می شود تا این که در یک روز تعطیل جهت جلوگیری از ایجاد هر گونه مزاحمت برای والدین خسته که خواب برچشمانشان غلبه کرده است، خودمان بر سر فریزر می رویم و بستنی را یک جا نوش جان می کنیم! سپس برای ابراز تمام لطفمان به ظرف بستنی و مادرمان ظرف حاوی بستنی را پرآب نموده و در یک فرآیند آب کشی آن را بر روی فرش پر و خالی می نماییم! و حالا فرشی داریم با طعم بستنی زعفرانی!

در این میان سیاستمدارانه حواسمان به بزرگترها نیز هست و هر از گاهی که بزرگتری چشمان خود را به حالت نیمه باز درآورده صدای تلویزیون را می شنود و ندا می دهد:" علیرضا چیکار می کنی؟" صادقانه(!!!!) پاسخ می دهیم:" تو بخواب! تو خیلی خسته ای!" و مورد قربان صدقه رفتن واقع می شویم!

خلاصه که چندین روز طول می کشد تا اثرات زعفران از فرش زدوده شود و فرش خشکی حاصل نماید! و اما سر و ته این خرابکاری فقط با ارائۀ چند تذکر شفاهی به اینجانب ختم به خیر شدراضی!

خرابکاری شمارۀ دو: مُهر بازی

مهربازی نوعی بازی است که در فرآیند به اجرا درآوردنش ابتدا مهر را از محل سجده گاه نمازگزار برداشته و به سرعت آن را به پشت مبل ها پرتاب می کنیم! به گونه ای که نمازگزار ملزم به جایگذاری مهر دیگری در محل سجده گاه شود! سپس هرازگاهی به مهر مورد نظر نگاهی افکنده تا از امن بودن جایش مطمئن شویم!

در مرحلۀ بعد از دفن مهر، به دنبال فرصتی می گردیم تا خستگی بر چشمان بزرگترمان  چیره شود و در همان حالت نشسته، به خوابی عمیق فرو رود! آنگاه فرصت طلبانه مهر را برداشته بر  روی روفرشی می گذاریم و به میزان مورد نیاز آب بر آن روان می کنیم! توجه داشته باشید که آب حتما باید از آب سردکن یخچال باشد و البته با کاسه های کوچک داخل کابینت به این مکان انتقال یابد!

حالا تا می توانید آب بیفزایید تا آب در فرش فرو رود و تا سه روز متوالی اثرات نمناکی در آن نمایان باشد! و همزمان مهر خیس خورده را روی فرش بکشید و بر روی فرش آثار گِل بازی عیان کنید و از این همه هنرنمایی لذت ببرید!

و اما ما به موجب این خرابکاری و آن هم برای بار دوم (بعد از ماجرای بستنی زعفرانی) از دیدن کارتن به مدت چندین ساعت محروم شدیم تا همیشه به یاد داشته باشیم که مهربازی، بازی مناسبی نیستقهر!

خرابکاری شمارۀ سه: کیکی آب کشیده با طعم زردچوبه!

از آن جا که در شبکه پویا به ماجراهای پویا و مادربزرگ و "آقا گرگه" و "آقا ماره" بسیار علاقمندیم، و از آن الگوبرداری می کنیم، مدتی ست به داستان فلفل خوردن این دو و سوختنشان علاقۀ وافری نشان می دهیم و در این میان گاهی با خوردن برخی غذاها ندا می دهیم:" سوزیدم!! سوزیدم!!(سوختم)" و همزمان دهانمان را به سبک دهان سوزی آن دو باز می نماییم!

و در این میان یک روز که از مادرمان درخواست کردیم که برایمان کیک بپزند یکی از همان روزهایی بود که مادرمان بسیار گرفتار بودند و ما هم چنان مصر بر کیک پزی رو به ایشان:" مامان برای من کیک می پُخی!( می پزی)، خوادش می کنم!" و آن قدر تکرار کردیم که در نتیجه عاقبت حرف مان به کرسی نشست و حدود یک ساعت از وقت مادرمان در کیک پزی رفت و کیک جهت سرد شدن از فر بیرون آمد و روی زمین جا خوش کرد! و ما همچنان طواف کننده در اطراف کیک و به انتظار سرد شدن آن!

در این میان تلفن مادرمان را فراخواند و ما در یک فرصت استثنائی چنان زردچوبه ای (به حساب خودمان فلفل!) بر کیک پاشیدیم که حد ندارد! سپس دو لیوان آب را نیز نثارش نمودیم تا واکنش شیمیایی کیک زردچوبه ای رخ دهد و ما به مراد دل خود که همانا دهان سوزی بود، دست یابیم!

این در حالی بود که نه تنها دهان ما نسوخت بلکه آن دل مادرمان بود که برای آن همه زحمت و موادی که به هدر رفته بود، سوخت و زردچوبه چنان در جان و تن کیک رسوخ کرده بود که چاره ای برای بازیافت کیک باقی نمانده بود لذا مادرمان در مقابل انظار اینجانب و با ارائۀ توضیحات لازم در مورد عدم دخالت بچه ها در کاری که به آن ها مربوط نمی شود، کیک را روانۀ سطل زباله نمودندقهر!

خرابکاری شماره چهار: رنگ کاری با حولۀ انگشتی!

مدت ها بود به دلیل سرمای هوا امکان بازی کردن مان با رنگ انگشتی در حمام میسر نبود تا اینکه به دنبال گرم شدن هوا تحریم بازی در حمام برداشته شد و ما شاد و خندان روانۀ حمام شدیم و مانند بچه های گل به حرف مادرمان مبنی بر دست نزدن با دست های رنگی به هیچ چیزی جز موارد داخل حمام گوش فرا می دادیم و تایید می کردیم!

دور اول بازی مان تمام شد و دست هایمان توسط مادرمان شستشو داده شد! و ظرف رنگ ها نیز شسته شده، جهت خشک شدن روی سینک ظرفشویی قرار گرفت! و اما از آن جا که مادرمان قدرت چهارپایۀ معروف ما را دست کم گرفته بودند، ناگهان با کم شدن صدای ما توجه مادرمان به نبودن مان جلب شد و بعد از آمدن به سوی ما ناگاه ما را در حال خالی کردن یک قوطی رنگ روی زمین و پاک کردن رنگ ها با حولۀ دست و صورت سفید رنگ خودشان دیدند! جدای این که حولۀ بابایمان که آویزان بود+ درب اتاق خواب+ کلید حمام و دستشویی نیز از لمس رنگ های زیبایی که با هم مخلوط کرده بودیم، بی بهره نماندند!

و بعد از محروم شدن از رنگ انگشتی و باقی ماندن برخی آثار هنرنمایی های آن روز روی در و دیوار که به عنوان وسیله ای برای ارائۀ توضیحات به ما، به وقت رنگ خواستن به کار می رفت ما توضیحاتی را به صورت زیر به مادرمان ارائه می دادیم تا شاید تجدید نظری در رأی صادر شده علیه ما صورت گیرد:

علیرضا:" مامانی من یه چیزی میخوام! مثلا رنگ هام و میخوام! شایدم برم تو حموم رنگ بازی کنم!"

مامان:" بابا اجازه نداده که تو حموم بازی کنی! باشه هر وقت رفتیم سد لتیان اونجا سنگ های بزرگ هست روی اونا بازی می کنی و دستات و با آب می شوری!"

علیرضا:"مگه سد لتیان جای رنگ بازیه؟ اونجا که حمام نیست!عینک" و سپس:" مگه نشنیدی بابا چی گفت؟! گفت رنگ ها رو بده علیرضا بازی کنه!دروغگو"

ضمن این که ما به دلیل توجه نکردن به حرف های مادرمان، به یک روز محرومیت از بستنی روزانه مان محکوم شدیم!قهر

و چند خرابکاری دیگر در سایر امور که قابل بیان نیستشاکی!

اگر تصور کرده ای که مادرمان در همۀ موارد همین قدر آرام عمل کرده اند که در زمان ثبت این مطالب عمل کرده اند، سخت در اشتباهی! بلکه ایشان نیز از شدت خشم به چنان حالتی دست یافته اند که حتی یک ساتور قادر به خروج خون از رگ هایشان نبوده استعصبانی!

و البته یافته های میدانی مادرمان:
تنبیه حتی از نوع "محرومیت" هم که باشد باید با چاشنی تشویق برای کارهای مثبتی که همزمان انجام می شود، همراه باشد تا منجر به ایجاد انگیزه جهت تکرار نشدن خرابکاری باشد! و این روزها که مادرمان راهش را یافته اند و با ما دوستی گزیده اند دیگر به ندرت خبری از این خرابکاری های بزرگ به چشم می خورد! پس راهکارش دوستی ست همراه با قاطعیتزیبا!

در ادامۀ مطلب شاهد عکس های ما در پیک نیک پایان هفتۀ گذشته+ شیوۀ نوین مزه دار کردن گوشت و مرغ جهت کباب پزی خواهید بودمحبت

جمعه را دیگر بار میهمان سرخه حصار زیبا بودیمآرام

و ما طبق معمول در جنگل پیگیر کارهای خودمان بودیم و گِل بازی می کردیمفرشته

از اولین باری که دایی محسن مان برای کباب، گوشت گوسفندی خریده بودند و کبابش با وجود خواباندن در کیوی و پیاز و ... اصلا جالب نشده بود ما هرگز به سمت گوشت نرفتیم و با جوجه و هرازگاهی جگر جمعه های پیک نیکی را پشت سر می گذاشتیم!

تا این که آخر این هفته دیگر بار دایی محسن مان برای نهار گوشت خریده بودند و مادرمان آن ها را به حالتی بسیار نازک درآورند و بعد از یک شب خواباندن در پیاز، چند ساعت قبل از به سیخ کشیدن زردچوبه، فلفل، نمک، روغن زیتون و یک عدد بستۀ کوچک حاوی عصارۀ سیر به آن اضافه نمودند. کیوی نیز دو ساعت قبل از به سیخ کشیده شدن به صورت حلقه ای اضافه شد و آبلیمو نیز به همین صورت دو ساعت قبل از پخت اضافه شد! و جایت سبز هر چقدر از خوش پختگی و خوش مزگی آن بگوییم کم گفته ایم و البته که عصارۀ سیر طعمی بسیار عالی به آن داده بود و پس از این در برنامۀ مزه دار کردن جوجه نیز قرار گرفت!

از آن جا که انتظار می رفت گوشت ها روی سیخ به راحتی قرار نگیرد این کباب پز خریداری شد و البته خیلی خوب نبود چرا که با وجود این که همۀ نقاطش در ارتباط یکسانی با آتش قرار داشت ولی کناره های آن خام و وسطش دچار سوختگی می شد به گونه ای که ما بعد از یک مرتبه پر کردنش دیگر بار به سیخ های محبوبمان رو آوردیم و باقیماندۀ گوشت ها را به سیخ کشیدیم و نتیجۀ بهتری را شاهد بودیم!

این شما و این هم مردی با تریپ کوهنوردیبوس

کوله مان پر شده بود از اسباب بازی و لباس هایی که ممکن بود لازم شود! و ما هر چند قدم به سبک انیمیشن "داستان اسباب بازی ها" رو به مادرمان:" ای بابا! مُردم از خستگی! یه کم گستراحت(استراحت) بدهبغل!"

و نمایی بسیار زیبا از شهر و هوای پاکشزیبا

پس از گذران یک پیک نیک عالی، موهای بلندمان را به تیغ آرایشگر دایی محسن معروف سپردیم و برای استقبال از بهار آماده شدیمزیبا

سپاس که با ما بودیمحبت به زودی پست" چهارشنبه سوران 94" بارگزاری خواهد شد!

پسندها (7)

نظرات (0)